شرق كجاست و شرقشناسي چيست؟
گفت و گو با دکتر نقی لطفی
پنج شنبه 29 بهمن 1383
 
     
 
بحث شرقشناسي چه به لحاظ جغرافيايي يا تمدني و جامعهشناسي را نميبايست باب تازهيي پنداشت، چرا كه قدمت اين مقوله به صدها سال قبل باز ميگرددأ زماني كه مستشرقين غربي پا در اين وادي نهاده و در قالب سياحتنامهها يا خاطرهنويسي يا در قالبي علمي، عادت، سنن، آداب و رسوم، امكانات بالقوه و بالفعل، باورهاي مذهبي و ديني، زمينههاي اقتصادي و سياسي و... را مورد تجزيه و تحليل قرار دادهاند تا به عنوان بستر مناسبي جهت اجراي طرحهاي استعماري و سوءاستفاده از امكانات اين كشور و ساير دولتهاي شرقي قرار گيرد. هرچند موارد معدود و اندك از مستشرقين نيز بودند كه تحقيقات علمي وسيعي در مورد فرهنگ باستاني به انجام رساندهاند. دكتر نقي لطفي عضو هيات علمي و استاد تاريخ در دانشگاه فردوسي مشهد توضيحات مبسوطي در زمينه شرقشناسي و شرقشناسان عنوان كردهاند كه توجه شما خواننده عزيز را به آن جلب ميكنيم.
مراد از شرقشناسي چيست و ريشه شرقشناسي را در كجا بايد يافت?
در اين باره بايد گفت كه مراد ما از شرق يك شرق جغرافيايي نيست بلكه يك شرق تمدني است. شرق فقط مربوط به آسيا نيست حتي مصر در شمال آفريقا نيز مصداق شرقشناسي است. شرق موردنظر در بحث ما شرق تمدني است نه شرق جغرافيايي. از ژاپن تا چين، هند و ايران و حوزه آسياي صغير و شرق مديترانه و شمال آفريقا در اين حوزه قرار دارند كه همان شرق كنوني است اما با بررسيهايي كه از شرق و غرب داريم اين سوال ممكن است مطرح شود كه آيا در قبال شرقشناسي دانشي به نام غرب شناسي هم داريم? يعني اين يك گزينه يكطرفه است? يعني اين غربيان بودند كه به شرق روي آوردند يا شرقيان نيز چنين بودند? البته غربيان به شرق گرايش بيشتري نشان دادند.
آنان چه در زمان قديم كه يونان و روم بودند يا در زمان جديد همواره به شرق نظر داشتهاند. در دنياي تحقيق و پژوهش ما پيشينه محكمي به نام شرقشناسي داريم كه اساس و پايه آن را غربيان بنا نهادهاند. شايد علت شرقشناسي مربوط به پارهيي از تحولات منطقهيي باشد. يعني تا زماني كه ارتباط شرق و غرب از طريق درياي مديترانه بوده دانش شرقشناسي نداشتهايم، خواه يونان و روم با ايران در تماس باشد خواه مسلمانان با اسپانيا و ايتاليا و اين ارتباطات بيشتر جنبه بازرگاني دارد ولي پيامدهاي فكري كه منجر به شرقشناسي شود در آن مقطع سراغ نداريم. با سقوط قسطنطنيه ارتباط شرق و غرب به اقيانوسها گسترش پيدا كرد و خروج مركز ؤقل اقتصادي از درياي مديترانه به سطح اقيانوسها.
