«پل ريكور: هستي شناسي مسؤوليت و كثرتگرايي»
رامين جهانبگلو
یکشنبه 8 خرداد 84
 
 
با درگذشت پل ريكور در سن 92 سالگي دنياي غرب يكي از برجستهترين فيلسوفان و مهمترين انديشمندان نسل ژان پل سارتر، موريس مرلوپوشي و ريمون آرون را از دست داد. او در 27 فوريه 1913 درشهر ولانس فرانسه به دنيا آمد.
دوساله بود كه پدرش را كه استاد زبان انگليسي بود در جنگ جهاني اول از دست داد و شش ماه بعد نيز مادرش چشم از جهان فروبست. پل ريكور تحصيلات متوسطه را در دبيرستان شهر رن به پايان رساند. در اين دوره معلمش ويكتور دالبيز بر او تأثيري جدي داشت و او را به فلسفه علاقهمند كرد. ريكور در سال 1933 از دانشگاه رن فارغالتحصيل شد و براي ادامه تحصيل به دانشگاه سوربون در پاريس رفت. در پاريس با گابريل مارسل آشنا شد و در جلسات درسهاي او شركت كرد و از طريق او با فلسفه ادموند هوسرل آشنايي پيدا كرد. ريكور در سال 1935 در امتحان آگرگاسيون فلسفه مقام دوم را در كل كشور به دست آورد و از پاييز همان سال به تدريس فلسفه در شهر كولمار پرداخت ولي طولي نكشيد كه پس از شروع تدريس و ازدواج با همسرش سيمون به خدمت در ارتش فرانسه و شركت در جنگ عليه آلمان نازي فرستاده شد. با شكست ارتش فرانسه در سال 1940، پل ريكور به همراه دوست و همكارش ميكل دوفرن به اسارت افتادند و به بازداشتگاهي واقع در شمال شرقي آلمان منتقل شدند. ريكور در دان با آثار كارل ياسپرس و ادموند هوسرل بيشتر آشنايي يافت و همزمان با تدريس فلسفه به زندانيان فرانسوي، ترجمه جلد اول كتاب ايدههاي راهگشا براي گونهاي از پديدارشناسي هوسرل را آغاز كرد. با پايان جنگ جهاني دوم، ريكور كار تدريس فلسفه را در شهر كوچكي در فرانسه از سرگرفت و در كنار آن در مركز ملي تحقيقات علمي (CNRS) در حوزه پديدارشناسي به پژوهش پرداخت. ريكور در سال 1948 براي تدريس تاريخ فلسفه در دانشگاه استراسبورگ برگزيده شد و از آن تاريخ همكاري با مجله «اسپري» امانوئل مونيه را آغاز كرد. او در سال 1950 رساله دكتري خود را تحت عنوان «آزادي و طبيعت: ارادي و غيرارادي» نوشت. ريكور در اين رساله كه بعدها تبديل به كتاب شد در مخالفت با فلسفه پراگسيس سارتر دو بعد ارادي و غيرارادي انسان را مكمل يكديگر بررسي ميكند و بر اين اعتقاد است كه با وجود اختلاف ميان اين دو آزادي هر فرد تعيين كننده ويژگي و هويت خاص اوست. ريكور در سال 1956 به عنوان استاد تمام وقت دانشگاه سوربون انتخاب شد. در اين دوره او در ارائه تحقيقات خود در زمينه پديدارشناسي هوسرلي به طرح مسأله شكنندگي و لغزشپذيري انسان علاقمند شد و با عنوان كردن مفهوم «تقصير» به بحث درباره «موضوع سمبوليسم شر» پرداخت كه نتيجه آن دو كتاب سمبوليسم شر و انسان لغزشپذير در سال 1960 بود. بدين گونه ريكور از تحليل پديدارشناختي اراده به سمبوليسم اسطورهها و سپس به نقد فلسفه آگاهي دكارت راه يافت. او در كتاب انسان لغزشپذير به بحث درباره عدم تناسب ميان دو ساحت متناهي و نامتناهي انسان ميپردازد و معتقد است كه اين نابرابري ميان دو مفهوم دگي (Gios) و عقل (logos) در تمامي جنبههاي دگي قابل مشاهده است. ولي انسانها با وجود اختلافهايي در زمينه زماني و مكاني قابليت دست يافتن به وحدتي عقلي را دارند. بنابراين به گفته ريكور «انسان وحدتي متكثر و جمعي است كه در قالب آن سرنوشتهاي متفاوت فهمي از يكديگر دارند». به عبارت ديگر، براي ريكور تاريخ داراي نظم و چارچوب مشخصي است كه آن را براي انسانها قابل فهم ميكند. ولي وجود شر در تاريخ مستلزم اين است كه انسان ها فراسوي «خود» بلاواسطه دكارتي به سمبولها و اسطورهها توجه بيشتري داشته باشند. ريكور با نقد فلسفه آگاهي دكارت به روانكاوي فرويد گرايش پيدا كرد و پس از چاپ دو كتاب جستاري درباره فرويد (1965) و اختلاف تأويلها (1969) در ميان روانكاواني چون ژك لاكان شهرت يافت. او در اين دوره از دگي فلسفي