گذار از سلطنت شيعه به ولايت فقيه


محمد قوچانى

پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۴



نيم نگاه
چهار سند امام براى اثبات ولايت فقيه
[اول، روايت شيخ صدوق به نقل از امام زمان(عج) بدين شرح:]
و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه احاديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله عليهم
[دوم، شيخ صدوق به نقل از اميرالمومنين(ع) بدين شرح:]
انه قال قال رسول الله اللهم ارحم خلفائى قيل يا رسول الله و من خلفائك قال الذين ياتون بعدى و ويروون حديثى و سنتى
[سوم، مقبوله عمربن حنظله بدين شرح:]
و فيها من كان منكم قدروى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوبحكما فانى قد جعلته عليكم حاكما فاذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه خانما استخف بحكم الله و علينا رد والراد علينا الراد على الله و هو على حد الشرك بالله
[چهارم، تحف العقول به نقل از سيدالشهدا(ع) بدين شرح]
و فيها و ذلك بان مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلما بالله الامنا على حلاله و حرامه
كشف الاسرار ۱۸۸ _ ۱۸۷

ظهور امام خمينى در تاريخ معاصر ايران از شگفت انگيزترين تحولاتى است كه حتى دورانديش ترين محققان و مورخان از پيش بينى آن در آغاز سده جديد هجرى شمسى عاجز بودند.او در شرايطى توانست انقلاب اسلامى را رهبرى و جمهورى اسلامى را تاسيس كند كه ايران در تب و تاب تجدد مى سوخت. نهضت مشروطه در تبعيت از سرمشق بناپارتى تاريخ اگرچه از ايجاد دموكراسى عاجز مانده بود اما قدرت را به عنصرى نظامى واگذار كرد كه به تجدد بيش از آزادى بها مى داد. رضاخان نظامى جديد برپا كرد كه از نظام قديم ايران كاملاً دور بود. او در آغاز قصد داشت كه شكل حكومت را مانند محتواى آن نو كند و از قالب سلطنت به جمهوريت تغيير دهد اما روحانيت كه پس از مشروطه به تغييراتى از اين دست مشكوك شده بود با جمهورى رضاخان مخالفت كرد و او توانست فاصله دولت مشروطه تا دولت مطلقه را بدون گذار از جمهورى طى كند. رضاخان در دوره سلطنت خود زمينه تغييرات مهمترى را فراهم آورد كه قصد داشت فلسفه تاريخ ايران را واژگونه كند. از ميان نهادهاى مدنى كه او ساخت از همه مهمتر «دانشگاه» بود. دانشگاه به عنوان نهاد آموزش دانش جديد قرار بود نخبگان تازه اى را تربيت كند كه جانشين نخبگان قديم مى شدند. پيش از رضاخان نيز مدارس جديد در عهد ناصرى شكل گرفته بود اما هرگز چنان كه بايد و شايد در نظام ادارى كشور به كار گرفته نشده بودند و ديگر آنكه دامنه و گستره آموزش در آن مدارس به وسعت و انسجام دانشگاه تهران نبود. دانشگاه تهران مى كوشيد عالمى نو تعريف كند و آدمى نو بسازد. اين «عالم نو» از يك سو پاى در تاريخ ايران باستان (پيش از اسلام) داشت و از سوى ديگر پايى در تاريخ اروپاى مدرن (پس از روشنگرى) و آن «آدم نو» همان روشنفكران و كارگزاران تازه اى بودند كه قرار بود نظام جديد را اداره كنند. مهمترين اجزاى نظام جديد پس از دانشگاه از يك سو «ارتش» بود كه جايگزين نظام ايلى دفاع و جنگ در ايران مى شد و از سوى ديگر «دادگسترى» بود كه جانشين ساخت روحانى قضاوت و مجازات بود. گرچه قانون مدنى ايران با نظر مشترك روحانيت و حكومت تدوين شده بود اما هنگامى كه دادگاه هاى مدرن جانشين محكمه هاى سنتى شدند