رسانـه ها وبازتـوليد قـدرت
سيداحمد عسگري
شنبه سه اردیبهشت 1384
ديدگاه نظريه پردازان مكتب فرانكفورت در باب رسانه ها
آدور نو
مكتب فرانكفورت به عنوان جرياني فكري ساختة تعدادي ا نئوماركسيست هاي آلماني است كه از حالت نظرية ماركسيستي به خصوص گرايش اين نظريه به جبرگرايي اقتصادي رضايتي نداشتند؛ كمؤسسة تحقيقات اجتماعي» كه مكتب فرانكفورت از آن به وجود آمد، در سال 1923 رسماً در آلمان و ايمار تأسيس شد هرچند كه بسياري از اعضاي آن مدت ها پيش از اين فعال بودند و به تحليل و بررسي نظرية ماركسيستي مي پرداختند؛ پس از به قدرت رسيدن نازي ها در آلمان بسياري از نظريه پردازان اين مكتب در تبعيد به سر بردند، بيشتر آنها به ايالت متحده مهاجرت كردند و در مؤسسه اي وابسته به دانشگاه كلمبيا فعاليت هايشان را ادامه دادند، مدتي بعد از جنگ جهاني دوم تعدادي از اين شخصيت هاي فرانكفورتي به آلمان بركشتند و بقية اعضا در ايالت متحده ماندند.
در اين دوران بعد از جنگ، مكتب فرانكفورت به عنوان كانون انتقادي نظرية اجتماعي مطرح شد و نظر جامعة علمي را به خود جلب كرد؛ نخستين اعضاي اين مكتب نظير كآدورنو»، كماكس هوركهايم» و كماركوزه» به تتنظيم شكلي نوين از نظرية ماركسيستي تحت عنوان كنظريه انتقادي» پرداختند ولي مهم ترين فعاليت ها در حوزة انتقادي توسط گروهي از نسل دومي هاي فرانكفورتي در آلمان صورت گرفت؛ در كل اين نظريه بيشتر يك جهت گيري اروپايي است با اين كه نفوذش بر جامعه شناسي آمريكا رو به فزوني است. كنظريه انتقاد» مكتب فرانكفورت نوعي نظريه اجتماعي است كه از نوشته هاي اولية ماكس هوركهايم در دهة 1930 تا جديد ترين آثار كيورگن هابرماس» همواره رابطه اي دوپهلو با ماركسيسم غربي داشته است با وجودي كه اين نظريات انتقادي از دهة 1960 به بعد روز به روز از ماركسيستي كه زماني منبع الهام آنها بوده، فاصلة بيشتري گرفته است.(۱)
نظرية انتقادي انتقاد از نظرية ماركسيستي را نقطة آغاز كارش قرار داده است و با نگاهي ترديدآميز نسبت به جبرگرايي اقتصادي ماركس توجه به جنبه هاي غيراقتصادي دگي اجتماعي به ويژه قلمرو فرهنگي را لازم مي داند ولي بيشتر فعاليت هاي مكتب انتقادي در جهت انتقاد از وضعيت موجود نظام سرمايه داري و مدرنيسم غربي بوده است، در اين مكتب اعتقاد بر اين است كه كانون تسلط در دورة جديد از قلمرو اقتصادي به قلمرو فرهنگي انتقال يافته است و اين مكتب بر روي قضية كتسلط» تحقيقاتي انجام داده و به سركوب فرهنگي فرد در جامة نوين و بر وسايل سركوب گري جديد همچون رسانه هاي جمعي تأكيد بسياري دارد. يعني آنها به روند شكل گيري و قوام يافتن ايدئولوژي سرمايه داري و مشروعيت يافتن نظام سرمايه داري از طريق ابزارهاي تبليغاتي گوناگون پرداخته اند.
