از دیدگاه فلسفه سیاسی غرب(3)


سوزان مولر آکین/ مترجم: ن. نوریزاده-مونترال

چهارشنبه 20 اسفند 1383

عدالت
اول: راه حل ژان ژاک روسو جهت جلوگيری از تاثير نامطلوب ان، جدا نگاه داشتن آنها از مردان حتی در خانه بود. بديهی است که احتياجی نيست که بگوئيم ميل با اين نظر کاملا مخالف بود. از نظر ميل، وضعيت زيردست بودن زنان و ممانعت آنها از دستيابی به فرصتهای شغلی عاملی مهم و نيروی دائمی در جهت پس رفت جامعه محسوب ميشد او باوری راسخ داشت که اگر آنان از آزادی و اختيار برخوردار شوند، نتيجه کار وارونه ميگردد و جامعه از حالت پس رفت خارج ميشود و پيشرفت قابل توجهی خواهد نمود.
دوم: موضوع ديگری که استوارت ميل در بحثهای خود به آن اهميت فراوان قائل است، موضوع عدالت ميباشد و دستيابی به آنرا فقط ازطريق وجود آزادی ميسر ميداند. او بر اين باور است که رفتار عادلانه چيزی کمتر از آزادی در جامعه ندارد و هر دو مورد يعنی آزادی و عدالت نه تنها برای سعادت زنان بلکه بطور کلی برای پيشرفت انسان ضروری است.
بحث جامع ميل در مورد عدالت بيشتر در آخرين فصل کتاب Utilitarianism آمده است. او در آنجا مفهوم اساسی عدالت را در اين ميداند که "با ديگران همان رفتاری را داشته باشيد که ميخواهيد آنان با شما داشته باشند" و او نشان ميدهد که دليل تفاوت جوامع بخاطر اين است که آنها ديد متفاوتی از مفهوم عدالت و معيارهائی در زمينه انحراف آن دارند. همانطور که در فصل چهارم اين کتاب ( از ديدگاه سياسی غرب) بحث شده است، عدالت از نظر ارسطو آن است که افراد اعم از شهروندان، ان، افزارمندان و بردگان بواسطه فطرت و ذاتی که از آن برخوردار هستند دارای وظائف متفاوتی در جامعه ميباشند و با آنها رفتارهای متفاوتی متناسب با موقعيت شغلی شان در جامعه صورت ميگيرد. ديدگاه ارسطو از مفهوم عدالت برای استوارت ميل نمونه های شرم آور" عدالت" محسوب ميشود. او قاطعانه در مورد عقيده ای که ميگويد: "فرض بر اين است که همه افراد از حقوق و رفتاری برابر در جامعه برخوردار ميباشند مگر آنکه مصلحت اجتماعی آنرا نقض گرداند"(51) مخالفت ميورزد زيرا آنچه که قانون از معانی و مفاهيم مختلف مصلحت اجتماعی وضع ميکند همگی در حقيقت توجيه گر بی عدالتی و نابرابری در جامعه هستند، جوامعی که نظام های برده داری و مذهبی علمدار آن ميباشند. نه تنها بی عدالتی های اجتماعی و نابرابری بعنوان "مصلحت اجتماع"، مصلحت نيست بلکه برعکس آن عملی ظالمانه می باشد.
