"مهندسي‌ اجتماعي‌ ناكجاآبادي‌

اصلاح‌ طلبي‌ در مقابل‌ انقلابي‌ گري‌


رسول‌ نمازي‌

پنج شنبه 16 تير ماه 1384

تمامي‌ تاريخ‌ انديشه‌ سياسي‌ قرن‌ بيستم‌ را بايد مبارزه‌ و گفت‌وگوهايي‌ دانست‌ كه‌ فلاسفه‌ سياسي‌ اين‌ قرن‌ با شبح‌ ماركس‌ داشته‌ اند . چه‌ آنهايي‌ كه‌ خود را مخالف‌ ماركس‌ معرفي‌ مي‌ كرده‌ اند و چه‌ آنها كه‌ از دسته‌ موافقان‌ آن‌ به‌ شمار مي‌ آيند همگي‌ به‌ دنبال‌ پاسخگويي‌ و تحليل‌ سوال‌هايي‌ بودند كه‌ ماركس‌ مطرح‌ كرده‌ بود. مسائلي‌ مثل‌ ايدئولوژي‌، طبقه‌، اقتصاد دولتي‌ و جبر تاريخي‌ همه‌ ريشه‌ در آؤار ماركس‌ دارند. همين‌ گفت‌وگوهاي‌ فكري‌ ميراث‌ عظيمي‌ را براي‌ انديشه‌ سياسي‌ غرب‌ به‌ ارمغان‌ آورد كه‌ باعث‌ مي‌شود آنها از بسياري‌ از اشتباهات‌ به‌ دليل‌ سوابق‌ نظريشان‌ دوري‌ كنند. براي‌ مثال‌ انتقادهايي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ نظام‌هاي‌ تك‌ حزبي‌ و ارزش‌ عدالت‌ اجتماعي‌ مطرح‌ شده‌ است‌ از تكرار فجايع‌ نظام‌هاي‌ فاشيستي‌ و كمونيستي‌ جلوگيري‌ مي‌ كنند. اما بسياري‌ از ملت‌هاي‌ شرقي‌ از آنجايي‌ كه‌ چند صباحي‌ است‌ از خواب‌ قرون‌ وسطايي‌ خود برخاسته‌ و پاي‌ به‌ دنياي‌ مدرن‌ گذارده‌اند تازه‌ در ابتداي‌ راه‌ هستند . مسائلي‌ مثل‌ صنعتي‌ شدن‌ و ظهور طبقه‌ متوسط‌ كه‌ براي‌ غربيان‌ تنها در كتاب‌هاي‌ تاريخ‌ وجود دارند مسائل‌ روز ما را تشكيل‌ مي‌دهند. ما امروز در ابتداي‌ راهي‌ هستيم‌ كه‌ همنوعان‌ غربي‌ ما در طي‌ چند قرن‌ پيشين‌ آنها را تجربه‌ كرده‌ و پشت‌ سر گذارده‌
اند. ما اگر نمي‌ خواهيم‌ اشتباهات‌ آنها را تكرار كنيم‌ و بيش‌ از اين‌ از روند تاريخ‌ عقب‌ بمانيم‌ لاجرم‌ بايد از تجربيات‌ آنها درس‌ بگيريم‌.
