نوروز، جشن فرجام در آغاز
دکتر مبر جلال الدین کزازی
جمعه 28 اسفند 1383
ايرانيان، در درااي تاريخ بشكوه و ديرينه ي خويش، همواره مردماني شادمانه و شادخوار بوده اند كه به هر انگيزه و بهانه اي، بزم مي آراسته اند و به كامراني و خوشباشي و رامش مي نشسته اند. از اين روي، شمار جشن ها و آيين هاي شادماني در ايران بسيار بالا بوده است و اين آيين ها و جشن ها يكي از برجسته ترين هنجارها و ويژگي هاي فرهنگي و منشي ايرانيان شمرده مي شده است. اگر با نگاهي فراخ و فراگير و فرهنگ شناسانه بنگريم؛ جشن ها و آيين هاي شادماني را در ايران به سه گونه و گروه بخش مي توانيم كرد:
1- جشن هاي اسطوره اي:
اين جشن ها آن هاست كه از رخدادي اسطوره اي و نمادين مايه گرفته و برآمده است و پيشينه ي آن ها به روزگاران بسيار كهن باز مي گردد؛ روزگاراني كه در گَرد انبوه و نيل فام هزاره ها گم شده است و از آن، تنها يادماني راز آلود ونمادين برجاي مانده است. نمونه اي از جشن هاي اسطوره اي، جشن سده است كه به پاس و يادِ پيدايي و شناختگي آتش برگزار مي گردد. روزي هوشنگ پيشدادي، در كوهسار ماري بزرگ و گَرزه را مي بيند كه از زير سنگي بدر مي آيد. اين شهريار باستاني سنگي بر مي گيرد و آن را به سوي مار در مي اندازد تا سر خده ي گده و زهرآگين و زيانبار را كه در باورشناسي ايراني نماد اهريمن است، بدان فرو كوبد؛ ليك مار مي گريزد و سنگ خُرد بر سنگ سترگ كه مار از زير آن برون خزيده بوده است، فرو مي آيد و از برخورد دو سنگ، اخگري بر مي جهد و در خار و خاشاك پيرامون در مي گيرد و بدين سان، آتشي پرشرار افروخته مي شود. بدين گونه بوده است كه هوشنگ آتش را مي شناسد و راه بدر كشيدن آن را از دل سنگ مي آموزد و راز افروختنش را به ايرانيان ياد مي دهد. از آن پس، ايرانيان اين رخداد فرخنده را كه شيوه ي دگاني آنان را ديگرگون مي سازد و روزگاري نو را شالوده مي ريزد، در جشن و آيين سده، بزرگ مي دارند و فراياد مي آورند.
2- جشن هاي ديني:
اين جشن ها كمابيش با جشن هاي اسطوره اي يكسان است و تنها در اين ويژگي از آن ها جدايي مي گيرد كه وابسته به ديني است شناخته و تاريخي و در سامانه ي باور شناختي آن جاي دارد و مي گنجد. نمونه اي از اين جشن ها، جشن هاي زرتشتي است كه پاره اي از آن ها به يكبارگي، برآمده از باورشناسي دين زرتشت است و پاره اي ديگر به روزگاران كهن و به آيين هاي برافتاده و فراموش شده باز مي گردد كه تنها در جهانِ مِه آلوده و راز ناك اسطوره پايدار مانده اند و در سامانه ي باور شناختي زرتشتي پذيرفته آمده است و همچنان برگزار مي گرديده است يا هنوز مي گردد. نمونه اي از اين جشن هاي زرتشتي، گاهانبارهاست؛ جشن هايي كه در پيوند با دگرگوني هاي گيتي در هر سال برگزار مي شده است و چگونگي آن ها در نامشان باز تافته است. گاهانبارها شش جشن بوده است، بدين گونه:
1- ميديو زَرْم كه در معني؛ ميانه ي بهار است و در چهل و پنجمين روز سال برگزار مي شده است.
2- ميديوشِم كه در معني؛ ميانه ي تابستان است و زمان برگزاري آن صد و پنجمين روز سال بوده است.