خود به طرح ويژگي مفهوم «اختلاف» در تأويلهاي ادبي و فلسفي و ديني پرداخت. توجه او به هرمنوتيك نخست از طريق تأويل سمبولها و سپس با توجه به تمثيلها شكل گرفت. ريكور در آثار اين دوره از دگي خود نتيجه ميگيرد كه واقعيت فقط با زبان مطابقت نميكند، بلكه با متون نيز در ارتباط است. به كلام ديگر، تنها راه فهميدن پروژههاي انساني ربط دادن آنها به وقايع جهان و بهويژه كنش انسانهاست از نگاه او كنش فقط يك عمل ساده و دخالت در امور واقعي نيست، زيرا روايت نيز بخشي از كنش انساني در زمان است كه ايجادكننده مسؤوليت در دگي انسان ميباشد. ريكور در سال 1966 به دانشگاه جديدالتأسيس فانتر رفت و در مارس 1969 به رياست اين دانشگاه برگزيده شد. او در همان سال به دانشگاه شيكاگو دعوت شد تا به عنوان جانشين پل تيليچ در زمينه الهيات فلسفي تدريس كند. با شروع وقايع مه 68 در فرانسه و تظاهرات دانشجويي در دانشگاه فانتر و حمله پليس به دانشجويان، پل ريكور از سوي گروهي از دانشجويان چپي مورد اهانت واقع شد و در سال 1970 به عنوان اعتراض از رياست دانشگاه استعفا كرد و به مدت 20 سال از دنياي روشنفكري فرانسه كناره گرفت.
او در طي اين 20 سال در دانشگاههاي آمريكاي شمالي از جمله ييل، مونترال و شيكاگو تدريس كرد و با جريانهاي گوناگون فلسفه آنگلوساكسون آشنا شد. آثار معروف او در اين دوره عبارتند از: تمثيل ده (1975)، زمان و روايت (در 3 جلد 1985-1983) و از متن تا كنش (1986). اين سه اثر را ميتوان به عنوان چرخش دومي دردگي فكري پل ريكور دانست. چرخش اول با توجه ريكور به مسأله زبان و هرمنوتيك گفتمان در سالهاي 1960 صورت گرفت و چرخش دوم با گذر به هرمنوتيك سوژه آغاز شد. تجربه فلسفي «ريكور در زمينه» اختلاف تأويلها و بحث با ساختارگرايي و مكاتب تاريخي جديد او را به طرح مسأله هويت روايي جلب كرد. از اين دوره به بعد انديشه فلسفي ريكور برمبناي دو مفهوم «روايت» و «كنش» قرار ميگيرد. به عبارت ديگر ريكور ارتباطي تنگاتنگ ميان هرمنوتيك خدا و روايت برقرار ميكند. به گفته او «هر دگي، داستان اين دگي است» كه در جستوجوي روايت است. بنابراين فهم از خود يعني قابليت داستانپردازي درباره «خود». از ديدگاه ريكور كنش همواره با گفتماني همراه است كه ميكوشد تا فهم كاملي از اين كنش داشته باشد و هر كنشي داراي معناست زيرا توسط شخص خاصي و در زمان خاصي انجام ميگيرد. بدينگونه، پل ريكور از طريق طرح بحث درباره كنش و متن به موضوع زمان ميرسد، زيرا به اعتقاد او انسانها فاعلاني هستند كه در زمان تاريخ قرار ميگيرند. زمان تاريخ شامل دو بعد از زمان است: زمان كيهاني (كه زمان جهاني است) و زمان دگي (كه زمان تجربه روزمره است). از نظر ريكور، در بعد زمان كيهاني دگي امري بيمعناست، ولي با وجود اين حضور انسان در جهان با اين زمان معنا مييابد. براي مثال، تقويمي كه به صورت روزانه مورد استفاده قرار ميگيرد، نوعي كيهاني كردن زمان روزمره دگي و انساني كردن زمان كيهاني است. ريكور در آثار بعدي خود همچون خويشتن چون ديگري و خاطره، تاريخ و فراموشي به اين مسأله اشاره دارد كه زمان حال تاريخي زمان كنشهاست، يعني زماني كه در آن امور دگي نظم مييابند. زمان تاريخي به منزله روايت تبديل به زماني انساني ميشود و روايت خود شرط وجودي زمان انساني ميشود. پس روايت شكلگيري تجدد انسان فعال، بازيگر و رنجديده است. از آنجا كه زمان همچون معمايي قبل از وجود انسان شكل ميگيرد، بنابراين ميتوان نتيجه گرفت كه بعد زماني انسان در قالب مفهوم هويت روايي معناي اصلي خود را مييابد. ريكور در قالب هويت روايي به دو گونه هويت توجه دارد: از يك سو هويت همانندي (idem) و از سوي ديگر هويت خودبودگي (ipse) كه هر يك نوعي از شكلگيري در زمان است. بعد زماني خود بودن، بعد پراگسيس است. خود بودگي از طريق كنش، ميل به هستي را در قالبي متكثر به اجرا ميگذارد. در اين كنش انسان