به تدريج ازا وايل دهه 1970 نفوذي كه مكتب فرانكفورت بر جريان هاي فكري داشت كم رنگ شد و با مرگ آدورنو در 1969 و هوركهايم در 1973 اين مكتب چپ گر رو به افول گذاشت.(۲)
تحليل رسانه ها از ديدگاه مكتب فرانكفورت
در تحليل رسانه هاي جمعي مدرن سه نظرية نشأت گرفته از ماركسيسم وجود دارد: نظرية اقتصاد سياسي، نظرية هژموني و نظرية انتقادي؛ نظرية انتقادي همانند نظرية هژموني به بررسي روبنا يعني به مطالعة فرهنگ و تكنولوژي به ويژه تكنولوژي هاي رسانه اي پرداخته است برخلاف نظرية اقتصاد سياسي كه زيربنا يعني بُعد اقتصادي را مدنظر قرار داده است؛(۳) نظريه پردازاني كه از رهيافت فرهنگ گرا در تحليل رسانه ها پيروي مي كنند تأثير زيادي ازم متفكرين مكتب انتقادي فرانكفورت به ويژه آدورنو، و هوركهايم و ماركوزه پذيرفته اند، اين نظريه با تأكيدي كه بر رسانه هاي همگاني به عنوان مكانيسمي قدرتمند براي كنترل تغيير و تحول دارد توانسته بر نظريه هاي جامعة توده و هژموني نيز اثرگذارد و به آنها شكل دهد.
نقطة مشتركي كه در تمام نحله هاي ماركسيستي وجود دارد اين است كه تمام اين رهيافت ها رسانه را ابزار كنترل طبقة حاكم سرمايه دار مي نامند؛ طبقة فرا دست همان گونه كه بر ابزارها و توليدات مادي تسلط دارد بر توليدات غيرمادي و فكري نيز سيطره دارد و با نظارت طبقة مسلط بر انديشه ها، افكار طبقة حاكم، افكار حاكم بر دوران مي شود ولي علاوه بر اين اشتراك ديدگاه ها موضوعي كه توجه نظريه پردازان فرانكفورت را به خود جلب كرده بود، عدم تحقق پيش بيني ماركس دربارة انقلاب ها و دگرگوني هاي اجتماعي- سياسي بود.
تاريخ نويسان توضيحات بسياري را دربارة رام شدن طبقة كارگر و شكست پيش بيني ماركس ارائه داده اند: دستمزد بهتر، رهبري ضعيف حزب، تغييرات در دولت هاي ليبرال، ملي گرايي و غيره، علاوه بر اين جهاني شدن اقتصاد ظهور كفرهنگ توده» توسط رسانه ها و تجاري شدن جوامع از عمده دلايلي بوده كه موفقيت نظام سرمايه داري را تسهيل كرده است.(۴) متفكران فرانكفورتي نيز براي تحليل اين شكست به توانايي كروبناها» به خصوص رسانه هاي ارتباط جمعي در تغيير سير طبيعي تاريخ و منحرف كردن انقلاب هاي سوسياليستي پرداخته اند، آنها معتقدند كه طبقة سرمايه دار با كمك ابزارهاي گوناگون چون رسانه ها باعث تسليم شدن طبقة كارگر شده اند و اين گونه سياست ها موجب شده كه تاريخ مسير اشتباهش را طي كند، زيرا ايدئولوژي طبقة مسلط موفق شد شرايط اقتصادي را از طريق يك سري دگرگوني ها به ويژه جذب طبقة كارگر تغيير دهد، طبق اين روال كل نظام توليد، خدمات و افكار به وسيلة نظام سرمايه داري هدايت مي شوند حتي هنرهاي ظريف و فرهگ اعتراض نيز در دست نظام سرمايه داري گرفتار مي شوند و براي سود بردن به صورت كالا وارد بازار مي شوند.
