مدرنیسم در آینه سینما- پرسش دوران


احمد ميراحسان

شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴




در برابر بحران ها، عيب و نقص ها و چالش هاى موجود و از جمله واقعيت سينماى ما آيا خوب است كه منظرى پوپوليستى اتخاذ كنيم يا راه متعادل و فعال و ملايم و متناسبى با دگى و بهبود وجود دارد كه مى توانيم به آن بينديشيم؟ نسبت عقلانيت ابزارى و عقلانيت انتقادى در سينماى بعد از انقلاب اسلامى، موضوع سخنرانى هاى تئوريك در خانه هنرمندان، جشنواره فيلم هاى مستند اصفهان و در نمايشگاه اخير كتاب تهران و در تالار وحدت بود كه بر روى هم گوشه اى از پژوهشى وسيع را درباره نحوه خودويژه توسعه مدرنيسم در آينه سينما به نام «مدرنيته، سينما و ما» تشكيل مى دهد تا به اين پرسش پاسخى واقع گرا بدهد. متن زير حاشيه و مرور كوتاهى است از اين بحث با هدف ادامه و جست وجوى اين موضوع در حوزه هاى مختلف سينمايى ما، چه ساختن فيلم و چه كتاب هاى سينمايى و چه سالن هاى سينما و چه مديريت سينمايى.
•••
پرتاب شدن در مسيرهاى غيرمترقبه و فى البداهه، شكستن قالب بندى از پيش طراحى شده، گفت وگو و پرداختن به حاشيه ها، وسوسه پايان ناپذير من است در سخنرانى ها، به خصوص وقتى كه فضاى شيطنت آميز و بازيگوشانه اى براى تخريب و تقابل با ساختارهاى نابهنجار، گوينده را تحريك مى كند به مزاح! هم در سخنرانى خانه هنرمندان، هم در سخنرانى اصفهان و هم در سخنرانى اخيرم در نمايشگاه تهران اين حس سر باز زدن و شوخ طبعى با هم مرا ربود. در يكى از اين سخنان بى مقدمه از گزين گويه خيابان يكطرفه والتر بنيامين آغاز كردم. مقدمه اى بى ربط يا ظاهراً بى ربط كه به سادگى بدل به تمثيلى مى شد درباره وابستگى ما به عيب و نقص هاى ى كه دوستش داريم و اين ، «چيزى» است كه ما در زهدان/ آغوشش پرورده شده ايم. معشوق، مادر، وطن، ... و اين چيزى كه به نام عصر و دوران، تمناى ما است يعنى مدرنيسم و آينه اش سينما!
بنيامين مى گويد: مردى كه ى را دوست دارد به نقص هاى معشوق به هوس ها و ضعف هاى او هم وابسته است: چين هاى صورتش، خال هايش، لباس هاى ژنده اش و يك ورى راه رفتن اش، او را استوارتر و بيرحمانه تر از هرگونه زيبايى به وابسته مى كند...
اين را ديرى است همه مى دانند، اما چرا؟ اگر اين نظريه درست باشد كه مركز احساس در سر نيست و اين كه ما از يك پنجره، يك تكه ابر، يك درخت، نه در مغزمان بلكه در جايى مى بينيم شان تجربه احساسى به دست مى آوريم، احساسات ما همچون فوجى پرنده خيره شده در تلالوهاى محبوب مان پر و بال مى زند و همان طور كه پرنده ها در كنج پُرشاخ و برگ درختى پناه مى گيرند، احساسات نيز به درون چين هاى پُرسايه و به سوى نقاط ضعف پنهان و حركت هاى ناشيانه چيزى كه دوستش داريم مى گريد و آنجا آرام و قرار مى گيرند. و هيچ رهگذرى حدس نمى زند كه دقيقاً در همين جاست، در همين جاى پر عيب و سرش آميز كه برق شتابناك عشق لانه كرده است. در مورد سينما و به طور كلى، دو نوع آدم به اين عيب و نقص واكنش مختلف نشان مى دهد. آدم ايرانى كه به هر دليل وابسته به سرنوشت ايران است و آدم ايرانى كه از آن دل بركنده است.
