100 سال مرارت برای تاسیس دولت مدرن

گفت وگو با كمال پولادى، نويسنده


يوسف ناصرى

پنجشنبه ۹ تير ۱۳۸۴




تأسيس دولت و برداشت حداكثرى و حداقلى از نحوه دخالت دولت در امور هر جامعه از مسائل فراروى بشر امروزى است و حتى به رغم تأكيد برخى نظريه پردازان ليبرال مبنى بر كاهش يافتن دخالت دولت، همچنان نقش تاثيرگذار دولت در فضاى فعلى جهانى غيرقابل انكار است. در گفت وگو با دكتر كمال پولادى، مقوله هايى چند و از جمله ويژگى هاى دولت هاى پيشا مدرن و مدرن، نحوه پيدايش دولت مدرن و تحول يافتن آن در تغييرات نظام جهانى و چگونگى تلاش جامعه ايران براى استقرار دولتى مدرن و كارآمد مورد بحث و تحليل قرار گرفته است. پولادى گاه با بيانى يأس آميز اظهار مى دارد كه تأسيس دولت مدرن به سهولت امكانپذير نيست. گفت وگو با اين نويسنده در پى مى آيد.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::


امروزه تعاريف متعددى از «دولت مدرن» ارائه و مشخصات و ويژگى هاى آن نيز تبيين مى شود. به منظور كسب شناخت بهتر از ويژگى هاى دولت مدرن، آيا مى توان در ابتدا مشخصات دولت پيشامدرن را برشمرد؟
به منظور جدا كردن دولت مدرن از دولت پيش مدرن، عمدتاً مشخصات دولت مدرن به عنوان مميز به كار مى رود. شايد ما نتوانيم يك اسم واحد براى نامگذارى دولت پيش مدرن انتخاب كنيم ولى دولت پيش مدرن در دوران باستان در مناطق شرقى و غربى جهانى واجد خصوصياتى بوده اند كه دولت هاى شرقى را دولت هاى آسيايى و دولت هاى باستانى غربى را دولت هاى فئودال ناميده اند.
پيش از عصر مدرن، دولت هاى فئودالى غربى سه دوره متفاوت را پشت سر گذاشته اند. در دوران اوليه باستان، اساساً دولت ها، دولت هاى برده دار بودند، بعد از آن نظام سياسى در يونان حول نظام دولت -شهرى شكل گرفت و در مرحله بعدى نظام امپراتورى در سرزمين هاى غربى ايجاد شد و از قرن پنجم ميلادى دوره قرون وسطى يا سده هاى ميانه در اروپا شروع مى شود و در اين دوره، دولت هاى فئودالى تأسيس شدند. از مشخصات دولت هاى فئودالى پراكندگى سياسى، سلطه اشرافيت و نظام مبتنى بر شؤون است. نظام مبتنى بر شؤون جامعه اى است كه تقسيم بندى جامعه مبتنى بر شأن افراد است و هر كسى به خاطر تولد و خانواده اش در شأن و جايگاه خاصى قرار مى گرفت. در اين دوره محدوديت مشاركت مردم وجود داشته و مشاركت محدود به طبقه اشراف بوده است.
در مناطق شرقى جهان، نظام آسيايى از دوره باستان وجود داشته و اين نوع حكومت تا زمان حضور استعمار تداوم پيدا كرده است. اين نوع دولت را، دولت آسيايى ناميده اند. مشخصات پايه اى اين دولت ها اين است كه از ابتدا حول تنظيم سيستم آبيارى شكل گرفته اند و دولت هاى «آب پايه» يا «هيدروليك» نام گرفته اند. مثلاً دولت ماد، برخلاف دولتهاى اروپايى كه دولت هاى پراكنده اى بودند، دولتى متمركز بود و خصوصاً دولت هخامنشى و ساسانى در ايران و امپراتورى چين، دولت هاى متمركز بوده و ديوان سالارى گسترده اى داشته اند.