روحانيت به درستى دريافت كه حكومت قصد مقابله با حوزه را دارد. پيش از استقرار دولت پهلوى در يك دوره زمانى طولانى نظريه سياسى حاكم بر فقه شيعه نظريه سلطنت اسلامى بود. پس از آنكه فقهاى شيعه دريافتند در جهان اسلام غلبه با اهل سنت است و امامان و فقيهان راهى به نهاد خلافت ندارند، گوشه عزلت در پيش گرفتند و راه دورى از قدرت را انتخاب كردند. رشد سلسله هاى صوفى گرايانه در اين زمان بيش از هميشه شد و اگر هم اميرانى شيعه مذهب يا نزديك به شيعه در خاورميانه (حمدانيان سوريه، فاطميان مصر، زياريان و بويه يان گيلان و مادران) به قدرت رسيدند چندان عمر نيافتند كه براى دولت خود ايدئولوژى بجويند. تنها سربداران خراسان بودند كه براى استوارى حكومت خود به راز رابطه دانش (دين) و دولت (سلطنت) پى بردند و براى تنظيم روابط دو نهاد راهى يافتند. فقيهانى كه حكومت را در غيبت امامان از آن خود مى شمردند و شاهان را غاصبان مقام رسالت و امامت مى دانستند به همكارى با دولت و سلطنت فرا خواندند و خواجه على مويد امير دولت سربداران در نامه اى به فقيه شيعه محمدبن مكى نوشت:
«به عرض آن جناب كه پيوسته قبله صاحب نظران است مى رسانيم كه شيعه خراسان كه خدا (آن را) در پناه خويش گيرد تشنه ديدار شمايند و فيض بردن از درياى فضل و دانشتان بزرگان علمى اين ديار از بد روزگار پراكنده گشته و بيشتر و يا همه شان تار و مار شده اند. و اميرالمومنين سلام الله عليه مى فرمايد شكست برداشتن دين مرگ دانشمندان است. ما در ميان خويش كسى را كه به فتوايش به لحاظ علمى بتوان اعتماد كرد يا مردم بتوانند عقايد درست را از وى فرا گيرند نمى يابيم و از خداى متعال مسئلت چنين داريم كه حضرتت به ما افتخار حضور و افشاندن نور بخشد تا از علمش پيروى كنيم و از راه و رسمش رفتار آموزيم.»
آن فقيه البته از شام به خراسان نيامد اما رساله اى به نام «لمعه» در جواب هديه و نامه امير ايرانى نوشت و فرستاد كه اولين ميثاق حوزه و حكومت شد و هنوز حوزه ها به شرح و حاشيه نويسى بر آن سرگرمند. دولت سربداران البته ديرى نپاييد و فقه شيعه همچنان روزگارى را در بى دولتى گذراند تا صوفيان صفوى به قدرت رسيدند و به رابطه دين و دولت، دانش و سلطنت نيازمند شدند. دولت صفوى دست كم براى بقا دو برابر دولت عثمانى محتاج منابع مشروعيت جداگانه اى بود. نقش گسترده دين در جهان سنتى مانع از آن بود كه دولت ايران خود را مستغنى از دستگاه رسمى دينى ببيند. دين در چنين جهانى منبع انحصارى دانش بود. مكتب خانه ها و مدارس متوسطه و عاليه در اختيار علماى دين بود. دين تنها دستگاهى بود كه مى توانست خوب و بد اخلاقى را به صورت حلال و حرام عملى درآورد. در مدارس دينى نه فقط الهيات و كلام كه فلسفه و فقه و حتى نجوم و طب آموزش داده مى شد. علوم قديم در عناوين كلى تفاوتى با علوم جديد نداشت تنها پيش فرض معرفت شناختى آن تفاوت داشت. اگر علم جديد در عصر روشنگرى هدف خود را شناخت انسان معرفى كرد. علم قديم در عصر ماقبل روشنگرى هدف عاليه خود را شناخت توان خدا معرفى مى كرد. علم جديد راه رسيدن «به ابرانسان» را طى مى كرد و علم قديم راه رسيدن به «خداوند» را. علم قديم اما همه نياز هاى انسان سنتى را برآورده مى كرد: فيلسوفان مسلمان خداوند را اثبات مى كردند، متكلمان مسلمان به اثبات نبوت مى پرداختند، فقيهان