سقوط جمهورى وايمار

روزگار ديوانه و هيولاى افسارگسيخته


صالح نجفى

چهارشنبه ۱ تير ۱۳۸۴




با فرونشستن آتش جنگ جهانى اول و پس از فروپاشى سلطنت در آلمان انجمنى ملى در يكى از شهرهاى كوچك آلمان به نام وايمار كه زمانى گوته و شيلر در آن مى زيستند گردهم آمدند تا قانون اساسى نوين آلمان پس از جنگ را تدوين كنند و بدين سان پايه هاى «جمهورى وايمار» را ريختند كه نخستين كوشش آلمان ها براى تاسيس و تجربه دموكراسى ليبرال بود، تجربه اى كه عمرش به ۱۵ سال هم نرسيد، دورانى پرتنش و آشوب كه با قدرت يافتن هيتلر و حزب وى به پايان آمد. تجربه ناكام آلمان ها در تاسيس دموكراسى بى گمان با عصر استيلاى نوع تازه اى از عقل ستيزى در سياست جهانى، خاصه در دهه ۱۹۳۰ همراه بوده، فضايى كه بيش از دو دهه فاصله ميان دو جنگ جهانى را تاب نمى آورد. اما چرا تجربه دموكراسى آلمان ها مى بايست به افروختن آتش جنگ جهانى دوم ختم مى شد؟
جمهورى وايمار تازه از مرز ۱۰ سالگى گذشته بود كه آغاز بحران اقتصادى جهانى و وحشت ناشى از ماجراى «وال استريت» تمامى بناى جمهورى را به يك باره ويران ساخت. بحران ياد كرده ضربه اى مرگبار بر پيكر جمهورى وايمار بود كه ناگهان ۶ ميليون كارگر را بيكار كرد. در مارس ۱۹۳۰ هرمان مولر صدراعظم سوسيال دموكرات ناگزير از كار كناره گرفت چرا كه ائتلاف سوسياليست- كاتوليكى كه شالوده حكومت وى بود به ناگهان از هم پاشيد. شكست ائتلاف ناشى از ندانم كارى اعضا در تصميم گيرى قاطع و درست راجع به كاهش بودجه صندوق كمك به بيكاران بود.
پاول فن هيندنبورگ بازمانده امپراتورى قديم كه اكنون رياست جمهورى را برعهده داشت، به اتكاى حق تصميم گيرى فردى حاكم در اوضاع اضطرارى پارلمان را منحل كرد و در ۲۹ مارس همان سال، هاينريش برونينگ كارشناس امور مالى را به صدارت عظمى گمارد. برونينگ از بودجه بيمه هاى اجتماعى كاست، كارمندان دولت را دسته دسته اخراج كرد، فشار مالياتى را بر بازرگانان جزء افزايش داد و دستمزدها را كاهش داد و در يك كلام، خرده بورژوازى را دستخوش درماندگى و نوميدى همه گيرى كرد كه تا آن زمان سابقه نداشت.
در نيمه سپتامبر ۱۹۳۰ حزب ناسيونال سوسياليست كارگران آلمان كه آميزه اى غريب از فاشيسم ايتاليا و ناسيوناليسم قديم آلمان و نژادپرستى و نظامى سالارى پروسى بود به رهبرى هيتلر ۵/۶ ميليون راى را از آن خود كرد. دو سال پيش از آن حزب هيتلر با ۸۰۰ هزار راى كوچكترين حزب رايشستاگ (پارلمان آلمان) به شمار مى آمد و اكنون دومين حزب آلمان بود. حزب كمونيست هم در اين فاصله آراى اش را از ۳ به ۵/۴ ميليون رسانده بود و اولين حزب به شمار مى آمد. همه اينها به معناى شكست كامل سوسيال دموكرات ها بود كه سال هاى سال بر جمهورى وايمار حكومت رانده بودند. حزب مليون و ديگر حزب هاى سنتى دست راستى هم حال و روز خوشى نداشتند. انتخابات سپتامبر ۱۹۳۰ از بى ثباتى سياسى و بحران حاد دموكراسى پارلمانى آلمان ها پرده برداشته بود.