بهرحال "مردم فراموش ميکنند که خود از اعمال غيرعادلانه ای تحت نام عدالت و مصلحت اجتماعی در رنج و عذاب هستند"(52) مثال بارز آن زيردست بودن زنان در جوامع ميباشد و روسو نيز مثال خوب ديگری در مورد اين طرز تفکر است. گرچه نابرابری بين و مرد و اثر نامطلوب آن در تمدن جديد از برده های خانگی که يونانيها بعنوان مردمانی آزاد از آنها استفاده ميکردند، احساس نمی شود(53) اما ميل اين نوع برده داری در تمدن جديد که يک نوع قيد و بند غيرعادی است را دريافت. او ميگويد که "ازدواج يک قيد و بند واقعی و شناخته شده در قوانين ما است، و البته بظاهر هيچ برده قانونی وجود ندارد بجزء کلفتهائی (ان) که در خانه می باشند".(54) بهرحال موقعيت نابرابر زنان در جامعه مانند عدم داشتن حق رای درگذشته همواره امري" طبيعي" تلقی ميگردد و ميل در اين رابطه ميپرسد که: "مگر آيا هر فرد سلطه گری که بر ديگران چيره ميشود نمی گويد که اين سلطه، سلطه ای "طبيعي" است؟(55) بديهی است که بيشتر فيلسوفان و مربيان روشنفکر در دنيای قديم مانند ارسطو، مطمئن بودند که برده داری "حق طبيعي" يک برده دار است و تئوريسين های مدافع استبداد شاهنشاهی، ادعا ميکردند که حکومت شاه تنها حکومت "طبيعي" شناخته شده است و همچنين برتری طلبان نژادپرست که معتقد بودند قوی بر ضعيف حق سلطه "طبيعي" دارد و نيز طبقه اشراف و فئودال که سلطه بر سرفها را "حق طبيعي" خود می دانستند. همه اينان به عنوان "حق طبيعي" ظلم و ستم های بسياری را روا داشته اند. حال با توجه به اينکه از زمانی بسيار دور که زنان زيردست مردان بودند و تا حالا که اين رسم همه جاگير و جهانی شده است، جای تعجب است که امروزه جوامع با قاطعيت اعلام ميدارند که حق سلطه مرد بر "حقی طبيعي" است. در اينجا توجه استوارت ميل بر کاربرد فراگير واژه "طبيعي" که برای مشروعيت بخشيدن قوانين نابرابر بکار ميرود بسيار قابل توجه می باشد. او در اين مورد بيان ميدارد که: "آنچه که بنام "طبيعی بودن" قلمداد ميشود در واقع ابزاری عمومی برای جلوه دادن غيرطبيعی امور است".
بهرحال، از زمانيکه او باور راسخی به جامعه ای برابر که شکل متکامل و عالی جوامع است، پيدا کرد، وظيفه خود می دانست که با ادعاهای عمومی و طبيعی جلوه دادن های نده نابرابری جنسيتها مبارزه کند. ميل برای ارائه مطلوب نظريه خود مبنی بر پذيرش اصل "رفتار عادلانه" برای تامين برابری ان، مجبور شد که به دو مورد اشاره کند:
اول: ميل در مورد اين ديدگاه که: "موضوعی که اساسا ما با آن روبرو هستيم موضوعی است که ادعا ميکنند زنان آن شايستگی و توانائی را ندارند که به موضوعات فکری و استدلالات منطقی دست يابند"،(57) او ميبايست در جهت مخالفت با اين ديدگاه که از زمانهای دور در جوامع متداول بود و در اثبات اين نظريه که زنان را بطور طبيعی زير دست، ناتوان، بيشتر احساساتی و کمتر تعقلی نشان ميدهند و برای آنها دلائل فراوانی ذکر کرده اند، مبارزه کند و ثابت نمايد که شواهد قانع کننده ای در اين موارد وجود ندارد و همه اشتباه است.
دوم: او بايد به افرادی که خود را پيرو utilitarianism ميدانند نشان دهد که رفتار نابرابر با زنان به مصلحت و تدبير و نفع جامعه نيست.
در بحث اول ميل بايد نه تنها افکار عمومی که اين نظريه را پذيرفته اند قانع سازد که اشتباه ميکنند بلکه ميبايست با واکنش تند و راديکال بيشتر روشنفکران اواسط قرن 19 که با نظريه محيط گرايان Environmentalism)) مخالف بودند روبرو شود و آنها را نيز مجاب نمايد. زيرا بيشتر روشنفکران هم عصر ميل به اين امر توجه داشتند که فرضيه پردازان فرانسوی مانند Helvetius و Holbach دلايل افراط آميز و مهمی را در مورد آموزش ارائه داده اند مبنی بر اينکه طبق نظريه محيط گرايان شگل گيری منش انسان و توانائی های عقلی و ذهنی او تابع محيط است.
