نفت: خوابی که ادمه دارد
کبوتر ارشدی: گفت و گو با دکتر محمدعلی موحد
چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۳
دكتر محمدعلى موحد استاد دانشگاه نفت و مدرس حقوق بين الملل متولد ۱۳۰۳ شمسى است. گفت وگو با ايشان به مناسبت سالگرد ملى شدن صنعت نفت ايران در پى انتشار حلقه دوم مجموعه «خواب آشفته نفت» از كودتاى ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدى، صورت گرفت كه به تازگى توسط نشر كارنامه وارد بازار كتاب شده است.
در اين پژوهش، موحد به تاثير كودتا در سال هاى بعد از ۳۲ و به ويژه از سال ۳۴ به بعد كه «پايه هاى سياستى كه اجراى آن در بيست و پنج سال آينده ايران ادامه يافت...» هم مى پردازد. در سال هاى بعد از كودتا «ايران رسماً به بلوك غرب پيوست و در طول مدت يك ربع قرن به عنوان يكى از مهمترين حلقه هاى جيره دفاعى غرب در برابر اتحاد جماهير شوروى عمل كرد...»
در بحبوحه جنبش ملى شدن صنعت نفت، ايالات متحد آمريكا ديگر پيش از آن كه از سرنوشت نفت نگران باشد، از اين نگران بود كه ايران را از دست بدهد. اين جملات «الول ساتون» است كه معتقد بود هريمن در مقابل ايران به هر نوع عقب نشينى تا قبول قانون ۹ ماده اى ملى شدن صنعت نفت تن خواهد داد. به تعبيرى مى توان گفت نفت براى محافل استعمارى «خواب آشفته»اى بود، زيرا موقعيت ژئواستراتژيك ايران، از جمله وجود ذخاير نفتى كه پيش از جنگ جهانى دوم كشف شده بود و اوج گيرى دوباره نهضت مبارزاتى ايران كه از مشروطه به بعد وجه عمده آن ضداستعمارى بود، اين دل نگرانى را براى محافل استعمارى غرب پديد آورده بود و اما ظرفيت و خواست جنبش ملى شدن نفت در آن سال ها بسيار گسترده و عميق بود. حتى بيش از آن چه كه رهبرى دكتر مصدق درصدد اداره آن بود. گستردگى همه جانبه اين جنبش فراتر از ملى شدن صنعت نفت بود و در سال هاى بعد از كودتا دوباره سربرآورد. بعد از جنگ جهانى دوم، عاملى كه وارد سياست جهانى شد و در معادلات سياسى تاثير گذاشت، تهديد اتمى بود.
اعمال قهر اتمى در معادلات سياسى و در مقابل آن سياست تشنج زدايى شكل گرفت.
جنبشى كه صنايع نفت را در دوره اى ملى كرد، در دوران تهديدات اتمى از انقلاب ۵۷ سربرآورد و نشان داد كه ظرفيت همه جانبه جنبش مردمى در ايران تا سال ها بعد از كودتا از عوامل آشفتگى محافل استعمارى غرب باقى ماند.
•خواب آشفته نفت عنوانى است كه به نظر مى رسد براى انتخاب آن داستانى نهفته داريد؛ مايل هستم توضيح شما را در اين باره بشنوم.
اين عنوان را در مقدمه حلقه اول خواب آشفته نفت كه پيشتر در دو جلد به چاپ رسيده و در حال تجديد چاپ است، توضيح داده ام. حلقه اول اين مجموعه از آغاز فكر ملى شدن نفت است تا سقوط مصدق و حلقه دوم كه به تازگى منتشر شده است با همين عنوان خواب آشفته نفت، مربوط به كودتاى ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدى است و اما عنوان خواب آشفته نفت، كه آورده ام از گذشته هاى دور براى خواب و رويا تعبيرهايى وجود داشته و معناى مرموزى براى خواب قائل بوده اند. معماى خواب البته امروز هم در مباحث مربوط به روانكاوى و غيره مطرح است. گذشتگان، كتاب هاى زيادى در خصوص تعبير رويا نوشته اند. در اين كتاب ها آمده است كه خواب نفت شر است و هر كس كه خواب نفت ببيند، براى او گرفتارى سياسى پيش مى آيد و با سلطان يا حكومت درگيرى پيدا مى كند. اين مفهوم را من از يكى از كتاب هاى معتبر تعبير خواب نقل كرده ام. خواب نفت، خواب جنگ و ستيز و شر و فتنه است و بدبختى و تيره روزى و اين گونه تحليل كرده ام كه در اين قرنى كه گذشت، ملت ايران با اين خواب نفت دست به گريبان بود و اين خواب هنوز هم ادامه دارد و تا آينده قابل پيش بينى با ما خواهد بود.