نهايتاص تلاش براي دستيابي به راههاي جديد انجام پذيرفت يعني دستيابي مستقيم به هند براي به دست آوردن كالاهاي هندي كه تا آن زمان با حضور تركان عثماني و بستهشدن آن مسيرها دولتهاي اروپايي مثل پرتغال و اسپانيا را بر آن داشت به دنبال راهحلي باشند كه مستقيماص به شرق دسترسي پيدا كنند. پس توجهي كه اروپاييان به شرق دارند شامل دو قسمت در دو زمان مختلف است. در آغاز اروپاييان به شرق مديترانه توجه نشان ميدادند )شرق نزديك( يعني حوزه سوريه، فلسطين و منطقه حلب و اودسا و... اما وقتي راجع به شرقشناسي به معناي عام كلمه سخن ميگوييم )اورنتياليسم( و اين شق دوم يعني اونيتاليسم معلول تجارت بينالمللي است يعني از درياي مديترانه به اقيانوس اطلس و در نهايت تا اقيانوس آرام گسترش مييابد. ضرورت دستيابي به هندوستان، پرتغاليها را بر آن داشت كه از جنوب قاره آفريقا و اسپانيا از همين راستا از غرب به شرق راه يافت و اين تغيير فرم در تجارت بينالمللي و گسترش آن در سطح اقيانوسها زمينه شناخت عملي و نظري است. 
شناخت عملي يعني ديدار سرزمين شرقي و بازديد از آنها ولي ادامه اين روند مستلزم شناخت علمي و فرهنگي از اين محدودههاي جغرافيايي بود. اگر اروپاييان ميخواستند شرق را كاملاص مسخر كنند در راه دستيابي به بازارهاي آن و استحكام پايههاي استعماري خويش تنها نياز به شناخت صرف جغرافيايي از شرق نداشتند بلكه نياز به شناخت فرهنگي و تمدني نيز داشتند. پس پيدايش زمينه شرقشناسي ميتواند همسو با استعمار باشد يعني نيازهاي عملي و اين بود كه آنان براي فرستادن هياتها، سفارتها و نمايندگاني جهت افتتاح روابط تجاري با شرق كلا با دربارهاي چين، ژاپن، هند و ايران روابطي را برقرار كردند. 
در اين هياتها و سفارتخانهها نياز به شناخت عميقتر فرهنگي و تمدني نيز احساس شده بود. براي شناخت عوامل فرهنگي شناخت زبان عبري،عربي، آرامي و زبانهاي شناختهشدهيي كه بتوان به عمق آن فرهنگها راه يابد احساس ميشد. از اين رو علت اصلي شرقشناسي ميتواند در نيازهايي نهفته باشد كه ميتوانست پاسخ دهد به نياز استعمار غرب.
در كنار اين عامل يك مفهوم علمي هم نهفته است يعني كنجكاوي نسبت به شرقأ اينكه دنياي شرق هميشه جذابيت داشته و غربيان را به خود جذب ميكرده است. در زمان اسكندر مقدوني هند براي آنها سرزمين عجايب بوده است حتي ماركوپولو هم كه از چين و هند بازديد كرد او نيز اين سرزمين را سرزمين عجيب و غريب ناميد. پس اين اطلاعات كه از طريق داستانها يا منافعي كه جهانگردان به رشته تحرير درآوردهاند غربيان را تحريك ميكرد براي دستيابي مستقيم به كالاهاي شرقي ونهايتاص براي ايجاد ارتباط سياسي آنها را وادار به شناخت بيشتر شرق نمود.
به نظر شما اساساص چه عواملي باعث گسترش مقوله شرق شناسي شده است?
