توقف فکر فلسفی در ایران


گفت و گو با دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

سه شنبه 6 فروردین 1384


بهار امسال شاهد خزان یکی از درختان سایه گستر باغ ابرانی حکمت بود. سیدجلال الدین آشتیانی، استاد بزرگ حکمت اسلامی، روز سوم فروردین ماه درگذشت؛ کسی که همه عمر را به پژوهش و معرفی آثار حکمای بزرگ اندیشه اسلامی - ایرانی گذراند و شگفت آن که آگاهانه یا نا آگاهانه، با وجود آن که افرادی در کنار او بودند که با فلسفه و فرهنگ غرب آشنایی داشتند؛ مانند دکتر داریوش شایگان و دکتر سید حسین نصر و مهمتر از آن انس دیرینه اش باهانری کربن، اندیشمند بزرگ غربی، هیچ گاه حساسیتی ویژه به تفکرات غربی نشان نداد. شاید به خاطر همین ذهن خالص و سلوک معنوی سنتی بود که هانری کربن او را "ملاصدرای عصر حاضر" خواند.
همچنان که خوانندگان دریافته اند، سرویس اندیشه ماهنامه "نامه" از شماره 36 بر آن است تا به نوعی پرسش فکنی دست زند و پرسش بنیادین نیز خود پرسش است و این که اصولاً مسأله ی امروز چیست و نیز در یک سده ی گذشته چه مفاهیمی به عنوان مسأله در میان اندیشه ورزان ایرانی مطرح شده است؟
به بهانه ی درگذشت استاد سید جلال الدین آشتیانی و برای بزرگداشت واقعی آن پژوهش گر و اندیشه ورز، از دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، استاد فلسفه دانشگاه تهران و انجمن حکمت و فلسفه خواستیم تااو که سابقه دوستی 40 ساله با ده یاد آشتیانی داشته است، برایمان بگویید که چرا استاد سید جلال الدین، همه عمر به پژوهش پرداخت، چرا کم تر فلسفه ورزی کرد و آیا اصولاً اندیشه صدرایی می تواند پاسخ گوی مسایل امروز جامعه باشد و ...

جناب آقاي ديناني! لطفاً در ابتدا كمي درباره آرا و انديشه هاي مرحوم سيدجلال آشتياني صحبت بفراماييد.
مرحوم سيد جلال الدين آشتياني كه خدا ايشان را غريق رحمت كند، از تبار فيلسوفان اسلامي است كه به هيچ وجه اغراق نيست اگر ادعا كنيم كه در زمان ما در فلسفه اسلامي سرآمد بود. مرحوم آشتياني چندين ويژگي داشت كه ايشان را ممتاز مي كرد؛ اولاً ايشان فردي بسيار مستعد و خوش فهم بود و به خصوص فهم فلسفي خوب و مستعد و آماده اي داشت، ويژگي ديگر او اين كه بيش از هر كسي استاد ديده بود. در مدت بيش از 50 سال فعاليت فكري، ايشان همه استاداني را كه در ايران، حضور داشتند و فلسفه مي دانستند در طول اين مدت درك كرده بود. كم تر كسي اين توفيق را داشته است.
آيا اگر ايشان به كار پژوهش نمي پرداخت و به فلسفه ورزي روي مي آورد، در آن صورت نتيجه عملي كار ايشان سودمندتر نبود?
سؤال خوبي است، اما من نمي دانم اگر آقاي آشتياني به اين كارها نمي پرداخت آن وقت حتماً به فلسفه ورزي روي مي آورد؛ شايد هم اگر اين كار را نمي كرد به همان درس دانشگاه مي پرداخت. به هر حال پاسخ به اين سؤال مشكل است، چون اگر هم فلسفه ورزي مي كرد، معلوم نيست كه چه چيزي از آن به دست مي آمد.
آقاي سيد جواد طباطبايي بر اين باور است كه پس از ملاصدرا انديشه فلسفي در ايران متوقف شد...
حرف آقاي طباطبايي بسيار حرف نامربوطي است براي اين كه ايشان سواد فلسفه اسلامي ندارد شايد شما هم به همين دليل انتظار داريد كه مرحوم آشتياني اگر به دنبال تصحيح و معرفي آثار نمي رفت و فلسفه ورزي مي كرد، نتيجه كار بهتر مي شد. اما عمده دليل توقف ما اين است كه نمي دانيم در گذشته چه داشته ايم.
