اصلاح خلقيات نامبارك


یوسف ناصری: گفت وگو با فریدون مجلسی، نویسنده

چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۳



كشور ما ايران در گذشته تمدنى عظيم و جهانى را در كنار چند تمدن ديگر جهان بنياد نهاده بود ولى امروز به عنوان كشورى در حال توسعه و گذار به حساب مى آيد. ولى تحقق توسعه كه امروزه از آن نام برده مى شود به انسان هاى توسعه يافته نياز دارد و چنين انسان هايى با تعقل و خردمندى تلاش مى كنند، كشور خود را به سمت آبادانى و پيشرفت سوق دهند.
پس مى توان عامل توسعه نيافتگى كشورمان را در خلق وخوى خودمان جست وجو كنيم. خلق و خويى كه دليل آن را به نظام هاى استبدادى عطف مى دهند كه در درااى تاريخ گذشته بر كشور ما سيطره يافته اند.
سيدمحمدعلى جمالزاده نويسنده ايرانى نيز بر اين باور است كه:«افراط و تفريط و تعصب و بى انصافى دردى را دوا نمى كند. ما بايد اعتراف كنيم كه ايرانيان هم مانند همه مردم دنيا تركيب و معجونى هستند از خوبى و بدى و زشتى و زيبايى.» در گفت وگويى هم كه با فريدون مجلسى حقوقدان، نويسنده و مترجم داشتم تلاش شد علل و عواملى را كه منشأ برخى از خلقيات منفى ما است، تشريح كنيم و در چند مورد دلايل برخورد و قطبى افراط و تفريطى و يا به صورت شيفتگى - خصومت ايرانيان نسبت به شخصيت هاى برجسته ايرانى بررسى شود. مجلسى ضمن پذيرش اين كه برخى از خلقيات ما مى تواند مانع توسعه باشد و با واقع گرايى بايستى وجود اين خلقيات را بپذيريم ولى معتقد است اين خلقيات، خصلتى فطرى ندارند و با افزايش سطح تحصيلات ايرانيان و گسترش فرهيختگى در جامعه، دستيابى كشور ما به توسعه امرى كاملاً قابل دسترسى است. اين گفت وگو در پى مى آيد.
--------------------------------------------------------------------------------------------
* در جامعه ما ارزيابى هايى كه توسط يك فرد يا گروه هاى مختلف نسبت به وقايع يا شخصيت هاى تاريخى ، اجتماعى و فرهنگى ما صورت مى گيرد، معمولاً با افراط و تفريط در مى آميزد و نوع برخورد ما با اين وقايع و شخصيت ها در منتهى اليه طيف هاى دوستى - دشمنى، شيفتگى و خصومت و يا عشق - نفرت قرار مى گيرد. آيا يك جامعه كه مايل است وضعيت خود را بهبود ببخشد نبايستى از اين نوع نگرش هاى دوقطبى فاصله بگيرد؟
-ما در ابتدا بايد توجه داشته باشيم كه در برخورد با اين مسأله دچار بدبينى نشويم. دموكراسى، آزادى و آزادانديشى در هيچ جا يك دفعه ظاهر نشده و شايد در هيچ جا به نتيجه غايى و مطلوب نرسيده است. ما اگر به طور نسبى به اين قضايا نگاه كنيم، مى توانيم بگوييم كه در برخى موارد نسبت به كشورهاى توسعه يافته به موقعيت مناسبى دست نيافته ايم و نسبت به بسيارى از كشورهاى جهان سومى در وضعيت بهترى قرار داريم. مشكلات ما به ريشه تاريخ طولانى نظام هاى ديكتاتورى بر مى گردد و اصولاً ما در تاريخ گذشته كشورمان، نظام هاى دموكراتيك را تجربه نكرده ايم. ما به تدريج سعى كرده ايم هماهنگ با جهان، به دموكراسى و آزادى نزديك شويم.در گذشته، همواره كسى كه در رأس قدرت قرار مى گرفته، اراده خود را بر همگان تحميل مى كرد. اين نوع رفتار حتى در برخورد پدر نسبت به فردانش نيز تجلى يافته و در واقع رفتار پدر نسبت به فردانش رونوشتى از رفتار سلطان يا والى و رئيس قبيله بوده است و پدر هم انتظار همان احتراماتى را از فردانش دارد كه او نسبت به مقام بالاتر نشان مى دهد. يك رئيس اداره و مؤسسه هم بدون اين كه توجه داشته باشد مسؤوليت او فقط هماهنگ كردن سامانه تحت مديريت او است، مى خواهد سلطه و قدرت خود را بر كارمندان آن مؤسسه تثبيت كند. در ادارات يا مؤسسات ما اگر كارمندى تشخيص دهد برخى سياست هاى اتخاذ شده به مصلحت و مطابق اهداف آن سازمان نيست و بخواهد اين موارد را تذكر دهد، رئيس آن سازمان، تذكر و انتقاد و حتى اختلاف سليقه و مخالفت او را به عنوان توهين به خود تلقى مى كند. چون در كشورهاى موسوم به جهان سوم، سطح تحمل پذيرى افراد پايين است و به صورت بيمارگونه اى، هر نوع انتقاد را به منزله اهانت به شمار مى آورند.
