سیر و سیاحت در جهان مجازی- وبگردی-


وبلاگها: سیبستان؛ انتخاب ان؛ پویان؛ الپر؛ گوشزد؛ خورشیدخانوم

سه شنبه 22 فروردین 1384

شانه های کوچک رئیس جمهور


به نظر من همان اشتباه دوره انتخاب خاتمی دارد تکرار می شود. بار ديگر بارهای بزرگی را داريم
روی شانه های کوچک رئيس جمهور آينده می گذاريم. هر نوع فعاليت سياسی حداکثرطلب در واقع "غير سياسی" است. مگر آنکه طرحی ساختار شکن تلقی شود. اما حتی در آن صورت هم نمی توان مشکلات بزرگ ايران را که طی دست کم 4 دهه گذشته شکل گرفته در چهار سال حل کرد. هيچ رئيس جمهور قدرتمندی هم قادر به حل همه اين مسائل نيست چه رسد به رئيس جمهوری که می دانيم قدرت اصلی نيست و هميشه تحت الشعاع دولت سايه قرار دارد. پس چگونه می توان معيار انتخاب را رفع اين مشکلات قرار داد تا مردم "از كانديداها تضمين قاطعي براي رفع آن بخواهند." نقطه ته خط می گويد: "ما مي‌گوييم هر كس اينها را مد نظر داشته و بتواند تضمين حل آن را بدهد قابل راي دادن است و لاغير!" و اين است آن مشکلات:

■ بحران جمعيت و توليد مثل بي‌رويه
■ گراني، تورم و بحران اقتصادي
■ بيكاري و فقر
■ فساد اداري و ديوان‌سالاري
■ فرار مغزها
■ اعتياد
■ فحشا و مشكلات جنسي
■ تبعيض و مشكلات قومي
■ بحران‌هاي سياسي خارجي و داخلي
■ عوامل مزمن ديگر:
"اشاعه‌ي تزوير و رياكاري با ظاهرسازي‌هاي مذهبي، گسترش فرهنگ خرافه و بدعت‌هاي ديني، آمار بالاي طلاق، آمار بالاي تصادفات و سوانح، آلودگي شديد هوا در شهرهاي بزرگ، گسترش بيماري‌هاي رواني و عصبي در شهرهاي بزرگ، اشاعه ايدز و هپاتيت و بيماري‌هاي مقاربتي ناشي از اعتياد و فحشا، گسترش بزهكاري‌ها و افزايش آمار سرقت و قتل، گسترش فرهنگ پوچي، خودكشي و خودسوزي، قرائت‌هاي شخصي از قانون، گسترش روحيه‌ي پول‌دوستي و طمع در ميان اكثر مردم، ازدياد كلاهبرداري و جرائم مالي، شكاف عقيدتي ميان نسل‌ها، گسترش فرهنگ لمپنيسم و مردم‌آزاري و تجاوز به حريم شخصي و نواميس مردم و بسياري عوامل ديگر كه اگر چه در سابقه يا اشتراك آن با ديگر كشورها مشترك است اما در ايران به دلايلي كه ياد شد، تشديد شده‌اند."

به نظر شما مشکل ديگری هست که در فهرست بالا از قلم افتاده باشد؟ آيا تعيين هدف برای يک رئيس جمهور با قدرت قانونی معين بر اساس همه اين مشکلات عملی است؟ البته فکر نمی کنم کسی بتواند "اينها را از سر تعصب و جهل و جمود فكري، غيرواقعي" بداند ولی برای مسائل واقعی راه حل های واقعی و واقعبينانه نيز در کار است و گرنه به همان نتيجه می رسيم که نقطه ته خط رسيده است: "آينده‌ي ديگري جز ويراني براي ايران نمي‌توان متصور شد."

