از ديدگاه فلسفه سياسی غرب(1)


سوزان مولر آکین/ مترجم: ن.نوریزاده- مونترال

سه شنبه 8 مارس 2005

محروميت عمومی انسان از دستيابی به حقوق و نيازهای او بهيچ وجه محدود به گذشته نمی باشد. همانطورکه مشاهده کرديم ژان ژاک روسو ابتدا قسمت اعظم اصول اوليه خود را در باره آزادی و برابری حقوق بطور جامع و فراگير مطرح نمود و سپس زنان را از آن اصول مستثنی و مجزا کرد. جان استوارت ميل، عليرغم اعتقاد به اصالت فرد و تفکر آزادمنشانه خود، يکی از مهمترين فيلسوفان سياسی ليبرال و آزادانديش است که اصول آزادی و برابری حقوق را بصراحت در مورد زنان بيان کرده است. قبل از اينکه به بحث استوارت ميل در مورد فمينيسم و تساوی خواهی حقوق سياسی اجتماعی برای زنان بپردازيم، ضروری است که يک نگاه روشنگرانه کوتاه به بعضی از ديدگاههای فرضيه پردازان آزاديخواه در باره نيمی از جمعيت نوع انسان يعنی ان، اندازيم. توماس هابز، جان لاک و جيمز ميل مثالهای ما در اين مورد هستند (گرچه امانوئل کانت و فردريک هگل نيز برای بحث ما اهداف خوبی ميباشند.)

توماس هابز
فلسفه سياسی هابز بر اين پايه استوار شده است که تمام انسانها بطور طبيعی از حقوق برابر برخوردار هستند منتهی اين حق برابری در حقيقت توانائی برابر هر يک از افراد بشر برای از بين بردن و کشتن ديگری است. بعبارت دقيقتر هابز در باب وضع طبيعی انسانها، در فصل سيزدهم کتاب Leviathan خود مينويسد که: "طبيعت انسانها از نظر نيروی بدنی و فکری برابر ساخته شده است، البته ممکن است کسی از نظر جسمی نيرومندتر و از حيث فکری هوشمندتر از ديگری باشد اما وقتی همه آنها را با هم در نظر ميگيريم، تفاوتی ميان آنها محسوس نميباشد تا بتوان براساس آن، کسی مدعی امتيازی نسبت به ديگری شود و ديگری به همان اندازه نتواند چنين ادعائی کند. زيرا از نظر قدرت بدنی، ناتوان ترين فرد، همان اندازه نيرومند است تا تواناترين فرد را از طريق توطئه پنهانی و يا تبانی با ديگران که مانند او در معرض خطر مشابهی قرار دارند، به قتل رساند."(1) در اين رابطه هابز بر اين باور است که زنان نيز دارای حقی برابر با مردان می باشند. او در انکار اين نظر که در حالت طبيعی، سلطه پدر بمثابه "جنس برتر" روی کودکان خود ميباشد و نيز در مورد نيروی برابر جهت بقتل رساندن ديگران، ميگويد که: "... چون در امر توليد مثل خداوند ياوری برای مرد تعيين کرده است و پدر و مادر به يک اندازه در بوجود آمدن بچه سهيم هستند، بنابر اين سلطه بر روی فرد بايد بطور مساوی متعلق به هر دو باشد و فرد به يک ميزان مطيع آنان گردد،(اما) اين امر ممکن نيست زيرا هيچ کس نمی تواند از دو ارباب اطاعت کند. با آنکه عده ای سلطه روی فرد را حق مرد بعنوان جنس نيرومند و برتر ميدانند وليکن در اين مورد اشتباه ميکنند زيرا هميشه آن مقدار تفاوت در توانائی و خردمندی مرد و وجود ندارد که بتوان بدانوسيله حق سلطه روی فرد را بدون جنگ تعيين کرد."(3) همچنين هابز اين امر مسلم را تصديق ميکند که "تا زمانيکه کودک از رحم مادر خارج ميشود" در حقيقت مادر "ارباب" اصلی و اوليه و طبيعی او بشمار می آيد.(4)
هابز نسبت به نقش غالب پدران و سلطه آنان روی خانواده که بوسيله حکومتها توجيه ميگردد را چنين بيان ميدارد که: "حکومتها اختلاف در سرپرستی و قيموميت فردان را که بوسيله پدر و مادر بوجود می آيد، بنابر قوانين مدنی حل و فصل می نمايند و در اغلب اوقات حکم قانون به نفع پدران صادر ميگردد زيرا حکومتها بوسيله پدران ايجاد ميشوند و نه مادران".(5)