استوارت ميل در مخالفت با روشنفکران هم عصر خود که منشاء تفاوت منش و مرد و توانائی عقلی آنها را طبيعی می دانستند و در موافقت با فرضيه پردازان عصر روشنگری معتقد بود که تفاوت رفتاری اعضاء مرد و در جوامع که از ابتدای کودکی اعمال شده است بستگی به نوع و کيفيت آموزشی و محيطی آنها دارد. بعبارت ديگر اين تفاوتها جنبه اکتسابی دارند و بطور فطری در افراد اعم از و مرد وجود ندارند. او همچنين در مورد ازدواج که در رساله برابری جنسيتها ارائه کرده بود، شديدا با هر نوع نابرابری ذاتی بين مرد و به استثناء زور بازو و توانائی جسمی که در مورد آنهم ترديد داشت، مخالفت می ورزد.(58) ولی ميل بعدها موضع راديکال خود را نسبت به اين موضوع تعديل بخشيد و اظهار داشت که هيچ دليلی مبنی بر تفاوت اخلاقی و يا توانائی فکری بطور فطری بين و مرد وجود ندارد، گرچه ممکن است بعضی از آنها وجود داشته باشد.(59) او نظر راديکال خود را بدان خاطر تصحيح و تعديل نمود که با تعصب و مطلق گرائی Dogmatism)) مخالف بود. زيرا او قاطعانه بيان نموده بود که هيچ دليلی در صحت فرضيه طبيعت گرايانه در مورد تفاوت و مرد وجود ندارد. در حاليکه به گفته ميل: "اگر در مخالفت با اين ديدگاه گفته شود که هيچ دليلی بر تفاوت فطری و مرد وجود ندارد، بايد اذعان نمود که اين مخالفت نيز فقط يک فرضيه است".(60) اما هر چه که باشد بايد به اين مورد توجه کرد که فرضيه و اصول روشنفکران هم عصر ميل که درباره سرشت و کيفيات طبيعی ، زمانهای بسيار طولانی در جوامع رواج داشت. (هنوز اين فرضيه در جوامع گوناگون وجود دارد) استوارت ميل به مفهوم و برداشتهای متفاوت از "طبيعت " اشاره ميکند و معتقد است که اين مفاهيم از فرهنگی به فرهنگ ديگر متغير می باشد. برای مثال در فرهنگ شرق زنان "بطور طبيعي" شهوت انگيز می باشند و در انگلستان آنها "بطور طبيعي" سرد مزاج و با ثبات اند در حاليکه در فرانسه زنان "بطور طبيعي" متلون مزاج و بی ثبات قلمداد ميشوند. بديهی است اين ديدگاههای متفاوت نسبت به کافی است که عقايد غير قابل تغيير Dogm)) آنها را زير سئوال ببرد. در اين موضوع ترديدی نيست که بينش های متفاوت نسبت به "طبيعت " بر اساس نوع فرهنگهايی که جوامع از آن برخوردار بودند، تعريف شده است و "در هيچ کدام از آنها بحث عقلانی در مورد سنخيت طبيعی جنسيتها با وظائف کنونی آنها وجود ندارد".(61) به سخنی ساده تر، فرهنگهای متفاوت جوامع، ديدگاههای متفاوتی از "طبيعت " و نقش و وظائف آنها در جامعه دارند و ميل در "زير دست بودن ان" تاکيد کرده است که: "اگر در جامعه ای که مردان بدون زنان و يا زنان بدون مردان ايفاگر نقشهای اجتماعی هستند و کسی آنرا دليل بر تفاوت طبيعی و مرد بداند من ادعای او را مردود ميدانم. اما اگر در جامعه که مردان، زنان را تحت سلطه و کنترل خود ندارند چنين ادعائی شود، آنگاه بايد در مورد چنين ديدگاهی تامل نمود".(62) زيرا تا زمانيکه شرايط برابر برای و مرد در جامعه وجود ندارد، کسی نمی تواند ادعا کند که اختلاف زنان با مردان طبيعی است، اما زمانی تفاوت برای دو جنسيت طبيعی است که آنها بطور برابر و آزاد از امکانات و فرصتها در جهت پرورش و توسعه فکری و توانائی های خود، برخوردار باشند. بنابر اين استوارت ميل با تعريف وظيفه گرائی (Functionalism) طبيعی زنان که در فلسفه ارسطو و روسو متداول است شديدا مخالف می باشد.
