قانون آزادی، حکومت جمهوری و صلح جاودان
بهرام محيی
جمعه 23 اردیبهشت 1384
 
 
 (نگاهی به فلسفة سياسی ايمانوئل کانت)
 
 
§                        ترديدی نبايد داشت که کانت بيشترين تأثير را بر انديشة دوران جديد و بويژه در حوزه های گوناگون فلسفه مانند معرفت شناسی، فلسفة اخلاق (اتيک)، فلسفة زيبايی شناسی (استه تيک) و نيز فلسفة حق داشته است. اما آنچه که شايد جالب توجه باشد، ذکر اين نکته است که کانت علاوه بر آن، به عنوان فيلسوفی سياسی، دارای انديشه های درخشانی نيز در حوزة فلسفة سياسی است.
 
پيشگفتار
     آوازة ايمانوئل کانت (1724 ـ 1804) به عنوان بزرگترين فيلسوف دوران جديد، تا امروز پايدار مانده است. بسياری از تاريخ شناسان فلسفه، وی را حتا بزرگترين متفکر همة دوران ها می دانند. انديشة فلسفی دوران جديد، تا پيش از ظهور کانت، به دو جريان اصلی خردگرايی (راسيوناليسم) و تجربه گرايی (آمپريسم) تقسيم شده بود. اختلاف ميان اين دو جريان، عمدتا" بر سر برداشت های متضاد نسبت به گوهر واقعيت و سرچشمة شناخت بشری بود. در حاليکه خردگرايانی چون دکارت، اسپينوزا، لايبنيتس و ولف، شناخت جهان را از طريق مفاهيم و گزاره های ثابت و عمومی زادة ذهن انسان ميسر می دانستند، تجربه گرايانی چون بيکن، لاک، برکلی و هيوم، تجربه را تنها سرچشمة کل دانش بشری می دانستند.
     خردگرايان، بر پاية فلسفة خود، دست به ساختن نظامهای متافيزيکی بزرگی زده بودند. اما خصلت جزمگرايانة اين نظامها و تضادهای زيادی که در آنها وجود داشت، اعتبار آنها را با ترديدهای جدی روبرو ساخته بود. از سوی ديگر، تجربه گرايی نيز به بن بست رانده شده بود، چرا که ديويد هيوم به عنوان آخرين فيلسوف تجربه گرای پيش از ظهور کانت، اعتبار عينی شناخت را نفی کرده بود. به اين ترتيب فلسفة دوران جديد در شرايط امتناعی به سر می برد که در آن قادر نبود يکی از اين دو نوع شناخت را شالودة دانش معتبر و عينی بشر قرار دهد.
     خطای هر دو جريان فلسفی، در يکجانبه نگری آنها نهفته بود. به عبارت ديگر کم توجهی به عوامل گوناگون تأثيرگذار و سهيم در شکل گيری شناخت بشری، به ارزيابی اشتباه آميز هر دو جريان انجاميده بود. خردگرايی، به اعتبار شناخت مبتنی بر عقل پر بها می داد و اهميت تجربه را در نظر نمی گرفت و در مقابل، تجربه گرايی، که تمامی شناخت را بر پاية تجربه استوار می ساخت، اهميت گزاره های عقلی دارای اعتبار عمومی را ناديده می گرفت. به اين ترتيب، اگر شناخت فلسفی می خواست بر شالوده های محکمی پا بر جا شود، اين کار تنها از اين طريق ميسر بود که پيش فرض های هر دو جريان فلسفی ياد شده به دقت مورد سنجش قرار گيرد و ادعاهای موجه هر دو جريان، در گونة برداشت جديد و واحدی نسبت به واقعيت و شناخت، در هم ادغام گردد. و اين کار سترگی است که کانت انجام داد.
     در واقع کانت تلاش کرد با تلفيق جنبه های درست فکری هر دو جريان فلسفی يادشده، اعتبار، مرزها و سرچشمه های شناخت بشری را روشن سازد. کانت بر خلاف ادعای دو جريان اصلی فلسفی پيش از خود که شناخت را تنها برخاسته از يکی از دو  سرچشمة عقلانی يا تجربی می دانستند، تأکيد نمود که هر شناختی محصول عوامل دوگانة عقلی و تجربی است. به نظر کانت، اگر جهان بيرونی و تجربه وجود نداشت، امکان شناخت درست به همان اندازه ناچيز بود که اگر فاعل شناسا فاقد تجهيزات عقلی معين بود.