•••
پديدارشناسى پديده هاى مدرن ما- نظير سينما- و جست وجوى نسبت عقل ابزارى و عقل انتقادى در وطنى اين چند دچار بحران و عيب و نقص برايم تمثيل بيانگرش را در گزين گويه بنيامين مى يابد كه در اصل هيچ ربطى نه به تمثيل دارد و نه به مدرنيته و نه به وطنى كه در معرض توفان مدرنيت و حضور پديده هاى آن قرار گرفته و هر چيز نو در آن به صورت امرى ناگزير و پرعيب و نقص ورود يافته است. با اينهمه ما در اين هوا نفس مى كشيم. و چاره اى نداريم جز آنكه نفس بكشيم و به آنچه نفس مى كشيم يعنى به اين هواى پر از گازهاى مسموم و دود و CO2 فكر كنيم و چاره اى بيابيم و آن را به آزمايشگاه ببريم و بكوشيم از ميزان آلودگى كم كنيم و در همان حال به محض آنكه دقيق تر نگاه كنيم و خود را جدا نسازيم، مى بينيم در اصل خود وابسته به اين عيب و نقص هستيم. سطحى گرى در درك موقعيت سينماى ما، براى سينماى ما كشنده است.
آن حال و هواى رمانتيك «خيابان يكطرفه» اگر شكافته شود از درونش وابستگى ما به عيب و نقص هاى آن كس كه دوست مى داريم سر بر مى آورد و نيز واقعى بودن و مقدم بودن وجود موجود پرعيب و نقص به هر تفسير و تاويل در اينجاست كه سوبژكتيويسم نيست انگارانه نفى مطلق سينما در ايران مشكلش هويدا مى شود.
واقعيت ساده آن است كه فاصله اى است بين سخن احساسى، كلى، معترض و قهرآلود با سخن دقيق و ناظر به رويدادهاى ده. در سخن عاطفى، ما مى توانيم خشم آگين از هر چيز از عقب ماندگى و واماندگى تاريخى، از سيطره حقارت بار گذشته استبداد آسيايى، از ناتوانى و فقدان مدرنيت و تفكر متناسب با آن، فرياد برآوريم كه ما هيچيم. بويى از مدرنيت نبرده ايم، سينما نداريم، صنعت نداريم و... و يك جامعه سنتى هستيم!! بدين سان گريبان خود را از آن طرف از قيد بحران ها و تضادها و راه حل مشكلات مى رهانيم. اما عيب و نقص هاى يك تاريخ كه به نحو ولونتاريستى مى خواهيم تقصيرش را به گردن «مردمى نفهم» بيندازيم. نافهم شده ترين وجهش را در همين اراده گرايى نيست انگارانه و محكوميت عاطفى پر آزار مازوخيستى خويشتن پيدا مى كند. احاله نواقص يك مديريت، يك سيستم مداخله گرايانه دولتى، يك ساختار و تلقى پر سوءتفاهم ايدئولوژيك، يك نگرش سنتى معيوب توتاليتر، به گردن يك موقعيت بنيادين جبرى و چاره ناپذير، حاوى گونه اى جبرگرايى پوچ است كه در تحليل سوبژكتيو مسائل سينمايى ما هم ظاهر مى شود و اين شكل ديگر و منفى پوپوليسم مخربى است كه ما را از ادراك تضادها باز مى دارد. بايد بگويم عيب و نقص هاى انسانى ما نبايد ما را آنچنان نوميد ساد كه هم وجود واقعى معشوق و هم عشق و هم واقعيت انسانى و عاشقانه و هم دگى را ترك كنيم. در اينجا و در ارتباط با بحث نحو و دستور زبان ظهور عقل ابزارى و عقل انتقادى در قلمرو سينماى ما و درك بحران هايش، ما حق نداريم به سبب پديده هايى نظير عقب ماندگى، بحران، اغتشاش و... كه شكل وجود داشتن ماست، والبته امرى پر آزار و بحران زا و حتى زجرآور و نوميدكننده است اصل موجوديت يك وطن، يك مردم، يك تاريخ ، سرزمينى به نام ايران و زهدان و نحوه وجودى هستى داشتن مادر جهان را منكر شويم تا زمانى كه وطن در جهان معنادار است و جهان گسترى، از سكوى يك هستى/ زبان خاص و يك وجود/ زمان تعين يافته ميهنانه/ فرهنگى و سياسى/ اقتصادى ويژه تحقق مى يابد، ما نمى توانيم موجوديت و هستى تاريخى اين زهدان/ وطن را نفى كنيم و آن را هيچ بدانيم و نيز دست از بهبود اوضاع برداريم. و بى معنى است كه شيوه هستى ما در زمان و اجزا موجوديت واقعى اش مثلاً وجود سينما در ايران را نديده بگيريم و بگوييم سينما نداريم! و براساس ايده هاى سوبژكتيو و قياسى ناله سردهيم كه جامعه ما سنتى است!! اگر چيزى نداريم، چگونه از چيزى كه نيست درد مى كشيم؟ چگونه چيزى كه نيست دچار بحران است؟ چالش ها، امرى است فراروينده از موجوديت عينى چيزى كه هست. چيزى كه هست و گرفتار تضادهايى است و بحران هايى متضمن وجود و رشد طبيعى يا ضرورت مرگ دارد و در هر صورت همچون امر موجود و در جهان، بايد مورد نقد و معاينه قرار گيرد. در اينجا آن چيز پرعيب و نقص و تناقض آميز هم امرى سوبژكتيو نيست. آن چه چيز است جز موجوديت صد ساله تاريخى ما كه ضمناً حاوى ورود سينما، مدرنيزاسيون، توسعه بحران زده و رشد سينماى ايران در بطن و متن اين بحران وجودى و ساختارى است. آيا همين فيلم هاى اخير مارمولك، مهمان مامان، سرزمين پدرى از يك سو و ده، لاك پشت ها هم پرواز مى كنند و طلاى سرخ يك هيچ است؟
چه كسى است كه با سينماى ايران دگى كرده باشد و آن را نه از خلال دو كتاب بلكه در تجربه زيسته شده اش بشناسد و سر از مفاهيم فيلم و عناصر آن در بياورد و نداند كه چه از نظر ساختار و يا از نظر روايت و چه از نظر فنى هم آثار عامه پسند و هم آثار پيشرو و متفكرانه سينماى ديروز ما قابل قياس با سينماى امروز نيست و هر نماى فيلم ها ولو آثار پيش پاافتاده امروز بيانگر فشرده و جو برتر واقعى و امكان تحول عقلانيت ابزارى و انديشه عمومى يا تحول عقل انتقادى بوده است و بسى توسعه يافته تر از كاربرد هر دو در آثار گذشته اى است كه گاه به شكل بى اطلاع و احساسى و نوستالژيك و يا خشم آگين و معترضانه اى از آن دفاع مى شود و گويى همواره تحسين زمان سپرى شده سى سال پيش نسبت به بيست سال پيش، بيست سال پيش نسبت به ده سال پيش و ده سال پيش نسبت به امروز و... نشان تحليل روشنفكرانه تر اوضاع است!! در حالى كه در عرصه پژوهش چنين سخن هاى نامضبوط و ژورناليستى و نامستدل و بى مدرك و دليلى، ارزش چندانى ندارد و اعتبارى كسب نمى كند و كلى بافى هاى مخالف خوانانه اى است كه از جزئيات بسى دور و از آگاهى روشن و تاريخى و واقعى بسى بيگانه است. سينماى ايران هميشه دچار بحران بوده و البته طى ربع قرن اخير دچار يك چالش ايدئولوژيك هم هست كه آن را در معرض مرگ قرار داده و اين حرف ديگرى است. همان طور كه گفتم طى سه سخنرانى، نقطه نظرهايى توجهم را درباره وضعيت عمومى سينماى ما، سينماى مستند و سينما به طور كلى و حتى كتاب هاى منتشر شده سينمايى در دهه اخير نسبت به دهه گذشته، جلب كرد كه ويژگى اصلى آن گونه اى هيچ انگارى و نفى مطلق گراى امروز به سود ديروز و نديده گرفتن واقعيت و وجود موجود بود.
عدم توجه به عوامل بحران ساختارى مزمن و مسائل داخلى و نيز بحران جهانى سينما و تيرگى بررسى سطحى است. نكته اى كه طى ده پانزده سال اخير توجهم را در زمينه نسبت ما با تحولات تكنولوژيك سينما و نيز تحول نگاه و مهارت ها در روايت و ساختار جلب كرده عدم انديشه نظرى منسجم درباره پروژه پرسش از سينماى ماست. از همين رو نسبت به عقل ابزارى و عقل انتقادى در سينماى بعد از انقلاب اسلامى، موضوع بحث تئوريك در خانه هنرمندان و در جشنواره فيلم مستند اصفهان و اخيراً در نمايشگاه كتاب تهران بود و متن زير مرور و گزارشى است پيرامون موضوع بحث نظرى لازم در اين زمينه.