بديهی است که نارسائی هائی در ادله هابز وجود دارد. برای مثال، چگونه برای هابز که برابری تمام انسانها حائز اهميت است، نيمی از نوع انسان يعنی مردان از آن موقعيتی در جامعه برخوردار ميشوند که دولت تشکيل دهند و قوانينی به تصويب رسانند که بتوانند بدان وسيله روی نيم ديگر انسانها يعنی زنان سلطه پيدا کنند؟ به سخنی ديگر اگر زنان دارای حق طبيعی و اساسی سلطه روی فردانشان هستند چگونه است که مردان "در حالت طبيعي" پدرسالار ميشوند و قوانين به نفع آنان وضع ميگردد؟
هابز در کتاب De Ceive و Leviathan بعد از مقدار زيادی وردخوانی مبنی بر اينکه مادر و پدر بطور منطقی دارای حق سلطه روی فردان خود ميباشد، خانواده را بمثابه يک نهاد پدرسالاری شديد معرفی مينمايد و مينويسد که : "در حقيقت يک خانواده شامل يک مرد و فردانش همراه با خدمتکاران ميباشد و بدين جهت پدر اربابی است که حق سلطه دارد".(6)
ملاحظه ميگردد که در اين گفتار مرد در واقع پدرسالاری است که حق کنترل و سلطه برايش محفوظ است و هابز آنرا بعنوان واحد اوليه اجتماعی و سياسی بيان کرده است. از نقطه نظر هابز مادر که حق سلطه اوليه و اصلی روی خود و کودکانش دارد بدون هيچ دليل قانع کننده ای و حتی توضيحی، از حقوقش صرف نظر ميشود و موضوع آن به ناگهان در بحثهای هابز ناپديد ميگردد. فقط زمانی دوباره در مورد از زبان هابز مطلبی آورده ميشود که او بحث بسيار کوتاهی در مورد قوانين عمومی بيان کرده است. او در آنجا اظهار کرده است که وجود خانواده پدرسالار بعنوان نهادی طبيعی که در آن "پدر خانواده بوسيله قانون طبيعت ارباب مطلق برای همسر و فردانش" است ضرورت دارد".(7)
هابز برای حل اين معما تلاش کرده است، معمائی که از طرفی سلطه روی خانواده را که بطور نابرابر صورت ميگيرد را عملی غيرطبيعی بين و مرد بيان کند و حل اختلاف ها در اين مورد را نه بواسطه نزاع بلکه از روی رضايت حل نمايد و از طرف ديگر به خانواده پدرسالاری و حق طبيعی و مطلق برتری مرد نسبت به همسر و فردانش عقيده داشته باشد. اين تناقضات مشکلاتی در فلسفه سياسی هابز ايجاد کرده است زيرا او آماده نبود تا موضوع برابری و مرد را بطور واقعی اعلام دارد. اگر پايه باورهای او بر اصالت فرد محکم و ثابت بود او ميبايست حق فردی يک را با حقوق يک مرد برابر بداند و همانطور که مردان ضعيف با مردان نيرومند برابر هستند، زنان نيز بر فرض ضعيف بودن از حقوق برابر با مردان برخوردار شوند. بنابراين نظريه هابز در باره ضرورت سلطه مردان روی خانواده و جامعه، باعث گرديد که او نتواند نتيجه منطقی و قابل قبولی از بحثهای خود بگيرد. در سيستم سياسی هابز، گام خطرناک او در اين مورد اين بود که حق برابری انسانها را پذيرفت و توانست نظرها را نسبت به محروميت زنان از حقوق سياسی اجتماعی در جامعه جلب نمايد.(8)
اما پذيرفتن حق برابری انسانها که هابز مدعی آن بود با اعتقاد داشتن به سلطه مرد در خانواده تناقض آشکار دارد. بديهی است که برابری انسان که هابز بعنوان پايه گذار حقوق سياسی فرد، خواسته است بطور منطقی به آن دست يابد بوسيله اعمال نظر او نسبت به طبيعی بودن خانواده پدرسالاری در جامعه، امکان پذير نيست و مشکل اساسی فلسفه سياسی هابز و فرضيه راديکال او نسبت به حقوق نابرابر زنان در اين امر نهفته شده است.