در دولت هاى آسيايى بين دين و دولت آميزش وجود داشت. يعنى دولت ها متكى بر دين بودند و يا دين رسمى وجود داشت. دولت هاى آسيايى، نظام هاى كم تحرك بودند و تحولات تاريخى محدودى داشته اند، جامعه مدنى در آنها ضعيف بوده، مبارزه طبقاتى رشد چندانى نداشته و به عبارت ديگر مبارزه طبقاتى به عنوان نيروى محرك در شرق ضعيف بوده و يا وجود نداشته است. در حالى كه در غرب، مبارزه طبقاتى نيروى محرك تحولات بوده است.
بنابراين به دليل نبود يا ضعف جامعه مدنى و ضعف مبارزه طبقاتى، نظام هاى آسيايى بعد از مرحله فروپاشى نظام برده دارى، وارد مرحله تازه اى از رشد و تحول نشدند و تحول خاص و عمده اجتماعى را تجربه نكردند. تحرك و تحول اجتماعى اين نظام ها، بعد از حضور استعمار و تحولات اقتصادى و اجتماعى كه در اثر تماس با سرمايه دارى غرب پيدا شد، آغاز گرديد و اين نظام ها از نظام هاى آسيايى وارد نوعى سرمايه دارى وابسته شدند؛ البته نه سرمايه دارى به معناى غربى آن. در واقع به شكلى زاييده سرمايه دارى غرب شدند. به هر حال، تحرك تازه اى در نظام هاى آسيايى شروع شد كه ما هم اينك در درون اين تحولات قرار داريم.
سير رشد و تحول دولت هاى غربى را قبيله اى، دولت -شهرى، امپراتورى، فئودالى و بالاخره دولت نو يا مدرن ارزيابى كرده اند. چه عامل يا عواملى باعث شده كه در جوامع شرقى جامعه مدنى ضعيف باشد و مبارزه طبقاتى رخ ندهد و دولت، تحول و تكامل لازم را تجربه نكند؟
يكى از نويسندگان و انديشمندانى كه به تفصيل در مورد نظام هيدروليك يا آب پايه تحقيق كرده، ويتفوگل است. او علت تمركز در دولت هاى شرقى را به دو دليل نياز به حفظ امنيت و تنظيم نظام آبيارى و نظارت بر نظام آبيارى مى داند كه با تشكيل دولت نيرومند و متمركز، اجازه پيدايش جامعه مدنى داده نشده است. امنيت هم مقوله مهمى است. چون اين جوامع معمولاً در معرض تهاجم اقوام چادرنشين بوده اند و هميشه اين اقوام، امنيت اين جوامع را تهديد كرده اند. در چنين وضعيتى تأسيس دولت متمركز و نيرومند ضرورت پيدا كرده بود. دولت هاى متمركز هم جامعه مدنى را تحمل نمى كردند. در نتيجه طبقات و مبارزه طبقاتى رشد نكردند و از لحاظ اجتماعى، اين جوامع نسبتاً كم تحرك باقى ماندند.
اگر چادرنشين به عنوان عامل خارجى، دشمن و غارتگر شناخته شده بود، چرا دولت متمركز اجازه نداده زمينه داخلى به شكوفايى برسد و حتى موجب تقويت حكومت هم باشد؟
جامعه به نظام آبيارى نياز داشت و حفر كانال ها و تأسيس، ايجاد و حفاظت از سدها، بندها و قنات ها نياز به حكومتى نيرومند را ضرورى مى ساخت و در اين صورت بود كه توليد و كشاورزى امكانپذير مى شد. همچنين دولت متمركز بايد با مهاجمان خارجى مقابله مى كرد و به تعبير ساده تر در اين جوامع، آزادى فداى امنيت شد. پس مسأله اين نيست كه اين دولت ها اجازه رشد درونى نمى دادند، بلكه تأسيس دولت متمركز باعث مى شد كه تحول اجتماعى در جوامع شرقى امكانپذير نباشد وگرنه دولت ها با ابزار و برنامه مشخصى مانع تحول نمى شدند. در چنين دولت ها و تمدن هاى متمركزى، اصلاً شرايط پيدايش جامعه مدنى و شكل گيرى طبقات به صورتى كه در اروپا وجود داشت، به وجود نيامد. در نتيجه اين جوامع، جوامع كم تحركى باقى ماندند.