رهبران جمهورى حاضر به قبول و درك وخامت اوضاع نبودند. محافظه كاران دلشان خوش بود كه به زودى با هم پيمانى با نازى ها كار چپ را يكسره خواهند كرد. هيتلر بى محابا اعلام كرد كه در آينده نزديك آلمان را از لوث وجود ماركسيست ها و يهوديان پاك خواهد كرد. سوسيال دموكرات ها دستپاچه به دفاع از سياست هاى نسنجيده حكومت برونينگ برخاستند. كمونيست ها سرخوش از باده پيروزى افزايش شگفت آور آراى حزب هيتلر را دولتى مستعجل براى او برشمردند و با شعار پوچ «ما را از به قدرت رسيدن او باكى نيست» از مبارزه جدى با او تن زدند. ارنست تلمان (Thalmann) رهبر حزب كمونيست به اين خوش خيالى دامن زد و به هيات اجرايى كمينترن وعده داد كه از اين پس ايام ديگر به كام هيتلر و هواخواهانش نخواهد بود. هشت برابر شدن آراى نازى ها واقعيتى بود كه كمونيست ها قصد رويارويى با آن را نداشتند.
اما به راستى چه اتفاقى افتاده بود؟ توده هاى آلمان تندرو شده بودند منتها بر اثر بحران اجتماعى بى سابقه اى كه طبقه متوسط پايين را از تعادل روحى خارج كرده بود. توده ها به انقلاب فكر نمى كردند، فكر انقلاب از اميد مايه مى گرفت، اميدى كه قرار بود كمونيسم ترجمانش باشد. آنچه بود دلسردى بود و نوميدى، ياسى «ضد انقلابى» كه مظهر آن نازيسم بود. خرده بورژوازى بى آن كه بداند پاى در راهى مى نهاد كه پايانى جز وحشى گرى و ددمنشى نداشت. برخلاف تصور حاكمان و ديگر احزاب، نازيسم تنها مولود بى اهميت بحران ۱۹۲۳ و كشمكش هاى اجتماعى پس از آن نبود. نازيسم جلوه گاه سرخوردگى همه گير قشرى از جامعه بود كه ديگر وعده هاى انقلابى را باور نمى كرد. خرده بورژوازى زمين آلمان را مهياى پذيرش و پرورش بذرهاى فاشيسم مى گرداند.با همه اين اوصاف ناسيونال سوسياليسم يك تفاوت كليدى با همه ديگر حزب هاى مرتجع و ضدانقلابى داشت. ارتجاع سنتى براى حفظ نظم مستقر همواره از بالا وارد عمل مى شود. نازيسم اما ضدانقلابى بود كه از پايين دست به كار شد، جنبشى خلقى كه از اعماق جامعه سر بر مى آورد. به بيان ديگر طبقه متوسط پايين عقده حقارتش را با همذات پندارى با نازيسم جبران مى كرد. شوق زايد الوصف اين طبقه براى عرض اندام در برابر ديگر طبقات جامعه، ميل مهار شده و سركوفته خرده بورژوازى به اثبات خويش چشم به راه مجالى بود تا سر باز كند و ارضا شود- روندى كه لاجرم با پرخاشگرى همراه بود. زمينه هاى اين فاجعه را بايد در دهه ۱۹۲۰ بازجست.
دهه ۱۹۲۰ را بايد دوران «رفاه» در تاريخ وايمار به شمار آورد؛ پس از پايان كشمكش هاى داخلى جمهورى در پنج سال نخست، به لطف تدبيرهاى گوستاو اشترسمان كه مدت كوتاهى صدارت عظمى و پس از آن، وزارت امور خارجه را برعهده داشت جمهورى وايمار از چنگال تورم كمرشكنى كه رفته رفته جامعه و اقتصاد آلمان را از پاى درمى آورد رست و به ثبات نسبى رسيد كه حدوداً ۷ سال پاييد. اصلاحات اشترسمان ريشه اى نبود و زيرساخت ها را چندان كه بايد دگرگون نساخت اما لااقل صورت ظاهر جمهورى را چونان يك دموكراسى باثبات آراست. «دوران زرين» جمهورى با مرگ اشترسمان در ۱۹۲۹ به آخر رسيد. در اين دهه حزب هيتلر حاشيه نشين ديوانه عرصه سياست آلمان بود كه بحران اقتصاد جهانى و عواقبش در فضاى آلمان آن را به كانون صحنه كشاند.
بحران ۱۹۲۹ توده بزرگ مغازه داران و كارمندان (خرده بورژوازى) را دستخوش دگرديسى بنيادى كرد. اينان كه تا اين لحظه حاملان و حاميان دموكراسى پارلمانى بودند با در خطر افتادن مقام و موقع اجتماعى و اقتصادى شان به طبقه اى بدل شدند كه بازرگانان بزرگ را به ديده حسرت و كين و كارگران را به ديده تحقير و خشم مى نگريستند. بازرگانان بزرگ خرده بورژوازى را در عرصه رقابت هاى اقتصادى از ميدان به در مى كرد و كارگران با ظرفيت بالاى تشكل سياسى و سنديكايى شان رشك خشم آلود او را برمى انگيخت. خرده بورژوازى آلمان در آغاز دهه ۱۹۳۰ از حيث اقتصادى به خاك سياه نشست و اين را گناه جمهورى وايمار و سيطره سوسيال دموكرات ها مى دانست. كمونيسم در نظر او به معناى سازمان دهى كارگران بى سروپا و گداگشنه اى بود كه خواب را بر وى حرام مى كرد. خرده بورژوازى به تعبير آيزاك دويچر خود را در برابر «هيولاى چند سر» مى يافت كه از آميزش هولناك شركت هاى بزرگ، سوداگران يهود، دموكراسى پارلمانى، سوسيال دموكراسى، كمونيسم و ماركسيسم پديد آمده و كمر به نابودى او بسته بود.