مسلمان آداب دگى فردى و اجتماعى را به مومنان، به خدا و رسول مى آموختند و منجمان مسلمان تقويم و گاهشمار دگى را تنظيم مى كردند. علماى اخلاق و طب و رجال و عروض بر جاى فلاسفه اخلاق و پزشكان و مورخان و زبان شناسان نشسته بودند. حوزه ها در اين ايام تنها مراكز علمى جهان اسلام بودند و صفويه كه حكومت را با شمشير گرفته بود راهى جز تكيه بر حوزه براى حفظ حكومت نداشت. كار بدانجا رسيد كه شاه صوفيان، شاه طهماسب پس از آنكه دهان از شراب بست و توبه پيشه كرد و زاهد شد نامه به علماى شيعه لبنان نوشته و از آنان دعوت كرد تا به ايران سفر كنند و شريك سلطنت باشند. حوزه هاى علميه به ويژه در اصفهان پايتخت ايران رونق گرفتند و نظريه سلطنت شيعه در اين زمان شكل گرفت. شاهان براى آن كه فقيهان را قانع كنند كه سلطنت نا مشروع نيست خود را نايب مجتهدان خواندند و به جز دربار و قشون ديگر امور از آموزش تا قضاوت را به روحانيت سپردند. وزيران خود را از ميان علما انتخاب كردند و فقيهان را ايدئولوگ دولت ساختند. اين سنت در دومين دولت فراگير پس از اسلام يعنى قاجاريه نيز دوام يافت. فتحعلى شاه قاجار تئورى سلطنت اسلامى را تداوم بخشيد و خود را شاه شيعه خواند. با وجود اين ورود امور مدرن به ايران روحانيت را نيز دگرگون ساخت. ظهور مدارس جديد و ورود علوم نوين مدارس قديم و علوم كهن را در محاق انداخت و علماى شيعه كه حريم دانش سنتى را در خطر مى ديدند سرى به كوره آموزه هاى جديد زدند. از سوى ديگر ضعف نهاد سلطنت سبب تقويت نهاد روحانيت شد و روحانيون هم مانند روشنفكران مشروطه خواه شدند تا شراكت نقض شده در حكومت را اين بار در قالبى جديد احيا كنند. غافل از آنكه حضور آنان در اين ائتلاف جديد (با روشنفكران) ائتلافى را مى پاشد كه رمز اقتدار نيم هزاره روحانيت شيعه بود. در ميان علماى عصر مشروطه هوشمندتر از همه شيخ فضل الله نورى بود كه دريافت در سلطنت مشروطه اين روشنفكرانند كه در نهايت شريك شاهان خواهند شد نه روحانيان كه در سلطنت مشروعه متحد پادشاهانند. پس بر مشروعه خواهى در برابر مشروطه خواهى اصرار ورزيد و سر خويش را بردار ديد در حالى كه با اعدام شيخ اين نظريه سلطنت اسلامى بود كه بردار مى رفت. اندكى بعد همان شد كه شيخ از پيش مى ديد روشنفكران شاه تراز خويش را بر تخت نشاندند و رضاخان هم با ايجاد نهاد دانشگاه به آنان اداى دين كرد. رضاخان اما همزمان دست به كارى زد كه تومار حكومت او را نيم قرن بعد درهم پيچيد. در ايامى كه دانشگاه تهران اولين ساليان حيات خود را سپرى مى كرد در مسافتى نه چندان دور در قم حوزه علميه اى شكل مى گرفت كه شاه پهلوى با شرط دورى از سياست گمان كرده بود مى تواند آن را تحمل كند. هم عصر بودن پيدايش و رشد اين دو نهاد آموزش گره كور تاريخ تجدد ناكام ماست كه هنوز از درك ابعاد آن غافل هستيم. در جهان مدرن همه دانشگاه هاى جديد ادامه منطقى نهادهاى آموزشى سنتى هستند كه درگذر زمان به تغيير در پيش فرض ها و نتايج علمى و عملى خود دست يافته اند. نه تنها دانشگاه هاى آلمان و فرانسه و انگليس كه دانشگاه الازهر مصر نهادى بدون تاريخ نيست اما دانشگاه تهران نهادى بدون تاريخ است. رضاخان گمان مى كرد راه اصلاح از حذف حوزه مى گذرد. پس در آغاز به خلع لباس روحانيت دست زد و سپس از آنان در امر آموزش و قضاوت خلع يد كرد.