آنچه‌ ما در حدود يك‌ قرن‌ است‌ با آن‌ دست‌ به‌ گريبانيم‌ و هنوز راه‌ حل‌ مناسبي‌ هم‌ براي‌ آن‌ نيافته‌ايم‌ مساله‌ تغييرات‌ سياسي‌، فرهنگي‌ و اقتصادي‌ است‌ )كه‌ من‌ همه‌ آنها را در ذيل‌ مفهوم‌ تغييرات‌ اجتماعي‌ جمع‌ بندي‌ مي‌ كنم‌(. ما يك‌ قرن‌ است‌ كه‌ به‌ عقب‌ ماندگي‌ و نارسايي‌ اجتماعي‌ خود پي‌ برده‌ايم‌ و بارها سعي‌ كرده‌ ايم‌ اين‌ نارسايي‌ها را رفع‌ كنيم‌. از انقلاب‌ مشروطيت‌ تا جنبش‌ ملي‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ و پانزده‌ خرداد ، انقلاب‌ 57 و دوم‌ خرداد همگي‌ نشانه‌ هاي‌ اين‌ تلاش‌هاي‌ ما بوده‌ اند. گاهي‌ پيروزي‌هاي‌ كوچكي‌ به‌دست‌ آورده‌ايم‌، گاهي‌ تصور كرديم‌ كه‌ همه‌ چيز تمام‌ شد و ما موفق‌ شده‌ ايم‌ ، گاهي‌ نااميد شديم‌ و گاهي‌ دست‌ به‌ تئوري‌ توطئه‌ برديم‌. اگرچه‌ نوسان‌هاي‌ بسياري‌ را تجربه‌ كرديم‌ اما آنچه‌ در همه‌ تجربيات‌ ما ؤابت‌ باقي‌ ماند عدم‌ اجماع‌ ما در چگونگي‌ اعمال‌ تغييرات‌ بود. آنچه‌ بعد از اين‌ همه‌ تلاش‌ و شكست‌ هنوز در آستين‌ داريم‌ عدم‌ نظريه‌يي‌ براي‌ چگونگي‌ دستيابي‌ به‌ خواسته‌هايمان‌ است‌. واقعيت‌ اينجا است‌ كه‌ ما بعد از دو انقلاب‌ بزرگ‌ در طي‌ يك‌ قرن‌ و تجربه‌ كردن‌ چندين‌ نظام‌ متفاوت‌ هنوز نمي‌دانيم‌ كه‌ چرا به‌ خواسته‌ هاي‌ خود نمي‌ رسيم‌ . هنوز دست‌ بيگانگان‌ را عامل‌ اساسي‌ مي‌ پنداريم‌ ، به‌ نيروهاي‌ جادويي‌ بعضي‌ بازيگران‌ سياسي‌ م
عتقديم‌، خود را مبري‌ از اشتباه‌ مي‌ دانيم‌ و مي‌ خواهيم‌ يك‌ شبه‌ همه‌ چيز را به‌ آمال‌ و آرزوهاي‌ خود تبديل‌ كنيم‌ . مثل‌ كودكي‌ كه‌ در مقابله‌ با ناكامي‌هايش‌ نااميد مي‌شود قهر مي‌كنيم‌ و سالها سكوت‌ مي‌كنيم‌ و بعد فردا مانند غولي‌ خشمگين‌ از خواب‌ بر مي‌ خيزيم‌ و همه‌ چيز را خراب‌ مي‌ كنيم‌ و باز روز بعدش‌ در اين‌ مي‌ مانيم‌ كه‌ چگونه‌ آنچه‌ را ويران‌ كرده‌ ايم‌ دوباره‌ بسازيم‌ و باز هنگامي‌ كه‌ چيزها بتدريج‌ بهبود مي‌ يابد از كندي‌ حركت‌ خود خسته‌ مي‌ شويم‌ و از ابتدا آغاز مي‌كنيم‌ اينها كه‌ مي‌ گويم‌ تمايلات‌ جمعي‌ افراد عامي‌ و مردمان‌ كوچه‌ بازار نيست‌ . چه‌ آنكه‌ در تمامي‌ دنيا ، حتي‌ در متمدن‌ ترين‌ ممالكش‌ مردمان‌ عادي‌ انديشه‌ منظم‌تر از آنچه‌ تصوير كردم‌ ندارند و البته‌ بي‌ مورد است‌ كه‌ انتظارش‌ را هم‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ به‌ جاي‌ جامعه‌ يي‌ پر از متخصصان‌ گوناگون‌ ، جامعه‌ يي‌ سراسر از متخصصين‌ سياسي‌ و جامعه‌ شناسان‌ داشته‌ باشيم‌ . آنچه‌ بدان‌ اشاره‌ شد فضاي‌ فكري‌ انديشمندان‌ و متفكرين‌ سياسي‌ ما است‌ . سياستمداران‌ ما نشان‌ داده‌اند كه‌ نمي‌دانند كه‌ چه‌ بايد كرد. همواره‌ با فشار توده‌ هاي‌ مردم‌ مجبور به‌ ايجاد تغييرات‌ مي‌ شوند و در عين‌ حال‌ نمي‌ دانند كه‌ بايد چگونه‌ اين‌ تغييرات‌ را به‌ وجود آورند. راه‌ حل‌هاي‌ مقطعي‌ م
ي‌دهند و حاضر نمي‌شوند تبعات‌ تصميم‌ گيري‌هاي‌ خود را بپذيرند.