البته در گفته هاي آقاي طباطبايي صحبت از "امتناع فكر" مي شود و فرق است بين "توقف" و "امتناع". ايشان صحبت از امتناع مي كند كه نامربوط است ولي من توقف را مي پذيرم و دليل توقف ما هم اين است كه نمي دانيم در فلسفه اسلامي چه چيزي باعث اين توقف شده است. آقاي آشتياني همين را مطرح كرد. ايشان فقط نسخه هاي خطي را به چاپ رساند، مقدمه نوشت و كار را آماده كرد، ولي هنوز درباره آن چه اين آثار طرح مي كنند تحقيق نشده است.
يعني در ارتباط ما با تاريخ فلسفه اسلامي انتطاعي رخ داده است؟
به طور كلي از تاريخ فلسفه اسلامي چيزي نمي دانيم. آقاي آشتياني تنها درباره دوران صفوي سعي كرد و تا حدي هم موفق بود. او همين چهار مجلد را ارايه كرد وگرنه همين مقدار هم شناخته نمي شد. در مورد قبل از دوران صفويه هم كه شناخت تاريخي صحيحي در دست نيست. اصولاً در جهان اسلام فلسفه خوانده نمي شود جز در ايران. در ايران هم كه خوانده مي شود، اسفار را مي خوانند و شفا را، تازه وقتي كه شق القمر كنند. اين به هيچ وجه براي آشنايي با فلسفه اسلامي كافي نيست.
البته در غرب گروهي به پژوهش در تاريخ فلسفه مي پرداد و به شناختن و شناساندن آراي برخي فيلسوفان، آن هم به گونه اي بسيار تخصصي همت مي گمارند. مثلاً برخي كانت شناس هستند و گروهي هگل شناس و ... از نتيجه كار آن ها انديشه ورزان هم بهره ها مي برند. نظر شما درست است و اين كه لزوماً نبايد توقع داشت كه مرحوم آشتياني هم به فلسفه ورزي مي پرداخت. به هر حال ايشان در حوزه اي كه وارد شدند كه نتايج كار ايشان مي تواند انديشه ورزان ما را با بخش مهمي از تاريخ فلسفه اسلامي در ايران آشنا كند.
دقيقاً؛ خوب البته آن چه شما مي فرماييد درست است. وقتي اين مسايل مطرح مي شود، يعني زمينه آماده مي شود براي كسي كه ذهن آماده اي دارد. براي فيلسوفي كه بتواند از مجموع اين ها استفاده كند تا فلسفه ورزي كند. برخي فكر مي كنند كه در غرب معجزه اتفاق مي افتد و ناگهان كسي مثل كانت و هگل پيدا مي شود، به قول شما هم كه طرفدار جديدترها هستيد، معجزه اي اتفاق مي افتد و ژاك دريدا ظهور مي كند.
اتفاقاً همه اين ها مرتبط با بحث است. تا اين زواياي تاريك روشن نشود، سخن گفتن از مرحوم سيدجلال الدين آشتياني هم تبديل به نوعي بزرگداشت شكلي خواهد شد.
فلسفه ورزان امروزي اين ها را بخوانند و نقد كنند. ببينند آن ها چه داشتند و در دوران صفويه كه فقط اسفار نبود. اين آثار بعد از اسفار به وجود آمده است. ببينند و بررسي كنند كه اين ها حرف تازه اي دارند يا همان تكرار حرف هاي اسفار است – همين چهار جلد كتاب منتخب آثار حكما... هم خوانده نمي شود تا روشن شود كه فرصاً رحيم دماوندي حرف تازه داشته است يا نه، ببينيم ميرزا طاهر تنكابني حرف تازه اي داشته است و ... اين ها بايد كتاب درسي شود و محققين. بايد پژوهش كنند. اما اين كه چرا نمي كنند آن بحث ديگري است كه در فرصت ديگري بايد به آن بپردازيم. من ابتدا نقص ها را مي گويم. حالا شما ممكن است بپرسيد چرا اين طور است؟ آن هم دلايلي دارد، اين چراها هم البته جاي سؤال دارد.