متفكران مكتب فرانكفورت در ديدگاه رسانه محورشان كه با ديدگاه سلطة طبقاتي در هم تنيده شده رسانه ها را ابزاري قدرتمند مي دانند كه كاركردش حفظ وضع موجود، اشاعة ايدئولوژي طبقة مسلط و خنثي سازي فعاليت هاي انقلابي كارگران است، نظام رسانه اي از نظر اين ديدگاه در دست معدود گروه هاي قدرتمندي است كه به توليد و پخش محتواهايي مي پرداد كه منطبق با منافع طبقة حاكم است و مخاطبان كه بيشترشان جزء طبقات فرودستند، مجبور به دريافت نوع خاصي از اطلاعات و انديشه ها مي شوند؛ طبقة مسلط، رسانه ها را همچون شركتي تجاري در انحصار خود گرفته و مخاطب را از دسترسي به منابع اطلاعاتي جايگزين محروم كرده است و رسانه هايشان با گزينش اطلاعات و گذاشتن صافي براي جلوگيري از انعكاس صداهاي ديگر دائماً مشغول مشروعيت بخشي به نظام حاكم هستند.(۵)
نظريه پردازان فرانكفورت در بخشي از نظريه هايشان، انتقادهاي مهمي را بر آنچه كصنعت فرهنگي» نام گرفته، وارد كرده اند، يعني ساختارهاي عقلاني و ديوان سالارانه اي همانند شبكه هاي تلويزيوني كه مهار فرهنگ جديد را در دست دارند؛ صنعت فرهنگي همان چيزي را كه فرهنگ توده اي مي نامد توليد مي كند؛ فرهنگي كه جهت داده شده و ساختگي است، فرهنگي كه نظريه پردازان اين مكتب از دو چيزش هراسناكند: اول آن كه آنها نگران دروغين بودن اين فرهنگ هستند، مكتب انتقادي اين فرهنگ را مجموعه اي از افكار از پيش بسته بندي شدة توده گير مي نامد كه توسط رسانه هاي همگاني انتشار مي يابد و دوم اين كه آنها بر تأثير سركوب گر اين فرهنگ بر مردم تأكيد دارند؛ (۶)
پيروان مكتب فرانكفورت، فرهنگ توده را به عنوان ساختار عظيم توليدي و علاوه بر آن تهديد خطرناك مي دانند و راهي را كه براي فرار از اين تهديد پيشنهاد مي كنند، دستيابي به آثار اصيل هنري است. در بخش ديگري از نظريات مكتب فرانكفورت، كعقلانيت صوري» مورد انتقاد قرار گرفته است؛ عقلانيتي كه هدفش استفاده از مؤثرترين وسايل براي رسيدن به هدف هايي است كه براي قدرتمندان مهم است، متفكران انتقادي نازيسم به ويژه اردوگاه هاي كشتار جمعي نازي ها را نمونه اي از عقلانيت صوري مي نامند و يا استفاده اي كه از تكنولوژي هاي نوين از جمله رسانه ها براي وصول به اهداف قدرت طلبانه مي شود را نمونه اي ديگر از عقلانيت صوري مي دانند.(۷)
آدورنو و هورکهایمر
آدورنو و هوركهايمر به اين موضوع دست يافته اند كه سرمايه داري همة آنچه سرمايه داري اوليه رها كرده بود يعني كانون خانواده، اوقات فراغت و تفريحات و دگي شخصي را تصاحب و صنعتي كرده است؛ سرمايه داري در پي يافتن بازارهاي جديد است و براي گسترش بازار در خصوصي ترين حوزه ها نفوذ مي كند، سرمايه داري در مرحلة اوليه اش از طريق استخراج معادن و توليدات كارخانه ها كسب سود مي كرد؛ در عصر كنوني با پشت سر گذاشتن شيوه هاي ارتباطي قديم به ارتباطات الكترونيك و كالاهاي مصرفي وابسته به اين صنعت مدرن روي آورده شده است و با وجود اين كه هنوز تعداد زيادي قطار و اتومبيل و هواپيما ساخته مي شود اما لبة جلويي سرمايه داري و منبع سود فزايندة آن فن شناسي ارتباطي و متعلقات وابسته به آن تشكيل مي دهد.(۸)
آدورنو در حوزة رسانه ها بيشتر به تحليل محدوديت هاي فن آوري ها به خصوص فن آوري رسانه اي مي پردازد و اثرات رسانه ها بر مردم را يك تخدير سروصدا مي داند ولي مي گويد كه اگر رسانه هاي جديد فقط يك وجه مثبت داشته باشند، توانايي شان براي ايجاد وحدت در جامعه اي است كه به سرعت رو به پراكندگي و چندگانگي است اما وحدت و اتفاق نظري كه مورد نظر رسانه هاي امروزي است، تكراري و مبتذل است و بي اصالتي خود را به وضوح نمايان مي كند وي چنين استدلال مي كند كه هدف بيشتر برنامه هاي تلويزيوني امروزين كتوليد» است كه اين برنامه هاي كوته نظرانه با منفي بافي روشنفكري تهيه شده و با وجودي كه اين برنامه ها ظاهراً عليه خودكامگي به نظر مي رسد اما اساس آن را عقايد آمرانه و خودكامة تهيه كنندگان تشكيل مي دهد.