جان لاک
وضعيت مشابه و معماگونه ای که هابز در مورد زنان بيان کرده است را ميتوان در فلسفه سياسی جان لاک نيز مشاهده نمود. لاک در بيان مخالفت با فيلمر(Filmer) راجع به موضوع دولت پدرسالاری ميگويد که "پدر و مادر با يک "عنوان برابر" حق سلطه روی فردان خود دارند.(9) لاک از موضوع پدرسالاری و بيان اينکه والدين حق سلطه مساوی روی فردانشان دارند، آنچيزی که فيلمر فقط آن حق را به پدر اختصاص ميدهد، پای را فراتر ميگذارد و به انهدام پايه سلطه مطلقه پادشاهی بعنوان اصل و اساس نظريه پدرسالاری ميپردازد. در حقيقت جان لاک برای انکار و نپذيرفتن شکل سياسی سلطه پدری، واژه "عنوان برابر" مادر را بکار برده است. لاک در Two Treatises Theميگويد که اگر پدر خانواده بميرد، کودکان بطور طبيعی بايد از مادر خودشان متابعت کنند و "آيا در اين صورت کسی خواهد گفت که مادر قدرت مشروعی روی فردان خودش ندارد؟" حال وقتی که لاک اين موضوع را به مخالفت خود راجع به سلطه مطلق حکومت پيوند ميدهد در آن هنگام است که در مييابيم او خواهان حقوقی برابر برای شوهران و همسران می باشد.(10)
با تعميم منطقی اين گونه استدلال ممکن است بنظر آيد که از طرف لاک حقوق سياسی زنان به رسميت شناخته شده است و نظريه خانواده پدرسالاری مردود گرديده است. اما عليرغم اين موارد و برابری حقوق والدين که از طرف لاک برای مبارزه عليه سلطه و ولايت مطلقه در قلمرو سياسی عنوان شده است، او در صفحات ديگر کتاب Two Treatises The بطور قطع به اين نتيجه ميرسد که "در طبيعت اصولی جهت قانونی و رسمی کردن متابعت و پيروی زنان از شوهران خود وجود دارد. گرچه حقوق طبيعی افراد، ولايت مطلقه در قلمرو سياسی را نامشروع ميگرداند اما در خانواده حکومت مطلقه کاملا عادلانه و توجيه پذير عنوان شده است تا جائيکه جان لاک ميگويد که: "ممکن است در مالکيت و منافع مشترکی که بين شوهر و همسر وجود دارد اختلافی حاصل شود در اين صورت قاعده طبيعی اين است که به نفع مرد بعنوان موجودی برتر و مقتدر آن اختلاف حل گردد و اگر چيزی وجود دارد مرد آنرا تصاحب کند".(11) بنا براين وقتی که اعلام تساوی حقوق زنان با عقايد او ناسازگاری دارد و يا با اعتقادات زمانش متفاوت است، جان لاک همانند هابز به "طبيعت" که زيردست بودن زنان را مشروع ميگرداند، متوسل ميشود و نهاد خانواده پدرسالاری را که در حقيقت محروميت زنان از حقوق سياسی اجتماعی است جايگزين آن ميکند و بطور روشن دليل می آورد که پدر به تنهائی سرور و نماينده منافع خانواده و به طبع آن جامعه است.

