اقتدار كاريزماتيك


پال بولن*

پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۴

مقاله حاضر به بررسى مفهوم كاريزماى سياسى مى پردازد كه توسط ماكس وبر جامعه شناس آلمانى بسط يافته است.
•••
كاريزما [يا فرهمندى] نيرويى فوق طبيعى _ چونان نيرو هاى جادويى، ارواح يا خدا _ است كه شخصى در پشت خود دارد و يا توانايى اى نادر و فوق العاده است كه شخص داراست. مى توان فرض كرد كه الف- شخصى ممكن است كاريزما داشته باشد اما هيچ كس كاريزمايش را باور نكند؛ يا ب- او كاريزما داشته باشد و سايرين هم او را باور كنند يا ج- او كاريزما نداشته باشد اما ديگران فكر كنند كه دارد د- او تنها كاريزماى اندكى داشته باشد اما بقيه فكر كنند كه كاريزماى او خيلى است. جامعه شناسى تنها به مطالع سه حالت آخر علاقه مند است. ماكس وبر (براى مقاصد نظريه خود) به نيرو هاى فوق طبيعى يا شخصيت هاى فوق العاده علاقه اى نداشت او به آن گونه روابط اجتماعى اى علاقه مند بود كه هنگامى به وجود مى آيند كه يكى يا چند نفر از مردم به كاريزما داشتن شخص ديگرى باور مى آورند. براى مقاصد عملى مى توان شخصى را داراى نيروى كاريزماتيك فرض كرد مستقل از اين كه او به تعريف دقيق كاريزما داشته باشد يا نه. تنها كافى است كه ديگران باور داشته باشند كه او كاريزما دارد. كاربرد دوگانه اصطلاح كاريزما معادل كاربرد دوگانه اى است كه اصطلاح «مشروعيت» دارد.
شخصى مشهور به انجام دادن اعمال معجزه آسا يا اعمال قدرتمندانه است. ديگران با ديدن يا شنيدن چنين اعمالى به اين مى گروند كه او عموماً داراى نيرو هاى فوق طبيعى است. هنگامى كه چنين طرز تلقى اى شخص را در اجرا شدن دستوراتش از سوى همين مردم بر زمينه اى عادى يارى كند، رابطه اجتماعى «سلطه كاريزماتيك» شكل مى گيرد.
اصطلاح «كاريزما» را بايد دلالتى دانست بر كيفيتى غيرعادى در يك شخص فهميده مستقل از اينكه چنين كيفيتى واقعى باشد، اظهار شده باشد، يا فرض شده باشد. بنابراين «سلطه كاريزماتيك» بايد به حكمرانى بر مردم اشاره داشته باشد، حال اين حكمرانى براى حكم شوندگانى كه بنا به باور خود به خصوصيت فوق طبيعى آن شخص معلوم از او پيروى مى كنند، مى تواند عمدتاً وضعيتى درونى باشد يا عمدتاً بيرونى.
رهبر كاريزماى مورد بحث خصوصيت شخصيتى اى موعودباورانه براى پيروان خود دارد و قادر است هنجار هاى اجتماعى نوينى بنهد. او را به دليل انطباقش بر سنت يا وضع موجود پيروى نمى كنند. بلكه به اين دليل از او پيروى مى كنند كه وى شخصيتى است كه مورد عنايت خاص قرار گرفته و حق دارد هر كارى كه مى خواهد بكند. در يك فرهنگ سنتى سرپيچى از قواعد براى انسان هاى عادى مى تواند مرگ بار باشد. همچنان كه در يك فرهنگ قانونگراى مدرن نيز سرپيچى از قانون مى تواند مهلك باشد. تنها كسانى مى توانند از عقوبت چنين سرپيچى هايى برهند كه به باور بسيارى از مردم تحت محافظت اقتدارى اساسى تر باشند.