آموزش هاى سنتى را به سرزمينى گرم و خشك؛ قم تبعيد كرد و در تهران نهال آموزش هايى نوين را كاشت. اين دو نهاد به سرعت از هم فاصله گرفتند. اگر در اروپا مبناى حقوق مدرن، حقوق سنتى و مبداء حقوق بشر، حقوق طبيعى و مأخذ انسان گرايى مذهب مسيح است. در ايران رابطه فقه (علم اداره جامعه سنتى) و حقوق (علم اداره جامعه مدرن) گسسته شد. علماى دين به تبعيت از مسيحيت روحانيونى ناميده شدند كه تنها به كار آخرت مى آمدند و به دنيا كارى نداشتند. مدرنيسم وارداتى پهلوى رابطه ديالكتيكى و تكاملى سنت و تجدد را قطع و قصد كرد در جامعه اى كه مى توانست با تداوم «مشروطه خواهى دينى» به دموكراسى و توسعه اى ملى برسد در راه غربى شدن قرار داد. در اين زمان گروهى از علماى شيعه چندى دل خسته ازتجربه مشروطه خواهى دينى به نظريه سلطنت اسلامى توجه نشان دادند. كتاب مهم كشف الاسرار اثر آيت الله خمينى از جمله مهمترين كتاب هاى اين عصر است كه در آن از قول بنيانگذار آينده جمهورى اسلامى مى خوانيم:
«هيچ فقيهى تاكنون نگفته و در كتابى هم ننوشته كه ما شاه هستيم يا سلطنت حق ماست. آرى... اگر سلطنتى و حكومتى تشكيل شود هر خردمندى تصديق مى كند كه آن خوبست و مطابق مصالح كشور و مردم است البته تشكيلاتى كه براساس احكام خدا و عدل الهى تاسيس شود بهترين تشكيلات است لكن اكنون كه آن را از آنها نمى پذيرند اينها هم با اين نيمه تشكيلات هيچ گاه مخالفت نكرده و اساس حكومت را نخواستند به هم بند و اگر گاهى هم با شخص سلطانى مخالفت كردند، مخالفت با همان شخص بوده از باب آنكه بودن او را مخالف صلاح كشور تشخيص دادند وگرنه با اصل اساس سلطنت تاكنون از اين طبقه مخالفتى ابراز نشده بلكه بسيارى از علماى بزرگ عالى مقام در تشكيلات مملكتى با سلاطين همراهى كردند مانند خواجه نصيرالدين و علامه حلى و محقق ثانى و شيخ بهايى و محقق داماد و مجلسى و امثال آنها و هر قدر هم دولت يا سلاطين با آنها بدسلوكى كردند و به آنها فشار آوردند باز با اصل اساسى تشكيلات و حكومت مخالفتى از آنها بروز نكرده. تواريخ همه در دست است و پشتيبانى هايى كه مجتهدين از دولت كردند در تواريخ مذكور است. اكنون شما مى خواهيد دولت را به آنها بدبين كنيد.»