•يكى از موضوعاتى كه در كتاب تازه منتشر شده شما طرح شده، ارائه نمونه هايى از گزارش هاى دادگاه دكتر مصدق است كه از روزنامه اطلاعات و كتاب «مصدق در محكمه نظامى» تاليف سرهنگ جليل بزرگمهر وكيل تسخيرى ايشان انتخاب و به صورت متن نمايشى تنظيم شده است. اگر اجازه بدهيد بخش كوتاهى از اين پرسش و پاسخ هاى دادگاهى را بخوانم تا وارد بحث شويم؛ در آن جا كه رئيس دادگاه از دكتر مصدق مى پرسد: چرا دستور پايين آوردن مجسمه ها را داديد؟ [بحث بر سر تخريب مجسمه هاى رضاشاه و محمدرضاشاه است]، ده ياد دكتر مصدق در نهايت متنى را از روى پرونده در جواب به بازپرس خود، براى دادگاه مى خواند: «... بعدازظهر متوجه شدم كه اگر احزاب چپ اين كار را بكنند براى ما ايجاد محظور خواهند كرد. يعنى مردم به ما خواهند گفت اگر شما با احزاب چپ موافق نيستيد بايد مجسمه هاى شاه فقيد را كار بگذاريد. در اين صورت اگر ما مجسمه ها را مى آورديم و كار مى گذاشتيم، حيثيت ملت ايران را برده بوديم به جهت اين كه شاه فقيد را انگليسى ها آوردند...» اما جالب اين جا است كه درست در ساعت ۲ بعدازظهر روز كودتا دكتر مصدق به يكى از سران احزاب چپ (دكتر كيانورى) مى گويد: «... همه به من خيانت كردند، شما اگر كارى از دست تان برمى آيد بكنيد. شما به وظيفه ملى خود هر طور كه صلاح مى دانيد عمل كنيد.» تحليل شما از اين گفته مصدق چيست؟
من در اين قسمت كه اشاره كرديد، از داستان مطول محاكمه مصدق آن بگاه هاى مهم را كه لازم است برجسته شود و جاى آن دارد كه مردم روى آن نكات بينديشند، از ميان كل گزارش جلسات بيرون كشيدم و به شكلى كه براى خوانندگان جالب باشد _ به ويژه خوانندگان جوان كه با مسائل روز درگير هستند _ تنظيم كردم. همان طور كه مى دانيد غالب اين مسائل، مسائلى است كه هنوز گريبانگير جامعه ماست. غالب اين مطالب از ابتداى مشروطه با ما بوده و همچنان باقى است و درست همين جاست كه تاريخ معنا پيدا مى كند. تاريخ براى سرگرمى نيست! تاريخ قصه حسين كرد شبسترى يا امير ارسلان رومى نيست، ما تاريخ را براى سرگرم نگاه داشتن و خواب كردن نمى نويسيم، براى هشدار و بيدارى مى نويسيم.