در حالى كه در جوامع توسعه يافته، انتقاد كردن به عنوان جرم و فاجعه و اهانت تلقى نمى شودوكسى هم كه در اين كشورها بر اساس رقابت هاى آزاد انتخاباتى براى مدت كوتاهى قدرت را به دست مى گيرد، عاشقانه به قدرت نمى چسبد و مقامات دولتى اهميت خداى گونه پيدا نمى كنند. ما وقتى به صورت افراط و تفريطى تاريخ كشور را بررسى مى كنيم، بايد نتيجه بگيريم كه تمام پدران ما، مردمى خائن، ناتوان و بى شعور بوده اند ولى در حقيقت اينگونه نيست. در سده هاى گذشته وقايع و جنگ هايى رخ داده كه موجب بروز فقر در كشور شده و بر اثر آن فقر، جهالت به وجود آمده و در نهايت ما دچار وضعيتى شده ايم كه بهتر از اين هم نمى توانستيم باشيم. در دوران حكومت صفوى مثلاً فرش ايران به اروپا صادر مى شد و مردم ما به يك رفاه نسبى دست پيدا كردند و اتفاقاً اعتماد به نفس ايرانيان بالا رفته بود كه در سيام (تايلند امروزى) بازرگانان ايرانى مقيم آنجا توانستند به مدت ۵۰ سال صدارت و وزارت را به دست آورند. با سقوط حكومت صفوى در دوره سلطنت شاه سلطان حسين (۱۷۲۲) دوران انحطاط اقتصادى و سياسى كشور ما فرا رسيد و اعتماد به نفس ما نيز تضعيف شد و تا سال (۱۸۲۸) يعنى زمان انعقاد قرارداد تركمنچاى بين روسيه تزارى و ايران، جنگ هاى متعددى در گرفت. هنوز امضاى قرارداد گلستان (۱۸۲۲) خشك نشده بود كه با فتواى ملااحمد نراقى و مشكل جنبه ناموسى دادن به وضعيت مسلمانان در قفقاز، مردم ايران تحريك شدند و در نهايت با شكست سپاه ايران، قرارداد تركمنچاى منعقد شد. در اين دوره ۱۰۶ ساله، آرامش و آسايش از كشور سلب شده بود. در جنگ هاى ايران و روسيه بود كه حتى ديگ هاى مسى را ذوب و از آن توپ درست مى كردند و به شدت در عرصه تجارت و صنعت ضعف پيدا كرده بوديم. فرشبافى كه صنعت دولتى عظيمى در اصفهان يعنى پايتخت صفويان بود و مركزى براى طراحى و تربيت طراحان و نقاشان ايجاد كرده بودند، دچار افول شده و در عمل نظام اقتصادى ما به تعطيل شدن دچار شد و به تبع آن فرهنگ جامعه نيز دچار نقصان گشت. در زمان اميركبير، يك تحول جدى مجدداً آغاز شد كه آن هم پيامدهاى خاص خود را داشت.