استوارت ميل برای نشان دادن تاثيرات محيطی جامعه روی انسان بطور اعم و روی زنان بطور اخص متوسل به استعاره ميشود و طبيعت انسان را به يک درخت تشبيه ميکند و در On Liberty مينويسد که: "طبيعت انسان ماشين نيست که آنرا از روی طرح و برنامه ساخته باشند تا کاری را که طرح ريزی شده است انجام دهد. آن مانند درختی می باشد که می بايست از هر طرف بر اساس استعدادهای درونی و فطری خود رشد و نمو کند". بنابر اين تعبير او از "طبيعت " آنچيزی است که بر اثر توسعه و پيشرفت و در محيط آزاد و مناسب مانند يک درخت بوجود می آيد. در مقابل رشد درختی را که در محيط نامناسب و فضائی که "نيمی از آن را بخار تشکيل ميدهد و نيمی ديگر را برف، روندی غير طبيعی ميداند".(63) بر اين اساس سرکوب شديد و پايمال کردن حقوق زنان و تبديل آنها به موجوداتی نيمه رشد کرده و نيمه توسعه يافته در جهت منافع مردان، عملی غير طبيعی است. از ديدگاه ميل کسانيکه در دوران بزرگسالی خود دچار مشکلات عديده ای هستند، آنان دختران و پسرانی با محيط آموزشی و وظائف متفاوتی در جامعه بودند و بنابر اين ميتوان چنين نتيجه گرفت که بيشتر ناتوانی های ذهنی و عقلی و کيفيات اخلاقی که در منش و شخصيت زنان پديدار گشته است ناشی از جنسيت و محيط پرورشی آنها است که باعث شده است همواره در طول تاريخ حقوق آنان پايمال شود و خواسته های برحقشان سرکوب گردد.
روسو، عدم توانائی عملی و عقلی زنان را امری "طبيعي" ميدانست و فقط به شيوه ای که دختران ميبايست طبق آن تعليم ببينند تا از عهده کارهای جزئی خانه برآيند، و در مقابل پسران در علوم و فنون به معنای کلاسيک آن آموزش ميديدند، توجه کرده بود. ميل برخلاف او، برای زنان آموزش و فرصتهای شغلی برابر با مرد را ميخواست. او ميگفت که اشتباهات يک مانند اشتباهات يک مرد خودآموزش ديده است، کسيکه به خاطر ندانستن اصول دانش عمومی و توانايی درک مسائل انتزاعی و نا آشنا با مفاهيم مشکل فرضيه پردازان دچار رنج ميشود.(64) بعبارت ديگر، منظور ميل آن است که چون زنان به آموزش علوم و دانش عمومی دسترسی نداشتند همانگونه با مسائل انتزاعی مواجه ميشوند که مردانی در شرايط آنها با آن مسائل برخورد ميکنند. بديهی است يکی (مثل روسو) نمی خواهد توجهی به محيطهای مختلفی که و مرد در آن بطور متفاوت تربيت شده اند، نمايد و بناچار تفاوت آنان را تفاوتی فطری و طبيعی بيان ميکند که يکی از آن جنس (مرد) توانائی فکری برتری نسبت به ديگری () دارد.
استوارت ميل اين سخن غالب قرن نوزدهمی را مبنی براينکه زنان از نظر اخلاقی برتر از مردان هستند و بطور فطری در اين مورد امتيازی برای آنان محسوب ميشود را نمی پذيرد و ميگويد که اين سخن به همان اندازه بيهوده و بی معنی است که آنها ادعا ميکنند که زنان از نظر عقلی مستعد زيردست بودن مردان هستند.(65) ميل بر اين باور بود که و مرد، هر دو دارای استعداد های برابر هستند و برتری اخلاقی "همواره ميوه و دستاورد دانش و تربيت" ميباشد، اما کيفيت غير خودپسندانه و اخلاقی زنان را برحسب وابستگی آنها به ديگران (مردان) شرح ميدادند.