جيمز ميل
جيمز ميل (پدر جان استوارت ميل) در نوشته خود بنام "حکومت" که بر مبنای اصالت فرد تدوين شده است، همانقدر به فرد اهميت ميداد که تامس هابز و جان لاک ميدادند. همگی آنان بر اين اعتقاد بودند که هدف و منظور حکومت ميبايد در جهت تامين بيشترين سعادت و کمترين زيان برای مردم باشد. اساس ارزيابی جيمز ميل از حکومت انتخابی اينست که انسانها مايل هستند با دستيابی به قدرت روی همنوعان خود که امری برطبق "قوانين طبيعی حکومتي" است اعمال نفوذ کنند. اگر هدف تامين بيشتر سعادت برای مردم است، آنان بدون عذاب وجدان از اين قدرت جهت تامين و افزايش سعادت خودشان استقبال ميکنند (12) او در نتيجه گيری خود به اين باور ميرسد که در حکومت انتخابی، نمايندگان، قدرت خود را مديون جامعه هستند بنابراين منافع آنان نميتواند مخالف و جدا از منافع مردم و جامعه که مغاير با منافع حاکمان است، باشد.(13)
جيمز ميل در مورد حکومت انتخابی به محدوديتها و امتيازاتی به شرح زير اشاره ميکند:
"يک چيز بسيار روشن است، همه کسانيکه منافعی در افراد دارند، ممکن است در حکومت انتخابی اين منافع بدون ناراحتی قطع شود. مثلا منافع کودکان در سنين معين در منافع پدرشان وارد ميشود و همچنين منافع زنان که يا متعلق به پدر و يا شوهرانشان است".(14) بنابر اين اساس چنين نتيجه گرفته ميشود که حکومت انتخابی را مردان بخاطر منافع خود خواهی شان پايه ريزی ميکنند. در اينجا جيمز ميل باور خودپرستانه خود را مبنی بر اينکه در حکومت انتخابی معيار بيشترين سعادت برای مردم است را فراموش ميکند و "منافع زنان را بطور مصلحتی برای مردان منظور ميدارد".
بديهی است که او مانند هابز و لاک و ديگر باورمندان به اصالت فرد و ليبراليسم، بوسيله نظريه ای که بناچار وجود خانواده پدرسالاری را مشروعيت می بخشد، در فشار می باشند.
ابهام اساسی که نه تنها در مورد اين سه فيلسوف وجود دارد بلکه شامل بيشتر انديشمندان ليبرال سنتی ميباشد اين است که آنها عوض آنکه بنا به اعتقاد خود از اصالت فرد بمثابه اجزاء يک سيستم سياسی بحث نمايند، آنها در حقيقت در باره سروری و برتری نقش مرد در خانواده بحث ميکنند. بعبارت ديگر در جائيکه منافع مردان در قلمرو سياسی مد نظر است و اين منافع اغلب در تضاد با منافع تک تک اعضاء خانواده پدرسالاری است، سخن گفتن از سروری مردان در خانواده و دفاع از سيستم پدرسالاری متناقض با اصالت فرد و ليبراليسم است. برای مثال ممانعت و تحديد زنان در جهت دستيابی به قدرت سياسی يکی از آن اموری است که اغلب در تضاد با منافع مردان قرارميگيرد و بی دليل نيست که همواره سعی ميشود زنان را از صحنه سياست حذف و يا حداقل دور نگهدارند.

جان استوارت ميل
جان استوارت ميل همانطور که در اين فصل خواهيم ديد با نظرات و "راه حل" ليبراليسم سنتی موافق نيست. گرچه ميل به اندازه افلاطون و يا هگل فيلسوفی انتزاعی نيست اما او با وسعت نظر خود که بيشتر پرداختن به موضوعات مهم و عميق در زندگی بشر ميباشد، تاثير بسزائی در جامعه سياسی گذاشته است. زيرا فلسفه سياسی او بطور کلی در ارتباط با موضوعات ارزشمندی چون آزادی، حقوق فرد، عدالت و دموکراسی قرار دارد. ميل بر اين باور بود که يگانه هدف حکومت ايجاد بيشترين سعادت برای مردم است و اين هدف بدون دست يافتن به اخلاق و برتری فکری نوع انسان ميسر نخواهد شد. او برخلاف جرمی بنتام (1748-1832) و پدرش جيمز ميل، نهادهای سياسی اجتماعی را يکی از مهمترين ابزار توسعه و توانائی فکری انسان ميدانست و معتقد بود که بشر بدون نهادهای سياسی، اجتماعی قادر به دستيابی به سعادت در جامعه نيست. بنابراين يکی از مهمترين خواسته های ميل که به طور روشن در نوشته هايش راجع به فمينيسم منعکس است، توسعه نهادهای سياسی، اجتماعی است که به باور او حکام زمان سعی ميکنند که از رشد و توسعه آنها در جامعه جلوگيری کنند.