* در بررسى تاريخى كشور، عباس ميرزا وليعهد قاجارى را پيشرو نوگرايى در ايران معاصر معرفى كرده اند و از اين بابت به شدت به نفع او تبليغات بى حد و حصر به عمل آمده ولى از جهتى ديگر، همين عباس ميرزا در زمان انعقاد قرارداد تركمنچاى به روس ها التماس مى كند كه از به سلطنت رسيدن او و نوادگان او حمايت كنند. چون در همان زمان موضوع تعويض ولايتعهدى او رونق گرفته بود و در آخر سر روس ها با اكراه خاصى مفاد حمايت از وليعهد را در قرارداد گنجاندند. حال، سؤال من اين است كه ما چرا تلاش كرده ايم برخى اقدامات شخص عباس ميرزا را برجسته نموده و معضلات دخالت روس در ايران را كه به تبع خواهش عباس ميرزا تحقق يافت ناچيز جلوه مى دهيم؟
-اين انتقاد به ضعف انسانى عباس ميرزا مثل هر كس ديگر وارد است و او در يك موقعيت مشكل، منافع شخصى خودش را فراموش نكرد. اما همين موضوع ، يك معيار مناسبى است كه ما از عباس ميرزا يك خدا و يا يك بت نسازيم. به هر جهت ما بايد بپذيريم كه او جنگاور شجاعى بوده و بر اثر موقعيت ممتازى كه داشته، فداكارى هاى بزرگى نشان داده است. اما اگر از عباس ميرزا انتقاد مى كنيم، نبايد نسبت به انتقاد از ديگرانى كه عباس ميرزا را به عرصه يك جنگ جديد وارد ساختند، بى تفاوت باشيم.
* نام عباس ميرزا را از اين جهت ذكر كردم كه او را جلودار توجه به مدرنيسم قلمداد مى كنند.
-عباس ميرزا مى دانست كه جنگ تا چه حد به ما لطمه مى زند و او مى دانست كه ما توانايى پيروزى در جنگ با روس ها را نداريم. اما وقتى شور و هيجان در كشور ما به وجود آمد و عباس ميرزا را ملزم كرد بلكه بر او واجب شد كه او در جنگ شركت كند، به ناچار وظيفه سربازى خودش را در اجراى اوامر و دستور به جا آورد و تا جايى كه تاريخ نشان مى دهد در اين زمينه كوتاهى نشان نداده.
* دلاورى عباس ميرزا در تاريخ ما آمده و قصد به چالش گرفتن موضوع شجاعت او را در حال حاضر ندارم. سخن من اين است كه چه شد اين شخص شجاع و مبارز در راه وطن، در گام آخر از دشمن كشور خواهش وتمنا مى كند كه از سلطنت او حمايت كنند و در آن لحظه هاى حساس تاريخ كشور، منافع شخصى را بر منافع كشور ترجيح مى دهد. اقدام عباس ميرزا مصداق عينى همان چيزى است كه كنت دوگوبينوى فرانسوى مى گويد: «ايرانى همواره نفع و سود خود را بر نفع و سود جامعه مقدم مى داشت.» و اين گفته رابرت واتسن جهانگرد اروپايى: «يك فرد ايرانى شايد كمتر از هر فرد ديگرى در روى زمين حاضر است در راه منافع كشور خود قدمى بردارد.» من نمى گويم عباس ميرزا حق ارتكاب خطا نداشته، بلكه سؤال من اين است كه چرا ما شخصيت هاى تاريخى خود را در جايگاه متناسب با عمل و ايده هاى آنها قرار نمى دهيم؟
-انتقاد شما بجا و درست است. شايد عباس ميرزا فكر كرده حالا كه مسؤوليت جنگ را به عهده گرفته و مجبور شده قرارداد را بپذيرد، حقى هم براى خودش قائل شود. شايد اگر عباس ميرزا فداكارى مى كرد و اين حق را براى خود قائل نمى شد و به صورت يك سند در تاريخ ايران ماندگار نمى شد، بهتر بود. اما بايد در نظر داشته باشيم كه مجموعه منافع شخصى است كه منافع جمع را تشكيل مى دهد و اشخاص از منافع عمومى تا آنجا حمايت مى كنند كه با منافع مشروع آنها در تضاد نباشد و جامعه نيز، مقدس بودن منافع مشروع افراد را به رسميت بشناسد. بايد اضافه كنم كه همان كنت دوگوبينوى فرانسوى در زمانى به ايران آمده كه ذليل شده و شكست خورده بود وقايعى را هم كه در كشور ما ديده، در همان كشور فرانسه هم رخ داده است ومتأسفانه قضاوت او بر مبناى اصول و مبناى دقيق و صحيحى نيست.