دو دسته‌ انديشه‌ در فلسفه‌ سياسي‌ معاصر وجود دارد كه‌ آنها را امتناع‌ رويكرد معرفت‌ شناختي‌ و رويكرد امتناع‌ تجربي‌ مي‌ نامم‌ . دسته‌ اول‌ كه‌ مشهورترين‌ متفكر آن‌ فردريش‌ هايك‌ فيلسوف‌ و اقتصاد دان‌ انگليسي‌ است‌ سعي‌ دارند دلايل‌ معرفت‌ شناختي‌ براي‌ رد اين‌ نگرش‌ مطرح‌ كنند و دسته‌ دوم‌ كه‌ آن‌ را مختا به‌ كارل‌ پوپر مي‌ دانم‌ سعي‌ دارد از نظر تجربي‌ اؤبات‌ كند كه‌ موانعي‌ در پيش‌ روي‌ تغييرات‌ بنيادين‌ وجود دارد. قصد دارم‌ در اينجا به‌ نگرش‌ پوپر بپردازم‌ و دلايل‌ تجربي‌ عدم‌ امكان‌ راه‌حل‌هاي‌ انقلابي‌ را مطرح‌ كنم‌ .
دو مفهوم‌ در برخورد پوپر با مساله‌ انقلاب‌ اجتماعي‌ اهميت‌ اساسي‌ دارند. اول‌ مفهوم‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ ذره‌يي‌ و ديگري‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ ناكجاآبادي‌ هستند . پيش‌ از بحث‌ درباره‌ اين‌ مفاهيم‌ بايد آنها را تعريف‌ كنيم‌ . مهندسي‌ اجتماعي‌ ذره‌يي‌ از نظر پوپر تلاش‌ در جهت‌ ايجاد تغييرات‌ اجتماعي‌ در سطوح‌ كوچك‌ و خرد است‌. در مقابل‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ اتوپيايي‌ سعي‌ دارد ايجاد تغييرات‌ اجتماعي‌ را در سطوح‌ كلان‌ دنبال‌ كند. استفاده‌ از مثال‌ در اينجا كمك‌ زيادي‌ مي‌ كند. براي‌ مثال‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ ذره‌ يي‌ به‌ تغيير قوانين‌ مالياتي‌ يا مثلا اصلاح‌ نظام‌ انتخاباتي‌ يا افزايش‌ نرخ‌ بهره‌ بانكي‌ مي‌ پردازد و سعي‌ دارد شرايط‌ را با توجه‌ به‌ اين‌ مسائل‌ بهبود ببخشد و مقاصد خود را بتدريج‌ برآورده‌ سازد. در مقابل‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ ناكجاآبادي‌ سعي‌ دارد مشكلات‌ موجود را به‌ واسطه‌ تغييرات‌ عظيم‌ اجتماعي‌ يا تحول‌ شيوه‌ اقتصادي‌ جامعه‌ حل‌ كند .
پوپر به‌ وضوح‌ در تمامي‌ آؤار خود از مهندسي‌ اجتماعي‌ ذره‌يي‌ دفاع‌ مي‌كند و در مقابل‌ دشمن‌ سر سخت‌ انديشه‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ ناكجا آبادي‌ است‌. او از آنجايي‌ كه‌ به‌ وحدت‌ روشهاي‌ تحقيق‌ در بين‌ علوم‌ اجتماعي‌ و علوم‌ طبيعي‌ اعتقاد دارد ، روش‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ ذره‌ يي‌ را با ابطال‌ پذيري‌ موجود در علوم‌ طبيعي‌ شبيه‌ مي‌داند. براي‌ مثال‌ معتقد است‌ كه‌ دستكاري‌ عوامل‌ محدود اقتصادي‌ در يك‌ جامعه‌ را مي‌ توان‌ شبيه‌ آزمايشهاي‌ فيزيكي‌ دانست‌ كه‌ سعي‌ دارند تاؤير كم‌ و زياد كردن‌ يك‌ عامل‌ خاص‌ را در يك‌ آزمايش‌ بررسي‌ كند. از نظر او سعي‌ در تغيير دادن‌ نظام‌ يك‌ اجتماع‌ با موانع‌ عملي‌ گوناگوني‌ دست‌ به‌ گريبان‌ است‌ كه‌ سعي‌ مي‌ كنم‌ آنها را به‌ اختصار عنوان‌ كنم‌ .