(امام خمينى، كشف الاسرار: ۱۸۷ - ۱۸۶)
كشف الاسرار اين كتاب مهجور مانده آيت الله خمينى چهره اى از ايشان را به ما نشان مى دهد كه بجا است آن را «امام قم» بناميم. «امام قم» فقيهى است منتقد به سلطنت پهلوى اما معتقد به نظريه سلطنت اسلامى كه آن را در نبود شرايط تحقق امامت معصوم و ولايت فقيه عملى ترين شيوه حكومتدارى مى داند. آيت الله خمينى (همان گونه كه در عبارات فوق آمده است) البته حملات شديدى به رضاخان مى كند چرا كه شخص او را مشروع و كارآمد نمى داند اما بار ديگر يادآورى مى كند كه مشروعه بودن محتواى حكومت نه شكل آن را مهمتر از هر چيز ديگرى مى داند. شيوه پيشنهادى ايشان براى مشاركت علما در حكومت نيز از جمله جوانب مغفولى است كه در تحليل آراى امام ناديده گرفته شده است. در كشف الاسرار طرحى پيشنهاد شده كه نشان از دورانديشى امام دارد. اين طرح پس از به حكومت رسيدن ايشان اجرا شده است كه طرح اوليه آن در زمان نگارش كشف الاسرار به اين شرح است:
ولايت مجتهد كه مورد سئوال است از روز اول ميان خود مجتهدين مورد بحث بوده هم در اصل داشتن ولايت و نداشتن و هم در حدود ولايت و دامنه حكومت او و اين يكى از فروع فقيه است كه طرفين دليل هايى مى آورند... ما كه مى گوييم حكومت و ولايت در اين زمان با فقها است نمى خواهيم بگوييم فقيه هم شاه و هم وزير و هم نظامى و هم سپور است بلكه مى گوييم همان طور كه يك مجلس موسسان تشكيل مى شود از افراد يك مملكت و همان مجلس تشكيل يك حكومت و تغيير يك سلطنت مى دهد و يكى را به سلطنت انتخاب مى كند و همان طور كه يك مجلس شورا تشكيل مى شود از يك عده اشخاص معلوم الحال و قوانين اروپايى را بر يك مملكت كه هيچ چيز آنها مناسب با وضع اروپا نيست تحميل مى كنند و همه شماها كوركورانه آن را مقدس مى شمريد و سلطان را با قرارداد مجلس موسسان سلطان مى دانيد و به هيچ جاى عالم و نظام مملكت برنمى خورد اگر يك همچو مجلسى از مجتهدترين ديندار كه هم احكام خدا را بدانند و هم عادل باشند و از هواهاى نفسانيه عارى باشند و آلوده به دنيا و رياست آن نباشند و جز نفع مردم و اجراى حكم خدا غرضى نداشته باشند تشكيل شود و انتخاب يك نفر سلطان عادل كنند كه از قانون هاى خدايى تخلف نكند و از ظلم و جور احتراز داشته باشد و به مال و جان و ناموس آنها تجاوز نكند. به كجاى نظام مملكت برخورد مى كند و همين طور اگر مجلس شوراى اين مملكت از فقهاى ديندار تشكيل شود يا با نظارت آنها باشد چنانچه قانون هم همين را مى گويد به كجاى عالم برخورد مى كند.
كشف الاسرار ص ۱۸۵
پيشنهاد آيت الله خمينى نشان مى دهد تجدد سياسى،امام را (كه به مبارزات پارلمانى آيت الله مدرس علاقه مند بوده) به اين نتيجه رسانده كه مى تواند با ايجاد مجلسى از فقها قدرت را كنترل كند. مجلسى كه بعداً در قانون اساسى جمهورى اسلامى به نام مجلس خبرگان مشهور شد. آيت الله خمينى پس از سقوط رضاخان مدتى را ذيل اين تئورى سپرى كرد. در اين سال ها همت ايشان مصروف تقويت نهاد روحانيت شد. طبق همه اسناد امام خمينى در تشويق آيت الله بروجردى براى عزيمت به قم و رياست حوزه علميه قم نقش برجسته و ممتازى داشته است و تا مدت ها در بيت ايشان چنان جاى و مقامى داشته كه امام را وزيرخارجه آيت الله بروجردى مى خواندند. آيت الله خمينى در اين سال ها به نمايندگى از سوى مرجعيت شيعه به ديدار شاه مى رود و پيام ناصحانه رئيس مذهب را به رئيس دولت مى رساند. شاه جوان و ضعيف نيز چون پدر قلدر خويش در آغاز قصد ستيز با نهاد روحانيت را نداشت و بيشتر سرگرم ستيز با روشنفكرانى بود كه دوباره علم مشروطه خواهى برداشته بودند تا روحانيانى كه در پى مشروعه خواهى بودند. از اين ديدارها گزارشى در