     کانت، روان انسان را برخوردار از سه توانش (قوه) می دانست: انديشه، خواست (اراده) و احساس. بر پاية همين تقسيم بندی است که وی در ژرف انديشی های خود به فلسفة شناخت، فلسفة خواستن و فلسفة احساس کردن می پردازد. سه اثر معروف نقدی او تحت عناوين «سنجش خرد ناب»، «سنجش خرد عملی» و «سنجش نيروی داوری» به ترتيب با اين حوزه های فلسفی سه گانه سروکار دارد و بنای عظيم و با شکوه فکری او را می سازد. در زير اشاراتی به سه اثر مهم نقدی کانت، تا آنجا که بتواند برای هدف مورد نظر اين نوشته ياری رسان باشد می کنيم.
     کانت در نخستين اثر خود يعنی «سنجش خرد ناب» (1781 و 1787)، با فرسختی انديشمندانه و بطور ريشه ای و بنيادی، خرد بشری را به بوتة نقد و سنجش می کشد. خلق اين اثر، بی ترديد متأثر از اين پرسش کانونی زمانة اوست که انسان اصولا" چه چيز را می تواند بشناسد؟ اين پرسش، کانت را به رودررويی با هر دو جريان عمدة فلسفی دوران او می کشاند. نتيجه ای که برای کانت از اين رودررويی حاصل می آيد، اينست که متافيزيک به معنای سنتی خود و به مثابه دانش جوهری روان، جهان و خدا ممکن نيست، چرا که چنين دانشی از نيروی شناخت بشری فراتر می رود. اما متافيزيک به مثابه فلسفه ای فرارونده يا برين يا استعلايی (transzendental)، پرسشی معطوف به شرايط امکان شناخت است. کانت به منظور ايجاد چنين متافيزيکی، به دنبال پيش شرطهای آزاد از تجربه يا پيشينی (a priori) تجربه در گسترده ترين معنای خود می گردد تا آنان را با هم در رابطه ای نظام مند قرار دهد. وی در بررسی ادراکات حسی، به دو صورت سهش ناب حسی، يعنی مکان و زمان می رسد و نشان می دهد که مکان و زمان، دريافت های احساسی ما را منظم می کنند و آنها سپس از طريق قوة فهم، به مفهوم ارتقاء می يابند. کانت در بررسی قوة فهم، به مقوله ها (کاته گوري ها) می رسد که کار برقرار کردن رابطه ميان مفاهيم و داوريها را بر عهده دارند. وی مرز روشنی ميان فهم و خرد ترسيم می کند و نشان می دهد که دانش فهمی بشر با تمام تجهيزات و امکانات خود، محدود به جهان پديدارهاست و شناختی نسبت به ذات واقعيت ها به دست نمی دهد. خرد بر خلاف فهم که با مفهومها در ارتباط است،  با جهان ايده ها سر وکار دارد. لذا ايده ها از نظر کانت، «مفهومهای» خردند، ولی برای آنها در جهان حسی، هيچ موضوع يا برابرايستايی يافت نمی شود و ما هيچگاه نخواهيم توانست تصور مطلقی از آنها به دست آوريم. اما به نظر کانت اين امر به اين معنا نيست که ايده ها بيهوده اند، بلکه بايد آنها را فرآورده های طبيعی و لازم خرد دانست. بنابراين، خرد بشری بنا بر طبيعت خود دائم در تلاش است تا مرزهای فهم را درنوردد و از جهان پديده ها (Phaenomena) به جهان ذاتهای معقول (Noumena) پرواز کند تا شئی فی نفسه (Das Ding an sich ) را بشناسد. اما خرد بدينسان خود را در چنبرة تناقضات اسير می يابد: از طرفی ناچار است بپذيرد که ايده ها به مثابه علائم امر مطلق قابل اثبات نيستند و از طرف ديگر نمی تواند از آنها صرفنظر کند. کانت تصريح می کند که خرد برای ارتقاء به امر نامشروط، به سه ايده می رسد: روان شناسی عقلانی، جهان شناسی عقلانی و خداشناسی فرارونده. همين ايده ها هستند که انسان را به تلاش در راه شناختن چيزهايی بر می انگيد که شناخت آنها از حد توانايی ما بيرون است. بطور خلاصه می توان گفت که متافيزيک فراروندة کانت، علم معطوف بر معرفت شناسی است که می خواهد مرزهای خرد بشری را روشن سازد تا انسان را از گد خطاهايی که همواره او را فريب می دهند و گمراه می ساد، در امان نگهدارد. 