اين كه راجع به مجسمه ها پرسش كرده ايد، بايد بگويم كه مصدق راجع به اين موضوع بسيار سنجيده و حساب شده حرف مى زند و اين است كه توضيحاتى را كه در اين باره مى دهد، حاضر نيست شفاهى باشد. او براى اين كه در جواب هايش خلاف گويى نباشد و گزك به دست دادستان ندهد متنى را كه تهيه كرده است، ارائه مى دهد. هر چه هم به او فشار مى آورند زير بار نمى رود و آن متن موجود پرونده را قرائت مى كند. مسئله اين است كه مصدق با رضاشاه مخالف بود و شاه را منصوب انگليسى ها مى دانست. اما درباره محمدرضا شاه قرآن مهر كرده بود كه: «من به شما خيانت نخواهم كرد»، با كمال مهارت و با شجاعت تمام در دادگاه مى گويد كه آن روز براى ما گزارش آوردند كه چپى ها آمده اند و مى خواهند مجسمه ها را سرنگون كنند، اگر مى گذاشتيم كه چپى ها مجسمه ها را پايين بكشند، در يك بن بست گير مى كرديم. زيرا اگر ما در مقابل اين عمل سكوت مى كرديم ما را شريك حزب توده محسوب مى كردند. (مصدق نگران انعكاس امر در آمريكا بود و حتى المقدور نمى خواست بهانه اى به دست مخالفان بدهد تا الم شنگه سياسى راه بينداد) اگر مجسمه ها سرنگون مى شد و ما دوباره مجبور مى شديم آنها را كار بگذاريم، اين هم درست نبود كه مجسمه رضاشاه به دست ما نصب شود. در چنين شرايطى من اجازه دادم كه مليون مجسمه ها را پايين بكشند تا اين كار به نام كمونيست ها تمام شود. مصدق در مواجهه با دكتر صديقى هم صريحاً اعلام مى كند كه برداشتن مجسمه ها به دستور خود او انجام پذيرفته و مى گويد من هيچ وقت عقيده به مجسمه نداشته ام و اضافه مى كند كه مجسمه در قانون شرع ما حرام است.پس چگونه مصدق در روز آخر به كيانورى آن حرف را زده.... اولاً بايد بگويم كه اين روايتى است كه كيانورى نقل مى كند، از كس ديگرى اين سخن نقل نشده است. در اين كتاب تازه منتشر شده بحثى در اين باره هست كه منظور حزب توده در آن روز چه بود، آيا آنها واقعاً در پيشنهادشان صميمى بودند يا مى خواستند اسلحه به دست بياورند...
•اين فرمايش شما، تحليل جيمز بيل است؟
نه نه، اين حدس من است. احتمالى است كه من مى دهم...
•ببخشيد آقاى موحد، در كتاب شما [بخش ،۲ فصل ،۵ ص ،۱۴۴ پاورقى ۹]، اين جملات با زيرنويس از كتاب مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايرانى نوشته جيمز بيل و راجرلويس برگردان عبدالرضا هوشنگ مهدوى و كاوه بيات نقل مى شود!
در حال حاضر من آن كتاب را به خاطر ندارم و گمان مى كنم ارجاع به نوشته جيمز بيل ارتباط به مسئله ديگرى داشته باشد و آن مسئله سردرگمى و بى تصميمى است كه پس از درگذشت استالين يعنى مقارن كودتاى ۲۸ مرداد گريبانگير سران شوروى شده بود و كيانورى آن را منكر شده و ساخته و پرداخته غربى ها دانسته و من در اين جا حق را به تحليلگران غربى داده ام. در هر حال من زياد صميميتى در اين پيشنهاد حزب توده نمى بينم. چون كيانورى مى گويد در آن ساعت كه دكتر مصدق اين جواب را مى دهد، ديگر براى هر اقدامى دير شده بود. بهتر است براى اطلاع از برداشت من و ترديدهايى كه در اين باره دارم آن فصل از كتاب را با دقت بخوانيد. حالا آنچه مهم است اين است كه اولاً دكتر مصدق اسلحه به آنها نداده و در ضمن به كيانورى مى گويد _ در همين حد - كه به وظيفه ملى تان عمل كنيد، كار از دست من خارج است. اين پاسخ مصدق را من خيلى درست و به موقع ارزيابى مى كنم.