دست نيست اما پس از مدتى آشكار شد آيت الله خمينى بيش از پيش از نظريه سنتى سلطنت مشروعه فاصله گرفته است. پيش از اين ايشان در همان رساله كشف الاسرار به چهار دليل نقلى درباره اثبات ولايت فقيه (حكومت فقيهان در عصر غيبت امامان) اشاره كرده بود. اما آن دلايل را همه درباره مشاركت روحانيت به كار برده بود نه حذف سلطنت. پس از درگذشت آيت الله بروجردى بيش از پيش انگيزه آيت الله خمينى براى حذف سلطنت ولو مشروعه افزايش يافت. در اين زمان محمدرضا پهلوى كه از هراس مشروطه خواهان (نهضت ملى) رهيده بود راه و روش پدرش در برخورد با مشروعه خواهان (كه چندان دل خوشى از نهضت ملى نداشتند) را در پيش گرفته بود. اگر در گذشته ائتلاف رضاشاه و روشنفكران نهاد روحانيت را هدف گرفته بود و اگر در عصر نهضت ملى عدم ائتلاف روشنفكران و روحانيان محمدرضا شاه را پيروز ساخته بود اكنون محمدرضا پهلوى احساس مى كرد نه نيازى به روشنفكران مشروطه خواه دارد و نه نيازى به روحانيون مشروعه خواه به ويژه كه اين دو جريان در ستيز با هم به سر مى بردند. هر دو نهادى كه در عصر رضاخان پا گرفته بودند (دانشگاه تهران و حوزه قم) به عنوان اپوزيسيون حكومت شناخته مى شدند و دو نماد اين دو نهاد «دكتر مصدق و آيت الله خمينى» در تبعيد بودند. سير تغيير نظريه امام از سلطنت مشروعه تا ولايت فقيه را مى توان در لحن و ادبيات ايشان مشاهده كرد. يكى از اولين مكاتبه هاى انتقادى امام خمينى خطاب به شاه اينچنين است:
بسم الله الرحمن الرحيم
حضور مبارك اعليحضرت همايونى
پس از اهداى تحيت و دعا به طورى كه در روزنامه ها منتشر است، دولت در انجمن هاى ايالتى و ولايتى «اسلام» را در راى دهندگان و منتخبين شرط نكرده و به ها حق راى داده است و اين امر موجب نگرانى علماى اعلام و ساير طبقات مسلمين است. برخاطر همايونى مكشوف است كه صلاح مملكت در حفظ احكام دين مبين اسلام و آرامش قلوب است. مستدعى است امر فرماييد مطالبى را كه مخالف ديانت مقدسه و مذهب رسمى مملكت است از برنامه هاى دولتى و حزبى حذف كنند تا موجب دعاگويى ملت مسلمان شود.
الداعى: روح الله الموسوى
(صحيفه امام، ج يك، ص۷۸)
شاه اما خيره سرتر از آن بود كه به لحنى اينچنين مشفقانه تن دهد درنتيجه همراه با مصداق اصل نهاد سلطنت را از هستى ساقط كرد.
لحن امام نيز در مراحل بعدى تندتر و راديكال تر شد: ما تا به حال با اينها مماشات نموده و به نصيحت و تذكر اكتفا كرديم و نگذاشتيم ملت عصبانى شود و اگر يك روز ملت با حالت عصبانى از خانه خارج شود مطلب صورت ديگرى پيدا خواهد كرد. آن روز است كه سرباز به نفع اسلام سرنيزه را بيندازد و ژاندارم تفنگ را، آن روز است كه ديگر نه كاخى براى علم باقى خواهد ماند و [نه] كاخى مرتفع تر از آن. من كه با شاه ارتباطى ندارم، لذا شفاهاً پيام مى دهم كه مملكت در معرض خطر است. به آقاى علم امر كند كه به خواسته هاى ملت توجه كند يا به كنار رود تا ما با خود آنها مذاكره نماييم و اگر مى خواهد لجاجت كند، بداند كه چند نفر معدود نمى توانند با يك ملت لجاجت كنند. (صحيفه نور، ج ،۱ ص ۱۰۷)
امام خمينى همچنين سعى مى كرد با يادآورى رابطه سنتى حكومت و روحانيت از آخرين شاه ايران مى خواهد قدرت ناشى از اين رابطه را از دست ندهد:
من به شاه مملكت نصيحت مى كنم اين قوه را از دست ندهند. دو قضيه را همه ديديم، يك قضيه فوت آيت الله بروجردى، كه ديدند. از آنها هم فوت واقع مى شود، از ما هم فوت شد. مى گويند آخوند چيزى نيست چطور آخوند چيزى نيست؟ مى گويد: من با آخوند كار ندارم. آخوند با تو كار دارد. نصيحت از واجبات است؛ تركش شايد از كباير باشد. از شاه گرفته تا اين آقايان، تا آخر مملكت، همه را بايد علما نصيحت كنند.