با اين تفاسير آيا بايد مرحوم آشتياني را پژوهش گر فلسفه دانست يا ايشان را با عنواني ديگر شناخت؟
ايشان فيلسوف بود، چرا كه اولاً فلسفه را خوب فهميده بود. خود فهميدن فلسفه اسلامي هم كار هر كسي نيست. اما چون مشغول احياي آثار شد، ديگر به آن صورت فلسفه ورزي نكرد، اگر چه نظريات او هم در شرح و مقدمات نوشته شده است آثاري هم دارد كه در واقع فكر خود اوست و ديگر تصحيح نيست. خوب، البته ايشان صاحب نظر هم بوده و نظريات خود را نوشته و در واقع فلسفه ورزي كرده است منتها اين فلسفه ورزي كامل نيست. امروز كسي مي تواند فلسفه ورزي كند كه فلسفه غرب را هم خوب بداند و در شرايط دنياي امروز حرف بد؛ يعني به زبان امروز حرف بد تا مفهوم گفتارش معين شود.
ايشان جهت فكري غرب را نمي دانست و اصلاً كاري هم به آن نداشت، ولي در حد كار خودش، هم در زمينه احياي آثار كارا و خوب بود و هم به يك معنا فلسفه ورزي كرد.
هانري كربن ايشان را ملاصدراي عصر حاضر مي دانست. پرسش اين است كه فلسفه صدرايي چه پاسخي براي مسايل امروز مي تواند داشته باشد؟ در فلسفه اسلامي ما از مسأله فهم ديگري داريم و زنان چه دنبال مي شود. در مرحله اول اثبات وجود و مراتب وجود است ولي فلسفه در غرب بيش تر حول مسايل جامعه انساني دور مي زند ...
شما دو، سه موضوع مطرح كرديد. اين كه هانري كربن آقاي آشتياني را ملاصدراي زمان خواند، معناي ديگري دارد. خود كربن يك فيلسوف است و فلسفه غرب هم كه يكسان نيست. در غرب نحله هاي مختلف فلسفي هست. كربن يكي از فيلسوفان بزرگ غرب است، ولي راهش با فيلسوفان ديگر كاملاً تفاوت دارد اتفاقاً براي كربن همين مسايلي كه در فلسفه اسلامي مطرح است بيش تر جاذبه داشت تا حرف هاايي كه هايدگر مي زند و حرف هايي كه ساير فلاسفه غرب مي ند. البته مسايل اجتماعي براي يك فيلسوف مهم است. فيلسوفي كه به مسايل اجتماع بي اعتنا باشد، بي تعهد است و اصلاً فيلسوف نيست. حرف شما كاملاً درست است؛ بايد به مسايل اجتماعي توجه داشت، ولي طرح مسايل اجتماعي بايد مبناي فلسفي داشته باشد. اگر بدون مبناي فلسفي در زمينه مسايل اجتماعي صحبت كنيم، آن وقت همين حرف هاي بي بنيادي مي شود كه امروز بسياري كسان مي ند. مسايل اجتماعي هم بايد بنياد هستي شناسانه داشته باشد. انسان خودش از مراتب هستي است. انسان هم يك موجود است كه در اين عالم "هست". بنابراين مسايل اجتماعي كه به انسان مربوط مي شود، بايد به هستي شناسي هم مربوط شود تا زمينه داشته باشد. فيلسوفان ما هم بركنار از مسايل اجتماعي نبودند، منتها به دلايلي اين بخش از كار آن ها مقداري كم رنگ شد. اين كه چرا مسايل اجتماعي در بين فلاسفه ما كم رنگ شد، دلايلي دارد كه در اين فرصت نمي توانم به آن بپردازم. فارابي يكي از بزرگ ترين فلاسفه ما كه بنيان گذار فلسفه اسلامي است، در مسايل اجتماعي و در مسايل تمدني، در كتابي كه درباره مدنيت نوشته است، حرف هاي بسياري دارد. حالا درست يا نادرست و اين كه نظريه او قابل عمل است يا نه، بحث ديگري است ولي فارابي اين در اين مباحث وارد شده است. ابن سينا و ملاصدرا هم وارد شده اند. بنابراين مسايل اجتماعي را هم، با همان مسايل هستي شناسانه بايد ارتباط داد تا اعتبار داشته باشد. شما اگر از جامعه صحبت كنيد، ولي بنيان هستي شناسانه نداشته باشيد، حرف هاي مبتذل خواهيد زد. همان كه خيلي ها مي ند. جامعه شناسي هم اصلاً به طور كلي انسان شناسي است و جامعه شناسي به هر شكل و صورت آن بايد اساس هستي شناسي داشته باشد تا اعتبار پيدا كند و محكم شود. من گفتم كه توقف داريم ريشه هاي توقف را بايد در جاي ديگري جست و جو كنيم.