به هر حال من گرچه با چنين تعيين دستور کاری نمی توانم موافق باشم ولی اين گرايش "حل کردن همه مشکلات در يک دوره کوتاه" را يک گرايش قابل تامل برای همه اهل سياست و روزنامه نگاران می دانم. به اين معنا که چنين گرايشی خود يکی از گره های اصلی در توسعه سياسی ايران است و بايد برای آن فکر جدی کرد. ما از دوره رضاشاه تا کنون همواره خواسته ايم مسائل خود را سريع و همه جانبه حل کنيم. گرايشی که در نظر و عمل ما را از حل مشکل دور کرده و هزينه های سنگينی را بر ما تحميل کرده است. به نظرم امروز اين گرايش فقط در عرصه سياسی هم نمانده و بسياری از جنبه های زندگی اقتصادی و اجتماعی ما را در بر گرفته است و می توان گفت که به "اخلاق ايرانی" تبديل شده است. نوعی روانشناسی اجتماعی مبتنی بر تمام خواهی و شتابزدگی. پيداست که اين نيز به نوبه خود مشکل بزرگی است که هرچند يکشبه حل نمی شود اما هر اهل سياستی بايد به آن توجه تام داشته باشد.
وبلاگ: سیبستان
...................................................................................................................


چرا گفت و گو نمی کنیم؟!

این نوشتار چنان که از عنوان آن پیدا است به موضوعی عام و ضمناً سهل و ممتنع به نام «گفت و گو» مربوط می شود. همه می دانیم که گفت و گو کارکردی گسترده در جامعه از کوچکترین واحد اجتماعی (خانواده) تا گروه های بزرگ تر و پیچیده تر در سطوح گوناگون دارد.
آنچه من از این کلمه در این یادداشت مراد می کنم گفت وگوی ناب است نه چیزهایی از قبیل مناظره ومذاکره که تعاریف و اهداف و روش های خاص خود را می طلبد. هدف گفت و گوی ناب، اصیل و سالم «مفاهمه» است یا کند وکاو در جستجوی حقیقتی. حال آن که مذاکره بیشتر معطوف به منفعت است و مناظره به نوعی معطوف به پیروزی صرف، هرچند نفس «مفاهمه» که جوهر گفت و گو است در انواع دیگر (مذاکره و مناظره) نیز جاری است.


برای بررسی این که «چرا گفت و گو نمی کنیم؟!» شاید بهتر باشد پیش از آن بپرسیم «چرا گفت و گو می کنیم؟»
گفت و گو می کنیم به عنوان اولین، آسان ترین و سریع ترین روش:
- برای ارتباط برقرار کردن
- برای فهم متقابلِ آگاهانه و ارادی ( فهماندن نظرات خود و فهمیدن نظرات دیگری)
- برای دریافتن حقیقتی
- برای بیان آنچه در ذهن داریم به نیت ایجاد تغییری در دنیای ذهن «دیگری» یا دنیای عین
- به نیت ابراز یا جلب همدردی و همدلی

حال می توانیم بپرسیم که چرا گفت و گو نمی کنیم؟! با توجه به مقدمه ی بالا پاسخ های زیر به ذهن من می رسد:
1- چون گفت و گو را به عنوان اولین ، آسان ترین و سریع ترین روش برای ارتباط، فهم متقابل، دریافتن حقیقتی، ایجاد تغییر در دنیای ذهن و عین و روشی برای ابراز یا جلب همدردی و همدلی نمی دانیم و شناسیم و روش های دیگر را در اولویت قرار می دهیم.
2- چیزی به نام سنتِ گفت و گو و آداب و راه و رسم گفت و گو را در روند جامعه پذیری نیاموخته و درونی نکرده ایم.
3- به دلیل مذکور در فوق «عادت» به گفت و گو نداریم.
4- نیازی به برقرار کردن ارتباط نمی بینیم یا نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم چون احساس می کنیم:

4-1- موضوع به ما مربوط نیست.
4-2- اطلاعات لازم برای ورود به گفتگو نداریم.
4-3- اعتماد به نفس کافی برای اظهارنظر نداریم.
4-4- اصولاً نظرات طرف مقابل (دیگری) برای مان قابل فهم نیست( یا بالعکس)
4-5- «دیگری» را قابل گفتگو نمی دانیم(!)

5- برای فهم متقابل احساس نیاز نمی کنیم؛ چون:

5-1- فهمیدن نظرات دیگران برای مان واجد اهمیت و ارزش خاصی نیست.
5-2- نیازی به فهماندن و تبیین و احیاناً توجیه نظرات خود احساس نمی کنیم. در این حالت احتمالاً آن قدر قدرت داریم که بدون نیاز به تبیین وتوجیه نظرات مان آن ها را اعمال کنیم(!)
5-3- معتقدیم حقیقتی وجود ندارد که نیاز به دانستن اش داشته باشیم(!)
5-4- معتقدیم حقیقتی وجود ندارد که ندانیم(!) و برای دانستن اش نیاز به وارد شدن به گفت و گو داشته باشیم.
6- به امکانِ ایجادِ تغییر در دنیای ذهن دیگری و در نتیجه ایجاد تغییری در جهان خارج از طریق گفت و گو باور نداریم یا از ایجادِ چنین تغییراتی به عنوان محصول نهایی گفت و گو احساس یأس و ناتوانی می کنیم. (این ناباوری و احساس یأس و ناتوانی می تواند خود محصول تجربه های پیشین ما از گفت و گو و نتایج اش باشد.)
7- گفت و گوی همدلانه نمی کنیم؛ چون:
7-1- با «دیگری» همدل و همدرد نیستیم لاجرم دلیلی برای گفت و گوی همدلانه نمی بینیم.
7-2 با «دیگری» همدل و همدرد هستیم اما گفت و گوی همدلانه را راهی مؤثر برای کاهش آلام او یا غلبه بر مشکلاتی که منشاء درد بوده اند نمی بینیم.
7-3- با «دیگری» همدل هستیم اما اعتماد به نفس یا توجیه شخصی کافی برای ابراز علنی همدلی نداریم.
7-4- - به هر دلیل نیازی به جلب همدلی و همدردی «دیگری» در وجودمان احساس نمی کنیم.
8- رعایت نشدن قواعد گفت و گو از جانب یکی از طرفین یا هر دو
منجر به خودداری از گفت و گو یا توقف آن می شود.
9- فقدان امکانات و فرصت های برابر برای طرفین گفت و گو برای ابراز نظر.
10- تلقی های فرهنگی ای هم هستند که مانع تحقق گفت و گوی اصیل می شوند. یکی از آن ها که به ذهن من می رسد این است که عرصه ی گفت و گو بدلی از صحنه ی نبرد در نظرگرفته می شود. در این حالت «پیروزی» در گفت و گو ( بخوانید نبرد) انگیزه و هدف غایی شرکت در گفت و گو است و برای گفتگو کننده جنبه ی حیثیتی دارد. در چنین وضعیتی گفت و گو به چیزی غیر از گفت و گو در معنای حقیقی آن تغییر ماهیت می دهد. تحقیر، توهین، تهمت، فحاشی، انگ زدن، سفسطه گری و مغلطه بازی، آفات گفت و گو و ابزارهای ناگزیر تضمین کننده ی پیروزی در «جنگ لفظی» اینچنینی است. چنین وضعیتی در مواردی به رشته ی بی پایانی از بحث و جدل های بی حاصل یا به توقف گفت و گو از جانب یکی از طرفین منتهی می شود.
خودشیفته گی و خودبرتربینیِ یک یا هر دو طرف گفت و گو مانع دیگری بر سر راه گفت و گوی سالم می نهد. گفت و گوگر خودشیفته خود را بازیکن مسابقه ای می بیند که بازیکن، تماشاچی و داور آن یک نفر است و البته برنده هم از پیش تعیین شده! در چنین وضعیتی هم گفت و گو بی حاصل واز معنا تهی شده است.

روش های جایگزین گفت و گو
- سکوت: گفته می شود« سکوت سرشار از ناگفته ها است» یا « سکوت خود حاوی پیام است» یا «سکوت خود نوعی موضع گیری است»، البته که چنین است! سکوت با کارکرد نمادین خود به عنوان وجه سلبی زبان می تواند تلقی شود. اما این نکته را نباید از نظر دور داشت که تضمینی وجود ندارد که سکوت در اندیشه ی مخاطب همان معنا و تعبیری را پیدا کند که مورد نظر سکوت کننده است. پس سکوت به مثابه ی یک پیام خود به سوء تفاهم می انجامد و نقض غرض می کند! علاوه بر آن مخاطبِ سکوت می تواند عمداً سکوت را مصادره به مطلوب کند و سکوت، خود اسباب سوء استفاده شود!
- برخورد فیزیکی: نیاز به توضیح بیشتر ندارد!
- بیان موضع از طریق اعمال نظر از موضع قدرت: منظورم از این تعبیر این است که وقتی یکی در موضعی برتر نسبت به دیگری قرار می گیرد برای اعمال نظر نیازی به گفت و گو و تبیین ایده ی خود نمی بیند و رأساً دست به عمل می زند تا عمل او بیانگر ایده و ذهنیت وی باشد.