* برخى از نظرهاى جهانگردان اروپايى عصر جديد و يا حتى قبل تر از آن درباره خلقيات ما، در مقطع كنونى هم صدق مى كنند و مى توان آنها را با واقعيتهاى جامعه امروز تطبيق داد. مثلاً آمى ين مارسلين مورخ رومى قرن چهارم ميلادى تأكيد كرده: «ايرانيان، بى نهايت محتاط و سوء ظنى... بسيار پرگو و خودستا هستند.» حال ما چگونه مى توانيم اين خلقيات منفى را اصلاح كنيم؟
- من معتقدم اين انتقادات را نبايد دشمنى بپنداريم. نكته اى كه من بر آن اصرار دارم، اين است كه اين جهانگردان در زمانى به ايران آمده اند كه كشور ما دچار فقر و جهالت شده است وگرنه يك انسان قوى و مقتدر چه لزومى دارد كه دروغ بگويد و يا قسم ياد كند. اصولاً قسم براى اثبات امرى است كه قدرت اثبات آن را نداريم. به ناچار به ابزارهايى متوسل مى شويم كه نيازى به هيچ نوع مدرك ندارند، مثل قسم و اين كمال ضعف ما را در ارائه دليل نشان مى دهد.
* شايد ما با متوسل شدن به قسم مى خواهيم مشكل بى اعتمادى ديگران را نسبت به خود رفع كنيم و همچنين علت دوم را هم به ناتوانى در ارائه دلايل عقلايى بتوان مرتبط دانست.
- شايد بتوان اين دو موضوع را دو روى يك سكه فرض كرد، ولى بالاخره، قسم خوردن نوعى التماس كردن و دليل ضعف است. در حقيقت مى خواهيم به طرف مقابل خود بگوييم كه من دليلى ندارم، ولى حرف من را بپذير. مسؤول يا مقامى هم كه انتقادپذير نيست، در عمل ثابت مى كند فرد ضعيفى است و قدرت تحمل انتقاد را از دست داده است. بالاخره ما بايد اين ضعفها را از بين ببريم.
* آيا اين حالت تجويزى نگاه كردن به قضايا نيست؟جمالزاده هم چند دهه قبل گفته ما نبايد مشكلات خود را ناچيز بپنداريم. او تأكيد دارد ما به دقت اسباب و علل امراض كهنه خود را تجزيه و تحليل كنيم.
- هم اينك حدود ۷۰-۶۰ سال از صحبتهاى جمالزاده مى گذرد و گفته هاى ما ديگر حالت تجويزى ندارد. مردم ما در سالهاى اخير نشان داده اند آمادگى پذيرش دموكراسى را دارند و جامعه ما در مرحله اى قرار دارد كه بتواند متحول شود و پيشرفت كند. اميدوارم كسانى كه قدرت را در اختيار دارند، به تدريج متوجه اين تغيير زمان بشوند.
آنچه كه بايستى مورد توجه قرار دهيم، اين است كه اين مشكلات را لاينحل فرض نكنيم. من نمى خواهم روحيه دروغينى را تلقين كنم، اما همچنين نمى خواهم بى روحيگى دروغين را نيز القا كنم و بيهوده و به صورت دروغين باعث باخت روحيه مردم شوم. من ادعا نمى كنم كه مردم ما اصلاح ناپذير هستند و به هيچ عنوان وفادار نيستند. البته در طول تاريخ گذشته ما، حكومتهاى ديكتاتورى قدرت را در دست داشته اند و واقعيت امر اين است كه در چنان وضعيتى، وفادارى هم وجود ندارد. ديكتاتور تصور مى كند كه مردم به او وفادار هستند. چون اين نوع وفادارى به زور به مردم تحميل شده، مردم نيز در جواب به دروغ متوسل مى شوند و نسبت به ديكتاتور ابراز حمايت مى كنند، در آن لحظه اى كه مردم بايد از حكومت دفاع كنند و براى آن وفادارى نشان بدهند، كوچك ترين وفادارى از سوى مردم به چشم نمى خورد.