اگر موافق باشيد دوباره برگرديم به همان گفته آقاي هنري كربن كه آقاي آشتياني را ملاصدراي عصر حاضر خوانده بود و بپرسيم كه ملاصدراي عصر حاضر به چه معناست؟
اين حرف او درست است و هانري كربن تعارف هم نمي كرد.
ببينيد! آقاي كربن يك نوع تفكر خاصي داشت، تفكر كربن اين بود كه سنت تفكر اسلامي را تفكر معنوي مي دانست. مي گفت اين معنويت در جهان غرب رنگ باخته و در جهان اسلام ده است، نه اين كه ملاصدرا و ابن سينا گفته اند، بلكه اين ده بودن برايش خيلي مهم بود. يك وقت مي گوييم ملاصدرا درباره معنويت گفته است و رفته است. در غرب هم معنويت وجود داشته است. افلاطون معنوي بوده ولي در تاريخ گفته است و رفته و امروز افلاطون ده نيست، آقاي كربن معتقد بود كه در اسلام و به خصوص در ايران سنت معنويت در تفكر ابن سيناست، در تفكر سهروردي است و اين ده است. ده بودن معنويت يعني اين كه در خيابان كه راه مي رفت آن وقت كه آقاي آشتياني را مي ديد و به خانه اش مي رفت با آن دگي طلبگي معنويت را ده مي ديد. مثلاً خود من كه در آن دوران يك طلبه بودم، او مي ديد كه من نه حرف هاي عجيب و غريبي مي م و نه لباس هايم چنين و چنان است و اصلاً اين مظاهر غربي در من نيست، تو گويي كه از عصر ملاصدرا به اين دوران پرتاب شده ام. بنابراين او سنت معنوي ملاصدرا را در ايران ده مي ديد و به همين دليل درباره آقاي آشتياني مي گفت او ملاصدرای ده است و ملاصدراي زمان است. نه اين كه بخواهد بگويد كه علم او به اندازه علم ملاصدراست. البته من منكر علم آقاي آشتياني نيستم و انصافاً ايشان فيلسوف زمانه بود و فلسفه اسلامي را خوب فهميده بود. ولي كربن وقتي كه اين گونه از او ياد مي كرد منظورش اهميتي بود كه براي اين سنت معنوي قايل است و معتقد بود كه در ايران هنوز وجود دارد.
آيا معنويت ملاصدرا و معنويت مرحوم آشتياني كه البته اين معنويت مورد نياز جامعه امروز ايران هم هست، آيا اين معنويت از دل فلسفه صدرايي بيرون مي آيد يا ريشه در جايي ديگر از اين فرهنگ دارد؟
نه لزوماً اين گونه نيست. ملاصدرا خودش دنبال معنويت گذشته بوده است. معنويتي كه آقاي كربن از ايران باستان تا امروز مي ديد. او حتي از ايران باستان شروع كرد، سپس در اسلام هم ديد تا اين سينا و سهروردي و ملاصدرا كه همان معنويت امتداد پيدا مي كرد و هنوز هم جرقه هاي آن پيداست. هانري كربن منكر پيشرفت غرب نبود ولي غروب معنويت را هم مي ديد. او مي خواست بگويد كه غروب معنويت براي بشريت فاجعه انگيز است، حالا مي گويند غرب، بشريت و ... بشريت منهاي معنويت فاجعه انگيز است كربن مي گويد كه غروب معنويت زنگ خطري است براي بشريت، هر چند تكنولوژي به جلو برود. او آن معنويت را در اين جا مي ديد و اميدوار بود كه معنويت دوباره احيا شود، احياي معنويت معنايش نفي تكنولوژي نيست، او خيلي فيلسوفانه فكر مي كرد.
در واقع فرهنگ عمومي ما را ...
مي دانم سؤالتان چيست. مواردي را وارد مي كنيد كه به ما مربوط نيست. ما صدهزار اشكال داريم. من از اشكالات صحبت نمي كنم. من بهتر از شما مي دانم اشكالات چيست است. ملاصدرا اين وسط مقصر نيست، هي نگوييد اشكالات نيست؛ اشكال در جاي ديگري است. اشكال در بي فلسفگي است، بي فلسفگي اين اشكالات را به وجود آورده است...

منبع: «نامه»
شماره 37- نیمه اردیبهشت 84