3- پتيه شَهْم كه در معني؛ دانه آور است و در صد و هشتادمين روز سال كه در آن دانه هاي گندم مي رسند و دروده و خرمن كرده مي توانند شد، آن را برگزار مي كرده اند.
4- ايا ثَرِم كه در معني؛ بازگشت است و در دويست و دهمين روز سال، به پاس بازگشت رمه ها از چراگاه هاي تابستاني، آن را بزرگ مي دانسته اند.
5- ميديارَم كه در معني؛ ميانه ي سال است و در دويست و نودمين روز سال برگزاري مي شده است.
6- هَمَسْپَتْمَدم كه معناي آن روشن و دانسته نيست و در سيصد و شصت و پنجمين روز سال آن را جشن مي گرفته اند.
3- جشن هاي گاه شمارانه و اختر شناسانه:
اين جشن ها خاستگاه اخترانه و گاه شمارانه داشته اند. نمونه اي از اين گونه جشن، بَهيزك است. از آن روي كه سال گاه شماري يكسره با سال گيتيگ و راستين برابر و همسنگ نيست، خرده ها را گرد مي آورده اند و هر صد و بيست سال، يك ماه بر سال بر مي افزوده اند و اين ماه افزوده را كه ماه سيزدهم سال بوده است، زماني بازيافته و نا چشمْ داشته مي شمرده اند و آن را در شادماني و كامراني مي گذرانيده اند. از ديگر جشن هاي اخترانه و گاه شمارانه كه در هر ماه برگزار مي شده است؛ جشني است كه آن را به پاس برابري و همنامي ماه و روز بر پاي مي داشته اند. در گاه شماري كهن ايراني، هر كدام از روزهاي سي گانه ي ماه، نامي جدا داشته است. نام هاي دوازده ماه سال نيز در آن شمار بوده است؛ از اين روي، در هر ماه روزي در نام با ماه برابر مي افتاده است. نياكان ما اين همنامي را خجسته مي دانسته اند و به مُروا مي داشته اند و آن روز را جشن مي گرفته اند.
جشن و آيين نوروز، بدان سان كه هم اكنون نيز برگزار مي گردد، آميزه اي از اين جشن ها و آيين هاي سه گانه و سه گونه است.از سويي، خاستگاهي اسطوره اي دارد و پيشينه ي آن به روزي مي رسد كه جمشيد پيشدادي كه از خورشيد شاهان است و از شهرياران بزرگ و نمادين هند و ايراني، در آن بر تختي شگرف بر مي نشيند كه ديوان فرمانبردار او آن را بر مي گيرند و در هوا مي افراد. ايرانيان بر جمشيد گوهر مي افشانند و اين روز را خجسته مي دارند و روز نو يا نوروز مي نامند؛ از ديگر سوي، نشاني از واپسين گاهانبار كه «همسپتمدم» نام داشته است و در روزهاي بازپسينِ سال كهن و روزهاي آغازين سال نو برگزار مي شده است، در آيين و جشن نوروز مانده است؛ نيز از جشن فروردين يا فروردگان كه جشن بزرگداشت مردگان است و پارسيان هند آن را مُغْتاد مي نامند. اين جشن به راستي جشن فَرْوَهْرهاست. فروهر را در باورشناسي ايراني، مي توان با آن چه تنِ تابان يا كالبد اخترين corps astral يا همال آذرين يا اثيري double etherique خوانده مي شود و روح گرايان به پيروي از آلان كاردِك، بنيادگذار روح گرايي espritisme، آن را پريسپري perisprit مي نامند، سنجيد و به گونه اي، برابر دانست. ايرانيان بر آن بوده اند كه در پنج روز فرجامين سال كهن و پنج روز آغازين سال نو، فروهر مردگان از مينوي برين به گيتي فرود مي آيد و به ديدار بستگان و خويشان مي شتابد. از اين روي، آنان به آهنگِ گرامي داشت و پذيرايي از اين ميهمانان شگرف فراسويي، سراهايشان را مي روفته اند و جامه هاي نو در بر مي كرده اند و خواني ويژه مي گسترده اند؛ نيز از سويي ديگر، نوروز جشني اخترانه و گاه شمارانه هم هست. در آغاز فروردين و بهار، يكي از خجسته ترين و بزرگ ترين رخدادهاي آسماني و اخترانه روي مي دهد كه ترازمندي بهاري (اعتدال ربيعي) است. در اين هنگام، روز و شب برابر و همتراز مي شوند و از آن پس، بر روز مي افزايد و از شب فرو مي كاهد؛ تا آن زمان كه در آغاز تيرماه به درازترين روز سال مي رسيم و در پيِ آن، در آغاز مهرماه، به ترازمندي خزاني (اعتدال خريفي).
