كارل اشميت و بحران دنياى مدرن


ترجمه: صالح نجفى

شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۴



نقد كارل اشميت بر ليبراليسم روزبه روز بيشتر توجه فيلسوفان و دانشمندان علوم سياسى را به خود جلب مى كند. موج علاقه به فلسفه سياسى كارل اشميت در چند دهه گذشته پرسش هاى دل آزارى را به خاطر مى آورد كه هنوز كه هنوز است بحث هاى مربوط به هايدگر را نيز احاطه كرده است. درست همان گونه كه بسيارى هايدگر را فيلسوف نيمه رسمى نازى ها مى شمارند، بسيارى اشميت را همتاى هايدگر در زمينه نظريه پردازى حقوقى آن حزب مخوف مى دانند. همچون بسيارى از هم عصران محافظه كارش، بيزارى از دموكراسى، وايمار و ليبراليسم سياسى آن، كار اشميت را نيز به پشتيبانى از حزب نازى كشاند. اشميت فكر مى كرد آشوب و بلوايى كه طى دوران جمهورى وايمار گريبان آلمان را گرفته بود تنها در سايه اقتدار و جذبه فرهمند رهبرى پرقدرت كه مى توانست در ميان توده هاى خلق وحدت نظر و وحدت كلمه پديد آورد درمان مى پذيرفت. اشميت با آنكه در آغاز از پذيرش گزينه هيتلر سر باز مى زد، محبوبيت او را در نزد توده مردم انكار نكردنى و از اين حيث او را واجد ضرورى ترين ويژگى لازم براى رهبرى مى دانست. هستند بسيارى كه فلسفه سياسى اشميت و انتقادهاى تند او را به كثرت گرايى درخشان مى دانند و با اين حال اظهار مى دارند كه لحن كلام و روح آثار وى در برخى موارد نامنعطف، خشونت آميز و عارى از انسجام است، يعنى همان خصوصياتى كه اصلاً به مذاق فلسفه سياسى مدرن خوش نمى آيد. با اين همه، درست از همان روى كه فلسفه سياسى او چنين بى پروا و بى پرده پيش فرض هاى جوامع كثرت گرا و ليبرال را به باد انتقاد مى گيرد، تا بدين پايه قاپ نظريه پردازان زمانه ما را ربوده است. وانگهى، تحولات سال هاى اخير در بلوك شرق سابق و پرسش هاى پيش آمده در باب جايگاه دولت در غرب، ديدگاه اشميت را راجع به تصور حوزه عمومى، حكومت بر مدار قانون اساسى و دموكراسى، كثرت گرايى و منازعات سياسى بر سر اصول و مبادى، در نزد هر دو گروه متفكران چپ و راست جذابيتى دوچندان بخشيده است.
تفكر اشميت نسبت به خطر نخوت و غرور كاذبى كه پس از استيلاى ليبراليسم به غربيان دست داده هشدار مى دهد. برداشت او از سياست ديدگاه كسانى را به نقد مى كشد كه گمان مى برند بين راست و چپ راه سومى در كار است و اخلاقى شدن روزافزون «گفتار» سياسى را به حساب پيشرفت چشمگير دموكراسى در عصر ما مى گذارند. اشميت با قدرت به ياد ما مى آورد كه ذات سياست را با مبارزه سرشته اند و از همين روى در اين عرصه نمى توان تمايز دشمن و دوست را يكسره از ميان برداشت.
مى توان به جرات گفت نوشته هاى كارل اشميت بنيان شكن ترين، بكرترين و با اين همه ناآشناترين مجموعه اى است كه در تفكر سياسى قرن بيستم از قلم انديشمندى برون تراويده است. در جهان انگليسى زبان، اشميت به سرزمينى هنوز كشف نشده مى ماند، نامى كه هركس را به ياد ناسيوناليسم سوسياليسم مى افكند، مولف مجموعه آثارى كه عمدتاً هنوز ترجمه نشده و البته هيچ دستگاه نظرى نمايانى هم ايجاد نكرده است مجموعه اى كه از زمانى و مكانى خوفناك و پرآشوب به دست ما رسيده، آن هم در قالب نوشته هايى پريشان و نابسامان.
كانون توجه نوشته هاى اشميت را در دوره جمهورى وايمار، نقش «تكنولوژى» و بروز و ظهور آن در مبادى و نحوه عمل ليبراليسم شكل مى داد. اوضاع و احوال سياسى روزگار ما، به ويژه نارضايتى و دل سردى روزافزون از ليبراليسم و پيدايش تشكيلات تندروى سياسى، ژرف نگرى كار اشميت را بيش از پيش روشن كرده و بدان موضوعيتى دو چندان بخشيده است.
