آلکسی دوتوکویل و جامعه ایران


حميدرضا جلائي‌پور

شنبه 24 اردیبهشت 84


خطر دائمي مردم‌سواري و غفلت روشنفكران از ايمان مذهبي-خطر دائمی

انديشه‌هاي آلكسي دو توكويل درباره جامعه فرانسه و آمريكاي قرن نوزدهم يكي از منابع جدّي براي فهم جامعه جديد است.(1) جامعه‌شناس برجسته‌اي چون ريمون آرون توكويل را از بنيان‌گزاران علم جامعه‌شناسي مي‌داند و شأن اصلي اين علم را فهم روندهاي شكل دهنده جامعه جديد مي‌داند. ريمون بودن، از جامعه‌شناسان صاحب نفوذ معاصر نيز معتقد است روندهايي كه توكويل درصد و هفتاد سال پيش تشخيص داده هنوز از روندهاي جدي جامعه كنوني ما است. اين نوشته سه هدف را دنبال مي‌كند. اول، شكل‌گيري «قدرت اجتماعي» در جامعه جديد را بعنوان يكي از روندهاي اساسي كه توكويل تشخيص داده است، توضيح مي‌دهد. دوم، داروي شفابخشي را كه توكويل براي مهار پيامدهاي نامطلوب قدرت اجتماعي بر مي‌شمرد برجسته مي‌كند. سوم، روند مذكور را كه يكي از روندهاي جدي جامعه ايران نيز هست با توجه به شرايط كنوني ايران توضيح دهد.
جامعه جديد چگونه جامعه‌اي است؟ براي فهم جامعه جديد در انديشه توكويل بايد نظريه كلان او را مورد توجه قرار دهيم. اگر نظريه كلان اگوست كنت، كارل ماركس و اميل دوركم به ترتيب نامشان جامعه صنعتي، جامعه سرمايه‌داري و جامعه ارگانيكي است. نام نظريه توكويل «جامعه دموكراتيكي» است. جامعه دموكراتيك (يا بقول جامعه‌شناسان امروزي مدرنيته) جامعه‌اي است كه خصيصه اصلي‌اش ميل به «برابر شدن شرايط اجتماعي» است. در جامعه مذكور تمايزات ناشي از خانواده، قوميت، نژاد، مذهب و طبقه رسميت ندارد و اغلب اعضاي جامعه ميل به برابر شدن دارند. منظور توكويل از ميل به برابري به معناي برابري فكري يا برابري اقتصادي نيست. زيرا چنين برابري نه ممكن و نه مطلوب است بلكه منظور او برابري اجتماعي است. يعني پايه‌هاي نظري و عملي تفاوت‌هاي موروثي به تدريج سست مي‌شود و همه مشاغل، مناصب و افتخارات در جامعه مي‌تواند در دسترس همگان باشد و تعداد كثيري از اعضاي جامعه شرايط دگي‌اشان به هم نزديك ‌شود. هدف اين جامعه همچون جوامع پيشامدرن كسب افتخار و عظمت نيست بلكه رفاه و آرامش بيشتر براي اعضاي جامعه است. توكويل در مقام تجربه در هنگام سفرش به آمريكا چنين جامعه‌اي را در ميان بورژوا-پورتين‌هاي اين كشور مي‌بيند. البته او مداح جامعه دموكراتيكي امريكايي نيست. بدين معنا كه نه با دموكراسي انتظار دگرگون كردن همه سرنوشت بشر را دارد و نه همچون متفكران محافظه‌كار فرانسه چون ادموند برك (97-1729) اساس اين جامعه را در حال تجزيه و تلاشي مي‌بيند. دموكراسي براي او از يك طرف خصيصه بنيادي جامعه جديد است و براي تعداد زيادي از آدميان رفاه را تسهيل مي‌كند و از طرف ديگر اين رفاه هيچ‌ گونه درخشش و عظمتي در خود ندارد حتي اين جامعه با مخاطرات سياسي-اجتماعي جدي روبه‌رو است.