برخي معتقدند كه پيشرفت استعمار كمك كرد به گسترش مقوله شرقشناسي به ميزاني كه موفقيتهاي تجاري و بازرگاني و امتيازات تجاري و بازرگاني به دست دولتهاي غربي افتاد به همان ميزان نيز دانش شرقشناسي پيشرفت كرد و در نتيجه تطور و تكامل دانش شرقشناسي در قرن 17 و 18 معلول اين فرآيند است كه در قرن 19 تبديل به يك دانش پيشرو ميشود. به همين دليل در قرن 19 دانش آن روز بطور كامل تحت تاؤير «فقه اللغه'» قرار ميگيرد كه تاريخ را تحتالشعاع قرار ميدهد. پس كساني كه در هند بودند با توجه به شناخت زبان هندي و كساني كه در ايران روي اوستا كار كردند متوجه شدند كه اوستا يك كتاب قديمي است كه تمدن غني را در خود دارد ولي زبان اوستا و سانسكريت هندي داراي يك ريشه بودند كه كمك كرد تا تزها و نظرياتي در زبان هندي اروپايي مطرح شود. به اين دليل است كه تماس و برخورد شرق و غرب يا لشكركشي ناپلئون نقطه عطفي را به وجود آورد و دانش شرقشناسي شكل گرفت و اين دانش در همه زمينهها پيشرفت نكرد.
چگونگي پيدايش زمينه شرقشناسي در غرب را توضيح دهيد?
استقرار استعمار انگلستان در مصر زمينه علم شرقشناسي را فراهم كرد. حتي مستشرق فرانسوي به نام «هانري دوپرون» كسي است كه تاريخ باستانشناسي به نام او آغاز ميشود و مطالعات اساسي بر روي هند و شرق داشته است. با اين حال تحقيقات انگليسيها نيز داراي ريشههاي با ارزشي است، پس شناخت از تركيه و عثماني زودتر از شناخت چين صورت پذيرفته است. اگرچه در عصر جديد اسپانياييها و پرتغاليها در شرق و غرب عالم در حركت بودند و سپس پرتغاليها به بنادر چين نزديك شدند و در بنادر )ماكائو و كانتون( به غارت مقادير 19 خاقان چين دست زدند و اين مساله باعث شد كه چينيها به غربيها بدبين شوند و سرانجام دروازههايشان را به روي غربيها بستند و تا زمان جنگهاي ترياك، اروپاييها نميتوانستند با چينيان ارتباط برقرار كنند. فقط زماني كه انگلستان در دوره استعمار هند با توپهاي دوربرد خود حصارهاي چين را فرو ريخت و آنها را طي جنگهاي ترياك درهم كوبيدند مجبور شدند كه اندكي دروازههاي خود را باز كنند و چند بندر را در اختيار انگليسيها قرار دهند. به همين دليل كه چينيها بيگانه ستيز بودند باعث شد كه دانش چينشناسي بسيار دير پا بگيرد.
ولي به هرحال ميتوان گفت كه شرقشناسي شعبات خاص خود را داردأ مصرشناسي، هندشناسي، ايرانشناسي، چينشناسي، ژاپنشناسي.
آيا تاكنون روشهاي استعماري شرقشناسان مورد نقد و بررسي قرار گرفته است?
بله، به همين دليل در مقابل آن نظرات مهمترين نظري كه وجود دارد نظر شادروان ادوارد سعيد است. او يك شرقشناس سوري است كه در امريكا كتابي را به نام «اوريانتاليسم» به چاپ رسانده است . او معتقد است كه شرقشناسي زاييده يك روند تكاملي است و شرقشناسان غربي قبل از اينكه شرق را به لحاظ فيزيكي،سياسي و نظامي تسخير كنند ابتدا شرق را به لحاظ فرهنگي تسخير كردند و اين را از طريق دانششرقشناسي به انجام رساندند و در نهايت ميگويد كه شرقشناسي به مثابه بالاترين مرحله امپرياليزم است و انتقادات نسبتا جدي از اين شرقشناسان دارد. حتي در سال 1350 در اوج جشنهاي 2500 ساله مقالات روزنامههاي جبل عامل چاپ شدند كه در آن به اين نوع تاريخسازي توسط شرقشناسان انتقاد شديد شد.
نتيجه تحقيقات شرقشناسان تا چه حد قابل اعتماد است?