بررسی فمينيسم جان استوارت ميل قطعا فرصت ارزشمندی است که نه تنها ميتوان بوسيله آن به عمق عقايد او نسبت به آزادسازی زنان در سطح برابر با مردان و افزايش سعادتمندی آنها در جامعه پی برد بلکه قسمت بسيار مهمتر آن اين است که او خواستار اصلاح دوباره نوع انسان می باشد.
مخالفت ميل با تعصبات و عقايدی که زنان را در تمام مراحل زندگی اجتماعی، سياسی زير دست قرار ميدهند، از ابتدای جوانی و در نوشته های اوليه اش راجع به موضوعات اخلاقی و سياسی مشهود بود. او در آغاز کار اوقات خود را به موضوع " زيردست بودن " The Subjection of Women اختصاص داد و بر اين باور بود که:"زيردست قراردادن يک جنس () بطور قانونی برای جنس ديگر (مرد) اشتباه محضی است که به يکی از موانع اصلاح انسان تبديل گرديده است".(16) نامه های ميل و بيوگرافی اش شاهد اين مدعا است که او بطور خستگی ناپذير متوجه وضعيت و موقعيت زنان بود و معيار سنجش و ارزشمندی سيستم های فلسفی و اخلاق جمعی و رفتار مردم را که در دوره های تاريخی ثبت شده بودند، در برخورد آنها با موضوع زنان و نقش آنها در جامعه، قضاوت و ارزيابی ميکرد(17) اما ديدگاه جان استوارت ميل نسبت به موضوع " زيردست بودن " به تنهائی برای شناخت افکار و عقايد او کافی نخواهد بود. او عقايد راديکال و تند خود را در باره طلاق و کنترل توليد مثل که در حقيقت دفاع از حقوق زنان بشمار ميرفت، جهت حفظ جان خود و شهرت هاريت تايلور ميل (Harriet Taylor Mill) حذف نمود. با اين وجود آثار به طبع رسيده و نامه های او گويای شناخت عقايد ميل است. بديهی است که در اين مبحث منابع و مآخذ مطالب او ارائه خواهد شد و همچنين به عقايد قابل توجه هاريت تايلور ميل که در حقيقت متاثر از افکار ميل در مورد موضوع بود و بعضا متفاوت اشاره خواهد شد.