•اگر به كمى پيشتر برگرديم يعنى به سال ،۱۳۳۰ در هفته نامه جهان ان، جمعه ۶ دى ماه ۳۰ سندى موجود است از سوى رئيس فدراسيون بين المللى ان، به نام «اوژنى كوتو» به اين مضمون: «تلگراف زير از طرف فدراسيون دموكراتيك بين المللى زنان به دولت دكتر مصدق مبنى بر اعتراض عليه روش وحشيانه پليس كه نسبت به مردم شده است...» و در ادامه از دولت دكتر مصدق مى خواهد: «... به اين رفتار تروريستى خاتمه داده شود...» در آن ايام هم روز ۲۲/۹/۳۰ صبح ساعت ،۹ از سوى سازمان زنان ايران كنفرانس عمومى اعتراضى نسبت به دولت برگزار مى شود. شما اين آشفتگى ها را چگونه ارزيابى مى كنيد؟
اين مسئله تازه اى نيست، من در همان دو جلد كتابى كه چند سال پيش چاپ شده به تفصيل آورده ام اين مخالفت ها وجود داشته، حزب توده و اذناب آن با تمام قوا در تضعيف مصدق مى كوشيدند. حكومت او را فاشيستى و خود او را عامل امپرياليسم مى خواندند.
•زمينه عينى براى اين مخالفت ها وجود داشته است؟
يعنى چه؟ آيا حكومتى دموكراتيك تر از حكومت مصدق اصلاً داشته ايم! در آن زمان يك روزنامه توقيف نشد، هر چقدر هم كه خيلى ملكى و امثال او فشار مى آوردند كه در برابر توده اى ها نبايد كوتاه آمد، دكتر مصدق زير بار نمى رفت. او مطابق قانون عمل مى كرد. مصدق در اين باره دو نظر داشت، اول اين كه واقعاً فرد دموكراتى بود و قائل نبود كه با مطبوعات در بيفتد و حتى هنگامى كه مطبوعات به انتقاد برخاسته بود حاضر نبود برخلاف قانون عمل كند و دوم اين كه به لحاظ سياستى كه در پيش داشت، كه البته نتيجه نداد، اين بود كه لازم مى دانست خطر كمونيسم را از آن چه كه هست بزرگ تر نشان بدهد كه آمريكا را وادار به عقب نشينى كند. آمريكايى ها مى دانستند كه مصدق كمونيست نيست. يك جناح قوى از آمريكايى ها اين نظر و سياست را داشتند كه بايد در مقابل كمونيسم در خاورميانه به ناسيوناليسم تكيه شود و حكومت مصدق كه بر پايه ناسيوناليسم است بايد تقويت شود. بنابراين مصدق جلو چپى ها را از همان دو جنبه كه عرض كردم بازمى گذاشت.
در روزهاى آخر، توسط اسنادى كه منتشر شده، روشن مى شود كه عناصر مزدور كودتاگران چه در لباس توده اى ها و چه در لباس طرفداران مصدق اوضاع را آشفته كرده بودند و براى بدنامى دولت عمليات خشونت آميزى مرتكب مى شدند. شعار جمهورى دموكراتيك مى دادند و به اصول و معتقدات مورد احترام عامه اهانت مى نمودند تا مردم را بر ضد مصدق تحريك كنند. مى كوشيدند تا چنين وانمود كنند كه مملكت دارد كمونيست مى شود. با تمام كمبودها و گرفتارى هايى كه دولت مصدق داشت كه من هم زير عنوان كارنامه مصدق در آن كتاب آورده ام، ولى از اين حيث كه مطرح كرديد ايشان مبرا بود و اتهام فاشيستى به دولت مصدق نمى چسبد.