     کانت در دومين اثر نقدی خود يعنی «سنجش خرد عملی» (1788) به دنبال يافتن پاسخی برای اين پرسش اساسی است که انسان چه بايد بکند؟ بررسی کانت عمدتا" معطوف به آن است که آيا خرد بشری می تواند ميزان و معياری برای چيزهای ديگر و قانونگذاری مستقل باشد؟ به نظر کانت همانگونه که خرد در حوزة شناخت، از اصول آزاد از تجربه يا پيشينی (آپريوری) نهفته در خود تبعيت می کند و بطور خودکار قادر است صورت ها و مرزهای شناخت را خود تعيين کند، در روان انسان نيز در مورد امر خواستن، اصلی پيشينی قابل پذيرش است. اين اصل چيزی نيست جز اراده ای آزاد و مستقل. اگر چه برابرايستاهايی که ارادة انسان معطوف به آنهاست، تنها از طريق تجربة عملی به دست می آيد، اما صورت عمومی و راستای خواستن، قانونی اخلاقی است که آزاد از تجربه و بطور پيشينی (آپريوری) وجود دارد. کانت اين قانون اخلاقی را دستوری واجب يا بايستة قطعی (Kategorischer Imperativ ) می نامد. به نظر کانت، اين گزاره که: انسان می بايست نيکی کند، خود تأييدی عملی بر آزادی اراده است، چرا که بر خلاف مجبور بودن و الزام داشتن (müssen ) که با ناگزيری همراه است، وقتی صحبت از بايستن (sollen ) می کنيم، امکان گزينشی را در نظر می گيريم که تصميم ما را با وظيفه ای اخلاقی توأم می سازد.
     اما عليرغم چنين ملاحظاتی، هنوز آزادی اراده ثابت نشده است. به نظر کانت، اساسا" اين آزادی اراده، برابرايستايی هم برای شناخت نظری ندارد، بلکه صرفا" ايده ای تنظيمی است. از طريق همين ايدة تنظيمی است که ايده های عملی ديگری مانند ناميرايی روان، به مثابه اوج ضروری و بی پايان اخلاقيت، و نيز خدا، به مثابه ضامن جاودانی اين اخلاقيت مورد تأييد قرار می گيرد. کانت که در نخستين اثر نقدی خود، ايده های آزادی، ناميرايی روان و خدا را به مثابه برابرايستاهای شناخت ممکن منتفی دانسته بود، در نقد دوم خود، اين سه ايده را دارای اصل های (پرنسيب های) تنظيمی ولی غيربنيانگذار معرفی می کند. «خرد عملی» علتی است که ارادة انسان را در قالب قانون اخلاقی متعين می سازد. برای کانت، خرد عملی نسبت به خرد نظری، ارجحيت دارد.
     با «سنجش خرد ناب» و «سنجش خرد عملی»، دو جهان متفاوت در برابر هم قرار می گيرند: جهان قانونمنديها و امر مشروط و جهان آزادی و امر نامشروط. اين دو جهان نياز به وحدت دارند. و اين کاری است که کانت در سومين اثر نقدی خود يعنی «سنجش نيروی داوری» (1790) انجام می دهد. اين وحدت، در جهان «احساس کردن» صورت تحقق می پذيرد. جستجوی کانت برای يافتن قوانينی در حوزة احساسات چون لذت و رغبت و يا بی لذتی و بی رغبتی، او را از طريق بررسی نيروی داوری زيباشناسانه، به کشف قوانين مربوط به امر زيبا و امر والا رهنمون می گردد.