الآن در قرن بيست و يكم بسيارى از مسائل، جنبه علمى پيدا كرده و روانشناسى ها و تحليل هاى اجتماعى انجام شده است . حتى ما، ديگر در وضعيتى قرار نداريم كه يك نفر بيايد و يك نسخه را ارائه دهد و بگويد اين نسخه من است، اصلاً دوره اين نسخه ها سپرى شده است. من اعتقاد دارم در موقعيت مناسبى قرار گرفته ايم و مى توانيم بر مشكلات خود غلبه كنيم. حتى اگر ما نخواهيم، جهانى شدن جواب همه اينها را خواهد داد. الآن، دموكراسى يك امر جهانى شده و دوران گذار ما مانند اروپا مثلاً ۵۰۰ سال طول نخواهد كشيد. هم اكنون مى بينيد كه وسايل ارتباطى جديد به سرعت وارد كشور ما مى شود و ما از افكار و اوضاع ديگران بى اطلاع نخواهيم بود. كسى كه از تلفن، ماشين و اينترنت استفاده مى كند، نمى تواند بگويد من از جهان غافلم.
* عمل يك ايرانى صاحب ماشينى را كه از چراغ قرمز به راحتى رد مى شود، چگونه توجيه مى كنيد؟
- شما اگر مردم كشورهاى تازه تأسيسى مثل امارات متحده عربى و كويت را ببينيد كه حداكثر ۳۰ تا ۵۰ سال تاريخ سياسى دارند و داراى هويت مستقل شده اند، در مى يابيد فرهنگ آنها چندان متفاوت با فرهنگ روستاييان متعارف ايرانى در بخش شمالى خليج فارس نيست، اما چطور شده كه راهنمايى و رانندگى آنجا موفق عمل مى كند؟ چون امكانات مالى بيشتر و سيستم دهى مناسبى در اختيار دارند و حقوق بيشترى به مجريان امر مى دهند. در ايران، پليس راهنمايى و رانندگى مردم را وادار كرد كه در بزرگراهها از كمربند استفاده كنند و متخلفان از اين قانون را جريمه مى كرد. من شخصاً دوبار جريمه شدم و ديگر هرگز فراموش نكردم كه از كمربند استفاده كنم. من الآن حتى در خيابانهاى معمولى از كمربند استفاده مى كنم.
* در صورت بروز سانحه مگرنه اين كه كمربند نبستن خطر را در درجه اول متوجه راننده مى كند، چرا چنين مشكلى در جامعه ما وجود دارد؟
- مسأله پليس و نظارت يك مسأله جدى است. به نظر من پليس نبايد فقط رانندگانى كه ماشين خود را در محل توقف ممنوع پارك كرده اند، جريمه كند. بلكه بايد كسانى را هم كه در حين حركت تخلف و به حقوق ديگران تجاوز مى كنند، جريمه كند.
* راننده اى كه حقوق ديگر رانندگان را ناديده مى گيرد، مى خواهد منافع خودش را در اولويت قرار دهد.
- اولاً اين منافع، منافعى مشروع نيست. ثانياً اين منافع با بى احترامى نسبت به ديگران تحقق مى يابد. مردم براى اين كه به حقوق خودشان واقف شوند، بايد اول از همه قدرتمندان و مسؤولان جامعه خود را موظف به اجراى قوانين و مقررات بدانند.