اول‌ اينكه‌ مانع‌ اصلي‌ در تحقق‌ طرحهاي‌ كلي‌ براي‌ اجتماع‌ ضعف‌ دانش‌ و شناخت‌ ما است‌ . ما در علوم‌ اجتماعي‌ تجربه‌ و توانايهاي‌ بسيار اندكي‌ داريم‌. تمامي‌ تجربيات‌ ما هم‌ مرتبط‌ است‌ با مسائل‌ كوتاه‌ دامنه‌ و محدود مثل‌ مسائل‌ مرتبط‌ با نظامهاي‌ حزبي‌ و نهادهاي‌ خاص‌ سياسي‌ مثل‌ ادارات‌ و دواير دولتي‌ . ما هيچگونه‌ تجربه‌ يي‌ از مسائل‌ مرتبط‌ با تحولات‌ اجتماعي‌ در سطح‌ كلان‌ نداريم‌ . براي‌ مثال‌ نمي‌ دانيم‌ كه‌ يك‌ نظام‌ سياسي‌ را چگونه‌ از آغاز مي‌ بايد پايه‌ ريزي‌ كنيم‌ . تجربياتي‌ هم‌ كه‌ تا به‌ حال‌ كسب‌ شده‌ بسيار فاجعه‌ بار بوده‌ اند . براي‌ مثال‌ نمونه‌ شوروي‌ و چين‌ خود از نمونه‌ هاي‌ بارزي‌ هستند كه‌ در تمامي‌ موارد سعي‌ در پايه‌گذاري‌ يك‌ نظام‌ سياسي‌ و اقتصادي‌ جديد به‌ وضوح‌ منجر به‌ نظام‌هاي‌ اقتدارگرا و توتاليتر و سركوبگر شده‌ است‌ .
مانع‌ ديگري‌ كه‌ در مقابل‌ مهندسي‌هاي‌ ناكجاآبادي‌ قرار دارد مساله‌ برخورد با منافع‌ شخصي‌ است‌ . هر نوع‌ نظام‌ سياسي‌ لاجرم‌ با منافع‌ عده‌يي‌ از افراد تضاد پيدا مي‌ كند . گروهي‌ از افراد با توجه‌ به‌ علايق‌ شخصي‌ خود از نظام‌ پيشين‌ حمايت‌ مي‌كنند و بنابراين‌ حاضر نيستند به‌ سادگي‌ از نظام‌ سياسي‌ مورد علاقه‌ خود دست‌ بكشند . ادعاهاي‌ آنها نيز از نظر اصول‌ دموكراتيك‌ كاملا قابل‌ درك‌ است‌. اين‌ مخالفت‌ مانع‌ اساسي‌ در تحقق‌ اهداف‌ مهندسين‌ اجتماعي‌ نظام‌ آينده‌ است‌ و بنابراين‌ بايد از سر راه‌ برداشته‌ شود . مي‌بينيد كه‌ اين‌ سركوب‌ به‌ وضوح‌ با تمايلات‌ فردگرايانه‌ نظامهاي‌ دموكراتيك‌ در تضاد است‌ زيرا اصل‌ نظام‌هاي‌ دموكراتيك‌ بر اين‌ قرار گرفته‌ است‌ كه‌ افراد مي‌ توانند داراي‌ نظريات‌ خاصي‌ باشند و از آنها هم‌ دفاع‌ كنند . بنابراين‌ مي‌ بينيد كه‌ انقلابيون‌ خيرخواه‌ براي‌ پيشبرد آرمانها و نقشه‌ هاي‌ اجتماعي‌ خود مجبور هستند آزادي‌ بيان‌ را محدود ساد . اما در عين‌ حال‌ اين‌ عمل‌ خود مانع‌ عمده‌ ديگري‌ را بوجود مي‌ آورد. سيستم‌ وسيع‌ اجتماعي‌ و حجم‌ بالاي‌ تغييرات‌ پيش‌ رو اقتضا مي‌ كند تا رهبران‌ انقلابي‌ به‌ اطلاعات‌ زيادي‌ در مورد شرايط‌ حاصل‌ از تغييرات‌ خود دست‌ پيدا كنند و در عين‌ حال‌ سركوبهاي‌ آنها جلوي‌ جريان‌ آزاد