مایل ام این نکته را هم به این نوشتار اضافه کنم که به نظر من «سوء تفاهم» جزء تفکیک ناپذیر و گریاپذیر گفت و گو است و در بطنِ ماهیتِ زبان نهفته است، پس گفت و گو را گریزی از سوء تفاهمِ گاه و بیگاه نیست، گو این که به نظر هم نمی آید که راهی جز گفت و گو برای مفاهمه و رفع سوء تفاهمِ ناشی از گفت و گو وجود داشته باشد، گفت و گویی به این منظور به طرز علیحده ای باید بدون پیش شرط، پیش داوری و رو در رو( بی واسطه) باشد.
با همه ی آنچه گفتم تردیدی ندارم که «گفت و گو» برای این که مثمر ثمر و منشاء اثر باشد نیاز به طرفینی دارد که ایمان خود را به گفت و گو به عنوان روش و راه حل تقویت کنند، گفت و گو را تمرین کنند، و خودسازی را به نحوی که تأمین کننده ی فرم و اهداف گفتگو باشد فراموش نکنند.
بدون شک همه ی ما نیازمند تمرین برای مراعاتِ قواعد و اخلاق گفت و گو و خودسازی مداوم در این زمینه هستیم.
منبع:انتخاب ان/ وبلاگ گروهی چند اصلاح طلب/ ندا رضوی
...................................................................................................................


مجلس هفتم اگر نامادری است، مام ميهن هست

كوهكن مي گويد؛" دعا كنيد من بميرم تا خبرنگار اخراجي به مجلس باز گردد"، اما من راضي به مرگ هيچ مورچه‌‏اي نيستم.

حتي اگر اهداف بلندپروازانه يا مصلحت ملتي در ميان باشد.

21 فروردين 84 پارلمان ايران نظاره گر اعتراض صنفي خبرنگاران پارلماني به اخراج خبرنگاري بود كه قطعا اگر دزد, بي نزاكت, بي ادب و يا براساس تازه‌‏ترين اظهارات كوهكن، كارپرداز فرهنگي كوهي از پرونده هاي شخصيتي, اخلاقي, امنيتي و ... را با خود يدك مي‌‏كشيد، جمعي را اين چنين پرتشويش و معترض نمي ساخت كه از آبروي شخصي و حرفه اي خويش مايه گذارد و خود را در مقابل مجلسي كه به ارزشي بودنش هنوز باوري در اذهان برخي هست، قرار دهند و يك روز خبري از مجلس به رسانه نبرند.

وقتي در مقابل خبرنگاران معترض خانه ملت، رئيس اين خانه براي دلجويي از ميهمان" تيپا خورده" لحظه اي پا سست نكرد....،

وقتي در مقابل خبرنگاران معترض، الياس نادران شش شاهد جديد براي اثبات بي نزاكتي ام مي‌‏تراشد...،

وقتي در مقابل اصرار خبرنگاران معترض، عماد افروغ از ظهور سه شاهد ديگر سخن مي گويد كه مرا در حين ارتكاب جرم كنار كازيه شخصي نماينده ها ديده اند كه حاضرند قرص و قاطع بر گناهكاري ام شهادت دهند( اما بر من هنوز معلوم نيست كه اين سه شاهد نويافته چگونه در راهروهاي پارلمان شاهد وقوع جرمي بودند و درهمان بگاه چشم بستند و براي جلوگيري از جرم پا پيش نگذاشتند تا جلوي انتشار فيش حقوقي دزديده شده را بگيرند كه شرش دامن من و مجلس را نگيرد، آيا چشم بستن بر وقوع جرم معاونت در جرم نيست؟!)...،

وقتي در بحبوبه بايكوت خبري مجلس هفتم توسط خبرنگاران معترض، خبر دريافت 500 هزار تومان از طرف كميته امداد و دريافتي هاي ديگر تحت الشعاع اين اعتراض به نقد كشيده نمي شود، بايد پذيرفت تحريم يك روزه اخبار مجلس براي كساني كه براي اخراج حتي يك خبرنگار راضي به مرگ خود مي شوند، روز شادماني است كه خانه را خالي از اغيار مي بينند و اين چنين مي‌‏خواهند.

ترك داوطلبانه خانه ملت از سوي نماينده هاي افكارعمومي رسانه ها در اين خانه، قطعا كم هزينه‌‏تر از اخراج است و مايه گذشتن از جان، ورنه براي ما كه تطبيق دادن شعارها و عملكردهاي مسوولان، وكلا و وزرا از هر جريان و جناحي اصل است و مراد مردم ترك عرصه خبر، شايسته نيست.

