آيا دموكراسى آموختنى است؟
محمدقائد
دوشنبه ۲۰ تير ۱۳۸۴
 
 
در نيمه دوم دهه ۱۳۵۰ كه نظام شاهنشاهى رفته رفته احساس مى كرد در برابر فشارهاى فزاينده اجتماعى شديداً در تنگناست، ملكه در مصاحبه اى با يك روزنامه داخلى گفت اين كار درستى نيست كه معلمها سر كلاس در پاسخ به سؤالهاى محصلها مى گويند وارد سياست نشوند و افزود معلمها بايد وارد سياست شوند. در اين حرف كه سبب حيرت و پوزخند در جامعه ايران شد يك بازى كلامى وجود داشت. سياست در پيشينه لغوى به معنى تنبيه، و بحث سياسى در عرف جامعه به معنى مخالفت و امكان مخالفت است، نه صرفاً بحث در ارقام بودجه و آمار مربوط به توسعه اقتصادى و غيره. گوينده آن حرف معناى تاريخى و خاص كلمه را ناديده مى گرفت و بر معناى ظاهرى و امروزى اش تكيه مى كرد. چند سال بعد، پس از انقراض آن نظام، كلمه سياست را حتى با املاهايى نامتعارف مى نوشتند. در مواردى صاحبان مغازه ها كاغذى به ديوار مى زدند و از مراجعان مى خواستند از بحث سياسى، «سى يا سى» و «۳۰ يا ۳۰» خوددارى بفرمايند. قرنها پيش، عبيد زاكانى اعلام كرد هر بحث اديبانه اى در اين باره كه قيمه را با غين مى نويسند يا قاف زائد است و بايد به اين اصل مهم توجه داشت كه قيمه عبارت از لپه و گوشت است، چه با غين نوشته شود و چه با قاف. اما نظريه پست  مدرن و ساختارشكن عبيد را ظاهراً زياد جدى نگرفته اند. در روزگار ما مثلاً بحث در مى گيرد كه وزارت آموزش و پرورش بايد يك معاون (يا به اصطلاح رايج، معاونت) در امر آموزش و معاونى ديگر در حوزه پژوهشى داشته باشد، يا اين دو زمينه در واقع يكى هستند. در واقع، بحث بر سر وجود دايره اى براى تبليغات مستقيم سياسى و نظارت فرهنگى در محيط مدرسه است. مثال براى دعواهاى لغوى كم نيست. پشت اين دعواها كشمكش خصمانه خرده فرهنگ ها جريان دارد و آنها را نبايد يكسره جنگ زرگرى فرض كرد. اما اصل مطلب را غالباً چنان بديهى مى گيرند كه گويى سؤالى درباره آن وجود ندارد. سياست چيست و آيا كلاس درس مى تواند مكان مناسبى براى آموزش سياست باشد؟
اگر منظور از سياست، مفهوم سياست به معنى تدبير در اداره جامعه باشد، چنين مقوله اى در برخى درسها بازتاب دارد: در تاريخ و در كلاسهاى مربوط به آموزش مدنى. اما اگر منظور از سياست، بحث در چند و چون روشهاى سياسى جارى جامعه باشد، هيچ كلاس درسى براى چنين فعاليتى گنجايش ندارد. نه تنها به اين سبب كه چنين اقدامى خطرناك است، يا چون ساعات درس محدود است، بل به اين دليل كه گرايش سياسى امرى است فرهنگى، طبقاتى، خانوادگى و حتى مربوط به عادت.
بنابراين، تا آنجا كه به مدرسه مربوط مى شود در حيطه امور شخصى قرار مى گيرد، در عين آنكه سياست امرى است در حيطه عمومى. در مقوله گرايش سياسى امكان متفاوت بودن و تكثر است كه اهميت دارد، نه اينكه كسى نظرى را بيان كند و مستمعان در سكوت محض گوش بدهند. بنابراين، آموزش سياسى را بايد هم شكل و هم محتوا ديد، يعنى اين فرصت كه فرد نظر الف را با نظر ب مقايسه كند و بكوشد تفاوتها و شباهتهاى آنها را بيابد.
نكته مهم ديگر در كار آموزش اين است كه خردسالان از همسالان خود به همان اندازه، اگر نگوييم بيشتر، مى آمود كه از مربيان و از والدين. وقتى پدر و مادر در خانه فارسى صحبت مى كنند و همكلاسها زبانى ديگر، مى بينيم بچه زبان همسالانش را بهتر صحبت مى كند تا زبان والدين را. سبب اين است كه گفتار پدر و مادر ساختار نحوى پيچيده ترى دارد و حاوى اشارات و اصطلاحاتى است كه درك آنها از دسترس كودك بيرون است، اما گفتار بچه هاى همقد به موضوعهايى كاملاً عينى و مورد پسند او بر مى گردد.