اطلاعات‌ را خواهد گرفت‌. بنابراين‌ مهندسين‌ اجتماعي‌ انقلاب‌ نمي‌ توانند از نتايج‌ عملكردهاي‌ خود آگاه‌ شوند و بنابراين‌ امكان‌ برنامه‌ ريزي‌ و تصحيح‌ روشها از دست‌ مي‌رود. ضمنا اينكه‌ در جامعه‌ مانند ايران‌ كه‌ جامعه‌ مدني‌ قوي‌ و افكار عمومي‌ سازمان‌ يافته‌يي‌ وجود ندارد ممكن‌ نيست‌ بر سر اصول‌ دموكراتيك‌ اجماع‌ عقلاني‌ بوجود آورد و لذا سردمداران‌ جنبشهاي‌ انقلابي‌ دموكراتيك‌ بايد با توسل‌ به‌ روشهاي‌ پوپوليستي‌ و توده‌ گرايانه‌ مردم‌ را با خود همراه‌ ساد. همين‌ امر خود به‌ توده‌ يي‌ تر شدن‌ جامعه‌ ايران‌ كمك‌ خواهد كرد و لذا دولت‌ دموكراتيك‌ كه‌ نيازمند حمايت‌ آراي‌ مردم‌ است‌ لاجرم‌ در گيرودار نظريات‌ و احساسات‌ توده‌يي‌ متوقف‌ خواهد شد. اگر بخواهد به‌ آراي‌ مردم‌ وفادار بماند بايد فرايندهاي‌ دموكراتيك‌ را به‌ كنار بگذارد چون‌ نظامهاي‌ توده‌ يي‌ از ابزارهاي‌ دموكراتيك‌ همواره‌ عليه‌ آزادي‌ هاي‌ شخصي‌ و تفاوت‌ در سلايق‌ استفاده‌ مي‌ كنند كه‌ خود از شروط‌ اساسي‌ نظامهاي‌ دموكراتيك‌ است‌. از طرف‌ ديگر اگر بخواهند خود را آلت‌ دست‌ خواسته‌ هاي‌ غير عقلاني‌ توده‌ ها نكنند بايد دست‌ به‌ سركوب‌ مردم‌ ببرند. مي‌بينيد كه‌ به‌ وضوح‌ راه‌حل‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ ناكجا آبادي‌ در هر صورت‌ به‌ نقض‌ غرض‌ منتهي‌ مي‌شود. متفكريني‌ كه‌ پايه‌ گذا
ري‌ يك‌ نظام‌ دموكراتيك‌ را در سر مي‌پرورانند يا به‌ يك‌ ديكتاتوري‌ توده‌يي‌ دست‌ پيدا خواهند كرد و يا يك‌ نظام‌ نخبه‌ گراي‌ غير دموكراتيك‌ را محقق‌ خواهند ساخت‌. شيوه‌ هاي‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ كلي‌ اقتضاء مي‌ كنند كه‌ گروه‌ محدودي‌ از افراد نخبه‌ رهبري‌ جريان‌ تغييرات‌ را به‌ دست‌ بگيرند و همين‌ مساله‌ احتمال‌ يك‌ ديكتاتوري‌ نخبه‌ گرايانه‌ را افزايش‌ مي‌ بخشد. در هر صورت‌ آنچه‌ حاصل‌ مي‌ شود شباهتي‌ به‌ آرمانهاي‌ دموكراتيكي‌ كه‌ انگيزه‌ اصلي‌ اقدامات‌ انقلابي‌ بودند ندارد.
در عين‌ حال‌ تجربه‌ ما در جريان‌ انتخابات‌ اخير رياست‌ جمهوري‌ نيز نظر پوپر را مورد تاييد قرار داد كه‌ سعي‌ در در حل‌ مشكلات‌ عاجل‌ معيشتي‌ و بي‌عدالتيهاي‌ موجود تواناييهاي‌ بسيج‌ كننده‌ بيشتري‌ دارد تا سعي‌ در دستيابي‌ به‌ آرمانهاي‌ دموكراتيك‌ و آزادي‌ خواهانه‌. تنها قشر خاصي‌ از افراد مرفه‌ و كساني‌ كه‌ از نظر مادي‌ دگي‌ روزمره‌ نسبتا مناسبي‌ دارند نسبت‌ به‌ آرمانهاي‌ دور از دسترس‌ و بسيار سخت‌ ياب‌ مثل‌ آزادي‌ سياسي‌ و حق‌ آزادي‌ بيان‌ علاقه‌ مندي‌ نشان‌ مي‌ دهند و در مقابل‌ اكثريت‌ مردم‌ به‌ حل‌ مسائل‌ معيشتي‌ و روزمره‌ خود علاقه‌ مند هستند.