چرا جامعه دموكراتيك جامعه خطرناكي هست؟ در نگاه اول جامعه دموكراتيك جامعه خطرناكي به نظر نمي‌رسد. زيرا رژيم سياسي متناسب با اين جامعه رژيم آزادمنش است. بدين معنا كه شهروندان جامعه همه با هم برابرند و هيچ فردي بر فرد ديگري حق ويژه ندارد. در چنين جامعه‌اي نمايندگان مردم طبق سازوكارهاي دموكراسي پارلماني منتخب موقت مردم هستند و فرمان حكومت را به دست مي‌گيرند. ظاهراً حكومت دموكراتيك مذكور بايد حافظ حقوق شهروندان باشد و مديريت حل معضلات جامعه را بعهده بگيرد. توكويل كم و بيش حضور چنين رژيم دموكراتيك آزادمنشي را در جامعه آمريكا تصديق مي‌كند. اما در مقابل عليرغم پيروزي انقلاب شكوهمند و آزاديخواهانه (1879) مردم فرانسه به جاي شكل‌گيري رژيم آزاد منش و دموكراتيك شاهد شكل‌گيري رژيم استبدادي دموكرايتك در اين كشور است-يعني رژيمي كه به نام اكثريت مردم به شهروندان اعمال قدرت مي‌كند و به جاي مردم‌سالاري مردم‌سواري مي‌كند. از اين‌رو جامعه فرانسه بر خلاف جامعه آمريكا جامعه خطرناكي است و از چاله استبداد سياسي رژيم پيش از انقلاب به چاه استبداد جمعي و اجتماعي پس از انقلاب افتاده است.
از نظر توكويل سر برآوردن دو نوع رژيم سياسي از دل جوامع دموكراتيك-رژيم آزادمنش دموكراتيك و استبدادي دموكراتيك-را بايد در شكل‌گيري «قدرت اجتماعي» در اين جوامع جست‌وجو كرد. منظور از شكل‌گيري روند «قدرت اجتماعي» در جامعه دموكراتيك چيست؟ در جامعه برابري خواه جديد ساز و كارهاي تثبيت كننده موقعيت‌هاي فاميلي، قومي، مذهبي و طبقاتي (يا به اصطلاح نهادها مياني سنتي) از سكه مي‌افتد و جامعه در وضعيتي قرار مي‌گيرد كه «فرد» فرمانرواي سرنوشت خويش مي‌شود. اما بر خلاف انتظار، هستي اين فرد در معرض نابود شدن نيز هست. زيرا اين افراد پراكنده و ذره‌اي در برابر قدرت افراد و يا سازمان‌هايي كه به نام جمع بر اعضاي جامعه مديريت مي‌كنند (يا همان قدرت اجتماعي) ناتوانند. تا جائي كه از نظر توكويل «قدرت اجتماعي» مذكور حتي مي‌تواند از قدرت سياسي شاهان جوامع قديم ستمگرانه‌تر باشد. در قرن هيجدهم، مونتسكيو (استاد فكري توكويل) آثار سوء قدرت سياسي و استبداد دلبخواهانه و خودسرانه شاه را تشخيص داده بود و مي‌گفت در برابر چنين قدرت آمرانه‌اي توصيه و موعظه به شاه سودمند نيست و از اصل قدرت در برابر قدرت و از اصل لزوم تفكيك و تعادل‌قوا براي جلوگيري از خودسري‌هاي حكومت حمايت مي‌كرد. توكويل اين كشف سياسي مونتسكيو را قبول دارد اما به كشف جديد يا كشف «استبداد جمعي» دست مي‌د. از نظر او اگر در وضعيت جامعه جديد غور كنيم روند شكل‌گيري قدرت اجتماعي يا استبداد جمعي را (بخاطر رشد فرديّت فزاينده از يك طرف و فروپاشي نهادهاي مياني جامعه از طرف ديگر) تشخيص مي‌دهيم. توكويل مي‌گويد اگر در جوامع دموكراتيك اين قدرت جمعي استبدادي كنترل شود، همچون آمريكا، مي‌توان شاهد نظام‌هاي سياسي دموكراتيك آزادمنش بود. ولي اگر اين قدرت استبداد جمعي مهار نشود ما همچون فرانسه شاهد استبداد دموكراتيك و مردم‌سواري به جاي مردم‌سالاري خواهيم بود.