عقايد راديکال ميل در باره بطور کلی بسيار بيگانه با عقايد متداول اواسط قرن 19 ميباشد و برای يافتن انگيزه دست يابی به عقيده محکم او در باره فمينيسم بايد به چند گروه انديشمند که ميل در ارتباط با آنها بود، توجه گردد. برای مثال، نظريه Utilitarianism (اعتقاد براين عقيده که يگانه منظور از کارهای عمومی و اصلاحی تامين بيشترين رفاه و سعادت برای مردم است) که ميل از آنان آموخته بود قطعا بی ارتباط با شکل گيری نظرات او نسبت به وضعيت زنان نبود. بنابر اصول Utilitarianism، زنان به همان اندازه که مردان از حق رای دادن برخوردار هستند، برخوردار می باشند.(20) در صورتيکه جرمی بنتام طرح موضوع حق رای زنان را در آنموقع نابهنگام ميدانست و نمی خواست با طرح اين موضوع که پيامدهای وخيم و انتقاد آميزی در باره حقوق متفاوت و مرد به همراه داشت، موقعيت خود را بخطر اندازد. اما ميل بنا به نوشته اش در Autobiography "عليرغم بيان تعريف آزادی که چيست و يا چه خواهد بود، او نظر به آينده ميکند ... توجه روزافزون به موضوع آزادی زنان که در همزيستی با مردان بوجود خواهد آمد".(21) در اين ميان جيمز ميل نيز با نوشتن "رساله ای در باره حکومت" مبنی بر اينکه زنان شايسته است که از حق رای دادن مستثنی شوند زيرا منافع آنان در انحصار منافع مردانشان و خانواده خودشان است"، انديشمندان راديکال از جمله جان استوارت ميل را آزرده ساخت. "رساله ای در باره حکومت" جيمز ميل اختلافات و جدالهائی در دايره پيروان Utilitarianism بوجود آورد تا جائيکه ميل جوان از قول خود و همکارانش که شامل جرمی بنتام نيز ميشد گفت:"مسلما ما مخالفيم".(22) بديهی است چنين نتيجه گيری از جانب ميل و کاربرد عبارت او، بی تاثير در محکوم نمودن نظر جيمز ميل نبود، زيرا اين نتيجه گيری تاثير مستقيم روی Macaulay گذاشت تا به "رساله در باره حکومت" حمله نمايد و اظهار دارد که: " همانطور که منافع رعايا با منافع پادشاهان يکسان نيست منافع زنان با منافع شوهرانشان برابر نميباشد ".(23)
تمام اين موارد و جنگ و جدال روشنفکرانه و نيز نشريه Westminster Review ارگان پيروان نظريه Utilitarianism که خود را بمثابه قهرمانانی که از حقوق زنان دفاع ميکنند، نظر جان استوارت ميل را به فمينيسم جلب کرده بودند.
در آغاز سال 1824 ميل مقاله ای به چاپ رساند که در آن مقاله حمله شديدی به امتيازات رسمی و اخلاقی و منشهای فردی تبعيض آميز و برتری طلبی يک جنس (مرد) به جنس ديگر () کرد.(24)
فمينيسم ميل از سوسياليست های اوليه فرانسوی و انگليسی ملهم شده بود. برای مثال، او از ملاقاتهای خود با William Thompson و Owenite که مطالب بسيار زيادی در سالهای 1820 در مورد فمينيسم نوشته بودند، ذکر ميکند و در اين رابطه ميگويد که " به مطالب ارزشمند Owenite و ديگر سوسياليستها که خواهان حقوق مساوی در تمام امور برای زنان بود، توجه ميکردم".(25) همچنين نامه های ميل نشان ميدهد که او مشتاقانه عقايد Enfantin و ميسيونرهای پيرو سن سيمون (Saint Simon) را که در اوائل سالهای 1830 به لندن آمده بودند، مطالعه ميکرد.(26) ميل در کتاب Autobiography خود می نويسد که :"بطور کلی پيروان سن سيمون و Owen و Fourier، يک نظم کاملا نوين در باره برابری بين مردان و زنان و چگونگی ارتباط آنها با يکديگر را اعلام کردند تا نامشان به يادگار برای نسل آينده باقی بماند."(27) ديگر دليلی که ميل به عقيده راسخ خود نسبت به فمينيسم گرايش پيدا ميکند، ارتباط او با W.J. Fox و نشريه موحدين (Unitarians) بنام Monthly Repository بود. اين ماهنامه در ابتدای سال 1823 مقالات Harriet Martineau را که در باره حق برابری آموزش و تحصيل برای زنان بود را چاپ ميکرد، بويژه در سالهای 1820 که W.J. Fox سردبير آن بود، مقالات متعددی در موضوعهای حق رای ان، رفتارهای معقول در مقابل طلاق و اصلاح رفتارهای ناعادلانه و بيهوده در قبال زنان منتشر ميشد.