در فرهنگ هاى شرقى، ايده ها و انديشه هايى در خصوص آزادى خواهى مطرح شده است و به عنوان مثال، حافظ گفته: «پاى آزادى چه بندى گر به جايى رفت رفت». اما چرا تقاضا براى آزادى تشديد نمى شود و مردم طالب آزادى نشدند و جامعه به صورت توده اى باقى ماند؟
در اروپا ابتدا جامعه برده دارى شكل گرفت. در جامعه برده دارى، برده ها به عنوان يك طبقه به طور مشخص از طبقه اشراف و صاحبان بردگان جدا شدند. در نهايت هم مبارزه بردگان و برده داران به وقوع پيوست كه نمونه بزرگ چنين مبارزه اى، قيام اسپارتاكوس بود. تحول نظام برده دارى، بالاخره به پيدايش نظام فئودالى ختم شد. در نظام فئودالى، باز هم بين رده هاى فئودال از يك طرف و توده هاى كشاورزان از طرف ديگر، تمايز طبقاتى مشخص پيدا شد و شهرهايى در درون جامعه فئودالى رشد پيدا كردند و در همين شهرها بود كه پيشه وران و بورژوازى پيدا شدند و پيشه ورى و بورژوازى رشد يافت. اين شهرها به نظام فئودالى درگير شدند و جنبش هاى مدرن معاصر را پديد آوردند. در واقع وجه عمده قرون ميانه با مبارزه بورژوازى شهرى و فئودال ها مشخص مى شود و اين مبارزه، موتور محرك تحولات در اواخر قرون وسطى بوده است.
انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) هم به طور مشخص يك انقلاب شهرى بود.
اما در شرق، اين تمايز طبقاتى جامعه برده دارى و جامعه فئودالى پيدا نشد. در مرحله پاشيدگى نظام فئودالى، جوامع همجوار آن از لحاظ تاريخى و تكامل تاريخى تا دوره تماس با استعمار يا سرمايه دارى غربى تقريباً به همان شكل باقى ماندند.
البته جوامع همجوار در درون خودشان، تمدنهاى بزرگى داشتند و جنبشهايى هم داشتند ولى تمايز طبقاتى و مبارزه طبقاتى كه در اروپا پيداشد، در اين جوامع رشد پيدا نكرد.
مثلاً قيامهاى دهقانى در اروپا در سده هاى ميانى نقش برجسته در تحولات اروپا داشت ولى اين قيامهاى دهقانى در شرق به وقوع نپيوست.
يكى از عوامل شكست سرزمين هاى اروپايى از مسلمانان را اين موضوع مى دانند كه حكومت در اروپا به صورت محدود و كانتونى و يا منطقه اى بوده و حكومت متمركز و يكپارچه در آنجا وجود نداشته است.
در كنار تمركز نيافتن حكومت آيا مى توان گفت كه مبارزه برده و صاحب او در دوره بعدى در مقابله با فئودال باعث شد وضعيت اقشار گسترده مردم بهتر شود و تا حدى جايگاه انسانى ترى پيدا كنند و اين جايگاه تقريباً توسط گروه مقابل به رسميت شناخته شود؟
به نظر من، مبارزه طبقاتى عامل تحرك تاريخ است. من اين مسائل را با توجه به چنين نگرشى تحليل مى كنم.
با اين حال چرا مردم در جوامع شرقى خواستار آزادى نشدند؟
جامعه متمدن فلات ايران در پى تهاجمات مكرر اقوام چادرنشين رو به اضمحلال رفت. آخرين قبيله هاى غارتگر مثل غزها، تاتارها و مغول به شهرها حمله و اموال مردم را غارت مى كردند. براى جلوگيرى از اين غارتگرى ها بود كه به ايجاد حكومت متمركز توجه شد و چينى ها نيز مجبور شدند ديوار چين را بساد.
البته در ايران هم حكومتها، حكومتهايى ايلى بودند. حتى ساسانيان هم ايل بودند و مطابق نظريه ابن خلدون، يك ايل پس از كسب قدرت منسجم، حكومت فاسدشده را ساقط كرده و خودش حكومت جديدى را برپا مى كرد. حكومت جديد هم بعد از چند نسل فاسد مى شد و ايل و قبيله تازه نفسى عليه آن قيام مى كرد و حكومت را به دست مى گرفت. صفويه، افشار، ديه و قاجاريه در مجموع نظام هاى ايلى بودند و حتى حكومت خوارزمشاهيان نيز، حكومتى ايلى بود.