اشكال اعمال مردم‌سواري
روند اعمال قدرت اجتماعي را توكويل در چند لايه مورد توجه قرار مي‌دهد و روشن مي‌كند كه چرا افراد آزاد شده در جامعه دموكراتيك براي مهار آن با مشكل روبه‌رو هستند. حداقل سه شكل از اعمال قدرت اجتماعي در مطالعات توكويل قابل رديابي است. اول نفوذ قدرت اجتماعي در عرصه سياسي است. در اين عرصه بجاي شكل‌گيري نظام سياسي خدمتگزار به افراد نظام سياسي زورگو و مردم‌سوار شكل مي‌گيرد. زيرا وقتي حكومت و حكمرانان به نام مردم برنامه‌‌هاي خود را اعلام و اعمال مي‌كنند، اگر افراد جامعه با برنامه‌هاي مذكور مخالف باشند امكان اعتراض جمعي در مقابل اين برنامه‌ها را ندارند. امكان اعتراض جمعي وقتي ميسر است كه مردم بتوانند خود را براي اعتراض بصورت دسته‌ جمعي «بسيج» كنند، در حالي كه مردم امكان بسيج دائمي ندارند. تنها راه‌هايي كه در برابر مردم وجود دارد اين است كه يا چهار سال صبر كنند تا اعتراض خود را با رأي مخالف دادن در سر صندوق‌هاي رأي به حكمرانان اعلام كنند يا نسبت به عرصه سياست بي‌تفاوت و بي‌حس شوند. بي‌حسّي و نااميدي مذكور در ميان شهروندان يكي از عوامل تداوم خطر مردم‌سواري در جوامع مدرن و دموكراتيك است. بقول بودن «عامه مردم بر آن خواهند شد كه ميدان عمل را براي به بار آمدن نتايج انحرافي و آشفته‌ساز حاصل از نيات نيكوي دولت به كلي آزاد بگذارند» (بودن:15) بعنوان نمونه سياست‌هاي همسان‌ساز دولت‌ها (مثلاٌ دولت فرانسه) در زمينه آموزش و پرورش بدون ارتباط واقعي با مشكلات مردم و بدون مشورت با اولياي خانواده‌ صورت مي‌گيرد. سياست‌هايي كه هزينه‌هاي هنگفتي را بر افراد جامعه تحميل مي‌كند و بطور سيستماتيك نابرابري را نيز در جامعه تثبيت مي‌كند. اين مردم‌سواري در حالي اعمال مي‌شود كه اعضاي جامعه نمي‌توانند اقدام مؤثري در برابر سياست‌هاي يكسان‌ساز حكومت از خود بروز دهند.
شكل دوم اعمال قدرت اجتماعي، اعمال قدرت از طريق «عقيده عمومي» است. توكويل مي‌گويد، در اكثر زمينه‌ها و تصميم‌گيري‌هاي جامعه جديد نمي‌توانيم درستي و حقيقي بودن امور را تشخيص دهيم و ناگزير از تكيه كردن به «ديگري» هستيم. حتي «هيچ فيلسوف بزرگي در جهان نيست كه در يك ميليون مورد از امور بنياد كار را بر اعتقاد به ديگري قرار ندهد و به آن باور نكند» (توكويل: به نقل از بودن:29). لذا جامعه پيچيده و متنوع جديد اين ويژگي را دارد كه افراد جامعه چيزي را «درست» بدانند كه ديگران آن را درست مي‌دانند. به بيان ديگر عقيده ديگران (يا عقيده مشترك) يگانه راهنماي عقل افراد قرار مي‌گيرد و بدينسان «عقيده مشترك با سنگيني عظيمي بر ذهن هر يك از افراد تأثير مي‌گذارد» (همان) از نظر توكويل سلطه عقيده عمومي-يا ايدئولوژي‌ها-در جامعه دموكراتيك، حكم دين را در جوامع پيشا مدرن پيدا مي‌كند. افراد در جامعه از هر سو در معرض افكار گوناگون قرار دارند و بوسيله «اصل برابري» دوپينگ مي‌كنند. گويي همه عقايد هم ارزش و ناچيز شمرده مي‌شود و زمينه