* اگر به بحث اصلى برگرديم و تاريخ مشروطه را مورد كاوش قرار دهيم، در مى يابيم كه در مطبوعات و شبنامه هاى پخش شده آن دوره به شدت عليه محمدعلى شاه هتاكى مى شد و حتى نسبتهايى هم به والده او مى دادند و در سال ۱۲۸۷ شمسى كار به بمباران مجلس شوراى ملى هم كشيد. بعد از سپرى شدن دوره استبداد صغير، اين پادشاه به سفارت روس پناهنده شد. در همان زمان، هيأت قضات انقلاب با دادستانى شيخ ابراهيم جانى البته با استناد به فتواى مراجع تقليد شيخ فضل الله نورى را مفسد و حكم اعدام او را صادر كردند. بعداً آن آيات عظام نسبت به آن حكم عقب نشينى كردند، ولى چرا انقلابيون مشروطه سعى كردند نظرهاى مخالف و صاحبان آنها را حذف و پادشاه مشروطه مملكت را به نوعى وادار كنند كه به دامن دشمن پناه ببرد؟ هرچند كه آن شاه رويه استبدادى خود را در دوره وليعهدى نشان داده بود، اما چرا قادر نيستيم با بحث و مذاكره به اجماع نظر نسبى دست يابيم؟
ـ ما ابتدا بايد آن زمينه هايى را كه موجب بروز چنين رفتارهايى مى شود، اصلاح كنيم و تا حدودى اين مسير اصلاح طى شد. محمد على شاه هم نماينده آن فرهنگ عشيره اى بود كه برايران حاكم شد و با آن ديد عشيره اى تصور مى كرد كه تمام مملكت متعلق به او است. درطرف مقابل هم افرادى بودند كه به گونه سياه وسفيد به اوضاع نگاه مى كردند وبه پادشاه اهانت واو را تحريك مى كردند. متأسفانه ما هيچوقت به ميانه روى توجه نكرده ايم. در جامعه ما ميانه روى و سازشكارى يك نوع انديشه منفى تلقى مى شود. درحالى كه ما ناچاريم با ديگران مصالحه وگفت وگو كنيم تا بقاى خود را تضمين و وضعيت خود را بهبود ببخشيم. ما اگر عاقلانه عمل كنيم، حداكثر منافع را مى توانيم كسب كنيم.
هم اكنون ما نياز داريم به تمدن اصلى شهرى ايرانى خودمان همان تمدنى كه حافظ وسعدى و ابوعلى سينا را پرورش داده برگرديم. آن فرهنگ وتمدن است كه حتى بايد برسياست ما حاكم گردد. آن نوع فرهنگ است كه مى تواند يارى رسان ما درغلبه بر مشكلات موجود باشد.
*درهمان دوره قاجارى، درمنطقه بوشهر، عده اى با انگليسى ها به جنگ مسلحانه برمى خيد ودقيقاً درهمان منطقه بازرگانانى هستند كه تحت الحمايه كنسولگرى انگليس را مى پذيرند وبه آنجا ماليات مى دهند. ما چرا دربرخورد با وقايع تا به اين اندازه اختلاف نظر داريم؟
- به دليل اين كه وسعت كشور ما زياد است وهمچنين ما يك سابقه طولانى مستقل امپراتورى داشته ايم و داراى يك نظام بازرگانى، صنعتى وشهرى بوده ايم كه در موازات آن يك نظام عشايرى وجود داشته است. درنهايت ما تكليف خودمان را درچنين اوضاعى نمى دانيم وشايد هم نتوانيم صريحاً بيان كنيم.
گاهى اوقات كه مصالح ومنافع شخصى ما اقتضا مى كند، از نظامهاى عشايرى حمايت مى كنيم و گاهى هم كه اقتضا نمى كند مى گوييم سيستم عشايرى برخلاف توسعه اقتصادى وسياسى ومنافع ملى است.
درچند دهه اخير ، تحولاتى به وجود آمد كه منجر به تضعيف نظام عشايرى دركشور ما شد تا برخى فكر نكنند با تكيه بر زور وتفنگ وتعدادى جنگجو مى توانند حق حاكميت بريك ملت را كسب كنند ومردمان اهل فرهنگ ، هنر، سياست واقتصاد بايد از نظام عشيره اى تابعيت كنند. اما ما هنوز به تعادل مورد نظر دسترسى پيدا نكرده ايم. هرگز ارزيابى نشده كه دليران تنگستان نتايج مثبتى را در دراز مدت براى ملت ما به ارمغان آورده اندو يا آن بازرگانى كه مى خواست بوشهر را مركز بزرگ تجارى منطقه كند، مرتكب خطا وخيانت شده است؟ ما بررسى كاملى دراين زمينه ها انجام نداده ايم.
*ما اگر به مصداق ها مراجعه كنيم شايد وضعيت خود را بهتر درك كنيم تا به تدريج به سمت بهبود حركت كنيم. درعهد قاجار، كنت دوگوبينو ابراز داشته: « ايرانى مدام عاشق آشوب و اغتشاش و درهم ريختن است وخوشى او دراين است كه دادو فرياد راه بيندازد وكسى را توانا و نيرومند بخواند. اما درعين حال دردل به او دشنام دهد».