•••


رابطه عقل ابزارى و عقل انتقادى در قلمرو سينماى ما (نظير ديگر عرصه هاى دگى) پرسشى در حوزه وجود موجود ماست و متناسب است با همه وجوه دگى مان، اخيراً خود را ناگزير ديدم هر بار به سه نكته يكسان، به تكرار اشاره كنم: ما بايد خود را از چنگ سوبژكتيويسم برهانيم و به دگى چشم بدوزيم. در سخنرانى خانه هنرمندان پيرامون تاثير تكنولوژى ديجيتال بر نگاه و سبك و ذهنيت فيلم ها و فيلمسازان ما و در سخنرانى جشنواره اصفهان «انسان و فرهنگ و صنعت و سينماى مستند» پيرامون «فرهنگ صنعت و صنعت فرهنگ» و «نسبت عقلانيت ابزارى و عقلانيت انتقادى در سينماى مستند ما» و نيز در سخنرانى نمايشگاه اخير كتاب تهران پيرامون كتاب هاى سينمايى دهه اخير و سخنرانى هاى متعدد سينماى مستند در تالار وحدت اشاره هايى كردم و حرف زدم و در همه اين سخنرانى ها عملاً مواجه بودم با گونه اى ذهنيت رهايى ناپذير يك نسل سينمايى _ كارگردان يا منتقد _ از تجربه ويژه دورانى كه دوران شكوفايى خود او بوده و نيز تاثير ذهن مشاهده كننده بر امور مورد مشاهده و ارتباط تكنولوژى و هنر مدرن و تحولات اجتماعى با هم و ارتباط فهم آن با پيش فرض ها و داورى يا پيشداورى سخنرانان. در اين ميان در گفت وگوى هنر ماه، سخنم «صنعت فرهنگ» به طور جدى در تقابل با بحث «فقدان كالبد معنايى مدرنيته در سينماى ايران» يعنى در نقد گفت وگوى جهانبگلو شكل گرفت كه در حقيقت سخن امروز او بحثى را مطرح مى سازد كه طى پانزده سال اخير به تكرار صورت متضادش را به صورت مقاله و سخنرانى ارائه داده ام و در آنجا نيز هر دوى ايده ها ثبت شده است. من مى انديشم اصلاً صورتى علمى و واقعى ندارد كه بگوييم سينماى ما وجود ندارد و ناممكن بوده است. سينماى ما، سينمايى واقعى است كه آينه نحوه در جهان زيستن ما و تماس ما با مدرنيت نيز هست و ما وجود داريم و اين سينما نيز روند توسعه پرتكاپو و نيز بحران زده گسترش مدرنيته را در تاروپود دگى آميخته با سنت هاى ديرپاى مان همچون آينه اى راست نما باز مى تابد. و بر اين آينه مى توان شكل رشد و تغييرات واقعى ما و مسائل و بحران هاى بنيادين اش را به خوبى درهم تافته و با هم بافته يافت. در فهم وضعيت موجودمان من مخالف «نيست انگارى منفى» از يك سو و «ايده گرايى مطلق انگار» هگلى از سوى ديگر هستم كه غالباً يكى نتيجه آن و ديگرى در توصيف مسائل مدرن گرايى و نيز وضعيت سينماى صدساله ماست.
در هر سه سخنرانى گاه كوشيدم با يك تمثيل اذهان را به وضع ناموزون اما واقعى مان معطوف كنم. مثلاً تمثيل رابطه پدربزرگى كه عالم علوم قديمه است و پدرى كه تربيت يافته دانشگاه مدرن رضاشاهى است و فردى كه با دانشگاه اينترنتى سروكار دارد كه همزمان در كلاس هاى پنج دانشگاه معتبر جهان در پنج نقطه دور از هم شركت مى كند و پدر و پدربزرگ با ذهنيت خاص خود اصلاً نمى توانند جز تجربه ذهنى خود تجربه ده و واقعى و جارى را ادراك كنند و پسر ديگرى كه اساساً نسبتى با مسائل عينى و موجود دگى در واقعيت ايرانى ما ندارد. پس همه به دليل ذهن ثابت، بسته و ناتوان از هماهنگى با تغييرات واقعيت، تنها راهى كه برايشان مى ماند نفى اساس و بنياد ده وجود موجود نو و جارى است. اين تمثيل مى خواهد بگويد، نه تنها يك هستى فردى جوان، يا يك نسل جوان و واقعيت در جهان و در زمان بودن واقعى اش در ميان ما نفى مى شود بلكه پاره اى از سوبژكتيويست هاى هگلى