براي نفوذ استبداد عقيده عمومي فراهم مي‌شود. پس سلطه عقيده عمومي نيز با ويژگي «برابري خواه» جامعه دموكراتيك در ارتباط است. بعنوان مثال بُودن اين سؤال را مطرح مي‌كند كه چرا «نظريه وابستگي» در دهه هفتاد به يك عقيده عمومي در ميان متفكران-خصوصاٌ متفكران جهان سوم-تبديل شد. علت اين نفوذ به خاطر درستي تجربي نظريه مذكور نبود بلكه اين نظريه از اصل «برابري» تغذيه مي‌كرد. زيرا طبق اين نظريه كشورهاي مركز حق كشورهاي پيرامون را با استخراج منابع اوليه آن‌ها (و تحميل توليدات و كالاهاي خود به اين كشورها) پايمال كرده بودند. لذا چون اين نظريه نا برابري كشورها را برجسته مي‌كرد از سوي شنوندگان درست قلمداد مي‌شد و باعث شد در چند دهه گذشته عوامل دروني توسعه نيافتگي كشورهاي جهان سوم مورد توجه قرار نگيرد.
شكل سوم اعمال قدرت اجتماعي مي‌تواند از طريق جباريت كارشناسان، نخبگان و حتي روشنفكران اعمال ‌شود. همان مردم‌سواري كه دولتمردان مي‌توانند به نام مردم بر افراد جامعه اعمال كنند كارشناسان و نخبگان هم مي‌توانند به نام كل اعضاي سازمان يا اتحاديه يا حزب خود بر اعضا تحميل كنند. حتي اينطور نيست كه روشنفكران، بخاطر نيروي نقّاد خود، اسير وضع موجود نشوند و زير بار مردم‌سواري نروند. توكويل معتقد است حتي روشنفكري مثل ولتر كه سه سال در انگلستان دگي كرده بود اساساٌ توجهش به نهادهاي آزادمنش و دموكراتيك انگلستان جلب نشد و هنگامي كه به فرانسه بازگشت بر آن تأكيد نكرد. يا متفكران اقتصادي بلند آوازه فيزيوكرات فرانسه با اطمينان كامل از آزادي عمل اقتصادي در هر جا و توسط هر كس، بدون اينكه هيچ مانعي را در برابر قدرت بي‌مهار دولت مطرح كنند، دفاع مي‌كردند. به بيان ديگر اين متفكران از افسانه اقتصاد رقابتي حكومتي! دفاع مي‌كردند بدون اينكه با يك نقد جدي از سوي افراد جامعه روبه‌رو شوند. جداي از خطر جزم‌گرايي، روشنفكران همچون مردم عادي از اصل «خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو!» نيز تأثير مي‌پذيرند.

مقاومت در برابر مردم‌سواري
در انديشه توكويل در برابر خطر دائمي قدرت اجتماعي (در پايمال كردن هستي فرد) مي‌توان به چهار نكته اشاره كرد. اول اينكه او جامعه‌شناس نوستالژيكي نيست كه براي بي‌پناهي فرد در جامعه جديد در آرزوي بازسازي نهادهاي مياني دوران پيشا مدرن باشد. از نظر او پايه‌هاي فكري، اقتصادي و اجتماعي اغلب نهادهاي مياني دوران مدرن (مانند نهاد كليساي كاتوليك، نظام فئودالي و نهادهاي اشرافي) به سرعت در حال فروپاشي است و بازگشت به گذشته ممكن نيست. دوم، نهادهاي مياني مدرن مانند اتحاديه‌هاي صنفي، سنديكاهاي كارگري، انجمن‌هاي علمي و جنبش‌هاي اجتماعي مي‌توانند در برابر قدرت اجتماعي و خطر مردم‌سواري مقاومت كنند. اما توكويل معتقد است كه حضور همه جايي اشكال قدرت اجتماعي خصوصاٌ قدرت عقيده عمومي چنان قوي است كه مي‌تواند مجال تنفس و حيات مؤثر را از نهادهاي مياني و مدني نيز بستاند.