كارل اشميت در ۱۹۲۸ مقاله «مفهوم امر سياسى» را منتشر كرد كه به سرعت به يكى از نافذ ترين نوشته هاى منتشره در حوزه فلسفه سياسى بدل شد و همچنان متنى كلاسيك در اين عرصه به شمار مى آيد. مقاله اشميت كوششى است در راه ارائه تعريفى دقيق از ماهيت سياست و چندوچون ارتباط سياست با سنت فلسفى و با جامعه مدرن. اشميت با الهام از فرضيه هابز مبنى بر «جنگ همه با همه»، اكراه جامعه ليبرال مآب معاصر را از قبول اين واقعيت كه سياست به مفهوم دقيق كلمه «مسئله مرگ و دگى» است به باد انتقاد مى گيرد. اشميت نشان مى دهد كه اتكاى ليبراليسم بر حقوق فردى توجيهى معقول و مقبول براى جان فشانى در راه آرمان هاى دولت به دست نمى دهد. سير و سلوك فكرى اشميت از سنگلاخ هاى ناهموارى گذشت، پرآشوب و فتنه ترين سال هاى تاريخ آلمان كه سرانجام به حكومت تك حزبى هيتلرى ختم گشت. كارل اشميت به ظن قوى يكى از مهم ترين نظريه پردازان تفكر سياسى در قرن بيستم است كه جهانيان هنوز ارج و قدرش را چندان كه بايد نشناخته اند. رابطه تفكر اقتصادى با تفكر سياسى در پايان قرن بيستم به مرحله بحرانى رسيده است. در اوان اين قرن، كارل اشميت در فضاى مذهب كاتوليك و در ساختمان سياست طرحى نو درافكند كه از تفسير حقوقى مذهب با گرايش به حوزه سياست قوام مى يافت، نظير كارى كه ماكس وبر در كتاب «اخلاق پروتستانى و روح سرمايه دارى» در تفسير جامعه شناختى دين با گرايش به حوزه اقتصاد كرده بود. همچنان كه اغلب در آثار روزافزونى كه درباره آراى كارل اشميت به طبع مى رسد گوشزد شده است، تعيين جايگاه حقيقى او در تاريخ تفكر سياسى به هيچ روى آسان نيست. آنچه محققان را در اين زمينه سردرگم مى كند ديدگاه هاى سياسى او خاصه در پشتيبانى از نازى ها و انتصابش در آن دوران به سمت مشاور هرمان گورينگ۱ است، همه اينها كار قرائت درست و بسامان نوشته هاى او را دشوار مى كند.
از اين گذشته، آرا و عقايد خود اشميت نيز همواره در حال تغيير و تحول بود، زيرا او مدام ديدگاه هاى خود را باگرى مى كرد و نسبت به نيروهاى متغير سياسى و فكرى پيرامون خويش واكنش نشان مى داد. اشميت را نمى توان به سادگى در يك جبهه يا اردوگاه سياسى واحد جاى داد چرا كه در آثار وى هيچ نشانى از تاكيد بر اصول عقايد تفكر سياسى محافظه كاران قرن بيستم نظير اقتصاد بازار، اضمحلال ارزش هاى سنتى يا فرهنگ، به چشم نمى خورد؛ برعكس، گاه چنان مى نمايد كه او «از سروته كردن طعنه آميز نظريه هاى ليبرالى و دست چپى بيشتر محظوظ مى شده است.» اشميت گرچه اسماً نظريه پرداز حقوق به شمار مى آمد، نوشته هاى بسيارى در زمينه هاى سياست، زيباشناسى، تاريخ و درباره ديگر فيلسوفان، خاصه متفكران متعلق به سنت فكرى كسانى چون آدورنو و بنيامين از خود به يادگار گذاشته است. دگانى اشميت را مى بايد در بستر ايام حيات خود وى به تماشا ايستاد، به ويژه اينكه چگونه وقايعى چون جنگ جهانى اول، شكست آلمان در جنگ و آشوب هاويه وار اروپا طى ساليان جنگ وى را به خوددارى از پذيرفتن نظريه هاى دولت- محورى سوق داد كه كانون تفكر سياسى اروپايى به شمار مى آمد.