     اين پيشگفتار نسبتا" طولانی، صرفا" اشاره ای مؤجز و گذرا به منظومة عظيم فکری ايمانوئل کانت است. برخی از صاحبنظران حوزة فلسفه، انديشة وی را به عمارت پر صلابتی تشبيه کرده اند که ورود به آن دشوار و خروج از آن دشوارتر است. ترديدی نبايد داشت که کانت بيشترين تأثير را بر انديشة دوران جديد و بويژه در حوزه های گوناگون فلسفه مانند معرفت شناسی، فلسفة اخلاق (اتيک)، فلسفة زيبايی شناسی (استه تيک) و نيز فلسفة حق داشته است. اما آنچه که شايد جالب توجه باشد، ذکر اين نکته است که کانت علاوه بر آن، به عنوان فيلسوفی سياسی، دارای انديشه های درخشانی نيز در حوزة فلسفة سياسی است. هدف اصلی اين جستار نيز همانا معرفی جنبه هايی از فلسفة سياسی ايمانوئل کانت می باشد.
 
انسان و قانون آزادی
     کانت از منظر سياسی، انسانی ليبرال منش بود. با اينحال او انقلاب کبير فرانسه را در مجموع خوشامد گفت و آن را گسست قطعی و برگشت ناپذير از نظام سياسی مبتنی بر حکومت مطلقه ارزيابی کرد. اما کانت با عروج حکومت ترور و وحشت ژاکوبن ها، به انتقاد شديد از آن پرداخت و با تکيه بر روح عصر روشنگری، راه اصلاحات مداوم آموزشی و سياسی را در مقابل شيوه های افراطی و انقلابی پيش نهاد. اين، راهی بود که بايد به انسان برای گسستن  قيد و بندهای دينی، اجتماعی و سياسی تحميل شده کمک می کرد و زمينة آزادی او را فراهم می ساخت. آزادی حاصل شده از روشنگری برای کانت، بيرون آمدن از نابالغی فکری و معنوی، به ياری فهم خود و مستقل از مراجع اقتدار زمينی و آسمانی بود. اما کانت در عين حال می خواست که فهم انسانی را از تکبر و پربها دادن به خود نيز آزاد سازد. وی تصريح می نمود که خرد ضرورتا" به انضباطی نيازمند است تا زياده رويها و افراط کاری های آن را لگام د.
     برای کانت، ايدة آزادی، چه در زمينة زندگی و چه در گسترة تفکر، ايده ای راهنما و تعيين کننده است. اما اين ايده از نگرگاهی قابل شناخت تجربه نمی شود، بلکه صرفا" از منظر عملی. برای خرد نظری، ايدة آزادی، ايده ای صرفا" «تنظيمی» باقی می ماند: «عملی، هر آن چيزی است که از طريق آزادی ممکن باشد. اما اگر شرايط اعمال اختيار آزاد ما تجربی باشد، در اين حال خرد هيچ کاربردی جز کاربرد تنظيمی نمی تواند داشته باشد... خرد هيچ قانونی را جز قانونهای عملی رفتاری آزاد برای دستيابی به غاياتی که بوسيلة احساس به ما توصيه شده اند، نمی تواند صادر کند... از اين رو خرد قانون هايی به دست می دهد که دستورهايی واجب و فريضی هستند، يعنی قانونهای عينی آزادی اند و می گويند که چه چيز می بايست [اخلاقا"] صورت بگيرد، اگر چه شايد هرگز صورت نگيرد، [آنها] از اين رو از قوانين طبيعی که فقط به چيزهايی می پردازد که صورت می گيرد متمايد، که قانونهای عملی ناميده می شوند.» (1).
      بنابراين، آزادی برای کانت، درهم شکستن قانون عليتی است که خرد نظری تحت آن، کليت طبيعت را به سان ايده به تصور در می آورد. در هم شکستن چنين قانونی هنگامی روی می دهد که آزادی به مثابه امر خودآيين ارادة انسان، بطور مستقل و نامشروط و آزاد از تأثير علل طبيعی مانند نيازها و تمايلات متحقق گردد: « اراده، گونه ای از عليت موجودات ده ای است که خردمند باشند و آزادی آنچنان خصيصه ای از اين عليت است که بتواند مستقل از علت هايی که بيگانه آنها را تعيين می کند، تأثيرگذار باشد... آزادی از آنجا که خاصيتی از اراده بر اساس قوانين طبيعی نيست، بايد بيشتر عليتی از قوانين تغييرناپذير، اما از گونه ای خاص باشد، چرا که در غير اينصورت آزادی اراده چيزی مهمل و بی معنی می بود.» (2).