بر اين قرار، امر آموزش به نطق و خطابه محدود نمى شود. درك نوجوانان از پديده ها برداشتى است مشترك تقريباً ميان همه آنها. از اين رو، زبان حال، زبان رفتار، و فضايى كه فرد با حضور خود مى آفريند، بخصوص براى مخاطب نوجوان، به اندازه محتواى كلامى اهميت دارد. آموزش منش سياسى، گرايش سياسى و استدلال سياسى را نوجوان مستقيماً از خود مربى نيز مى آموزد. يك گرفتارى بزرگ در آموزش عمومى در ايران اين است كه مدرسه مرجعيت خود را تا حد زيادى از دست داده است. اين افت را تنها نمى توان به شرايط سياسى ايران نسبت داد چرا كه كاهش اقتدار بزرگسالان روندى جهانى است. به تعبيرى، بچه ها كمتر از گذشته بچه اند چون ديگر باور ندارند كه بزرگترها خيلى بزرگند. اين پند حكيمانه كه فرد را بايد بنا به مقتضاى روز تربيت كرد جاى تأمل دارد و مى توان در آن يكى دو تناقض ديد. 
اول، مقتضاى روز مفهومى است بسيار جديد و مربوط به دهه هاى اخير - در دنياى قديم چيزى از يك نسل به نسل بعدى تغيير نمى كرد تا نياز به تربيتى جديد باشد. 
دوم، براى فردى متعلق به نسل پيش، درك تحولات فرهنگى هم دشوار است تا چه رسد به همراه شدن با آنها و كمك به انتقال شان. از رواج كامپيوتر بيش از دو دهه مى گذرد، اما همچنان فردان - در همه جاى دنيا - كاربران اصلى اين وسايل اند. هر نسلى علاقه دارد تجربه هاى خود را، به عنوان چكيده خرد ناب، به نسل بعدى منتقل كند. در بسيارى موارد تا نسل معاصر يك تحول تاريخى و حامى يك عقيده و روش حضور دارد، كمتر نقد و انتقادى درباره آن واقعه و آن عقيده ميسر است. از اين بالاتر، هر نسلى عادت دارد كه از كم توجهى نسل جوان به ارزشهاى ازلى و ابدى بنالد. با اين تفاصيل، شايد بتوان نتيجه گرفت كه آن جمله قصار به احتمال قريب به يقين همين اواخر ضرب شده است. آموزش سياسى را نوجوان در مدرسه هم مى آموزد. اما اين آموزش در درجه اول از طريق تربيت مدنى به نوجوانان منتقل مى شود. براى مثال، همزمان با رواج اتومبيل در جامعه ايران اين مشكل رخ نمود كه رانندگان تن به مقررات نمى دهند. امروز مى بينيم موانعى را كه براى كاستن از سرعت خودروها در عرض خيابانها نصب شده اهل محل جا كن مى كنند، با اين تلقى كه مقامهاى ادارى با تدارك چنين موانعى در واقع براى خودشان ناندانى درست كرده اند. فلسفه سياسى عامه در ايران اين است كه فقط با ريشه كن كردن وضع موجود و درانداختن طرحى نو مى توان امور را اصلاح كرد. اما جامعه به شكل اقليم و سرزمين، و فكر انسان به شكل جامعه در مى آيد. بر اين قرار، آموزش سياسى تبديل به نوعى جهان بينيِ آنارشيستى مى شود كه كل امور را تعليق به محال مى كند. در مواردى نيز آموزش سياسى تنها با تحقق شرايط مادى فرصت اجرا مى يابد. براى مثال، در ايران به مدت نيم قرن، يعنى از انتهاى دهه ۱۳۲۰ تا نيمه دهه ،۱۳۷۰ ارقام مربوط به آرا اعتبار چندانى نداشت. بازگشت مجدد اعتبار به اين ارقام و كاهش تخلفات انتخاباتى به حدى قابل اغماض صرفاً به سبب آموزش درستكارى نبود. حريفان عرصه سياست شاخ درشاخ بودند و ريختن آراى فله در صندوقها دشوار شده بود. در آينده، چنانچه بار ديگر يك جناح قدرت مطلق بيابد، احتمال تكرار روشهاى قديمى منتفى نخواهد بود. پس، اول، در آموزش سياسى، آموزش اخلاق به طور انتزاعى كم اثر است (ايرانيان از عهد باستان عليه دروغ داد سخن مى داده اند، در همان حال كه از دروغ گفتن پروا نداشته اند). دوم، تحول در رفتار را نبايد ابدى و يك بار براى هميشه فرض كرد. بازگشت شرايط مادى به وضع پيشين مى تواند سبب شود رفتارها نيز به روال سابق رجعت كند.