ما كه پرورده يك فضاى دور و برده عادت هاى بيگانه ذهنى خود هستند بنا بر همين روش و عادات كهنه، واقعيت زيسته شده يك تاريخ، يك مردم و هستى در زمانى و ذاتاً و ناگزير متحول يك سرزمين را نفى مى كنند. زيرا با «ايده هاى» محض و نه با خون جارى در رگان يك تاريخ و يك وطن _ ولو با همان مفهوم بورژوايى اش _ زيسته اند. نفى واقعيت «در زمان» زيستن ايران به شيوه ايرانى اش و نفى وجود موجود و نفى واقعيت اين دگى و اين سينما، باز با همه بحران هايش به نظرم نشانه اين سوبژكتيويسم است و همين طور توهم اينكه قبلاً از منظر خرد انتقادى در قلمرو سينما و يا انتشار كتاب هاى سينمايى ما قبلاً _ مثلاً در دهه شصت _ موقعيتى بهتر از دهه هفتاد داشته ايم!! و در دهه پنجاه بهتر از دهه شصت و همين طور الى آخر. واقعيت آن است كه سخن بنيامين هم از همين زاويه عطف به دگى برايم جذاب است و ما را معطوف به تجربه ده مى كند و تذكر مى دهد كه عيب و نقص واقعيت موجود نبايد به نيست انگارى و ايده هاى منفى ختم شود و همين نقص و درگيرى ما با آن نشان ده بودن و پيوند بى رحمانه ما است با واقعيتى كه در زهدانش دگى مى كنيم و نمى توانيم منتفى اش بدانيم و نبايد نگرشى راكد و منفعل و پاسيو داشته باشيم، خوب است ما به موجوديت تاريخى مان همان گونه بنگريم كه بنيامين به يك تكه ابر و يا به يك درخت مى نگرد. همچون چيزى كه هست. و ما واقفيم كه سرچشمه احساس يك تكه ابر و يا يك درخت، در جايى است كه مى بينيم شان، آنجا بيرون پنجره و نه در سرمان و نه در ايده هاى انتزاعى و يا كليشه هاى ذهنى و محفوظات مان. تلاش براى معطوف كردن توجه مخاطبان به آنچه هست، يعنى به انسانى كه خارج از كليات آكادميك، «ما» هستيم، تاريخى كه تاريخ ماست، صنعتى كه صنعت ماست، فرهنگى كه اين فرهنگ و سينمايى كه سينماى موجود اين صنعت و اين فرهنگ است و كتاب هاى سينمايى كه كتاب هاى ماست براى من تنها راه انديشيدن به نسبت واقعى عقل ابزارى و عقل انتقادى در سينماى ما و نه در محفوظات و مباحث كلى و يا كليشه هاى انتزاعى و قياسى محسوب مى شود. من فكر مى كنم انديشه و بناى آن از اين جا شروع مى شود و سخنم درباره نسبت عقلانيت ابزارى و عقلانيت انتقادى در سينماى ما معطوف به همين درك است.
مى توانند نقاط عطف و دوران شكوفايى و مرگ داشته باشند، اما اين امر بايد چون امر واقع مورد تتبع قرار گيرد و سپس از سوى ديگر فهم كل ماجراى پرفراز و نشيب توسعه مدرن در مقياس تاريخى، برحسب توهم ضرورت تطبيق روندهاى عينى تحول با ايده هاى «من» و نفى تحول در صورت تمايز و عدم توان ادراك راه هاى بسيار پيچيده و اجتناب ناپذير مدرن شدن، از پيش ادراكى نادرست، ذهنى گرا و كلى بافانه است كه قادر به لمس دگى و پيشامدهاى ده آن و هزار راه نرفته تحول نيست.
از نظر من گزينش يك موضع عمل گرايانه براى درك درست عيب و نقص ها و نيز پيشرفت ارتباطى ده با وجود طبيعى عيب و نقص هايى كه كشورها و ملت ها گرفتار آنند و قرار گرفتن در صف نيروهايى كه رو به دگى دارند نه به مرگ. لازمه اش گزينش يك نگاه پرطراوت و جامع است. به چشم و فهم من اين منظر در كانونش توجه به نسبت و چگونگى تناسبى ظهور عقل ابزارى مدرن با عقل انتقادى مدرن ميان ماست و در سينما و همه حواشى آن بايد به اين موضوع تمركز كنيم. اميدوارم در مباحث آينده به وجوه گوناگون اين بحث بپردازم.

منبع: روزنامه شرق