در هرحال كار شرقشناسي يك كار دو رويه است، يعني در يك سو ما شرقشناسان شريف هم داشتهايم. در هرحال مجموعه افرادي چون كريشمن و... با تحقيقات خود دانش شرقشناسي را سروسامان دادند و واقعاص در اين زمينه اينها كار كردند و ما منابع ايران قبل از اسلام را در يد قدرت آنها ميبينيم. به اين دليل نميشد دربست كار آنها را كنار گذاشت ولي راهحل وجود دارد.
تكليف شرقيان در اين مورد چيست?
ما نياز به شرقشناسان بومي داريم كه بتوانند كارهاي آنان را مورد نقد و بررسي قرار دهند يعني قادر به تشخيا باشند. كساني كه بتوانند زبانهاي شرقي را فرا بگيرند و مقايسه كنند متون قديمي را و آنچه را كه شرقشناسان از آن استفاده كردهاند و به اين حد از استاندارد شرقشناسي برسند كه سره را از ناسره تشخيا بدهند. اين تنها راهي است كه ميتوان به لحاظ انتقادي و مسائل تطبيقي به صحت و سقم مطالب شرقشناسان غربي پي برد.
آقاي دكتر به نظر شما آيا ضرورتي وجود دارد كه رشتهيي به نام شرقشناسي در دانشگاههاي ايران تاسيس شود?
در مورد تاسيس رشتهيي با عنوان رشته شرقشناسي در دانشگاههاي كشور ترديدي نيست كه به هرحال توسعه دانش شرقشناسي مستلزم وجود رشته آكادميك در سطح كشور هست. اين فكر قبلاص هم وجود داشته است. در يك دهه پيش در دانشكده ادبيات دانشگاه فردوسي مشهد عدهيي آمدند و مركز شرقشناسي تاسيس كردند و قصد داشتند كه مطالعاتي پيرامون شرقشناسي انجام شود، منتهي برداشت منفي آن اين بود كه شرقشناسي چه نوع دانشي است? آيا شرقشناسي ميتواند مثبت باشد? ارزشگذاري آن مهم بود كه اين دانش، دانش مثبتي است يا اين شرقي كه در واقع ساخته و پرداخته غرب است اين را ميخواهد عرضه كند. ابتدا بايد ماهيت تاسيس رشتههاي شرقشناسي از جهت هدف آن روشن شود كه آيا هدف شناخت واقعي شرق است?، بررسي و نقد دانش شرقشناسي است? و كارهاي شرقشناسان مورد ارزيابي قرار ميگيرد? مسلماص اين دو چيز متفاوت است. خاطرم هست كه در سال 1350 هنگام برگزاري جشنهاي 2500 ساله شخا براهني نقدي نوشته بود نسبت به شرقشناسي تحت عنوان «شرقشناسي اين بدعت زشت»، پس نگرشهاي منفي هم نسبت به شرقشناسي وجود داشته است و اينطور عنوان ميكردهاند كه تاريخچهسازي براي ايران به همان جشنهاي 2500 ساله ختم شده و اين يك نوع فعاليت استعماري شرق شناسي است اما از طرف ديگر نميتوان فعاليتهاي شرقشناسي و شرقشناسان و خاورشناسان غربي را در زمينه تحقيقات وسيعي كه در مورد شرق به انجام رساندهاند ناديده گرفت پس بهترين راه اين است كه اين رشته به گونهيي تاسيس شود كه وسيلهيي براي انتقال دانش شرقشناسي از منظر غربي نباشد بلكه اساسش براي نقد و بررسي دانش شرقشناسي و تربيت شرقشناسان خودي، ملي و بومي باشد. 