با بعد اخلاق آشنا ميشود، زيرا عمل كردن روبهرو شدن با ديگري است و در اين رويارويي خطر آزار رساندن و اعمال خشونت به ديگري وجود دارد. پل ريكور در فصل هفتم كتاب خويشتن چون ديگري تفكيكي ميان دو مفهوم اصل اخلاقي (ethics) و اخلاقيات (morality) انجام ميدهد. از ديدگاه او اصل اخلاقي به معناي هدف و غايت دگي انجام شده است و اخلاقيات روش اتصال و قرار دادن اين اصل اخلاقي در قالب هنجارهايي كلي و جهانشمول است. به عبارت ديگر، به گفته ريكور اصل اخلاقي داراي محتوايي غايتگراست كه در جستوجوي دگي نيك و فرزانگي است، در حالي كه اخلاقيات به معناي دانش فرايض اخلاقي است كه ميبايستي با قواعد و وظايف مطابقت داشته باشد. از نظر ريكور، اخلاقيات اصل اخلاقي محض است كه ميكوشد تا اصل اخلاقي موجود را كلي و جهانشمول كند. ولي از آنجا كه برخوردها و نزاعهاي موجود در جامعه فقط برخورد منافع نيستند، بلكه همچنين تعيينكننده وظايف انسانها نيز ميباشند، بنابراين كنش انساني داراي جنبهاي تراژيك است كه موجب اولويت يافتن اصل اخلاقي بر اخلاقيات ميشود. اخلاقيات شرايط نزاع را در جامعه به وجود ميآورند و تنها راه چاره بازگشت به فرزانگي عملي (phronesis) ارسطويي است. از نگاه ريكور بازگشت به اصل اخلاقي به معناي نوعي دفاع از دموكراسي در برابر وقايع هولناك قرن بيستم است. بدين گونه، ريكور در ازاي انتخاب نظريه كانتي اخلاق به عنوان پايه و اساس دگي اجتماعي، فرزانگي عملي ارسطو را به منظور كنترل قدرت و اقتدارطلبي در جامعه انتخاب ميكند. به اعتقاد او نهاد سياسي در صورت ايجاد وحدت ميان شهروندان، از قدرتي برخوردار است كه تمامي قابليتهاي انساني را ممكن ميسازد. بنابراين جامعه تاريخي در قالب دولت شكل ميگيرد، زيرا تنها از طريق اين نهاد است كه امكان تصميمگيري درباره مسائل دگي وجود دارد. شايد به همين دليل ريكور دولت را «خشونتي مشروع در تاريخ» مينامد. او به اين مسأله اشاره دارد كه امر سياسي ساماني عقلاني است، ولي اين امر عقلاني خود ايجادكننده شر و بدي است. آنچه كه او آن را «تناقض سياست» مينامد اين است كه بيشترين عقلانيت سياسي ايجاد كننده بيشترين شر است. تأمل ريكور درباره شكنندگي سياست موجب توجه او به دو مقوله «مسؤوليت» و «عدالت» در آخرين كتابها و مقالاتش شد. از ديدگاه او «پراگسيس بدين معناست كه هر فردي به جامعه، ملت و بشريت تعلق دارد و برابر هر يك از آنها مسؤول است.» ولي اين مسؤوليت محتاج همبستگي اجتماعي است كه ساختار افقي «باهمزيستن» را ميسازد. به گفته ريكور اين «باهمزيستن» ايجاد كننده دموكراسي است كه بر مبناي توافق منافع متضاد اعضاي جامعه بنا شده است. پس «دموكراسي نظام سياسي بدون اختلاف و نزاع نيست بلكه نظامي است كه در آن اختلافها و نزاعها به طور باز و بر مبناي قواعد قابل بحث و مذاكره هستند.»
از بررسي تمامي آثار ريكور ميتوان نتيجه گرفت كه او در طول دگي اجتماعي و فلسفي خود همواره به فلسفهاي كثرتگرا و چندگانه تعلق خاطر داشته است كه در ارتباط با وقايع فكري و سياسي جهان هر بار افق باز تأويل و كنش را جايگزين نظام بسته ايدئولوژيها كرده است. بدين گونه ريكور خواننده را در هر يك از منزلگاههاي فلسفي خود با تأمل و تعمقي درباره تفاوتها (تفاوت ميان تأويلها، تفاوت ميان خود و ديگري، تفاوت دموكراتيك) آشنا ميكند. بنابراين فلسفه ريكور را ميتوان به عنوان «هستيشناسي كثرتگرايي» ارزيابي كرد كه در مخالفت با هر گونه جزمانديشي و نظريه از پيش تعيين شده ما را به پرسش درباره تجارب انساني در زمينههاي سياست، اخلاق، زبان، دين و زيباييشناسي فراميخواند. آنچه كه ريكور به ما ميآموزد اين است كه معاصر بودن دگي كردن با بحران و انديشيدن درباره اعمال و رنجهاي انسانها در دوران بحراني است. ميراث فكري و فلسفي پل ريكور كوششي در جهت طرح هستيشناختي مسؤوليت در جهاني بحرانزده است.
منبع: روزنامه اقبال