در اروپا وضعيت فرق مى كرد و به دليل بارندگى زياد و رطوبت كافى زمين، كشاورزى پراكنده رواج داشته است. معمولاً نيازى به تأسيس حكومت متمركز آبيارى نبوده و در معرض اقوام مهاجر نبوده اند. اما ما به طور مستمر در معرض تهاجم اقوام خارجى بوديم. زمانى كه مغولها شهرهاى بزرگ آن زمان ايران مثل نيشابور و سبزوار را كه هر كدام يك ميليون نفر جمعيت داشتند غارت كردند و كشتار راه انداختند و اين شهرها را به كشتزار تبديل كردند، در همان زمان شهرهاى لندن و پاريس حداكثر ۱۰۰هزار نفر جمعيت داشتند. اقوام مهاجرى كه به ايران حمله مى كردند دگى دامدارى داشتند و اصلاً با دگى پيشرفته كشاورزى رايج در تمدن ايرانى و شهرهاى آن آشنا نبودند. اقوام مهاجم و دامدار داراى تمدن عقب افتاده ترى بودند و كشور ما در معرض خطر حمله اين اقوام بود.
كشور ما هميشه در معرض خطر بود يا اينكه ما هم در توليد خطر تهاجم نقش داشتيم؟ مثلاً خوارزمشاهيان با الصاق منطقه حايل بين ايران و حكومت مغول، به كشور باعث شدند ما با مغولان همسايه شويم و بعد از پذيرش درخواست مغولان براى مبادلات بازرگانى، كاروان تجارى آنها با دستور نابخردانه حاكم محلى ايران در منطقه شرق ايران غارت شد و همين غارت و كشتار كاروان مغولى، موجب عصبى شدن حكومت مغول شد و حمله به ايران را آغاز كرد.
بى سياستى يك بخش اين قضيه است. ما مى خواهيم به ريشه هاى عميق ترى بپردازيم. من نمى خواهم پيامد آن نوع بى سياستى را نفى كنم ولى بايد بگويم بافت دگى اقوام چادرنشين آسياى ميانه اقتضا مى كرد كه همواره به تمدن فلات ايران تهاجم كنند. در فلات ايران، كشاورزى و وفور توليد وجود داشته ولى در مناطق آسياى ميانه ، دگى بدوى تر و توليد عقب افتاده ترى رايج بوده است.
ديوار عظيمى مشابه ديوار چين در مناطق شمال شرقى ايران در گذشته ساخته شده است. اگر چنين ديوارى با استحكام بيشترى ساخته مى شد، پيامدهاى دردسرساز ناشى از ايجاد تشكيل حكومت متمركز عمق پيدا نمى كرد؟
البته ساخت ديوار لزوماً نمى توانست مانع حمله اقوام مهاجم شود.
حتى مغولان ديوار چين را دور زدند و به داخل حمله بردند. در واقع ديوار چين براى جلوگيرى از حملات پراكنده بود و با تشكيل حكومت متمركز مغول، آنها هم به چين حمله كردند، هم به ايران و حتى تا مجارستان هم پيش رفتند.
جمله اى از ارسطو با اين مضمون در اختيار ما است: «شهروند، دولت را خوب مى سازد و برعكس» و صدها سال بعد از ارسطو گفته شده «هر ملتى لايق حكومتى است كه دارد». در اين دو دوره زمانى شهروندان و ملتها به چه صورت ايفاى نقش كرده و در اداره امور مؤثر واقع مى شوند؟
ما، در اينجا با دو پارادايم مواجه هستيم. يكى پارادايم پيش مدرن كه جماعت و امت محور قرار مى گيرد و در پارادايم مدرن، فرد محور مى شود. در دوران باستان، كه دوران دولت شهرى است، دموكراسى بدوى در يونان و سومر وجود داشته است. دموكراسى و نظام دولت - شهرى در يونان هم ، تاريخ طولانى ترى دارد و هم عمق بيشترى پيدا كرد. در آنجا يك دوران نظام دولت شهرى از قرنهاى هفتم و هشتم پيش از ميلاد تا قرن سوم پيش از ميلاد وجود داشته كه بعداً با ظهور اسكندر، دولت - شهرها از بين رفته و امپراتورى برقرار مى شود. در نظام دولت - شهرى، همه شهروندان كه مرد و آزاده هستند و عضو شهر محسوب مى شوند در سياست سهيم هستند، مشاركت دارند و به دلايل نژادى و قبيله اى با دولت - شهر پيوند دارند. در اين دولت - شهرها، زنان حق رأى نداشتند و تحقير مى شدند. به اين معنا كه پسران براى جنگاور شدن مورد تحسين قرار مى گرفتند.