آموزش سياسى بخشى از انتقال جهان بينى از طريق كمك به روند رشد فرد است. موجودات ده براى يادگيرى به الگو و نمونه عملى نياز دارند. پرندگان جوجه هايشان را به تمرين پرواز و آشيانه ساختن وامى دارند، و انسانها، قبل از هر اقدامى، فردشان را با آموزش بازدارندگى و خويشتندارى براى دگى اجتماعى تربيت مى كنند. حتى در آموزش نظرى آموزش دهنده بايد واجد درجه اى از اقتدار باشد تا براى تعليم گيرنده الگو به حساب آيد. در مكان آموزشى و در چشم دانش آموز، معلم الگوست؛ الگوى معلم، مدير، و الگوى مدير وزير متبوع اوست. در شرايطى كه چنين مرجعيتى وجود نداشته باشد، يكى از عارضه ها بى هنجارى است (مفهومى كه اميل دوركيم وارد جامعه شناسى كرد). رابرت مرتون، جامعه شناس آمريكايى، بى هنجارى را نتيجه اهداف عالى و فرصتهاى محدود تعريف كرد. در جوامع در حال گذار از يك مرحله به مرحله اى ديگر، بخصوص زمانى كه روند توسعه انسانى از نظر سياسى و اقتصادى كند باشد، نوجوانان و جوانان با ارزشهايى كه مربيان مبلغ آن ها هستند همذات پندارى نمى كنند. بر اين قرار، مربى با اتكا به آمريت خود به عنوان صاحب اختيار نمره و مدرك، مى كوشد مفاهيمى را وارد گستره معلومات دانشجو كند، در حالى كه دانشجو در برابر موضوع درس حساسيّتى را كه لازمه يادگيرى است از خود نشان نمى دهد. آموزش سياسى و مدنى، در اساس، انتقال يك رشته هنجار به تعليم گيرنده است. وقتى سلسله مراتب نهاد آموزش، به عنوان مؤلف كتاب درسى، مورد تأييد دانش آموز و دانشجو نباشد، فقط با اتكا به نمره نمى توان به انتقال مفاهيم پرداخت.
در چنين اوضاع و احوالى، وارد شدن يا نشدن دبير و استاد در مقوله سياست، به عنوان موضوع درس و بحث، راهگشا نخواهد بود: آنچه تعليم گيرنده مى طلبد نفى وضع موجود و اثبات حقانيت وضعى است كه مى تواند به وجود آيد. چنين رويكردى، از نظر روشى، ناچار جدل آميز است و براى شناخت جامعه و جهان به آموزش گيرنده كمك چندانى نمى كند. در حالى كه در فكر و فرهنگ ايرانى واقعيت اهميت چندانى ندارد و بايد به دنبال حقيقت گشت، اين نوع آموزش سر از همان فضايى در خواهد آورد كه بسيار آشناست: خيالپرورى و عرفان. انديشه سياسى را نمى توان بر پايه عواطف عرفانى بنيان نهاد. در جامعه ايران توجه عينى به واقعيتها - يعنى قدم به قدم پيش رفتن - نه تنها خريداران فراوانى ندارد بلكه به عنوان مخالف حقيقت - يعنى جهش عظيمِ يك بار براى هميشه - پيشاپيش مردود شناخته شده است زيرا جهان بينى خرده فرهنگ ها در اساس با همديگر در تضاد است، اما حركت بر اساس واقعيت، نياز به حدى از تفاهم ميان آنها دارد. آموزش دموكراسى نه صرفاً به معنى تكرار و تلقين يك رشته ارزشهاى شعارى، بلكه حاوى دركى عينى از جامعه و جهان است. اقدامهايى از قبيل ايجاد پارلمان دانش آموزى به منظور آشناكردن نوجوانان با ساز و كارهاى دموكراسى را بايد مثبت ارزيابى كرد، اما مهمتر از آن، آموزش دگى شهرى، و فاشيسم زدايى از فرهنگ ايرانى است. اقدام اخير با مقاومت هم عوام و هم خواص روبه رو خواهد شد زيرا قاطبه مردم ايران به نگرشهاى فاشيستى، خودمحورانه و نژادپرستانه خو كرده اند. اما بدون برخورد صريح با فاشيسم و زدودن رسوبات آن از فكرها، هيچ اقدامى، چه مستقيم و چه ضمنى، در جهت آموزش دموكراسى به ثمر نخواهد رسيد.
نهاد تعليم عمومى بيشترين كارى كه مى تواند در جهت آگاهى سياسى انجام دهد آگاه كردن آموزش گيرنده از اين واقعيت است كه ميان اعتقاد و گفتار و رفتار فرد بايد انسجام باشد. تا زمانى كه چنين انسجامى در جامعه به اندازه كافى طرفدار نداشته باشد، آموزش سياسى چيزى بيش از آموزه هاى آنارشيستى و تلقينات نيهيليستى نخواهد بود.
منبع: روزنامه ایران