اگر اين باشد كه شرقشناسان خودي يعني شرقياني كه شرق را بهتر ميشناسند اين وظيفه را به عهده بگيرند و به نقد و بررسي كارهاي شرقشناسان يا خاورشناسان غربي بپرداد، اگر هدف از تاسيس اين رشته اين باشد ميتواند جهت استعماري آن را به سوي كاربردي شدن دانشهاي شرقشناسي تغيير دهد و به نفع كشورهاي شرق باشد كه با ديدي خودي به مسائل شرق نگاه كنند نه اينكه بلندگو و انعكاس دانش شرقشناسي غربيها و خاورشناسان غربي باشد. ابتدا هدف را اگر روشن و مشخا تعريف كنند و جايگاه دانش شرقشناسي را تبيين كنند آن وقت كه تاسيس اين رشته از يك چارچوب نظري برخوردار باشد و اهداف توضيح داده شود مسلما مطالعه شرقشناسي ميتواند مفيد باشد و زدودن آؤار و اغراض شرقشناسان در ارايه شخصيت ساختگي و مصنوعي از شرق تا حدودي ممكن است در فرآيند واقعي مطالعات شرقشناسان بومي تصحيح، روشن و مشخا ميشود.
اوضاع پژوهشي در اين زمينه چگونه است?
كلا مساله پژوهش در زمينه شرقشناسي به شاخههاي خاص خودش برميگردد. يعني ما در ايران به شرقشناسي نميپردازيم بلكه به ايرانشناسي نظر داريم چون دانش شرقشناسي در رشته تخصصياش در مورد ايران ميشود ايرانشناسي. كليه كساني كه در مورد ايران و مطالعات تاريخي و فرهنگي و تمدني ايران كار ميكنند به گونهيي با ايرانشناسي در ارتباط هستند پس وجود مراكز ايرانشناسي در داخل و خارج يك هدف را تامين ميكند و آن پيشبرد شناخت بيشتر اين سرزمين از منظر تاريخي و تمدني و فرهنگي بوده و هست. ما دانش خود را در چارچوب ايرانشناسي محدود ميكنيم و كمتر راجع به هند، مصر، چين و... مطالعاتي داريم فقط در تدريس رشته تاريخ در دانشكدهها ممكن است به تاريخ ملل شرق و تمدنهاي قديم شرق بپردازيم. ما زياد بر روي تمدنهاي ديگر كار تحقيقي و پژوهشي انجام نميدهيم در ايران بيشتر در تاريخ اسلام به تحقيق ميپرداد. بيشتر تحقيقات وكتابها و مقالات و تحقيقات انجام شده در حال حاضر در تاريخ اسلام متمركز است و بعد از انقلاب نيز در اين زمينه )اسلامشناسي( تحقيقات فراواني انجام شده و به چاپ رسيده است اما اين شرقشناسي به معناي وسيع كلمه را در برنگرفته است و محق
قان ما راجع به چين، هند، بينالنهرين، مصر و كانونهاي تمدني شرق )مشرقزمين( مطالعات و تحقيقات وسيعي عرضه نكردهاند چون مستلزم مطالعات باستانشناسي، بررسي دستاوردهاي باستانشناسان، مطالعات و تحقيقات زبانشناسي و امكاناتي از اين نوع است كه در نزد ايرانشناسان خيلي زمينه براي تامل و تعميق در باب شرقشناسي فراهم نيست.
ويژگي تمدنهاي غرب و شرق چيست?
تمدنهاي قديم شرق با تمدنهاي غرب يك تفاوت بنيادين دارد. در غرب تمدن غرب با يونان و روم آغاز ميشود پايه و اساس تمدن غرب يونان است و عصر طلايي آن يعني آتن. به اين دليل فرهنگ غرب، يعني فرهنگي كه به اين نام شناخته ميشود اساس و مبناي آن فرهنگ يوناني رومي است و بخشهايي از آن به دوره مياني قرون وسطي مربوط ميشود. به عبارت ديگر فرهنگ امروزي غرب 2 ريشه دارد.
1 دوران يونان و روم 2 دوران مياني قرون وسطي.