نظام دولت شهرى، نظامى است كه شهرها داراى جمعيت محدودى هستند. حداكثر جمعيت آتن در اوج رونق آن به رقم ۴۰۰هزار نفر مى رسيده است و بقيه دولت - شهرها همه كوچكتر هستند. در اين شهرها، همه آزادگان داراى حق رأى بودندو دموكراسى استقرار يافته ، دموكراسى پيشرفته و داراى مجلس پيشرفته است، مشاركت به شكلى پيشرفته اى به چشم مى خورد، قدرت سياسى انتخابى و ادوارى است. اين دوره با هجوم اسكندر به پايان مى رسد.
در مناطق شرقى، اولين دولت - شهرها در سومر به وجود مى آيند و تمدن سومر نوعى دموكراسى شبيه دموكراسى يونان باستان داشته است. به اين ترتيب كه آزادگان در سياست شركت مى كردند، يك مجلس عمومى يا خلق و يك مجلس شيوخ فعال بودند و يك شاه انتخابى هم حكومت مى كرد. بعدها به علت نياز به برقرارى نظام واحد براى بهره گيرى از آب دجله و فرات، دولتهاى متمركز شكل گرفتند تا به امور آبيارى نظم و سامان بدهند.
در دولت - شهرهاى سومر يك معبد به عنوان هسته مركزى به حساب مى آمد و در پيرامون آن يكسرى زمينهاى كشاورزى وجود داشت. چغابيل در خوزستان يكى از اين معبدها بوده است. حول يك معبد شهرى تشكيل مى شد و حول شهر، زمينهاى كشاورزى بود كه متعلق به معبد بود و افرادى كه براى معبد كار مى كردند، در عوض مزد مى گرفتند. در واقع دو قدرت در اين شهرها وجود داشت: يكى قدرت كاهن معبد بود و ديگرى قدرت پادشاه كه دولت - شهر انتخاب مى كرد و بعد از پيدايش پادشاهى هاى مقتدر آكد، آشور و بابل اين دولت - شهرها منكوب شدند و امپراتورى ايجاد كردند.
در مصر هم قبلاً دولت - شهرهايى وجود داشته ولى با تشكيل امپراتورى و قرار گرفتن فرعون در رأس آن، حكومت متمركز تأسيس شد. تأسيس اين نوع حكومتهاى متمركز و ديوان سالار باعث مى شد كه بنا به ماهيت آنها جايى براى رشد و آزادى باقى نماند. هرچند كه مفهوم گسترده آزادى و ديگر مباحث مانند جامعه مدنى و مشاركت سياسى در دنياى جديد از قرن ۱۶ و ۱۷ ميلادى در اروپا رواج پيدا كرد. يعنى با پيدايش شهرها در اروپاكه براثر رشد تجارت به وجود آمدند و حين مبارزه بورژوازى با نظام فئودالى ، نهادهايى مثل نهاد آزادى، نهاد برابرى، نهاد مجلس و مشاركت سياسى شكل گرفت.
يكى از تفاوت هاى عمده دوران دولت - شهرى با نظامهاى دموكراتيك اين است كه دردوره دولت - شهرى اصالت به جمع ، جماعت و قبيله داده مى شد و مفهومى به نام فرد پيدا نشده بود.
مگر تك تك افراد رأى نمى دادند؟
بله ولى نه به عنوان فرد، بلكه به عنوان عضو يك جمع و افراد هم هويت خودشان را در جمع مى ديدند. دموكراسى مبتنى بر آزادى فردى از قرن شانزدهم به بعد در اروپا پيدا شد. بنابراين ماهيت دموكراسى دولت - شهرى با دموكراسى در سده هاى اخير متفاوت است. چون در عصر باستان تأكيد بر جمع بوده ولى در عصر مدرن بناى دموكراسى بر فرد است. به عبارت ديگر ، دموكراسى در يونان باستان در خدمت جمع و قبيله بود ولى در دنياى جديد، دموكراسى نقطه تمركز خود را بر فرد مى گذارد.