(همان، ص ۱۲۱)
سرانجام كار به ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ رسيد. بر امام خمينى مسلم شد كه محمدرضا پهلوى به راه پدرش مى رود. اين امر زمانى مسجل شد كه طرح دولت پهلوى براى ايجاد نهادى به نام دانشگاه اسلامى فاش شد. ظاهراً محمدرضا قصد داشت كار ناتمام بنيانگذار سلسله پهلوى در حذف حوزه را با تبديل آن به دانشگاه الهيات و حذف آخرين نهاد آ موزش علوم قديم را كامل كند و اين همان خطرى بود كه هشدار امام خمينى را برانگيخت:
مگر مى شود با دانشگاه اسلامى، اسلام را شكست داد. مگر ما مى گذاريم شما «دانشگاه اسلامى» درست كنيد. ما تفسيق مى كنيم آنكه وارد بشود در آن دانشگاه، بين ملت از بين خواهد رفت. مگر اينها مى توانند كه اسلام و مسلمين و علماى اسلام را تحت وزارت فرهنگ قرار بدهند؟ غلط مى كند آن وزارت فرهنگى كه دخالت در امر ديانت و اسلام مى كند. مگر ما مى گذاريم اين مطالب بشود. مگر خمينى بميرد، نعوذبالله مراجع اسلام هم خداى نخواسته، از بين بروند. وقتى رفتيم ما ديگر تكليفى نداريم، لكن ملت اسلام هست؛ ملت اسلام باز ده است؛ الان دگى [را] از سر گرفته است، «بارك الله فيكم»! (همان، ص ۳۰۳)
با تبعيد امام خمينى به نجف ما با امام ديگرى مواجه هستيم كه مى توانيم او را امام نجف بخوانيم. امام نجف در پايان امام قم متولد مى شود آن جا كه مشروعيت نظريه سلطنت شيعه از نظر آيت الله خمينى به پايان مى رسد و ايشان درس هاى ولايت فقيه را آغاز مى كنند. ولايت فقيه نظريه اى است كه پيش از تشكيل دولت صفويه رايج ترين تئورى سياسى شيعه بوده است. براساس اين نظريه فقها در غيبت ائمه مسئوليت اداره جامعه ر ا بر عهده دارند. قبلاً آيت الله خمينى چهار سند فقهى را براى اثبات اين تئورى در كشف الاسرار برشمرده بود.
اين چهار سند در دومين رساله مهم امام خمينى يعنى «ولايت فقيه» يا حكومت اسلامى بيش از پيش مورد توجه قرار گرفته و بسط داده شده است. به گونه اى كه اگر كشف الاسرار كتاب راهنماى امام اول (قم) است ولايت فقيه كتاب راهنماى امام دوم (نجف) است.
با وجود اين امام دوم مدتى در محاق مى ماند چه عزيمت ايشان به پاريس و شتاب گرفتن انقلاب اسلامى سبب شد امام خمينى توجه بيشترى به نقش مردم در تحولات سياسى نشان دهند. امام خمينى در اين دوره (امام سوم، امام پاريس) پيش از آن كه به اثبات ولايت فقيه بپردازد در رد سلطنت مطلقه سخن مى گويد و مهمترين فقيه معاصر و مخالف سلطنت مى شود:
سلطنت از اول يك امر باطلى بود؛ بلكه اصل رژيم سلطنتى از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلى است و خلاف حقوق بشر است. براى اينكه ما فرض مى كنيم كه يك ملتى تمامشان راى دادند كه يك نفرى سلطان باشد؛ بسيار خوب، اينها از باب اي