با فراز آمدن بهار، روزگارِ چيرگيِ سرما و تاريكي و اهريمن بر گيتي به فرجام مي آيد و روزگار چيرگيِ گرما و روشنايي و پديده هاي اهورايي آغاز مي گيرد. اين دگرگوني در چشم ايرانيان كه همواره در درااي تاريخ خويش، ستايندگان و نيايشگران پرشور و نستوه خورشيد و روشنايي و روز بوده اند و هستند، نيك فرخنده و همايون مي نموده است؛ از اين روي، آن را به شايستگي بزرگ مي داشته اند و جشن مي گرفته اند. ارج و ارزش خورشيد در فرهنگ و باور شناسي ايراني تا بدان پايه بوده است كه در شاهنامه كه نامه ي ورجاوند فرهنگ و منش ايراني است، هور يكي از نام هاي آفريدگار جهان گرديده است. از آن است كه نمادشناسي مهريانه و خورشيدي، در رازها و رسم و راه ها و نهان نشانه هاي نوروزي بازتابي گسترده يافته است. بسياري از نهادها و نشانه هاي رازوارانه در خوانِ آيينيِ نوروز كه سفره ي هفت سين ناميده مي شود، به ستايش خورشيد باز مي گردد و به بزرگداشت روشنايي و روز؛ براي نمونه، سيب سرخ و ترنج شناور در آب كه ياد آور رنگ هاي خورشيد و شناوري آن در آب هاي درياي آسماني است. اين درياي دَرْوا (معلّق)، در ادب پارسي نيز باز تافته است؛ از آن است كه خواجه ي شيراز، آن سخن پرداز راز، در گلايه از زمانه ي ناساز و آسمان سفله نواز گفته است؛
آسمان كشتي ارباب هنر مي شكند؛
تكيه آن به كه بر اين بحرمعلّق نكنيم.
نمونه اي ديگر از نمادهاي مهري در خوان آييني نوروز، سكه ي زرين است؛ زر، در ميانه ي فلزهاي هفتگانه كه هر كدام از آن ها به يكي از هفتان (= هفت اختر) بازخوانده مي شده است، فلز وابسته به خورشيد است. شايد همين آميختگي و مايه وري نمادشناختي و دين باورانه در جشن و آيين نوروز است كه آن را در درااي هزاره ها، پايداري و ماندگاري بخشيده است و جشن بزرگ و فراگير و همگاني ايران گردانيده است.
راز و انگيزه اي ديگر نيرومند در ماندگاري جشن نوروز را مي توان در چيستي و ساختار هستي شناختي آن جست. جشن نوروز، از ديد سرشت و ساختار ژرف دروني، جشن بازگشت به آغاز است و جشن سرآمدگي و بَوَنْدگيِ (=كمال) آفرينش. در باور شناسي ايراني، يك چرخه ي آفرينش يا سال كيهاني و مينوي، مانند سال گيتيگ و زميني، به چهار پاره بخش مي شود و هر پاره، به گونه اي نمادين، سه هزار سال را در بر مي گيرد. در سه هزاره ي نخستين، آفرينش هنوز در توان (= بالقّوه) است و در انديشه ي اورمزد مي گذرد؛ در سه هزاره ي دوم كه بُنْدَهِشن نام دارد، آفرينش به كردار و به نمود مي آيد؛ اما پاك و پيراسته است و يكسره و يكسويه. در سه هزاره ي سوم كه گوميْچِشْن يا آميختگي نام گرفته است، نيروهاي اهريمني و مايه هاي بدي و تباهي به آفرينش پاك مي تاد و آن را بر مي آشوبند و مي آلايند و بدين سان، بزرگ ترين و بنيادين ترين گد و آسيب آفرينش كه آميختگي و آلايش است، آغاز مي گيرد و جهان در دام نابودي و ناپايداري فرو مي افتد؛ زيرا فرجام و كيفرِ آلودگي