نقش ملت را در عصر جديد چگونه توجيه مى كنيد؟
ملت، بحث ديگرى است. ملت از افراد درست شده.
بالاخره در يونان باستان ، قبيله و جمع مهم بوده و در عصر جديد هم ملت يك چارچوب كلى تر ايجاد كرده و تعلق خاطر به ميهن و منافع ملى براى تك تك افراد يك كشور پديد مى آيد؟
باز، واحد اصلى و تشكيل دهنده ملت هم فرد است. يعنى ملت واحدى است كه از افراد تشكيل شده و اين نوع تمركز بر فرد، متفاوت از نگاه قبيله اى و باستانى است كه جمع به عنوان اساس و مبنا محسوب مى شد. در تفكر پيش مدرن ، جمع و جماعت مهم است و فرد به رسميت شناخته نمى شود. اما در دوران جديد، فرد اساس سياست ، دولت و مشاركت است در دموكراسى هاى جديد، هر فرد براى منافع خودش رأى مى دهد، مشاركت مى كند و با اين رأى از منافع فردى خودش دفاع مى كند.
در نهايت برآيند اين منافع فردى، منافع جمعى و ملى را پديد مى آورد.
بله، هريك از ما مى رويم براى دفاع از منافع فردى رأى مى دهيم و مشاركت سياسى مى كنيم و رهبران سياسى را برمى گزينيم ولى از منافع خودمان دفاع مى كنيم . البته در نهايت دولتى شكل مى گيرد كه نماينده كل و جمع مى شود. در جامعه پيش مدرن شما بايد براى جماعت ، اصول و كليسا رأى بدهيد.
بوسانكه اعتقاد دارد دولت عالى ترين دستاورد سازمان بشرى است و هگل، دولت را بالاترين مرحله فرايند جهانى مى دانست. چه نيازى باعث شد كه دولت به مفهوم نو و مدرن آن شكل بگيرد و پيامد مثبت استقرار چنين دولتى چه بوده است؟
تأسيس ملت - دولت با رشد نظام سرمايه دارى ارتباط دارد. نظام سرمايه دارى ، نظام توليد كالايى و نظام مبتنى بر تجارت است. نظامى هست كه نياز دارد يك واحد يكپارچه اى پديد بيايد كه در آن پول واحد، و واحد و مقياس هاى واحد در آن رايج باشد. چنين وضعيتى ، كار تجارت و سرمايه گذارى را تسهيل مى كند. بنابراين يكى از عوامل شكل گيرى ملت - دولت ، شكل گيرى نظام سرمايه دارى است كه اين نظام در ابتدا با واحدى به صورت ملت ارتباط دارد. همچنان كه وقتى بعداً رشد مى كند با واحدى به نام جهان ارتباط پيدا مى كند. الآن سرمايه دارى در حال جهانى شدن است. يعنى هم اينك واحد مطلوب و موردنظر سرمايه دارى جهان است. ضمن اينكه از دولتهاى ملى استفاده مى شود و دولتهاى ملى هنوز وجود دارند و هستند.
علت دوم را بايد به اين صورت توضيح داد كه در قرون ۱۶ و ۱۷ پادشاهى هاى جديد و متمركز در اروپا پديد آمدند و كليساهاى ملى و متعلق به هر ملت جدا از كليساى عام كاتوليك در هرمنطقه تأسيس يافتند و ديگر كليساى كاتوليك رم مركزيت خود را از دست داد. در قرن هجدهم كه بورژوازى، از نظام پادشاهى متمركز حمايت كرد ، خودش چنان قدرتى پيدا كرد كه وجود پادشاهى مقتدر را مخل نظم مطلوب ديد. در نتيجه بورژوازى ، پادشاهى را كنار گذاشت و در دوره جديد يعنى در قرن هجدهم و عصر روشنگرى ، نظامهاى دموكراتيك شكل مى گيرند و بورژوازى مدافع دموكراسى شده و دموكراسى هاى جديد در برابر حكومتهاى پادشاهى متمركز به وجود آمدند.