سوم، توكويل به دو مؤلفه نيروي دادگستري و قدرت روزنامه‌ها بهاي بيشتري مي‌دهد. از نظر او قدرت قاضيان عدليه در دوران پيشا مدرن نيز يك نيروي سياسي در برابر قدرت شاه بود. اما باز هم به عقيده وي نيروي دادگستري نمي‌تواند نيروي هميشه در صحنه قدرت اجتماعي را به طور اساسي خنثي كند. زيرا حتي دادگستري مستقل از حكومت (كه مونتسكيو بر آن تأكيد مي‌كرد) عمدتاً در مواقعي مي‌تواند عمل كند كه شكايتي به آن ارجاع شود در غير اينصورت امكان مقاومت ندارد. روزنامه‌ها هم مي‌تواند در برابر فريب حكمرانان و عقايد كليشه‌اي عمومي مقاومت كند. ولي توكويل توجه ما را به ضعف روزنامه‌نگاران جلب مي‌كند. روزنامه‌نگاران هم اسير «گزينش دلبخواهانه» هستند. يعني اغلب روزنامه‌نگاران دنبال سوژه‌هايي مي‌روند كه دوست دارند اتفاق بيفتد. يا به دنبال مصاديقي مي‌گردند كه مؤيد نظرات مورد علاقه آن‌ها باشد. بقول بُودن روزنامه صاحب نفوذي چون «لوموند» سال‌ها رونق اقتصادي اتحاد جماهير شوروي را، بدون توجه به حضور همه جائي وحشتناك توتاليتارينيسم، به خواننده فرانسوي القا مي‌كرد و دل مردم را مي‌بُرد. بنابراين با توجه به چهار نكته مذكور اين سؤال پيش مي‌آيد پس آن داروي شفا بخشي كه توكويل براي علاج خطر مردم‌سواري در جامعه دموكراتيك آزادمنش تشخيص داده چيست كه در جامعه دموكراتيك استبدادي فرانسه كمياب بود؟

داروي شفا بخش ايمان مذهبي
داروي شفا بخش را بايد در مقاومت «فرد» در جامعه جديد جست‌وجو كرد اما نه هر نوع «فردي». افراد خاصي مي‌توانند در برابر خطرات قدرت اجتماعي و مردم‌سواري مقاومت كنند-مانند پورتين‌ها يا بورژواهاي مذهبي آمريكا. اين افراد در آمريكا تعدادشان بيشتر از فرانسه دوران توكويل بود به همين جهت آمريكا، شاهد دموكراسي آزادمنش و در فرانسه شاهد دموكراسي استبدادي بود. در اينجا منظور توكويل را از فرد خاص بيشتر بايد روشن كرد. او معتقد است افراد در شرايط عادي فرق بين آنچه كه «حقيقي» است با آنچه كه «عمومي» است (و از ناحيه جامعه القا مي‌شود) مي‌فهمند. لذا فرد مي‌تواند تحميق و اسير نشود و «دلش مي‌خواهد آزاد بماند» (همان:47). همين‌ كه فرد مي‌تواند آثار سوء قدرت اجتماعي را تشخيص دهد حكايت از آن دارد كه وي كاملاً سر سپرده نيست. اين ويژگي انتقادي و حركت با فاصله فرد از جمع و اين روح آزادگي نكته‌اي است كه در فرآيند جامعه پذيري افراد در جامعه بايد مورد توجه قرار گيرد و آموزش‌هاي مذهبي نقش محوري در اين فرآيند دارند.