هورکهایمر
آدورنو و هوركهايم با در نظر گرفتن رابطة ميان فرهنگ و ايدئولوژي چنين استدلال مي كند كه تكنولوژي به ويژه تكنولوژي راديويي خودشان دربارة تأييد خود تصميم مي گيرند و چون كه راديو عامل ارتباط يك سويه اي است كه امكان پاسخ گويي به آن محدود است، سمتي آمرانه به خود مي گيرد و توصيه هايش حالت يك دستور و فرمان مي گيرد و تهيه كنندگان اين برنامه هاي راديويي كه خود را مبشرين آزادي بشريت مي دانند به دستور دهندگاني صرف تبديل مي شوند.
اين دو نظريه پرداز به بررسي گامي كه از تلفن به راديو برداشته شده مي پرداد به نظر آنها در ارتباط تلفني، مخاطب آزاد است و طرفين گفت وگو حق دارند موضوع گفت وگو را خودشان انتخاب كند اما در راديو همة استفاده كنندگان، شنوندگان فرض مي شوند و برخلاف تلفن همة مشتركين، شنوندگاني با وضعي مشابه هستند و شنوندة برنامه اي مي شوند كه راديو سخنرانش شده است،(۹) رسانه هاي الكترونيك صدا و پيام خودكامة خود را مدام تكرار مي كند تا توسط انبوه توده ها شنيده شود، كتك گويي» راديو وسيله اي جادويي است كه انسان هاي آزاد و مختار را تبديل به توده هاي بي اختيار مي كند.
آدورنو دربارة تكنولوژي كضبط صوت» بحثي متعادل تر دارد؛ وي براي اين تكنولوژي يك سري منافع رديف مي كند و يا در مبحث موسيقي كلاسيك وي مزيت هاي معيني را در فن آوري هاي رسانه اي پذيرا مي شود ولي موافقت آدورنو با تكنولوژي هاي ارتباطاتي در زمينة موسيقي محدود مي ماند حتي موافقت وي با ضبط صوت پيش شرط همراه است كه ضبط صوت بايد اين توانايي را داشته باشد كه شخصيت انتقادي و مختار شنونده را حفظ و تقويت كند؛ كتامس لوين» در تحقيقات با اشاره به انحراف آدورنو از بنيان هاي فكري اش در حوزة رسانه ها اظهار نظر مي كند كه اين تغيير نظر آدورنو را مي توان به عنوان اصلي در تجديد نظر مواضع آدورنو نسبت به رسانه ها و به طور كلي تكنولوژي قلمداد كرد.(۱۰)
هربرت ماركوزه
ماركوزه، منتقدي كه بيشترين انتقادهايش متوجه جامعة پيشرفتة صنعتي غرب و تكنولوژي هاي جديد است بر اين باور است كه تكنولوژي هاي مدرن ازجمله تكنولوژي هاي رسانه اي و ارتباطاتي افراد را به نحوي مؤثر و خوشايند مهار مي كند و راه را بر توتاليتاليسم هموار مي كند يعني اين نظام رسانه اي و ديگر نظام هاي توليد انبوه مشغول فروش و تحميل نوعي نظام اجتماعي است كه در عين حالي كه سركوب گر و سلطه جو است، دلپذير و مطلوب نيز به نظر مي رسد، نقش اصلي رسانه ها در نظام سرمايه داري، برانگيختن و آن گاه برآورده كردن يك سويه نيازهاي كاذب و ساختگي است كه نمونة بارز اين قضيه تبليغات گسترده و با كاربرد تلويزيون براي اجتماعي كردن، ساكت كردن و همراه كردنشان با خط مشي نظام حاكم است.