كسى كه از كاريزما برخوردار است براى اينكه ادعاى «مشروعيت» كند بايد متناوباً عمل خارق عادت خود كه سلطه اش اساساً بر پايه آن استوار است را تكرار كند. اين كه مى گويند «هيچ چيز مانند موفقيت توفيق نمى آورد» يا «همه پيروز را دوست دارند» نشان دهنده نكته روانشناختى پايه اى است كه سلطه كاريزماتيك را شكل مى دهد. نياز رهبر كاريزماتيك به اينكه مدام خود را ثابت كند پيروان او را بالقوه بى ثبات و سطحى مى كند. همين كه رهبر خطايى بكند، همان روانشناسى توده هايى كه او را به صدر نشانده بود مى تواند به نحوى غيرمنطقى پيروانش را وادارد كه او را به طريقى نابخشودنى طرد كنند. البته هسته اى از پيروان كه به سطح سرسپردگى اى فردوار رسيده اند حتى در زمان هاى سخت نيز رهبر خود را رها نخواهند كرد. سايرين ممكن است حقيقت يا پايدارى چنين دوره هايى را انكار كنند و منتظر «رجعت» درونى يا نهايى او باشند.
انطباق با زمينه هاى كاريزماتيك براى ادعاى مشروعيت همان ساخت سلطه كاريزماتيك است. مشروعيت كاريزماتيك ماهيت روابط بين حاكمان و حكم شوندگان را و در درون طبقه حاكمه بين ارباب و عوامل را مشخص مى كند. در هر سازمان مبتنى بر سلطه اى كه در آن زمينه هاى «مشروعيت» كاريزماتيك هستند، يك رهبر وجود دارد كه اعوان خود را دست كم در حلقه نزديكان براساس قابليت هاى كاريزماتيك آنها برمى گزيند - و نه بر پايه قابليت هاى فنى شان. عوامل و اعوان رهبر كاريزما سلسله مراتب منظم و روشن مسئوليتى ندارند. نخبگان كاريزماتيك با پيروان شورمند و جماعت هاى آئينى بر پايه روابط اجتماعى فرقه اى با درجات مختلف اخلاص ارتباط مى يابند. اعضاى اين جماعت ها در مواقع كمبود با يكديگر دگى اشتراكى مى كنند.
«خلق سلطه كاريزماتيك به معناى دقيق كلمه... همواره زاده موقعيتى... غيرعادى است.» و بر دو نوع موقعيت غيرعادى را برمى شمرد كه مستقلاً يا در ارتباط با هم مى توانند به برآمدن موقعيت غيرعادى سلطه كاريزماتيك منجر شوند: ۱- موقعيت «بيرونى به ويژه موقعيت سياسى اقتصادى» و ۲- موقعيت «درونى، روحى- روانى، به ويژه دينى».
اگرچه وبر در اينجا مثال هاى چنين موقعيت هايى را فهرست نمى كند، احتمالاً موقعيت «غيرعادى» سياسى مى تواند چيزى از جنس جنگ يا سلب مشروعيت از ساختار مسلط است، موقعيت اقتصادى غيرعادى: هرج ومرج، ركود، خشكسالى، يا رونق است؛ موقعيت دينى غيرعادى: دوران محنت يا نوزايى دينى است. اگر چنين باشد، حالت «معمول» سياست عبارت خواهد بود از: ثبات، امنيت، يا «مشروعيت». حالت معمول اقتصاد نيز بسندگى و حالت معمول دين، آزادى مناسك عبادى است. وبر ادعا نمى كند كه اين موقعيت ها دلايلى كافى براى سلطه كاريزماتيك هستند. به علاوه وبر در اين بند كلمه «هميشه» را استفاده مى كند.