توكويل فرد فرهيخته‌اي است كه به هيچ دستگاه فكري و گزاره جزمي دل نمي‌بندد ولي بر «يقين‌هاي اخلاقي» كه ريشه در آموزش‌هاي اديان الهي دارد، تأكيد فراواني مي‌كند. او شأن احكام توصيفي و تبييني «بودن» امور را از شأن احكام اخلاقي «چگونه بودن» امور جدا مي‌كند. به بيان ديگر او متفكري است كه در تشريح امور جامعه احكام توصيفي را با احكام تجويزي و اخلاقي مخلوط نمي‌كند. ولي او به جدّ معتقد است كه «چگونه بودن» جزو مسؤليت‌هاي فردي است و اين مسؤليت‌هاي فردي وقتي متعهدانه و مسؤلانه انجام مي‌گيرد كه فرد به ارزشهاي واقعي اعتقاد داشته باشد-ارزشهايي كه اديان الهي مبلغ آن‌ هستند. او مي‌گويد استبداد جمعي به ايمان مذهبي نياز ندارد، (تنها به مقداري ترس نياز دارد) بلكه آزادي به يقين‌هاي اخلاقي نياز دارد. زيرا دموكراسي آزادمنش متكي بر افراد و شهرونداني است كه مسؤلانه و اخلاقي عمل مي‌كنند و افرادي بي‌‌حس و بي‌مسؤليت نيستند كه اگر چنين باشند مستحق سواري دادنند. از اين‌رو توكويل آشكارا روشنفكران فرانسه را به باد انتقاد مي‌گيرد. مي‌گويد اين روشنفكران نقد نهادهاي كليسا را در دوران مدرن تا نفي ايمان مذهبي افراد به پيش برده‌اند. لذا دموكراسي فرانسوي از «ايمان مذهبي» و از مسؤليت‌شناسي فردي و از تعهد اخلاقي شهروندي محروم است. به بيان ديگر جامعه دموكراتيك و برابري‌خواه فرانسه در شرايط كم بودن تعداد افراد اخلاقي و مسؤل، نظام سياسي دموكراتيك استبدادي را توليد مي‌كند.

ايران و مردم‌سواري چند لايه
طبق آموزه‌هاي توكويل درباره جامعه ايران چه مي‌توان گفت؟ جامعه ايران بيش از يكصد سال است (با اثر پذيري از امواج مدرنيته جوامع غربي) در معرض روند برابري خواهي فزاينده قرار گرفته است. ميل جامعه ايران به رفاه بيشتر براي اكثر اعضاي جامعه نه فقط از سوي جنبش‌هاي پي در پي اجتماعي تقويت شده بلكه توسط حكومت‌هاي پهلوي و جمهوري اسلامي (با اجراي برنامه‌هاي اقتصادي-اجتماعي متعدد پنج ساله و چهار ساله) نيز تشديد شده است. لذا با معيار توكويل مي‌توان جامعه ايران را جامعه‌اي دموكراتيك دانست. اما جامعه دموكراتيك ايران به مدل فرانسوي نزديك‌تر است تا مدل آمريكايي قرن 19. جامعه ايران هنوز پس از يكصد سال تلاش نتوانسته است نظم سياسي آزادمنش را بر خود حاكم كند. اگر توكويل هم اكنون ده بود حتماً به ايران سفر مي‌كرد. زيرا مصداقي بارز از كشف خود را در جامعه ايران مي‌ديد. توجه به ويژگي‌هاي سازمان حكومت، جريان‌هاي روشنفكري و وضعيت شهروندي در ايران ادعاي مذكور را بهتر روشن مي‌كند.
يكم، سازوكارهاي رايج مهار حكومت‌ها به درستي، سازمان حكومت را در ايران كنترل نمي‌كند. بدين معنا كه اعمال سازوكارهايي مانند تفكيك قوا، انتخابي بودن سمت‌ها، نظام رقابتي حزبي، استقلال قاضي، مطبوعات و نهادهاي مدني مستقل ( كه مونتسكيو تأكيد مي‌كرد) هر كدام در ايران با مشكلاتي روبه‌رو است. دوم، سازمان حكومت مي‌تواند به نام ايران و به نام تماميت ارضي آن و و به نام حفاظت از فرهنگ ملي ايران (يا با تكيه بر ناسيوناليسم فرهنگي) فرامين و دستورات خود را (حتي اگر تصميماتي خطا باشد) به مردم ديكته كند و در مقابل آن مردم دائماً قدرت بسيج و اعتراض ندارند. سوم، حكومت براي بر طرف كردن انتظارات فزاينده مردم برابري‌خواه مجبور است كه سازمان‌هاي بوروكراتيك خود را افزايش دهد اما براي تأمين هزينه‌هاي اين سازمان‌هاي عريض و طويل تقريباً مبتني بر اخذ ماليات از فعاليت‌ ساده اقتصادي افراد كشور نيست. (زيرا حكومت در ايران بجاي منابع مالياتي منابع خود آمده-يا رانتي-نفت را در اختيار دارد). چهارم حكومت در ايران در حاليكه به رشد نهادهاي مياني مدرن بي‌ميلي نشان مي‌دهد علاقه دارد نهادهاي مذهبي نيز در خدمت و توجيه‌گر سياست‌هاي حكومت باشند. خصوصاٌ پس از انقلاب سازمان حكومت براي توجيه اقتدار خود از كانالهاي متعدد تصويري، صوتي و انحصاري صدا و سيما برخوردار است و هيچ نهاد غير حكومتي حق داشتن كانال‌هاي تصويري و صوتي را ندارد.