     پس ارادة آزاد، از انگيزشی درونی حاصل می گردد و به اين معنا علت خويشتن است، قانون رفتار خود را خود تعيين می کند و به هيچ نيروی بيگانه ای تمکين نمی کند. لذا می توان تصور کانت از آزادی را در آزادی از عليت، عليت ناشی از آزادی، آزادی اراده و خودقانونگذاری خلاصه کرد. حال اگر اين خودقانونگذاری ارادة آزاد، دارای خصلت نمای نامشروط بودن نسبت به طبيعت است، پس بايد خصيصه ای عمومی، تأکيدی و قطعی (کاته گوريک) داشته باشد، يعنی اينکه اصولا" برای همة زمانها و مکانها و تحت هر نوع شرايطی اعتبار داشته باشد. چنين امری به اين معناست که اراده نمی تواند به راستی ارادة انسان باشد، تا هنگامی که تحت تأثير انديشة آزادی قرار نگيرد و چنين اراده ای که همواره تحت تأثير انديشة آزادی قرار دارد، از ديدگاه عملی بايد به همة ذات های خردمند تعلق داشته باشد. 
     کانت همچنين مفهوم قطعی اخلاق را به انديشة آزادی ارجاع می دهد و يادآور می شود که اگر چه نمی توان انديشة آزادی را چون امری واقعی در طبيعت انسان نشان داد، اما اگر بخواهيم ذاتی را خردمند و دارای اراده در نظر گيريم، بايد انديشة آزادی را پيش گزاردة آن بدانيم. همين ژرف انديشی است که کانت را به مفهوم کليدی دستور واجب يا بايستة قطعی (Kategorischer Imperativ ) در قانون اخلاقی به مثابه تبلور نامشروط خودقانونگذاری ارادة آزاد رهنمون می شود: «اين گزاره که: اراده در همة کنشها، برای خود قانونی است، فقط نشان دهندة اين اصل است که بر اساس هيچ اصل راهنمايی عمل مکن، جز آن که بتواند خود را همچنين به مثابه موضوع قانونی عمومی قرار دهد. اين اما فرمول بايستة قطعی و اصل اخلاق است. بنابراين، ارادة آزاد و ارادة تابع قوانين اخلاقی، يکسان هستند. لذا اگر آزادی  اراده، پيش گزارده شود، اخلاقيت نيز به همراه اصل خود، از راه تشريح مفهوم آن به دنبال می آيد.» (3).
     از طريق چنين ژرف انديشی است که کانت به آغازه های خرد ناب عملی دست می يابد و آنها را به صورت گزاره هايی که اصل های راهنمای عمل و برترين قواعد رفتاری (Maximen) را متعين می ساد، فرمولبندی می کند. در اينجا به بامود يکی از اين گزاره ها که در آن می توان با نگاه کانت به انسان آشنا شد، بسنده می کنيم.