ماركوزه اين تفكر كه تكنولوژي در جهان جديد بي طرف است را نه تنها قبول ندارد بلكه آنرا وسيله اي براي تسلط بر مردم نيز مي داند، وسيله اي كه مردم را به بردگي مي كشاند، تكنولوژي هايي كه در خدمت سركوبي فرديت است و به آزادي دروني كنشگران اجتماعي تجاوز مي كند كه نتيجة اين امر همان است كه ماركوزه آن را كجامعة تك بعدي» نام نهاده است، جوامعي كه افراد توانايي تفكر انتقادي درباره جوامعشان را از دست داده اند.
ماركوزه، تكنولوژي را به خودي خود خطرناك نمي انگارد بلكه استفاده اي كه از آن در جوامع سرمايه داري مي شود را خطرناك و انسان ستيز مي نامد و اين پيوند مرگ بار تكنولوژي و سرمايه داري را تنها با انقلابي مي توان از هم گسيخت كه تكنولوژي را در راستاي اهداف انسان دوستانه و خدمتگزار به انسان ها به كار برد، گويا ماركوزه اين تفكر كه تكنولوژي در ذات خود مشكلي درست نمي كند و مي توان آن را براي ساختن جامعه اي برابر و بهتر بكار برد از ماركس حفظ كرده است.
در كل انتقادات ماركوزه از رسانه ها بيشتر از آن قضيه ناشي مي شود كه رسانه هاي جمعي شكلي تازه از اداره و كنترل جمعي است و اين رسانه ها هستند كه نيازهاي كاذب، تفكر تك بعدي، تخدير انساني و رفتارهاي متناسب با بازتوليد سرمايه داري جديد را ايجاد مي كند.(۱۱)
يورگن هابرماس
هابرماس در بررسي هايش دربارة چگونگي شكل گيري حوزة عمومي بورژوا اهميت زيادي براي انتشار مطبوعات گاهنامه اي قائل مي شود، نشريات انتقادي و هفته نامه هاي اخلاقي كه در سده هاي هفده و هجده در اروپا متشر مي شدند، عرصة جديدي را براي شكل دادن به مناظره هاي همگاني و گفت وگوهاي عمومي فراهم كردند و با وجودي كه اين گونه نشريات در زمينة نقد ادبي و فرهنگي كار مي كردند اما دل مشغولي اصلي شان مسايلي شده بود كه اهميتي اجتماعي- سياسي داشت.(۱۲)
وي استدلال مي كند كه بحث هاي انتقادي گاهنامه ها تأثير مضاعف و دگرگون كننده اي بر شكل نهادي حكومت هاي مدرن داشته است و در دوره هاي بعدي بر اثر پيدايش رسانه هاي نوين الكترونيكي كه از قرن بيستم رواج يافته اند، عمل ارتباطات دوباره به قدرت برتر تبديل شده است.
هابرماس قدرت آزادي بخش بالقوة رسانه ها را در اين مي داند كه اين رسانه ها مي تواند به مخاطبانشان آگاهي بخشد و رسانه ها را از اين جهت به باد انتقاد مي گيرد كه مجالي براي ظهور ادعاهاي درست و معتبر نمي گذارد و فقط به پاسخ ها و واكنش هاي كآري» و كنه» بسنده مي كند. هابرماس با توجه به نظريات آدورنو و هوركهاير چنين استدلال مي كند كه مخاطبان تحت اسارت تهيه كنندگان برنامه هاي رسانه اي با بمباران مداوم افكاري از پيش تعيين شده و تبليغاتي ها با تسلط شان بر رسانه ها، لحظه اي مخاطب را به حال خود رها نمي كند و مصرف كنندگان رسانه اي غالباً شنونده و بينندة مباحثي تكراري اند.