پنجم، در برابر خطر دائمي قدرت اجتماعي فوق در ميان جريان‌هاي اصلي روشنفكري جرياني كه از ايده‌هاي مولّد «فرد خاص» يا «شهروند مسؤل» يا «شهروند اخلاقي» دفاع كند جرياني ضعيف بوده است. به بيان ديگر جريان‌هاي روشنفكري چپ، اعم از لائيك و مذهبي، چنان بر «عقيده عمومي» در نيم قرن گذشته اثر گذاشته‌اند كه جاي فراخي را براي تأكيد بر فرد آزاديخواه و اخلاق‌گرا باقي نيست. عمده جريان‌هاي روشنفكري تا دو دهه پيش بيشتر مولد الگوي فرد انقلابي بودند تا الگوي شهروند مسؤل، آگاه و اخلاقي. حتي هم اكنون كه دين حكومتي در ايران با بحران روبه‌رو است روشنفكران لائيك راه نجات جامعه ايران را نه فقط در تفكيك نهاد دين از نهاد حكومت بلكه راه نجات را در خروج دين از عرصه عمومي و فرستادن آن به عرصه خصوصي مي‌دانند و از نقش اخلاقي و تعهدساز آن غافلند. تعجب‌آور اينكه اغلب روشنفكران لائيك كوشش‌هاي روشنفكران ديني را كه در دو دهه اخير براي معرفي اسلام رحماني و اخلاقي و معنويت‌گرا (در برابر اسلام سياسي و ايدئولوژي‌گرا) انجام داده‌اند، تقريباً به سخره مي‌گيرند. به بيان ديگر روشنفكران لائيك داروي شفابخش ايمان مذهبي را براي تربيت و تشويق شهروند آگاه، مسؤل و اخلاقي در رويارويي با خطر دائمي مردم‌سواري، جدّي نمي‌گيرند.
.................................
منبع: روزنامه اقبال
................................

منابع
آرون، ريمون (1370)، مراحل اساسي انديشه در جامعه‌شناسي، ترجمه باقر پرهام، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي.
بودن، ريمون (1383)، مطالعاتي در آثار جامعه‌شناسان كلاسيك، ترجمه باقر پرهام، تهران، انتشارات مركز.
دو توكويل، الكسي (1369)، انقلاب فرانسه و رژيم پيش از آن، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، نشر نقره.
دو توكويل، آلكسي (1360)، تحليل دموكراسي در آمريكا، ترجمه رحمت الله مقدم مراغه‌اي، تهران، زوار، فرانكلين، 1347.
-Burke, E. 1790 (1968): Reflection on the Revolution in France. Harmondsworth: Penguin.

پي‌نوشت‌:
1-در ايران كتاب‌هاي اصلي دو توكويل به نام‌هاي دموكراسي در آمريكا و انقلاب فرانسه به فارسي ترجمه شده است. در تهيه اين نوشته از دو كتاب مذكور و از آراي ريمون آرون، ريمون بودن و كري سيدنتاپ بهره گرفته‌ام. محورهاي اين نوشته ابتدا در سخنراني 14/2/84 در دانشكده علوم اجتماعي، كه به دعوت انجمن‌ اسلامي اين دانشكده انجام گرفته بود، ارائه شد.