امروز حداد عادل در كسوت رياست مجلس تلاش‌‏ها و پيگيري‌‏هاي مصرانه ما ازميزان دريافتي‌‏هاي نمايندگان را، تخريب و تضعيف و تحقير مجلس مي‌‏شمارد، چه زود فراموش كرده است روزهاي مجلس ششم را كه آنجا در كسوت رياست ياران اقليت خويش همواره به چالش كشيدن اصلاح طلبان شاخص را از سوي خبرنگاري چون من به ديده تحسين مي نگريست.

اگر او فراموش كرده باشد، قطعا راهروهاي ساختمان مجلس قديمي فراموش نكرده اند كه حدادعادل تنها چند روز پس از آن كه اصحاب اصلاح طلب از پرسش ها و سماجت وحتي صداي بلندم برآشفته شده بودند، مرا به دلجويي فراخواند و به ادامه راه اميدوارم كرد و دوستان امروز و ديروزش در رسانه هاي محافظه‌‏كار نيز عبارت" خبرنگار شجاع مجلس" را زيب و زيور نامم كردند.

اين روزها اگرچه طعن و لعن همان خبرنگاران ترجيح بند قيل و مقال شان است، راستي امروز چه چيزي تغييري يافت؟! من همان خبرنگارم با همان مرام و رويه سابق و اين سواران بر قدرت هستند كه از فرش اقليت به عرش اكثريت رسيده‌‏اند، درحالي كه من در آن روزها و اين روزها، تنها به رسالت حرفه‌‏اي‌‏ام وفادار ماندم و مصالح اصلاح طلبان و محافظه كاران در مقابل مصالح ملت نه تنها براي من كه براي هر خبرنگار بي نياز از مدح و ستايش سواران بر قدرت و سياستمداران، ناچيز است و رنگ مي بازد كه" شجاع" قلمداد كردن جريان ديروز و" جسور" قلمداد كردن جريان امروز به شكنندگي حبابي است زير تيغ آفتاب.

آن روز كه خاتمي را با سوالي به چالش كشيدم و او ناگزير اصلاح طلبان معترض به روند مذاكرات هسته اي را مورد عتاب قرار داد و جايزه صلح نوبل را چندان مهم ندانست، معاونش مرا خبرنگاري كم تجربه خواند كه با وجود چنين خبرنگاري، ديگر نيازي به حضور كيهان و رسالت منتقد دولت نيست كه سرانجام ورود رئيس جمهوري و دلجويي او اين نزاع فرسايشي را خاتمه داد و هرگز موج اتهاماتي كه اين روزها سرازير مي شود، دامن يك خبرنگار را نگرفت.

اين واگويه‌‏ها نه براي پيچيده كردن ماجرا و نه براي برانگيختن احساسات كساني است كه واقعا دغدغه امنيت حرفه‌‏اي خبرنگار و اطلاع رساني آزاد را دارند، كه اين آب باريكه به اندازه كافي گل‌‏آلود است و هر كس ماهي مقصود خويش از آن صيد مي‌‏كند، ورنه من اگر چشم اميدي به آن سوي آب ها داشتم، شكوه و شكايت به خانه ملت نمي آوردم.

نكته عجيب اينجاست كه من همانند همان كودك رانده شده از مادر، باز به دامان "مادر" آويختم و گويا اين روزها اين مجلس هفتم است كه خود را "نامادري" مي داند و هر روز سيلي جديد.

گفتند" دزد", نهراسيدم و صورت براي سيلي دوم آوردم، گفتند" طناز و عشوه‌‏گر"، باز هم نهراسيدم و گونه اي ديگر به رخ كشيدم، گفتند" بي نزاكت و بي ادب"، ماندم تا اگر گستاخي را كسي سندي آورد، عذر به درگاهش برم، گفتند" معيوب و كژتابي" گفتم عيب در خفا گوييد وجار نيد كه ما بارها اين خبرنگار را تنبيه و تذكر گفتيم، كه دريغ از يك تذكر و نصيحت مشفقانه در اين عمر ده ماهه مجلس هفتم، گواه اين مدعا آرشيو نامه هايي است كه براي رئيس مجلس و ديگران در روزهايي كه هر خبرم جمعي را در مجلس بر مي‌‏آشفت، فرستاده شد و جوابي نيامد.