جالب اين كه با شروع دوران نخست وزيرى دكتر مصدق درسال ۱۳۳۰ ، به او مى گويند مردم قصد دارند مجسمه اى از شما بساد ودرشهر نصب كنند. دكتر مصدق درجواب گفته: « به لعنت خدا و رسول (ص) گرفتار شود هر كس بخواهد درحيات ومماتم به نام من بتى سازد ومجسمه بريزد». چرا ما علاقه منديم همواره يك نفر را طلايه دار وقهرمان معرفى كنيم؟
- وقتى دكتر مصدق اينگونه اظهار نظر كرده ، مشخص است كه انتقاد از او هم نه تنها آزاد است بلكه ضرورى مى شود ولى با اين حال درميان پيروان شخصيت بزرگى همچون دكتر مصدق، افرادى هستند كه برخلاف گفته او، مى خواهند از دكتر مصدق بت بساد. چرايى كه شما مطرح مى كنيد، يك چراى تاريخى است. به هر رو ما حاكمان سلطه گر وجبارى داشته ايم وهيچ الگويى دموكراتيك هم دراختيار ما نبوده ويا از آن با خبر نبوده ايم. ما به تازگى مى خواهيم از الگوهاى دموكراتيكى بهره ببريم كه ديگر جهانى شده اند. دراين صورت، مشكلات گذشته ما دست كم تعديل خواهند شد.
*درچارچوب بررسى بحث شيفتگى - خصومت كه دربين ما ايرانيان رايج است ، مثلاً چرا دكتر مصدق با آگاهى و درايتى كه ادعا مى شود از آن برخوردار بوده، سعى نكرده با عكس العمل مناسب به گونه اى اقدام كند كه مشكلات ما تعميق پيدا نكند.
به عنوان دليل بحث مى توانم به گفته يوسف مشار وزير كابينه اول دكتر مصدق ونماينده مجلس هفدهم (۳۲-۱۳۳۱) مجلس شوراى ملى اشاره كنم كه وزراى كابينه دوم دكتر مصدق را به دو گروه مجذوب ومرعوب تقسيم كرده است.
به چه علت دكتر مصدق درصدد برنيامد مانع دوقطبى شدن جامعه باشد؟
- به نظر من دكتر مصدق بارى را برداشته بود كه ماشين حكومتى وسيستم اجتماعى ايران توانايى حمل آن بار را نداشت. او اگر از آن افراد استفاده نمى كرد، كسان ديگرى نبودند كه آنها را به كار بگمارد. واقعيت را بايد پذيرفت كه ما، درآن زمان توانايى اداره صنعت نفتى را كه ملى كرده بوديم و توانايى تجارت آن را درسطح بين المللى نداشتيم . دكتر مصدق براساس آرمان صحيح ومنطق درست حقوقى مى خواست آن كار را انجام دهد. كارى كه ابزار اجرايى آن را نداشتيم . فراموش نكنيد. تعداد دانشجويان ايران درآن زمان به حدود ۱۰ هزار نفر بالغ مى شد درحالى كه ما درآن زمان حداقل بايد ۴۰۰ هزار نفر دانشجو مى داشتيم. ما درمقطع كنونى است كه بايد با يك ميليون و دويست هزار دانشجو به حداقل هاى لازم براى تربيت نيروى انسانى دست پيدا كنيم.
*جوكاريزماتيكى كه دكتر مصدق ايجاد كرده بود، از يك طرف از مجلس شوراى ملى رأى مى گرفت ودرموقعيتى ديگر كه مجلس مخالف مواضع او بود به ميان مردم مى آمد و اعلام مى كرد مجلس آنجا است كه ملت هست . قربانى جوكاريزماتيك هم بعد از چند صباحى دقيقاً رهبر جنبش هست كه درهنگام تصميم گيرى در وضعيت بغرنجى قرار مى گيرد.
- متأسفانه دراين مورد ، وقتى كه اشتباه اول به علت وطن پرستى بيش از حد وتعصب وايستادگى بيش از اندازه دكتر مصدق براصول مورد نظر، احتمال وقوع خطر شدت يافت وبالاخره حكومت او با كودتا ساقط يافت.
*جمالزاده درهمان كتاب « خلقيات ما ايرانيان» آورده است:« اميد است اينهمه بيانات دلخراش ما را متنبه سازد وديده انصاف ما را بگشايد وبه ما بهتر بفهماند كه مريض وعليل و بيماريم واحتي