در داخل آلمان، اشميت را در تاريخ تفكر سياسى هم رده توماس هابز مى دانند كه به لحاظ دفاع از دولتى مقتدر و نيرومند در مقام مقابله با وقوع جنگ هاى داخلى سرمشق اشميت بود. ليكن به رغم تجربه اشميت در جمهورى وايمار و متعاقباً همكارى وى با رژيم نازى، او هرگز با نظام استبداد و تماميت خواهى هم داستان نبود. راست اين است كه او برهم زيستى دولتى مقتدر با نوعى اقتصاد آزاد صحه مى گذاشت، ايده اى كه در سال هاى اخير با زوال تدريجى دولت رفاه پرور و ظهور نومحافظه كارى و ليبراليسم اقتدارطلب در كشورهايى چون شيلى و سنگاپور به كانون مباحثات سياسى بدل گشته است.
اشميت اين پرسش مهم را بر مى رسد كه چرا ليبراليسم در حكومت و كشوردارى توفيق چندانى نداشته و چگونه تكنولوژى در تاروپود دموكراسى هاى مدرن رخنه كرده است. كار سترگ كارل اشميت كه در معرض انواع و اقسام تاويل ها و تعبيرها قرار گرفته، موضوع جروبحث هاى داغ و جنجالى سال هاى اخير در اقصى نقاط جهان بوده است. به رغم اين واقعيت تلخ كه او در مقطعى سرنوشت ساز از تاريخ از حزب نازى حمايت كرد، تاكنون هيچ يك از جنبش هاى ارتجاعى رنگ وارنگى كه پس از ۱۹۴۵ در صحنه سياست پانهاده اند نتوانسته از آرا و عقايد او به نفع اغراض و اهداف خويش بهره بردارى كند و شگفت تر اينكه اكنون روشنفكران چپ به افكار وى روى آورده اند. در سال هاى اخير، مقاله «مفهوم امر سياسى» اشميت با توجه به پيشينه سيطره ملاحظات اقتصادى در عصر «جهانگيرخواهى» (globalism) در كانون توجه نظريه پردازان قرار گرفته است. ريشه هاى تفكر اشميت را بايد در گرماگرم نزاع انديشه هاى متعارض در دوره جمهورى وايمار باز جست.
بدين قرار، افزايش علاقه به اشميت لاجرم با توجه بيشتر به مخالفان او در آن مقطع تاريخ همراه بوده است. مهمترين مخالفت اشميت در اين زمينه نظريه پرداز حقوق اتريشى هانس كلسن۲ بود. او به مخالفت با بيزارى اشميت از ايده پارلمان و ستيز نظرى او با نظام حقوقى مبتنى بر ايده متمدنانه قانون گسترى و ارزش هاى دموكراسى پارلمانى برخاست. جدال اشميت و كلسن از اختلافات عميق آن دو به لحاظ جهان بينى (weltanschauung) مايه مى گرفت. كار كلسن را كه سهم بسزايى در پيشرفت و بالندگى تفكر اجتماعى- فلسفى و سياسى داشته، بايد با توجه به اين بستر خاص و اين مقطع از تاريخ روشنفكرى از نو كشف كرد.نظريه پردازان حقوق آلمانى، كارل اشميت (۱۸۸۸-۱۹۸۵ [!])، امروزه در بين دانشگاهيان اروپايى و آن بخش از راست گرايان اروپا كه حاضر نيستند به گسترش بى حد و مرز فرهنگ آمريكايى گردن نهند، هواداران و پيروان بسيارى يافته است. قضيه در ايالات متحد فرق مى كند. بيرون از حلقه ويراستاران و خوانندگان مجله Telos كه ارج و قرب خاصى براى آثار وى قائل اند، هواخواهان آمريكايى اشميت روزبه روز دشوارياب تر مى شوند.از اشميت بحق به جهت پيوستن او به حزب نازى در ماه مه ۱۹۳۳ انتقاد كرده اند. ليكن شكى نيست كه او اين كار را از راه ابن الوقتى و به اقتضاى مقام انجام داد. آنانى كه كوشيده اند بين هم دستى او با حزب نازى و نوشته هاى دهه بيست و اوائل دهه سى او، آن هم در دوره اى كه او با حزب ميانه روى كاتوليك كه سلف حزب دموكرات هاى مسيحى محسوب مى شد روابط نزديك داشت، پاره اى واقعيت هاى ناراحت كننده تاريخى را ناديده گرفته اند. در سال هاى ۱۹۳۱ و ،۱۹۳۲ اشميت به اصرار از رئيس جمهورى وايمار، پاول فن هيندنبورگ، درخواست كه جلوى فعاليت هاى حزب نازى را بگيرد و رهبران آن را به دان اندازد. او به شدت از آن دسته از اعضاى حزب ميانه رو كه گمان مى بردند مى توان نازى ها را با واداشتن آنها به تشكيل حكومتى ائتلافى از سركشى بازداشت انتقاد كرد. او در همان حال كه در زمره اقتدارطلبان دست راستى بود و بعدها با لحنى حاكى از هم دلى درباره دولت موقت فرانكو [در اسپانيا] سخن گفت، هرگز خود را يك نازى ظاهرالصلاح و حق به جانب جلوه نداد. از ۱۹۳۵به بعد، وزارت اطلاعات رژيم نازى اشميت را به طور دائم تحت نظر گرفت.