در مقابل‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ ذره‌يي‌ قرار دارد كه‌ بقول‌ پوپر معتقد است‌ ...كمال‌ اگر اصولا دستياب‌ باشد بسيار دور است‌... لذا افراد حق‌ دارند كه‌ اگر نمي‌توانند در طول‌ حيات‌ خود به‌ شرايط‌ مورد نظر خود برسند حداقل‌ حق‌ دارند تا وضعيت‌ بدتري‌ را تجربه‌ نكنند . به‌ هيچ‌ دليل‌ نمي‌ توان‌ خوشي‌ و سعادت‌ حداقلي‌ يك‌ فرد حاضر در اجتماع‌ را فداي‌ سعادت‌ حداكثري‌ تمامي‌ افراد ديگر كرد . به‌ عبارت‌ كانتي‌ تر بايد بگوييم‌ كه‌ هر فرد در خود غايتي‌ است‌ كه‌ آنرا نمي‌ توان‌ فداي‌ غايات‌ ديگران‌ كرد . براي‌ مثال‌ نمي‌ توانيم‌ بگوييم‌ كه‌ جان‌ يك‌ فرد در مقابل‌ استقرار نظامي‌ دموكراتيك‌ ارزشي‌ ناچيز دارد.
كسي‌ كه‌ دست‌ به‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ ذره‌يي‌ مي‌ زند سعي‌ دارد تا بزرگترين‌ بدي‌هاي‌ گريبانگير اجتماع‌ را حل‌ كند و نه‌ اينكه‌ تنها بدنبال‌ تحقق‌ ارزشهاي‌ غايي‌ مورد علاقه‌ خود باشد . تفاوت‌ موجود ميان‌ اين‌ دو شيوه‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ بسيار اساسي‌ است‌. روش‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ ذره‌يي‌ مي‌تواند دست‌ به‌ تصحيح‌ محدود اما مطمئن‌ مسائل‌ جاري‌ بد اما مهندسي‌ اجتماعي‌ ناكجا آبادي‌ به‌ سهولت‌ مي‌ تواند به‌ فاجعه‌يي‌ گسترده‌ تبديل‌ شود . به‌ قول‌ كارل‌ ماركس‌ دگي‌ مي‌ تواند به‌ سادگي‌ تبديل‌ به‌ چيز كوتاه‌ و رقت‌ انگيزي‌ شود . همواره‌ بايد هوشيار بود كه‌ آرزوهاي‌ دور و دراز ما، هرچه‌ داريم‌ را از دست‌ ما نربايد. به‌ قول‌ كارل‌ پوپر يك‌ سياستمدار معتقد به‌ مهندس‌ اجتماعي‌ ذره‌يي‌ ممكن‌ است‌ به‌ دولت‌ آرماني‌ ما معتقد باشد يا نباشد اما به‌ هر حال‌ سعي‌ دارد شرايط‌ موجود را كمي‌ بهتر سازد.
واقعيت‌ اينجا است‌ كه‌ الگوي‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ ناكجا آبادي‌ از جمله‌ تجربياتي‌ است‌ كه‌ در كارنامه‌ تاريخي‌ آن‌ هيچ‌ نكته‌ و سابقه‌ مثبتي‌ به‌ چشم‌ نمي‌ خورد . هيچ‌ دولت‌ دموكراتيكي‌ در طي‌ تاريخ‌ با رويكرد انقلاب‌ اجتماعي‌ به‌ وجود نيامده‌ است‌ . بنا بر تجربه‌ هاي‌ متعدد تاريخي‌ امكان‌ موفقيت‌ چنين‌ راه‌ حلي‌ چيزي‌ در حدود صفر است‌ . بنابراين‌ چرا بايد اين‌ راه‌ حل‌ را با تمامي‌ امكانات‌ وسوسه‌ آميزش‌ در مقابل‌ تغييرات‌ دستياب‌ تر و در عين‌ حال‌ مطمئن‌ تر ترجيح‌ دهيم‌ ?