     برای کانت، اراده، قوه ای است که تصور قوانين معين را بر حسب کنش خويش سامان می دهد. چنين قوه ای را فقط می توان در ذاتهای خردمند يافت. کانت آنچه را که اراده به عنوان پاية عينی تعّين خويشتن به خدمت می گيرد، غايت (Zweck ) می نامد و تأکيد می کند که اگر غايت فقط از جانب عقل معين گردد، بايد در مورد همة ذاتهای خردمند ارزش يکسان داشته باشد. به نظر کانت اگر بتوان چيزی را فرض کرد که وجود آن در نفس خود ارزشی مطلق داشته باشد، يعنی غايت بالذات (Zweck an sich selbst ) باشد، می توان آن چيز را سرچشمة قوانين قطعی دانست و بايستة قطعی يا قانون عملی را از منشاء آن استخراج کرد. وی انسان را دارای چنين خصوصياتی می داند و تصريح می کند که هر ذات خردمند، تنها چيزی است که به منزلة غايتی فی نفسه و بخودی خود وجود دارد و نه به مثابه وسيله ای که اين يا آن اراده بتواند او را بطور خودکامانه و خودسرانه به کار گيرد. بنابراين، انسان در همة فعاليتهای خويش، چه به او مربوط باشد و چه نباشد، هميشه بايد در آن واحد در مقام غايت در نظر گرفته شود. از همين رو به نظر کانت، همة اشياء دارای قيمتی هستند و اين تنها انسان است که دارای حرمت و منزلت (Würde ) می باشد. پس اگر بايسته ای قطعی وجود داشته باشد، بايد به مثابه قانون عملی عام به کار آيد که بنياد آن اين اصل باشد: ذات يا طبيعت خردمند همچون غايت فی نفسه وجود دارد. اين اصل را کانت به مثابه آغازه ای برای بايستة قطعی، بصورت اين گزارة فرمولبندی می کند: «چنان رفتار کن که بشريت را چه در شخص خود و چه در شخص هر کس ديگر، همواره همزمان به مثابه غايتی به شمار آوری، و نه هرگز فقط به مثابه وسيله ای.» (4).
     بر طبق چنين آغازه ای عمل کردن، به معنی  عمل کردن بر پاية تمايلی طبيعی نيست، بلکه بر پاية وظيفه شناسی، خودآيينی و تعهدی است که شخص برای خود، نسبت به انسانهای ديگر تعيين کرده است. پس آزادی و تعهد در اينجا اين همانند هستند. بنابراين، هر فرد از طريق ارادة آزاد خود، همزمان غايت بالذات نيز هست، او قانونگذار رفتار خويشتن است. اما چنين امری، فقط ويژگی يک فرد نيست و در مورد همة افراد ديگر نيز بدون استثناء صادق است. لذا غايت های فی نفسه به معنی ارادة هر کس فقط برای خودش نيست، بلکه به منزلة ارادة ديگران برای من و ارادة من برای ديگران است. همين وابستگی به غايت خويشتن است که به فرد و همة افراد، برابری مطلق می بخشد و حرمت و منزلت انسان را بطور نامشروط متعين می سازد. اگر نزد کانت، حقيقتی مطمئن، روشن و نامشروط وجود داشته باشد، همين يقين مربوط به حرمت و منزلت تفويض ناپذير و تفکيک ناپذير انسان است. بدون ترديد، ژرف انديشی های کانت در مورد انسان و حرمت و منزلت او، يکی از ستونهای محکم انديشة حقوق بشر در فرهنگ مغرب زمين به شمار می رود. کانت از هر انسانی، احترام نسبت به انسان ديگر را به مثابه ذاتی برابر که از آزادی و ارادة مستقل برخوردار است و متعهد به وظيفة اخلاقی است، طلب می کند. اگر چه در چنين پيوند متقابلی ميان فرد و جمع، کليت ذات انسانی و لذا انسانيت مد نظر است، اما هر شخص، فردی باقی می ماند که همواره بايد با حرکت از خود و متکی بر ارادة خويشتن، بطور مستقل تصميم بگيرد که چگونه رفتاری داشته باشد تا قانون اخلاقی «بايستة قطعی» را که خود او قانونگذار آن است، خدشه دار نسازد. 
     در تصميم گيری مستقل برای رفتاری بر پاية «بايستة قطعی» است که تکثر گستردة بينش ها، قابليت ها و تصميم ها امکان بروز می يابد. اما در چارچوب همين امکانات نيز هست که فرد يا افراد عملا" می توانند به دنبال نيازها و تمايلات طبيعی شخصی خود بروند و از اصل «بايستة قطعی» تخطی کنند. زيرا اگر چه «بايستة قطعی» به مثابه قانونی پايدار همواره وجود دارد، اما کانت از آنچنان بصيرت عميقی برخوردار است که نيک می داند انسان به دليل محدوديت خود همواره از «بايستة قطعی» تبعيت نمی کند. بر عکس، برای کانت انسان همواره همزمان موجودی طبيعی است که بطور مستمر در معرض تحميلات و مخاطرات طبيعت، چه طبيعت خويشتن و چه طبيعت بيرونی، قرار دارد: «اگر از نگرگاه اخلاقی، طبيعت خشن انسان را با غايت خرد مقايسه کنيم، بايد بگوييم که انسان بر پاية طبيعت يعنی تمايل خود، شّر است، اگر چه بالقوه به دليل احساس اخلاقی خود، پيشاپيش برای نيکی تعيين شده است.» (5). 