از نظر وي رسانه ها يقيناً تريبوني ايده آل براي شكل دادن به يك موقعيت بياني ايده آل نيستند و جزء يك حوزة عمومي دموكرات محسوب نمي شوند. ولي از آن جا كه انسان ها به خوبي نقش كبازيگر مسئول» را برعهده دارند، مي توانند در برابر سلطة رسانه ها مقاومت كنند.
انتقادات بر مكتب فرانكفورت
انتقادهاي چندي بر مكتب فرانكفورت و نظرية انتقادي شده است: نظرية انتقادي فرانكفورت علاوه بر منفي گرايي موضعي ضدتاريخي نيز دارد براي مثال هنگامي كه نظرية انتقادي از نازيسم در دهة 1930 و با شورش هاي دانشجويي در دهة 1960 بحث مي كند اين رويدادهاي تاريخي را بدون توجه به زمينة تاريخي و تطبيق شان بررسي مي كند.
اين مكتب معتقد است كه نيروي كارگر به عنوان نيرويي انقلابي در جامعه ناپديد شده و توان دگرگون كنندگي شان را از دست داده اند و ديگر اين كه منتقدان مكتب فرانكفورت موارود زيادي را بي جواب گذاشته اند، مواردي همچون اين كه چگونه مي توان قدرت رسانه ها را خنثي كرد و در برابرشان مقاومت نشان داد؟ موضع اين مكتب دربارة رسانه هايي كه نه در دست دولت و نه در دست سرمايه داران است مشخص نيست؛ رسانه هاي كشورهاي سوسياليستي نظير چين را چگونه مي توان اصلاح كرد؟ با توجه به اين كه ماركيست هاي كشورهاي سوسياليستي دليلي را براي اصلاح سياست هاي رسانه هاي كشورشان طرح نمي كنند چون كه به نظر آنها، رسانه ها در اين كشورها از خدمت طبقة كارگر و حافظ منافع كل جامعه است.(۱۳)
مكتب فرانكفورت با فعاليت هاي فرهنگي ارده در بحراني ترين دهه هاي قرن بيستم به تدريج در اوايل دهة 1970 رو به افول گذاشت و فعاليت هاي انتقاديش متوقف شد.
...................................................................................................................
منبع: خردنامه شماره ۴۷ - چهارشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۸۴
روزنامه همشهری
پي نوشت ها
۱. باتومود.ت، مكتب فرانكفورت، ترجمه: ح. نوذري، نشر ني، تهران: 1375، ص۹ و 11.
۲. همان، ص۱۶.
۳. مك كوايل، درآمدي بر نظريه ارتباط جمعي، ترجمه: پ. اجلالي، مركز تحقيقات و مطالعات رسانه ها، تهران 1383، ص۹۹.
۴. پاستر.م، عصر دوم رسانه ها، ترجمه: غ. صالحيار، مؤسسة ايران، تهران 1377، ص۱۷۴.
۵. مك كوايل.و، ص 126.
۶. ريتزر.ج، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ترجمه: م. ثلاثي، چاپ دوم، انتشارات علمي، تهران 1374، ص 204.
۷. همان، ص۲۰۳.
۸. اينگليس.ف، نظريه رسانه ها، ترجمه: م. حقيقت كاشاني، مراكز تحقيقات و مطالعات و پخش برنامه هاي صداوسيما، تهران 1377، ص 189.
۹. پاستر.م، ص 20.
۱۰. همان، ص 25 و 26.
۱۱. پدرام.م، نظريه انتقادي، ماهنامة ايران فردا، شمارة 29، ص 46.
۱۲. تامپسون.ج، رسانه ها و مدرنيته، ترجمه: م. احمدي، سروش، تهران 1380، ص 88.
۱۳. مك كوايل.و، ص 126 و 125.