از طرف‌ ديگر مسائل‌ پيش‌ روي‌ مهندسين‌ اجتماعي‌ معتقد به‌ ناكجا آبادگرايي‌ نيازمند زمان‌ طولاني‌ است‌. نمي‌ توان‌ انتظار داشت‌ فرايند يك‌ انقلاب‌ اجتماعي‌ بنيادين‌ در طول‌ يك‌ نسل‌ تحقق‌ پيدا كند و لاجرم‌ نسل‌ هايي‌ در درون‌ اين‌ جريان‌ از مواهب‌ يك‌ دگي‌ متوسط‌ حداقلي‌ محروم‌ خواهند شد . در ضمن‌ از كجا مي‌ توان‌ اطمينان‌ حاصل‌ كرد كه‌ آرمان‌ هايي‌ مورد نظر نسل‌ انقلابيون‌ با آرمان‌ها و
خواسته‌ هاي‌ نسل‌ هاي‌ بعد مشترك‌ خواهند بود و آنهايي‌ كه‌ در آينده‌ به‌ اجتماع‌ پا خواهند گذارد به‌ اندازه‌ نسل‌ قبلي‌ آماده‌ تحمل‌ شرايط‌ سخت‌ موجود به‌ اميد آرمان‌ هايي‌ آينده‌ خواهند بود? كساني‌ كه‌ معتقد به‌ دموكراسي‌ و ليبراليسم‌ سياسي‌ هستند نمي‌ توانند به‌ راه‌ حل‌ هاي‌ انقلابي‌ معتقد باشند . اينكه‌ ما بگوييم‌ مي‌ توان‌ جان‌ افراد بسياري‌ را در پاي‌ رسيدن‌ به‌ سعادت‌ و رفاه‌ يك‌ ملت‌ فدا كنيم‌ به‌ اين‌ معنا است‌ كه‌ سر راست‌ بگوييم‌ ما به‌ فرد گرايي‌ معتقد نيستيم‌ . هيچ‌ آرمان‌ نهايي‌ نمي‌تواند در يك‌ حكومت‌ و نظام‌ دموكراتيك‌ به‌ بهاي‌ جان‌ حتي‌ يك‌ نفر تمام‌ شود . تنها حكومت‌ هاي‌ جمع‌گراي‌ غير دموكراتيك‌ هستند كه‌ مي‌ توانند افراد را فداي‌ خواسته‌ هاي‌ ملت‌ و قوم‌ و امثال‌ آن‌ كنند . يك‌ شهروند معتقد به‌ فرد گرايي‌ همواره‌ مي‌تواند بگويد : «ديگران‌ مي‌ توانند هر راه‌ حلي‌ را كه‌ مي‌ خواهند براي‌ بهبود وضع‌ خود انتخاب‌ كنند . اما اين‌ راه‌ حل‌ هاي‌ آنها به‌ هيچ‌وجه‌ نبايد به‌ قيمت‌ جان‌ و مال‌ و هستي‌ و آزادي‌ حداقلي‌ من‌ تمام‌ شود» . مساله‌ خيرهاي‌ بنيادين‌ و حقوق‌ اساسي‌ انسان‌ها در جوامع‌ دموكراتيك‌ از همين‌ مسائل‌ بر مي‌ خيزد . نظام‌ هاي‌ دموكراتيك‌ سعي‌ كرده‌اند بواسطه‌ قوانين‌ اساسي‌ حقوق‌ بنياديني‌ را براي‌ شهروندان‌ مشخا
كنند تا حتي‌ اكثريت‌ هم‌ نتواند به‌ بهانه‌ دستيابي‌ به‌ خواسته‌ هاي‌ خود تك‌ تك‌ افراد را قرباني‌ ساد». دليل‌ آخري‌ كه‌ مي‌ خواهم‌ در غير قابل‌ توجيه‌ بودن‌ اقدامات‌ انقلابي‌ مطرح‌ كنم‌ چيزي‌ است‌ كه‌ بيشتر به‌ فلسفه‌ اخلاق‌ مربوط‌ مي‌ شود . همانطور كه‌ پوپر هم‌ اشاره‌ مي‌ كند هيچگونه‌ تقارني‌ مابين‌ رنج‌ و لذت‌ وجود ندارد .