Francis Mineka در اين مورد ميگويد که:" ما همه برای نوشتن مقالات در مورد آزادسازی زنان بطور آشکار که عملی افتخارآميز بود، تلاش ميکرديم. زيرا افکار عمومی در مورد موضوع آزادی زنان و حق رای آنها بسيار بی اطلاع و ناآشنا بود و هيچ نشريه ای وجود نداشت تا از اين روش روشنگرانه و روشنفکرانه در مورد زنان طرفداری نمايد"(28)
ميل در سالهای دهه 1830 برای اين نشريه قلم ميزد و در مکاتباتی که با Fox داشت نشان ميداد که آنها برای اشاعه نظرات فمنيسم او مشوق و محرک خوبی بودند. (29)
سرانجام، بهيچوجه نميتوان نقش زنان روشنفکری که با ميل ارتباط داشتند و تاثير مستقيم روی افکار او در مورد فمينيسم گذاشتند را فراموش کرد. زنان روشنفکر و هوشمند و دانش پژوهی مانند Harriet Martineau- Sarah Austin- Harriet Grote- Jane Carlyle- Sarah Flower- Eliza Flower و بيشتر و موثرتر از همه Harriet Taylor (همسر جان استوارت ميل- م) انی بودند که تاثير فراوانی روی ميل نسبت به آزادی زنان گذاشتند.
انتشار نظرات خانم Harriet Taylor تاثير بسزائی روی ميل داشت(30) زيرا ميل از قوه نبوغ او از طرفی، نه تنها بطور وجدآميزی ستايش ميکند بلکه اذعان ميکند که عقايد مهم خودش نسبت به موضوع ، در حقيقت بر پايه عقايد Taylor کسيکه به جرمی بنتام ياری نمود تا کتاب Dumont خويش را تدوين کند، استوار است.(31) و از طرف ديگر، که در جهت خلاف اظهارات ياد شده است، Taylor تاثير نامطلوب مستقيمی روی معاصران خود داشت که بشدت از کيفيت نوشته هايش کاسته شد. در اينجا بهتر است با نظر H.O.Pappe کسيکه از تجربيات خود در اين مورد شاهد می آورد، موافقت کنيم که ميگويد: "آن تاثير به خاطر آن بود که ميل در توانائی Taylor مبالغه کرده بود و او را دارای هر نوع نبوغی جلوه داده بود. بهرحال به دو دليل لزومی نداشت که عقايد فمينيستی ميل به اين مباحثه کشيده شود."
اول: ميل با بيان بسيار روشن اذعان نموده است که همسر او، Taylor تاثير بسزائی روی عقايد فمينيسم او داشته است. اما منشاء باور او نسبت به تساوی حقوق و مرد که در نامه هايش و مهمترين کتابهايش وجود دارد ربطی به همسرش نداشت، زيرا او قبل از اينکه با Taylor آشنا شود، به دفاع از حقوق زنان عقيده داشت، اما او، Taylor باعث گرديد که جذابيت بيشتری نسبت به موضوع از خود نشان دهد و با عقيده ای محکمتر و راسخ تر از گذشته به دفاع از حقوق آنها بپردازد. ميل اضافه ميکند که در ارتباط طولانی که با Taylor داشت و اين ارتباط منجر به ازدواج آندو شد، تايلور روی عقايد مستقل او نسبت به تاثير گذاشت و موضوع که تا آن هنگام برايش " موضوعی مجرد و انتزاعي" بشمار ميرفت را تبديل به موضوعی واقعی و عملی نمود. زيرا ميل توسط همسرش روز بروز به تاثيرات کمبود حقوق زنان و فرصتهای نابرابری که آنها در جامعه داشتند بطور محسوس پی ميبرد. او در اين رابطه در Autobiography مينويسد که همسرش همچنين او را از "وضعيت زيردست بودن زنان و مشکلات پيچيده آنها که نتيجه روشهای نادرست و نامطلوب در جامعه است و باعث بوجود آمدن مشکلاتی برای اصلاح نوع انسان ميگردد" متوجه ساخت.(32) بنابر اين در اين شکی نيست که ميل بعنوان يک فمينيست مستقل از عقايد Harriet Taylor بود و فقط همسرش باعث شد که ميل با عزمی راسخ تر و عقيده ای محکمتر به اصلاح اين عقيده که فطرتا موجودی ناتوان و زيردست است بپردازد و از حقوق برابر آنها در مقابل مردان دفاع نمايد.

منبع: سایت باشگاه اندیشه