او در کتاب The Subjection of Women مينويسد:"من از بی بصيرتی دنيا که توده تحصيلکرده هم نيز شامل آنست، متعجبم که چرا آنها از تاثيرات وضعيت اجتماعی چشم پوشی کرده اند و سپس با يک رفتار احمقانه و پست به مديحه سرائی در باره اخلاق و طبيعت زنان می پرداد".(66)
همانطور که پيشتر خوانديم، استوارت ميل واکنشی در جهت مخالفت با اکثر خردمندان و فيلسوفان مانند ارسطو و روسو نشان ميداد، زيرا آنان معتقد بودند که کيفيات اخلاقی زنان با مردان متفاوت است. او از همان ابتدا يعنی در سن 18 سالگی که برای نشريه Westminster Review مقاله می نوشت به اين ديدگاهها و معيارهای اخلاقی که برحسب جنسيت، خوبی و بدی افراد را قضاوت ميکردند حمله مينمود و معتقد بود که نظرات آنها اختصاص به خودشان دارد زيرا آنان بعنوان مرد برای خود ارزشهای کاملا متفاوت و جداگانه ای با ديگران قائل هستند. بنابر اين: " آنان استقلال، اختيار و آزادی را براده و شايسته مردان در نظر گرفته اند تا برای زنان و صفات پسنديده را به مردان نسبت ميدهند در حاليکه داشتن همان صفات را برای زنان نکوهش ميکنند.برای مثال، اين فيلسوفان مردی را که دلير و با جرات نباشد خوار و حقير می شمارند در حاليکه در زنان صفت ترسو بودن را محترم می شماردند و اگر زنی به شوهر خود کاملا وابسته بود و در کنار او احساس امنيت ميکرد و هر لذت و خوشی و درمانی را مديون او ميدانست که تحت مراقبت مرد خود است و نيز برای اتخاذ تصميم و ابراز عقيده و يا ابتکار و راه حلی محتاج به پند و اندرز و کمک مرد خود بود در اين حالت اين بعنوان فردی مهربان، باظرافت و واقعی معرفی می شد. در حاليکه اگر زنی بخواهد هر حق انحصاری و ويژه ای را که مردان برای خود فرض کرده اند را نقض و ملغی نمايند، اگر کسانی بخواهند که برای خود و يا برای مردم دنيا مفيد واقع گردند بدون اينکه برده و يا بنده شوهران خود که مذکر ناميده ميشوند، باشند عمل اين کسان از نظر آنها تقبيح و مذمت ميشود".(67)
جان استوارت ميل در مقابل اين تصور واقعی جهانی مبنی بر برابری حقوق که ويژه مردان و زنان است و نيز در پاسخ به نامه Thomas Carlyle که معتقد بود، بهترين افراد دو جنس از عاليترين کيفيت و عنصر "مذکر" و "مونث" ترکيب شده اند، ميگويد که: "آيا بطور واقعی تفاوتی بين منش و عنصر عالی مذکر با مونث وجود دارد"؟(68) بنظر نمی آيد که مفهوم ميل در اين مورد يک شکل کردن اخلاق و فضيلت هر دو جنس باشد. بهر حال ميل اولين و مهمترين فيلسوف از زمان افلاطون به بعد است که در مورد سعادت و سودمندی برابر زنان و مردان بحث کرده است.
ميل در تلاش خود جهت مردود شمردن اصول غالبی که زنان را موجوداتی فطرتا زيردست و جنس دوم و ناتوان در مقابل مردان تصور ميکردند، احساس کرد که می بايد متوسل به علم روانشناسی شود. زيرا علم زيست شناسی ذهنيت جامعه آنزمان را از پيش مشغول کرده بود و از نظر ميل يک عمل رقت انگيز بشمار ميرفت که هيچ توجهی به تاثير محيط روی شکل گيری انسان نداشت.(69) اين نظريه تا آنجا پيش رفت که اعتقاد به علم زيست شناسی را که مدعی بود ميتواند پاسخگوی همه چيز باشد را به ادعای Helvetian مبنی بر اينکه "تعليم و تربيت توانائی انجام هر کاری را دارد" تبديل کرد.