(لذا معتقد است اينها شرايط ضرورى اند) كه به معناى آن است كه شخصيت كاريزماتيك مى تواند به خودى خود وضعيت هاى نامعمول را خلق كند. (در تمامى موارد، وبر يك سنخ آرمانى را مشخص مى كند، نه قوانين طبيعى تاريخ يا جامعه را). بندى كه در بالاى اين پاراگراف نقل شد، مى گويد مردمى كه موقعيت ذهنى «نامعمول» دارند، بيشتر مستعد رهبران كاريزماتيك اند. وبر ادامه مى دهد كه سلطه كاريزماتيك از گروه سربرمى آورد، هيجان در شرايط غيرعادى زاده مى شود و هيجان جمعى منجر به گرايش تمامى مردم براى نيل به پايان رهبرى كاريزماتيك خارق العاده مى شود. احتمالاً مردمى كه درگير موقعيت نسبتاً غيرعادى هستند، بايد آن را به عنوان غيرعادى يا بحرانى درك كنند و بعضى مردم نسبت به آنچه عرفاً «بحران» تلقى مى شود با آرايش بيشترى در مقايسه با ديگران واكنش نشان خواهد داد. (مثلاً بعضى مردم بيشتر از بقيه مستعد درك موقعيت ها به عنوان موقعيت بحرانى هستند.)هم وضعيت ذهنى پيروان و هم وضعيت ذهنى رهبر كاريزماتيك «غيرعادى» است. بسيارى رهبران مشروعيت شان را از قابليت شان در نيل به وضعيت پايدار مى گيرند. به نظر وبر طى تاريخ طيف گسترده اى از مردم به طور غريزى خود را با هنجار هاى محيطى تطبيق داده اند، اين هنجار ها ممكن است قراردادى، عرفى يا قانونى باشند. معدود مواردى هم كه ابداع روى مى دهد، غلبه «اينرسى امر عرفى»- اگر در گرو عواملى فراتر از اراده انسانى نباشند- معمولاً نتيجه تاثير مردمانى است كه وضعيت هاى خاص «نابهنجار» را تجربه مى كنند و از اين رو ظرفيت دارند تاثير خاص بر ديگران بگذارند. حاملان كاريزما پيشگويان پيامبرى يا فرماندهان جنگ هاى كاريزمايى به تنهايى مى توانند قوانين تازه اى به حلقه قوانين سنتى سابق وارد كنند. به همان ترتيب كه انقلاب و شمشير دو قدرت غيرعادى هستند، مى توانند دو بدعت گذار تمام عيار هم باشند. دو قطب وضعيت نابهنجار ذهنى هستند كه بر ابداع و توليد هنجار هاى عرفى، قراردادى و قانونى اجازه بروز مى دهند. قطب اول: «الهام» است: تحقق تجلى گونه يك عمل مشخص كه «بايد» انجام شود... قطب ديگر «همدلى» است: اينكه شخصى منش فرد ديگرى را كه تحت تاثيرش است تجربه كند... اغلب... اعمال اجتماعى در مقياس وسيع را يك فرد صاحب نفوذ شكل مى دهد كه تجربيات خود را القا مى كند و به نوبه خود از اين طريق اشكال خاصى از «آگاهى» با محتواى مشابه ممكن است پديد آيند... نتايج همدلى و حتى بيش از آن نتايج الهام شكل دهنده منابع اوليه تحصيل بدعت هاى واقعى هستند. مبتدعانى كه تجربه آنها به عنوان جهت دهنده به نوبه خود احساس التزام را تقويت مى كنند، التزامى كه- معمولاً- به آن تن مى دهند... بدعت ظهور يافته احتمالاً هنگامى كه از يك الهام قوى يا همدلى قدرتمند نشات مى گيرند، به يك «آگاهى» و نهايتاً «قانون» خواهد انجاميد.
در چنين مواردى «توافقى» حاصل خواهد شد يا تحت شرايط خاصى حتى توافقى عليه منحرفان شكل خواهد گرفت. به رهبر كاريزما «الهام» شده است تا معيار هاى جديدى براى پيروانش بگذارد كه از سر «همدلى» اين معيار ها را به عنوان قواعدى الزامى مى پذيرد.
با اين همه سلطه كاريزماتيك در نمونه مثالى (Idealtype) خود كه با تجربه انسانى سروكار دارد به مفهوم «مقدس» دوركيم شبيه است. وبر همچنين كاربرد هاى اين مفهوم را در موقعيت هاى قدرت سياسى هم در نظر داشته است، موقعيت هايى كه آهنگ دينى يا شبه دينى در آنها حداقلى است. اين مورد را مى توان در تحليل وبر از يهوديت باستان يافت، تحليلى كه در آن وبر يك شيخ كاريزما را ترسيم مى كند كه از طريق پيروزى در جنگ يا تدبيرى هاى قضايى خود رهبر قبايل بدوى مى شود؟ پادشاهان اَدوم كه «چون به وضوح براساس توراث جانشين يكديگر نشده بودند به نظر مى آيد كه شاخصه كاريزماتيك فردى شان در موقعيت آنها موثر بوده است.» و قهرمانان جنگى اى كه در مجموعه قبايل يهود حاكميت هژمونيك ايجاد كردند (داوران ) با اين حال چنين ملاحظاتى تنها مى تواند بر فهم ما از دامنه موارد مربوط تاثير گذارد نه بر فهم ما از خود نمونه مثالى كاريزما.
پى نوشت:
اين ترجمه قسمتى از مقاله زير است:
Paul Bullen,Charismatic Political Domination,1987

منبع: روزنامه شرق