به ياد آْوريم زماني را كه در حكومت عدل علي، دشمن خلخال از پاي يهودي ذمه مسلمين بيرون آورد و علي مردن بر اين مصيبت را شايسته يك مسلمان واقعي دانست كه نظاره گر بي‌‏حرمتي به يك بي پناه بود، حال شما چه كرديد؟ راديو مجلس باز است و مادرم در ده‌‏كوره هاي شمال تاراج رفتن حرمت انساني دخترش را مي شنود و در آخرين گام كوهكن به خبرگزاري ها زنگ مي زند تا بگويد؛ اگر موج اعتراضات به اخراج خبرنگار پايان نيابد، پرده نگه نمي‌‏داريم و اطلاعات جديدي را در اختيار افكار عمومي قرار مي دهيم".

اگر دزد خواندن، عشوه گر و طناز توصيف كردن يك و بي ادب و بي نزاكت و معيوب خواندنش، پرده نگه داشتن بود، ما را از پرده و پرونده گشايي هاي جديد هراسي نيست، راديوها را بگشاييد.

ادبيات كوهكن، "ارعاب و تهديد و مرگ و مردن" است، اما ادبيات يك خبرنگار" گفت و گو" است او كه امروز به فكر ختم غايله با تهديد و ارعاب است، بايد مي‌‏دانست كه راه اخراج يك خبرنگار دزد و بي نزاكت، توسل به جنگ رسانه اي نبود كه او خود را به هر حيل و ترفندي پيروز اين ميدان بداند، حتي با مردن خويش.

كه من راضي به مرگ هيچ مورچه اي نيستم.

وبلاگ پویان/ مسیح علی نژاد
...................................................................................................................


ته كوچه انتخابات


- آبادگران همچنان در دعوا، شوراي هماهنگي همچنان در كشمكش و هاشمي همچنان در ترديد است.

- قاليباف بيچاره! اين راستي‌هاي آب زير كاه، زير پاش پوست خربزه انداختند. شيرش كردند كه بياد تو انتخابات و ممكنه شوراي هماهنگي بياد طرفش و ... حالا از نيروي انتظامي رفته و جايي رو هم نداره. به عنوان ستاد قاچاق كالا! هم كه ديگه نمي‌تونه مصاحبه كنه، چون تلويزيون پخش نمي‌كنه. از اينجا رونده و از همه‌جا مونده. خيال حضرات آقايون از قاليباف هم راحت شد.

- من بالاخره تونستم در يك موضوع سياسي مامانم رو قانع كنم! باهاش آنلاين شرط بسته بودم كه اون برنامه صندلي داغ قاليباف و اون گريه و زاري‌ها همه‌ش فيلم بود. حالا دو هفته نشد كه حرفم راست از آب در اومد.

- مهمترين وجه تمايز اين انتخابات با گذشته، رقابت بي‌سابقه ابي و معين است. ابي از نهضت آزادي و معين از اصلاح‌طلبان پيشرو! واقعا نمي‌توان پيش‌بيني كرد كه كداميك از اين دو در نهايت پيروز خواهند بود!!

- خداوكيلي حزب‌اللهي‌ترين ستاد، ستاد دكتر معينه. كمترين ولخرجي و بريز بپاش تو اونجاست. من ستاد چند نفر ديگه رو هم ديده‌ام. قاليباف كه ميگن يه ميليارد خرج اوليه تبليغاتشه. كروبي كه فقط هتل درسا كه براي ستاد اجاره كرده، ماهي بالاي نيم ميليارد اجاره‌شه. هاشمي كه واحد شمارش تو ستادش ده ميليونه و زير اون ميشه پول خورد و فاكتور نمي‌خواد! راستي‌ها هم كه به كر وصل‌اند. اين وسط فقط معين بيچاره‌ست كه آه در بساط نداره. البته شايد افتخاري هم نباشه، اما خب لااقل دهن خدمت‌گزارهاي مردم‌فريب آبادگراني رو مي‌بنده (اگه ببنده!)