كلا ميتوان گفت عناصر تشكيلدهنده فرهنگ و تمدن غرب، تمدن يونان و روم، آيين مسيحيت، حضور اقوام ژرمن اينها با هم آن سنتزي ميشود كه امروزه فرهنگ غرب با آن شكل گرفته است. پس در عصر جديد احيايي از نظر تمدن يوناني رومي وجود دارد. فرهنگ رنسانس و نهايتاص تمدن رنسانس بازگشتي به تمدن يوناني رومي داشته است. امروزه نيز همه دموكراسيهاي غربي، نظامهاي سياسي از نوع دموكراسي يا جمهوري در يونان، روم، ماخذ انديشههاي سياسي و انديشههاي حقوقي آنها يونان و روم است و كلاص فرهنگ و مدنيت آنها به ميزان وسيعي شكل منطقي، استدلالي و استنتاجي دارد يعني يقيناص با نگرش علمي و عقلي به فرهنگ و تمدن خود نگاه ميكنند و اين ويژگيها باعث شده كه فرهنگ و تمدن شرق در تقابل با فرهنگ و تمدن غرب ديده شود. فرهنگ شرق فرهنگي عرفاني و اشراقي است. تمايل شرق به آيينها و اديان بيشتر است. شرق بيشتر زادگاه مذاهب بزرگ و مكاتب بزرگ اخلاقي و فكري و فرهنگي و فلسفي بوده است. شرق به لحاظ فكري و فرهنگي عميق است و دستاوردهاي آن در عرصههاي تمدني هم در دنياي كهن كاملاص مشخا است.
فرهنگ شرق عمق و سطح وسيعتري در بررسي مسائل انساني نسبت به تمدن غرب دارد. فرهنگ شرق را با تفكر عرفاني، ايماني و اعتقادي ميسنجند و غرب را با فرهنگ عقلي و تكنيكي و تكنولوژي. اين تفاوتها هنوز هم در فرهنگ شرق و غرب هست هنوز هم فرهنگهاي شرقي مثل هند زادگاه آيينها و انديشههاي عميق عرفاني است همين طور در تمدنهاي ديگري كه در شرق هست مثل تمدن اسلامي كه ذووجهتين است و هر دو بعد عرفاني و عقلي را در خود دارد.
قضاوت كلي درباره شرق دشوار است چون تنوع فرهنگي در شرق بيشتر است تا غرب، مدنيات شرقي متنوع بوده و هستند ولي در غرب كه اساس آن بر فرهنگ يوناني و رومي است. انسجام و يكپارچگي و يكنواختي در فرهنگ و تمدن آن ديده ميشود.
آيا شرقيان بايد به خويشتن خويش بازگشت كنند? اساساص بازگشت به خويشتن در شرق چگونه ممكن است?
بازگشت به خود يك مساله جديدي نيست در دورهيي كه فرهنگها و تمدنهايي مورد تهاجم بيگانگان قرار ميگرفتند بازگشت به خود داشتهاند.
ولي اينكه شرقيان چگونه به خود بيانديشند مهم اين است كه شرق هميشه شرق بوده اين جمله «كپلين» است كه ميگويد: «شرق، شرق است و غرب، غرب است» اما هيهات كه آن دو هيچگاه به هم نميرسند. در حال حاضر بايد گفت كه با پيشرفتهاي تكنولوژيكي و عصر ارتباطات و اطلاعات آن دو به يكديگر ميرسند )به اشكال مختلف( و در يكديگر نيز تاؤير و تاؤر ميگذارند. روند جهاني شدن قطعاص شرق را هم در بر ميگيرد شرق با توجه به اصالتهاي خاص خودش ميتواند هميشه شرق باقي بماند بدون آنكه يك مفهوم صرفاص جغرافيايي باشد ميتواند مفهوم تمدني خود راحفظ كند اما مراد ما بحث جغرافيايي نيست بحث تمدني آن است كه داراي تمدني خاص خودش بوده است. اصالتي كه در تمدنهاي شرق است ميتواند آن را در بافتهاي فرهنگي و فكري خود حفظ كند شرق ميتوان