آگوست کامت (August Comte) که رقيب ميل بود در شناختن نظريه محيط گرائی توانست در اين رقابت پيروز گردد و دلايل مهم محيطی مبنی بر تاثير ساختاری منش و رفتار زنان از محيط را ارائه دهد. بين ميل و کامت نامه نگاری اساسی در خلال سال 1843 انجام گرفت که باعث شکل گيری قسمت مهم افکار ميل در باره آزادسازی زنان شد.(70)
Comte بر اين باور بود که دانش فيزيک توانائی حل مشکلات انسان را به تنهائی ندارد زيرا آن مشکلات بوسيله دانش اجتماعی حل ميگردد اما آنان يعنی پيروان علم زيست شناسی، پاسخ های مهم خود را بطور عملی از قبل (بطور مجعول) آماده کرده اند.
بنابر اين Comte مطمئن بود که: "علم زيست شناسی برای بيان اين موضوع که بواسطه اندام ويژه خود، موجودی ضرورتا درجه دوم و پائين و در خدمت جنس برتر يعنی مرد بوجود آمده است را قانع کننده نميدانست. زيرا پيروان اين علم بوسيله ايجاد نظريه سلسله مراتب انواع و نيز کالبدشناسی و علم تشريح ادعا ميکنند که در تمام حيوانات بويژه نوع انسان، جنس مونث ناتوان تر و پست تر از جنس مذکر می باشد".(71)
Comte با اطمينان با نظريه Pre Darvinian که معتقد به بی همتائی نوع انسان بودند، بيان ميدارد که: "بديهی است که شرايط اندامی انسان بعنوان ساختمان موجود ده بايد غالب بر شرايط ديگر باشد. مسلما شرايط محيطی قادر نيست که ما را انسان و يا ميمون و يا سگ بوجود آورد و حتی تعيين نوع ويژه انسان بميزان خيلی زيادی به همان عقايد بستگی دارد"،(72) اما به همين سادگی هم نيست که برای خاطر مصلحت اجتماعی زنان زيردست مردان قرار گيرند. ارجاع اين عقيده به دانش زيست شناسی، مبنی براينکه ساختمان بدنی زنان و ضعف جسمی آنان و توانائی فکری شان باعث ميشود که بطور منطقی زنان زيردست مردان قرار گيرند بی معنی ميباشد. Comte شکل ساختمان بدن زنان را که با لطافت و ظرافت جهت مورد مهمتری از ابراز احساسات که بوسيله طبيعت به آنها اعطاء شده است را ميپذيرد. اما معتقد بود اين نظر که زنان را ناتوان فکری و پائين تر از مردان بحساب ميآورند و آنانرا از هر نوع تصميم گيری و يا شرکت در امور سياسی که مستلزم تعقل و تفکر است منع مينمايند نه تنها عملی مخالف با طبيعت است بلکه بطور کلی برای وضعيت زنان و جامعه فاجعه آور محسوب ميشود.
ميل به تفاوت زياد دانش زيست شناسی Comte که بيهوده سعی داشت، بخاطر تکبر و خودبينی بر کرسی بنشاند، با آنچه او از تاثير محيط زيست می دانست پی برده بود و بطور متواضعانه و مسالمت آميز آنرا رد ميکرد.(73) همچنين استوارت ميل اين نظر را مبنی بر اينکه دانش زيست شناسی قادر به حل معضلات اجتماعی است را بطور قطع باور نداشت گرچه ميگفت که ممکن است روزی ثابت شود که بين مغز و مرد تفاوتهای روانشناسانه وجود دارد، اما ميل در پاسخ به Comte بر اين موضوع اصرار داشت که هنوز دانش قطعی و دقيقی وجود ندارد که ارتباط بين رفتارهای فيزيکی مغز را با توانائی های فکری ثابت کند و تکيه بر اين عقايد را يک ساده انديشی می پنداشت. زيرا اگر بپذيريم که داشتن جسم بزرگتر مردان نسبت به ان، نشان بزرگی مغز آنها است بايد اين مطلب را نيز بپذيريم که مردی که از نظر جسمی بزرگتر از مرد ديگر است، قوه تعقل او نيز به همان اندازه قوی تر است و يا اينکه نهنگ و فيل از نظر هوش و توانائی فکری نسبت به ديگران و انسان، برتر هستند.(74)