تصور اين هيولاى موهوم، مايه روان رنجورى سياسى و برهم خوردن تعادل ذهنى _ روحى خرده بورژوازى و در نهايت صف كشيدن پشت سر هيولايى ديگر شد. هيتلر وجدان برآشفته خرده بورژوازى و لبريز از وسواس ها، پيش داورى ها و خشم هاى جنون آميز آن طبقه بود. هيتلر تجسم خواست و ميل سركوفته ميليون ها مرد و ى بود كه توجيهى براى فقر و خانه خرابى اقتصادى _ اجتماعى خويش نمى يافت. جاى شگفتى نيست كه خرده بورژوازى از هرگونه بصيرتى نسبت به آينده بى بهره بود، چرا كه خود زاييده سرمايه دارى افسارگسيخته و دموكراسى بى شكل برخاسته از دل آن بود. نازيسم هم در نهايت كارى جز تلاش در راه جاودانه ساختن (سلبى و ايجابى) سرمايه دارى و محافظه كارى نداشت. و اين بدين معنى بود كه حزب هيتلر نه تنها كارگران را كه سر آخر همان طبقه متوسط پائينى را كه مايه به قدرت رسيدنش بود، زير چرخ هاى عظيم سرمايه دارى له مى كرد. نازيسم در حقيقت فرد نامشروع و خادم عقل باخته سرمايه دارى بود و هيتلر چيزى نبود جز تعبير روياى آشفته بزرگ طلبى ها و شوق عرض اندام خرده بورژوازى روان رنجور و پرخاشجوى ده هاى ۲۰ و ،۳۰ تروتسكى گفته است «هر خرده بورژواى وحشى شده اى نمى تواند هيتلر گردد اما در هر خرده بورژوايى چيزى از هيتلر هست.»
هيتلر يك ماه پس از رسيدن به صدارت عظمى در ۲۷ فوريه ۱۹۳۳ رايشستاگ را به آتش كشيد، قانون اساسى وايمار را از حيز انتفاع ساقط كرد و به نام وضعيت اضطرارى همه آزادى ها را ملغى كرد. در ۲۳ مارس همان سال، اختيار قانونگذارى به يك باره به شخص هيتلر تفويض مى شود و در آوريل ۱۹۳۳ قانون پاكسازى يهوديان و كمونيست ها از ادارات دولتى به موقع اجرا در مى آيد. هيندنبورگ اما تا ماه اوت ۱۹۳۴ كه جان مى سپارد رئيس جمهور آلمان باقى مى ماند. يك روز پيش از مرگ در ۸۷ سالگى هيتلر بر سر بالينش مى رود، هيندنبورگ پير كه مشاعرش را از دست داده به محض ديدار او از فرط شوق فغان بر مى آورد كه «اعلى حضرتا!»
منابع:
۱- آيزاك دويچر، «پيامبر مطرود» ترجمه محمد سرير، انتشارات خوارزمى.
۲. www.barnsdle.demon.co.uk/hist/tyra.gtml
۳. en.wikipedia.org/wiki/weimar_republic
منبع:« شرق»