و آميختگي، مرگ است. اگر ما مي ميريم، از آن است كه آميختگاني آلوده ايم كه در جهاني آلوده و آميخته زاده شده ايم و مي زييم. اگر بتوانيم، با رنج و تلاش و پرهيزي پولادين از هر آن چه نشان از گيتي و از آلايش هاي آن دارد، از آلودگي دوري بجوييم و به پاكي و پيراستگي آغازين باز گرديم، نخواهيم مرد و همچون كيخسرو، شهريار آرماني ايراني كه نماد رستگي و پيراستگي است و بَوَنْده مرد (= انسان كامل)، ده به مينو خواهيم رفت و به دادار دانا خواهيم پيوست. به هر روي، سه هزاره ي چهارمين؛ پاره ي فرجامين از چرخه ي آفرينش است. در آغاز هر كدام از هزاره هاي اين سه هزاره كه وِيْچارِشْن يا جدايي ناميده مي شود، يكي از رهانندگانِ نويدْ داده سر بر مي آورد و جهان آلوده ي آميخته را به سوي پالايش و پيراستگي مي كشاند و راه مي نمايد: در آغاز هزاره ي نخستين، هوشيدر و در آغاز هزاره ي دوم، هوشيدر ماه و در آغاز هزاره ي سوم، سوشيانْت كه با سربرآوري او، آفرينش به پاكي و پيراستگيِ بُنْدَهِشْنيِ خويش باز مي رود و ديگر بار يكسره و يكسويه مي شود؛ بدين سان، آفرينش به آغاز خويش باز مي گردد و چرخه و چنبر هستي برخود بسته مي شود؛ تا از دل اين آغاز، فرجام بشكفد و برآيد. مگر نه آن است كه در نماد شناسي، چنبر (= دايره) نماد سرآمدگي و بَوَنْدگي (=كمال) و فرجامْ يافتگي است؟ چرخه ي آفرينش، با بازگشت به آغاز، به فرجام مي رسد؛ تا چرخه اي ديگر آغاز بگيرد.
ما ايرانيان با بزرگداشت و برگزاري جشن و آيين نوروز، به گونه اي نمادين و نهان گرايانه، بازگشت آفرينش را به روشنايي ها و پاكي هاي آغازين آن جشن مي گيريم و رهايي هستي را از چنگ تيرگي و سرما كه برجسته ترين نشانه ها و نمودهاي اهريمنند، بزرگ مي داريم و به فرخندگي فراياد مي آوريم. اين ساختار نمادين و پيچيده و پرمايه ي جشن و آيين نوروز كه كاركرد و بازتابي كيهاني و هستي شناختي دارد و نشان و نموداري از ژرف ترين و پايدارترين انديشه ها و آزمون هاي انسان ايراني درباره ي خويشتن و جهان آفرينش است، مايه ي ماندگاري اين آيين و جشن در درااي تاريخ ايران گرديده است و آن را برترين و آشكار ترين نماد و نشانه ي فرهنگ گرانسنگ و تاريخ نازش خيز ايران، اين سرزمين سپند اهورايي، گردانيده است كه همواره سرزمين مينو و معنا بوده است و جهانيان را كانون و سرچشمه ي روشنايي و برآمده جايِ خورشيدِ گيتي افروزِ دانايي و آگاهي و فرهنگ و فرهيختگي.
كاركردِ فرهنگ شناختيِ نوروز به گونه اي است كه در هر گوشه ي گيتي كه نمود و نشاني از آن مي يابيم، مي توانيم بي چند و چون بر آن بود كه مرزهاي فرهنگ ايران تا بدان جاي در گسترده است. آري! نوروز درفش و نمادِ فرهنگ ايران است و ايرانيان را نمود و نويد روز نو كه از دل و درونِ تيرگي هايِ شب، برخواهد دميد و جهان را برخواهد افروخت و تازگي و فروغي دوباره خواهد بخشيد.
منبع: نشریه نامه
شماره 36- نیمه اسفند 83