- ستاد هاشمي به شدت با مخالفان انتخابات و جماعت تحريمي پيوند خورده. بر و بچه‌هاي تحليلي هاشمي (هم اتاق فكر، هم كميته سياسي) به اين نتيجه رسيده‌اند كه آراي هاشمي رقم ثابتيه كه زياد هم تغيير نمي‌كنه. اين رو خود هاشمي هم قبول داره و همه‌جا ميگه: من نياز به معرفي ندارم. مردم من رو مي‌شناسند و خوب و بدم رو مي‌دونند. آمارها هم نشون ميده كه درصد آراي هاشمي در سراسر كشور حدود 26 بوده كه تا آخر سال قبل به 24 رسيده بوده. تحليلگرانش پيش‌بيني‌شون اينه كه در نهايت بين 20 تا 25 درصد كل آرا مال هاشمي خواهد بود. لذا به اين نتيجه رسيده‌اند كه بهترين راه اينه كه به جاي تلاش بيهوده براي بالا بردن آراي هاشمي (يعني صورت كسر) سعي كنند مخرج كسر، يعني رقم كل آرا رو برسونند به زير پنجاه درصد و كمتر از دو برابر آراي هاشمي. اگه مثلا هاشمي 23 درصد كل واجدين رو داشته باشه، بايد حداكثر 46 درصد شركت كنند تا هاشمي بتونه توي همون دور اول انتخاب بشه... لذا اگر كسي از بر و بچه‌هاي رفراندومي اين روزها يهو وضعش خوب شد يا كسي از زندانيان مطبوعاتي در ستاد هاشمي ديده شد يا مرتب مقاله‌هاي مخالفت با انتخابات و سرد كردن فضا و غيره رو ديديد و حس كرديد... بدونيد ماجرا از كجا آب مي‌خوره.

وبلاگ الپر
...................................................................................................................

چرا در انتخابات رياست جمهوری شرکت نمی کنم

قصد داشتم تا چهارشنبه كه معمولا مطلب جديد مي نويسم صبر كنم ولي مطلب خورشيد خانوم را كه خواندم تصميم گرفتم همين امروز بنويسم.

قبل از هر چيز بگويم كه من فكر مي كنم مخالفت با عقايد مردمان مخصوصا وقتي كه در حضور سايرين و روي وب باشد نه تنها سبب تغيير عقيده آنها نمي شود بلكه آنان را مصرتر مي كند.

از طرف ديگر من اگرچه قصد تغيير نظرات موافقان انتخابات را دارم ولي بيشتر روي سخنم با مرددين است كه به نظر مي رسد از موافقان بيشتر و تاثير گذارترند.

چرا در انتخابات رياست جمهوري 1384 شركت نمي كنم؟

1-براي اينكه رقباي در صحنه اگر نگوئيم كاملا شبيه يكديگرند به جرات مي توان گفت تفاوت زيادي با هم ندارند.

اگردكتر معين و دكتر لاريجاني را به عنوان دو سر طيف كانديدا ها در نظر بگيريم هر دو به اسلام، انقلاب، قانون اساسي، اصل مترقي ولايت فقيه، رعايت پوشش اسلامي، عدم آزادي در انتخاب دين، حرام بودن مشروبات الكلي، دخالت حكومت در حوزه خصوصي در حد اكثر ممكن، ضديت با آمريكا و جهان غرب، ضديت با مدرنيته به عنوان شالوده نظام بشري و... هزاران موضوع ضد حقوق بشر ديگر اعتقاد والتزام دارند.

شما مي گوئيد ولي معين كمتر و لاريجاني بيشتر اعتقاد و التزام دارند...

جوابش اين است كه اگر در مواردي هم اينگونه باشد اولا اين اختلاف نظر چشمگير نيست و ثانيا رهبري نظام مانع از اعمال نظر رئيس جمهور در اين موارد مي شود.

ممكن است موردي را مثال بيد كه مثلا خاتمي با اصرار پرونده قتل هاي جيره اي را گشود و اگر لاريجاني يا رفسنجاني بودند چنين نمي شد.

پاسخ آن است كه اولا پافشاري خاتمي تا جائي كه من به ياد مي آورم منحصر به اين مورد بوده است كه من علتش را درگيري هاي داخل جناحي مي دانم تا اصرار بر رعايت حقوق بشر

ثانيا همين پرونده بسيار مهم را كه با پشتكار روزنامه نگاران به عنوان مهمترين چالش جناح تماميت خواه در آمده بود خاتمي اجازه داد چنان به ابتذال بكشند كه نه تنها ارزش كار نخستينش از بين رفت بلكه روزنامه نگاران را به دان فرستاد