ميل مطمئن بود که نوع استدلال Comte مبنی بر تفاوت دو جنس تا زمانيکه روی شرايط محيطی که روی افراد تاثير می گذارد و يا نژادشناسی مطالعه نشود، هيچ نتيجه ای ببار نخواهد آورد. ميل در کتاب "زيردست بودن ان" بيان ميدارد که: "اين علم (محيط گرائي) می بايست توسعه پيدا نمايد زيرا تمام مشکلات که مانع روند انديشيدن و بروز عقايد اجتماعی برای حل بحران زندگی است بخاطر اين است که از اين دانش که تاثير محيط بر رفتارهای اجتماعی انسان است چشم پوشيده ميشود".(75) بديهی است که او غافل از مشکلات انجام اين کار نبود، زيرا آزمايشگاه دانش محيط گرائی وجود ندارد تا بتوان به نتايج عملی آن دست يافت. عليرغم اين مشکلات او متقاعد شده بود که اين قسمت از دانش نبايد در جهتی که از منطق چشم پوشی شود ادامه پيدا کند، او در اين مورد می نويسد که بعضی عقايد مقدماتی علمی در همان حد تئوری باقی مانده اند و برای دستيابی به تجربه عملی جلوتر نرفته اند.(76) ميل در اين مورد بحث ميکند که اگر اين دانش بدرستی پيش رود، ثابت خواهد کرد که هيچ تفاوت اخلاقی، فکری که براساس دلايل فطری و يا روانشناسی بين و مرد ابراز شده است، وجود ندارد.(77)
بنابراين با دانستن به محدوديت اين دانش نبايد بطور قاطعانه ادعا نمود که زنان قادر به دستيابی امور انتزاعی و عقلانی امور نيستند، زيرا عقايد ياد شده به هيچ وجه بيان کننده زيردست بودن زنان در جامعه نيست. بعلاوه ميل بيان ميدارد که زنان با توجه به فشارهای متعصبانه عليه آنها و ممنوعيت به فراگيری دانش، آنان در بيشتر زمينه ها به موفقيتهای قابل توجهی دست يافته اند، در حاليکه ما شاهد هستيم که به جای تعليم دادن آنان به کسب مهارت ها، موانعی سخت بر سر راه آنان قرار ميدهند تا فرصتهای شغلی همچنان در خدمت مردان قرار داشته باشد".(78) او در کتابThe Subjection of Women در اين مورد ادامه ميدهد که دستيابی انی چون Mm de Stael و Geory Sandاز زمينه های ادبيات به امور سياسی دليل قانع کننده ای است که زنان شايستگی و صلاحيت آنرا دارند که در سطوح بالا فعاليت داشته باشند. همچنين زنان بطور عملی توانسته بودند که لياقت خود را در امور سياسی به اثبات رسانند و "دقيقا، شايستگی زنان در امر حکومت داری بطور عملی ثابت شده است و در اين مورد شواهد کافی در دست است".(79) برای مثال، Deborah، Joan of Arc، Margaret of Austria و Elizabeth و زنان متخصص ديگری در امور حکومت در سطح رهبری بودند که توانسته اند امور مملکت را با موفقيت اداره نمايند و کاملا اين موضوع مسخره است که با وجود اين شواهد باز هم ادعا شود که زنان شايستگی و لياقت در امور سياسی را ندارند. توانائی زنان در امور سياسی اگر بالاتر از توانائی مردان نباشد حداقل ميتواند در سطح برابر با آنان قرار گيرد. ميل معتقد است که در بيشتر فعاليتهای اجتماعی، بندرت فرصت در اختيار زنان گذاشته شده است تا خود را بمراتب بيشتر از آنچه که هستند نشان دهند و حتی در بعضی از موارد به آنها اجازه نداده اند که به خواسته های شغلی حداقلی دست يابند. بنابر اين خلاقيت، نبوغ و توانائی در کسب شغلهای بالا نياز به دانش و تجربه دارد که بطور سنتی از زنان دريغ ميشده است زيرا بدين وسيله ميخواستند که آنان مجبور شوند برای رفع احتياجات مردان و کودکان به کارهای معمولی که احتياج به نبوغ و خلاقيت ندارد، بپرداد. استوارت ميل در فصل آخر کتاب Utilitarianism بيان ميکند که مردم بطور مدام نشان ميدهند که مايل به پذيرش بيعدالتی و تبعيض نيستند مگر آنکه