•در بخش ديباچه كتاب شما آمده است: «... مصدق به موجب اختياراتى كه از مجلس گرفته بود، محاكم اختصاصى را منحل كرده و قانون تازه اى براى دادرسى و كيفر ارتش نوشته بود كه بر طبق آن صلاحيت دادرسى ارتش صرفاً به رسيدگى به جرايم نظاميان محدود گرديده بود...» و هيات وزيران زاهدى با صدور تصويب نامه اى در ۴ شهريور ۳۲ براساس مغلطه، اصلاحات دكتر مصدق را در زمينه قوانين دادرسى ارتش باطل و كان لم يكن شناخت و اتهامات مصدق را محدود به رويدادها و تصميمات مصدق بعد از نيمه شب ۲۵ مرداد تا آخر روز ۲۸ مرداد عنوان كرده است و مصدق چنان كه گفته اند در اين سه روز مرتكب خيانت گشته و به منظور «به هم زدن اساس حكومت و ترتيب وراثت تخت و تاج» مردم را به مسلح شدن فراخوانده كه به موجب اين ادعانامه، از سوى دادستان ارتش براى دكتر مصدق درخواست حكم اعدام مى شود كه البته مجازاتى بيش از سه سال حبس براى او در نظر گرفته نشد. در آن روزها چرا مصدق به رويت فرمان عزل گردن نمى نهد؟
مصدق به موجب اختياراتى كه از مجلس گرفته بود محاكم اختصاصى را منحل كرد... بله، اين يكى از آرزوهاى تمام اصلاح طلبان بود كه تصادفاً در همين انقلاب اخير ايران هم، مورد توجه عناصر انقلابى بود و در قانون اساسى ما هم آمده كه ما تنها يك محكمه داريم و آن هم محكمه دادگسترى است و هيچ محكمه اختصاصى ديگرى نداريم. محاكم دادگسترى تنها مراجعى هستند كه بايد به جرايم رسيدگى كنند و محاكمى كه از گوشه و كنار سربرمى آورد همواره مورد اعتراض بوده اند. مى بينيد كه سعى شده مصدق در حالت آشفتگى و خودباختگى معرفى شود. در آن روزها، اما به نظر من مصدق در عين هوشيارى و حساب شده و درست عمل كرده است _ در آن سه چهار روز آخر _ او مى دانسته كه چه مى كند.
در عين حال جلو خونريزى را گرفته، فراخوان براى مبارزه عمومى نداده زيرا مى دانست كه تصميم قطعى آمريكا و انگليس برداشتن دولت او است كه اگر امروز هم نشود فردا با خونريزى و به قيمت جان افراد بيگناه بسيار انجام خواهد شد. دولت شوروى هم در وضعى نبود كه بتواند جلو دخالت آمريكايى ها را بگيرد. به هر حال مصدق حساب كرده بود و آگاهانه در آن روزهاى آخر عمل كرد. در عين حال كه اصل ملى شدن را حفظ كرد خودش را هم حفظ كرد و از كشتار بيهوده مردم جلوگيرى كرد. اين بيانى بسيار مجمل است كه تفصيل آن را بايد در كتاب بخوانيد.
•به نظر شما اين رفتار دكتر مصدق در آن سه روز _ به ويژه _ بيشتر نشان دهنده شخصيت فردى ايشان نيست؟ به اين معنى كه مى خواسته است روحيه ملى را به هر شكل ده نگه دارد حتى در شكست جنبش ملى شدن. شما در كتاب «خواب آشفته نفت» كه در سال ۷۹ توسط نشر كارنامه منتشر شد از دوره آخر دولت مصدق با عنوان سيزده ماه نحس نام برده ايد كه يكى از اين نحسى ها هم دريده شدن پرده ميان او و دربار بود كه اين سيزده ماه نحسى تا ۲۸ مرداد و سقوط مصدق ادامه داشته است.
بله، بين مصدق و دربار افتراق حاصل شد. شاه را دوره كرده بودند و انگليسى ها و آمريكايى او را در فشار گذاشته بودند، سفيران انگليس و آمريكا انتظار داشتند كه شاه علناً به ميدان بيايد و دولت مصدق را بركنار كند. مخالفان داخلى مصدق در مجلس و خارج مجلس _ غير از حزب توده _ نيز تكيه گاهشان دربار بود و از شاه چنين توقعى داشتند. شاه البته مقاومت مى كرد و مى گفت اگر مى خواهيد مصدق را كنار بگذاريد در مجلس راى مخالف بدهيد، چرا به اسم من مى خواهيد اين كار انجام شود؟ زيرا شاه واقعاً مى ترسيد مصدق را عزل كند، اما در اين اقدام خود موفق نشود و سلطنت را از دست بدهد و آبروى خودش را از بين ببرد. مصدق وقتى مى خواست انتخابات مجلس هفدهم را انجام دهد به اين اميد بود كه مجلسى يكدست از طرفداران خود داشته باشد و به آن پشت گرم باشد، زيرا مجلس قبلى با اين كه مخالفان مصدق در اقليت بودند، اما اين اقليت، اقليتى بود كه به كلى عرصه را بر مصدق تنگ كرده بود. مصدق دانسته بود كه اقليت مى تواند خيلى كارها بكند خود مصدق هم هنگام ملى كردن نفت در اقليت بود ولى يك اقليت قوى.