يعني‌ هيچ‌ ميزان‌ از خوشي‌ نمي‌تواند توجيه‌ كننده‌ كمترين‌ ميزان‌ از رنج‌ باشد . تمام‌ خوشي‌ يك‌ ملت‌ قابل‌ مقايسه‌ با رنج‌ شكنجه‌ يك‌ فرد نيست‌ . تنها نظام‌ هاي‌ غير دموكراتيك‌ ، جمع‌ گرا و لزوما اقتدارگرا هستند كه‌ مي‌توانند به‌ چنين‌ ترجيحي‌ معتقد باشند. رنج‌ تنها قابل‌ مقايسه‌ با رنج‌ است‌. يعني‌ ما هنگامي‌ مي‌ توانيم‌ بگوييم‌ كه‌ تحمل‌ و اعمال‌ يك‌ رنج‌ را عقلاني‌ مي‌دانيم‌ كه‌ در مقابل‌ آن‌ رنج‌ بزرگتري‌ را رفع‌ كنيم‌ . بنابراين‌ مي‌ بينيم‌ كه‌ اعتقاداتي‌ مثل‌ «هدف‌ وسيله‌ را توجيه‌ مي‌ كند» به‌ هيچ‌وجه‌ معيارهاي‌ اخلاقي‌ را در نظر نمي‌ گيرند . هيچ‌ هدف‌ والايي‌ نمي‌ تواند رنج‌ انساني‌ را توجيه‌ كند بنابراين‌ آزار انسان‌ها به‌ بهانه‌ دست‌ يافتن‌ به‌ خيرهاي‌ بسيار بزرگ‌ اخلاقي‌ نيست‌ .
از اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ ذره‌يي‌ تنها رويكرد اخلاقي‌ نسبت‌ به‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ است‌ . زيرا مهندسي‌ اجتماعي‌ ذره‌ يي‌ مي‌ گويد كه‌ مي‌ توان‌ با فلان‌ ميزان‌ از تحمل‌ خسارت‌ و رنج‌ )كه‌ لزوما بايد بسيار محدود باشد(، شر بزرگتري‌ را رفع‌ كرد . براي‌ مثال‌ مي‌ توان‌ با نيم‌ درصد افزايش‌ در نرخ‌ بيكاري‌ تورم‌ 10 درصدي‌ را برطرف‌ كرد . اما يك‌ مهندس‌ اجتماعي‌ ناكجا آبادي‌ مي‌ گويد كه‌ براي‌ مثال‌ با تحمل‌ صد هزار كشته‌ و پنج‌ سال‌ جنگ‌ داخلي‌ مي‌توان‌ به‌ يك‌ نظام‌ كاملا دموكراتيك‌ رسيد . كه‌ البته‌ پيش‌ بيني‌ دقيقي‌ نيست‌ و ممكن‌ است‌ با تمامي‌ اين‌ رنج‌ها باز هم‌ به‌ هدف‌ دست‌ پيدا نكرد . در عين‌ اينكه‌ افزايش‌ نيم‌ درصدي‌ نرخ‌ بيكاري‌ براي‌ كاهش‌ تورم‌ هم‌ دستياب‌ تر است‌ و هم‌ درصورت‌ شكست‌ فاجعه‌ انساني‌ را شاهد نخواهيم‌ بود .
با همه‌ اينها مساله‌ بسيار مهمتري‌ كه‌ براي‌ سياست‌ ما اهميت‌ دارد اين‌ است‌ كه‌ مهندسي‌ اجتماعي‌ تدريجي‌ مي‌ تواند علاوه‌ بر تاؤيرات‌ بسياري‌ كه‌ مي‌ گذارد معيارهايي‌ را برراه‌ حل‌ هاي‌ ما تحميل‌ كند. از آن‌ جمله‌ اينكه‌ آنها را از لحاظ‌ عملي‌ قابل‌ سنجش‌ سازد . يعني‌ سياستمداران‌ ما مجبور خواهند بود به‌جاي‌ وعده‌هاي‌ ديرياب‌ و دور از دسترس‌ به‌ مسائلي‌ بپرداد كه‌ قابل‌ ارزيابي‌ هستند و اين‌ خود از عواملي‌ است‌ كه‌ مي‌ تواند در رشد دموكراسي‌ كمك‌ بسيار بزرگي‌ باشد . بنابراين‌ چه‌ دموكرات‌ باشيم‌ و چه‌ به‌ وضع‌ موجود دلبسته‌ باشيم‌ ، راه‌ حل‌ هاي‌ اصلاحي‌ كوتاه‌ مدت‌ و كم‌ هزينه‌ اما زمان‌ بر مي‌تواند ما را در نزديك‌ شدن‌ به‌ يك‌ آرمان‌ دموكراتيك‌ كمك‌ كند .

منبع: روزنامه اعتماد