     پس می توان نتيجه گرفت که از ديد کانت، تنش ميان طبيعت و آزادی انسان، ميان قانون طبيعی و قانون اخلاقی، از بين رفتنی نيست. چنين تنشی می بايد هر بار از نو  تاب آورده شود. نگاه بدبينانة کانت به طبيعت انسان، با اين اميد پيشرونده در هم گره خورده است که انسان در جريان تکامل روز افزون خود به سمتی سوق می يابد که بطور فزاينده فضای بيشتری برای تأثير قانون اخلاقی و از طريق آن آزادی خويشتن می گشايد. جدالی مستمر ميان طبيعت خشن انسان و فرهنگ او، ميان غريزه و خرد او و در يک کلام ميان سبعيت و انسانيت در جريان است. برای کانت، ابزار و ادواتی که در اين روند و در راستای هدف يادشده مورد استفاده قرار می گيرند، پيش از همه چيز آموزش خويشتن و پايان دادن به نابالغی فکری و معنوی است. اما کانت نقش نظام سياسی حاکم بر جامعه و نيز نقش قوانين حاکم بر چنين جامعه ای را نيز بسيار برجسته می داند.
 
اخلاق و حق 
     کانت در سال 1785 رسالة پر اهميت «بنياد متافيزيک اخلاق» را به منزلة پيشگفتاری فشرده بر دومين اثر نقدی خود «سنجش خرد عملی» منتشر ساخت. وی در اين رساله، به دنبال بامودن اصل غايی اخلاق، به صورتی مقدماتی و در خور فهم همگان بر آمده بود. ما در سطور بالا اشاراتی به بخشهايی از اين رساله داشتيم. اما کانت در اثر حجيم تری که بعدها در سال 1797 تحت عنوان «متافيزيک اخلاق» منتشر کرد، بطور مبسوط تر به تبيين فلسفة حق خود و نيز پيوند ميان حق و اخلاق می پردازد. در زير نگاهی گذرا به آموزة حق کانت، تا آنجا که می تواند به بحث اين نوشته در معرفی آرای سياسی اين متفکر بزرگ کمک کند، خواهيم انداخت.
     تلاش کانت در «متافيزيک اخلاق» متوجه اين امر است که جهانشموليت ميان حق و اخلاق را در  محدودة دانش اخلاق (اتيک) مستدل سازد. اين کار بايد بدينسان صورت می پذيرفت که گزارة مقدمات و شرطهای اولية يک نظام حقوقی عمومی، بر گزارة مقدمات و شرطهای اولية يک نظام اخلاقی عمومی منطبق می شد و از طريق آن، نظام اخلاقی نيز قابل توضيح می گرديد و نه فقط به مثابه توضيح دهندة نظام حقوقی. بخش نخست اين کتاب، به متافيزيک آغازه های آموزة حق و بخش دوم به متافيزيک آغازه های آموزة فضيلت اختصاص دارد. کانت در بخش نخست، در تبيين آموزة حق خود، به دنبال پيش فرضهای آزاد از تجربه و پيشينی (آپريوری) قانونگذاری بيرونی است، يعنی آنچنان قانونگذاری که برای رعايت آن، اعمال فشار و تنبيهات قضايی درنظر گرفته شده است. در بخش دوم، يعنی آموزة فضيلت، مبانی پيشينی (آپريوری) اتيک را به مثابه نظرية اخلاق قانونگذاری درونی مورد بحث قرار می دهد. 
     کانت بر تفاوت ميان قانونگذاری بيرونی و درونی تأکيد دارد. وی بدين ترتيب سنت حقوق طبيعی متفکران پيش از خود را حفظ می کند، اما در عين حال از تفاوت گذاری ميان اخل