مصدق مى خواست نشان دهد كه مردم صد درصد با او هستند ولى شكست خورد زيرا همان مجلس هفدهم كه او فكر مى كرد قاتق نانش مى شود در نهايت قاتل جانش شد. چرا؟ براى اين كه دربار از طريق ستاد ارتش مداخله كرد و مخالفان مصدق انتخاب شدند. او مجبور شد كه انتخاب را متوقف كند و اين مجلس نيم بند و مهمل را كه به مركز توطئه عليه دولت تبديل شده بود منحل كند. از مشروطه به اين سو همواره اين گرفتارى با ما بوده است. ببينيد دربار يك مقام پا برجاى ثابتى بوده است. دولت ها مى آيند و مى روند! بنابراين آنهايى كه مى خواهند حساب باز كنند، دربار را براى اين منظور در نظر مى گيرند يعنى مقامى كه ثابت است.
•شما پيشنهاد تجديدنظر شده چرچيل _ آيهاور را (مبنى بر اجراى اصل پنجاه _ پنجاه) آخرين فرصت مصدق دانسته ايد كه او با رد اين پيشنهاد «خانه نئين خود را پاى كوب پيل مست» مى كند. به نظر شما چرا دكتر مصدق به اين پيشنهاد گردن ننهاد؟ خواسته ايشان چه بود؟
در آن روزها، گذشت زمان به ضرر ايران تمام شد. صحبت غرامت ابتدا در حدود چهارصد ميليون دلار بود. روزهاى آخر «والتر لوى» كارشناس نامدار نفت اين غرامت را هشتصد ميليون دلار برآورد كرده بود. چنان كه در يادداشت هاى مهندس حسيبى هم آمده و در اين كتاب هم اسنادى از دادستان كل آمريكا آورده ام كه حساب غرامت حداكثر هشتصد ميليون دلار مى شد كه اگر قضيه به دست مصدق فيصله مى يافت مشكل غرامت هم در همين حدودها خاتمه مى پذيرفت. اما چرا مصدق پيشنهاد مشترك چرچيل - آيهاور را نپذيرفت و گذاشت كه در دولت بعدى مبلغ كلانى به عنوان غرامت تحميل شود و در نهايت امر به امضاى قرارداد كنسرسيوم با شرايطى نامساعدتر و بدتر از آنچه در پيشنهاد مشترك چرچيل - آيهاور عنوان شده بود منجر گرديد. قاعدتاً مصدق فكر مى كرد آنچه را به دولت من مى دهند، حتماً براى دولتى كه خودشان سركار مى آورند كمتر از آن نخواهند داد. پيشنهاد چرچيل _ آيهاور در واقع با قانون ملى شدن تطبيق نمى كرد. با اصل ملى شدن همخوانى نداشت. اما از قرار كنسرسيوم كه بعد از كودتا تحميل شد بهتر بود. در اين كتاب تازه من فصلى هست زير عنوان «آن سبو شكست و آن پيمانه ريخت» در آن فصل با استفاده از مدارك محرمانه منابع خارجى، روشن كرده ام كه چگونه آمريكايى ها بعد از كودتا دبه درآوردند و پيشنهادهايى را كه به مصدق داده شده بود، پس گرفتند. زاهدى و هيات ايرانى مذاكره كنندگان نفت مات و مبهوت مانده بودند كه چگونه چنين چيزى اتفاق مى افتد و فكر مى كردند شيطنت انگليسى ها است كه بعد از پيروزى كودتا موجب اين عقب نشينى شد. حتى فواد روحانى كه جزء مذاكره كنندگان بود در آخرين كتاب خود عقب نشينى را به حساب انگليسى ها نوشته و حال آنكه اسناد مدارك افشا شده اخير نشان مى دهد كه در واقع دبه، كار آمريكايى ها بوده و آنها بودند كه از فرمول پيشنهاد مشترك عدول نمودند.
منبع: روزنامه شرق