دستاوردهاى استقرار دولت مدرن چه بوده؟
دولتهاى مدرن به ساماندهى امور عمومى جامعه پرداخته اند . به عنوان مثال ايجاد نظام آموزش و پرورش مدرن، دموكراسى مدرن و سازمانهاى مبتنى بر اصول دموكراتيك از اقدامات دولت مدرن است. واژه دولت مدرن را براى تفاوت گذارى با دولتهاى پراكنده فئودالى به كار مى بريم كه دراروپا وجود داشته اند.
تاكنون اظهارنظرهاى گوناگونى در مورد دولت شده، گروسيوس دولت را تأسيس عمومى براى ارتقاى رفاه بشرى ارزيابى كرده. اسپنسر، دولت را شر ضرورى دانسته و از آن به عنوان شركت سهامى بيمه متقابل ياد مى كند و هگل نيز با نگرش عقل گرايانه خود، دولت را عقلانيت محض مى داند. آيا اروپايى ها به كاميابى هاى موردنظر در تأسيس دولت جديد دست يافتند؟
به طور كلى دو ديدگاه نسبت به دولت وجود دارد: يكى ديدگاه مكانيكى است كه اسپنسر هم به اين ديدگاه تعلق دارد. اين ديدگاه دولت را ماشين مصالحه يا سازش منافع مختلف مى داند. ليبرالها هم به اين ديدگاه تعلق دارند. ديدگاه ديگر ، رويكرد اندام وار يا ارگانيك به دولت است. هگل به چنين ديدگاهى اعتقاد دارد. بنابراين نگرش، دولت فقط حكومت نيست. يعنى صرفاً دستگاه و ابزارى براى سازش منافع گوناگون به حساب نمى آيد. دولت دراين ديدگاه موجود ده اى به حساب مى آيد كه شامل حكومت، مردم ، سرزمين ،تاريخ و تحول هم مى شود كه از درون تحول جامعه و همراه با آن پيدا مى شود. منظور هگل اين است كه دولت مدرن، مظهر عالى عقلانيت و عالى ترين مرحله تكامل بشرى است.
در اينجا يك بحث اين است كه تاريخ اروپا با اين تحولات به سمت مطلوب حركت كرده يا نه؟ بحث ديگر اين است كه برنامه ريزان تأسيس دولت به خواسته خود رسيده اند يا خير؟
ما اگر بخواهيم از منظر تحول درونى موضوع صحبت كنيم بايد بگوييم كه در حال حاضر، شاهد آخرين مرحله تحول دولت هستيم. در سده هاى اخير ، ما شاهد رشد و تكامل دولتهاى ملى بوده ايم ولى الآن زمان آغاز تضعيف آنها به دليل جهانى شدن سرمايه دارى است. اما اگر بخواهيم از ديدگاه ديگرى نگاه كنيم، كسانى كه گرايش سوسيال - دموكراتيك دارند، دولتهاى كنونى را ناقص مى دانند ولى ليبرالها ، دولتهاى فعلى را دولتهاى مناسب و خوب. در غرب اساساً دولتهاى ليبرال دموكرات سر كار هستند. يعنى يك سرى اصول ليبراليسم كلاسيك مثل آزادى اقتصادى و آزادى هايى مثل عدم دخالت دولت و مباحث مربوط به ارزشهاى دموكراتيك رعايت مى شود و دولتها يك حداقل رفاه را براى همه افراد فراهم مى كنند تا افراد بتوانند از آزاديهاى شان برخوردار شوند. براى برخوردارى از آزادى، صرفاً وجود آزادى اقتصادى - سياسى كافى نيست . بلكه بايد شرايط آزادى اقتصادى و شرايط برابرى اقتصادى را فراهم كرد.
ليبرال - دموكراسى از نيمه قرن بيستم در اروپا رشد كرد و الآن هم اساساً اكثر دولتهاى اروپايى، دولتهاى ليبرال دموكراتيك هستند. البته نوسانى در بين آنها ديده مى شود. حركت جديدى هم از نيمه دهه ۱۹۷۰ شروع شده براى جهانى شدن و احياى ليبراليسم؛ احيايى كه ما هم اكنون در كشاكش آن قرار داريم.
در تاريخ معاصر ايران، ميرزاتقى خان امير