از ميان ايده هايى كه اشميت در مجموع آثار خويش ارائه كرده، در متن جامعه چند فرهنگه نخبه سالار ما دو ايده شايان توجه بيشتر است. در «مفهوم امر سياسى» (رساله اى كه نخستين بار در ۱۹۲۷ به طبع رسيد و پنجاه سال بعد به همت دانشگاه راجرز به انگليسى انتشار يافت)، اشميت شرح مى دهد كه تمايزگذارى بين دوست و دشمن يكى از شروط لازم و ويژگى هاى ضرورى هر جماعت سياسى است. در حقيقت، چيزى كه فعاليت «سياسى» را از ديگر فعاليت هاى بشرى متمايز مى نمايد، شدت و حدت احساس هايى است كه در اين عرصه در قبال دوستان و دشمنان پيدا مى شود، در قبال خودى ها و آنانى كه متخاصم يا غير خودى تلقى مى شوند.
اين احساس ربطى به حضور يا غيبت دولت- ملت ها ندارد. استدلال اشميت اين بود كه تمايزگذارى بين دشمن و دوست وجه شاخص جوامع در عهد باستان بود و احتمالاً در محيط به مراتب ايدئولوژيك ترى كه در آن دولت- ملت ها روبه ضعف نهاده بودند نيز همچنان باقى بود. دستگاه دولت اروپايى كه با پايان جنگ سى ساله۳ پا گرفت، در واقع كمك فراوانى به مهار احساس هاى «سياسى» كرد.
حمله هاى بعدى به پيكره نظام دولت- ملت ها، با علايق و منافع جغرافيايى- سياسى خاص و محدودشان، جهان غرب را بيش از پيش دچار تب سياست زدگى كرد و اين نكته اى بود كه اشميت در بزرگ ترين اثر بعد از جنگ خود، «ناموس زمين» (Nomos der Erde)، به شرح و بسط آن همت نهاد. از انقلاب فرانسه به اين طرف، جنگ ها بيشتر و بيشتر بر سر آموزه هاى اخلاقى درگرفته اند- نزديك ترين جنگ به ما نيز به نام و ادعاى دفاع از «حقوق بشر» برپا شده است. اين جريان مرتكب همان خطايى شده است كه در عصر جنگ هاى مذهبى رخ مى داد. جريانى كه نيروهاى مسلح را از وادى مبارزه براى دستيابى به اهداف محدود منطقه اى، در هنگامه شكست تمهيدهاى ديپلماتيك، به دام جنگى صليبى در راه [به اصطلاح] حق يا خير جهانى عليه دشمنى اهريمنى مى كشاند. يكى از ايده هايى كه اشميت در اين زمينه به بحث مى گذارد، گرايش به پايه ريزى دولتى جهانگير (يك جور «نظم نوين جهانى»؟) است. چنين گرايشى به ظاهر قرابت آشكارى با فرهنگ انگليسى- آمريكايى دارد، اين درون مايه اى بود كه اشميت در تفسيرهايش طى جنگ جهانى دوم و دوران پس از آن مطرح كرد. تاريخ نگاران آلمانى در سال هاى آغازين قرن بيستم آلمان و انگلستان (و بعدها ايالات متحده آمريكا) را به ترتيب با دولت شهرهاى اسپارت و آتن در يونان باستان قياس مى كردند- يك طرف را نيروهاى زمينى منضبط و طرف مقابل را نيروهاى دريايى تجاوز طلب و تاجرمآب قلمداد مى كردند. نيروهاى انگليسى- آمريكايى كه متكى بر قواى بحرى بودند، به گمان اين مورخان، در قياس با ممالك متكى بر قواى برى درك كمترى از حد و مرزهاى سرزمينى داشتند. قدرت هاى بحرى رفته رفته به هيئت امپراتورى هاى جهانخوار درمى آمدند، اين روندى بود كه پس از آتنى ها در هميشه تاريخ جريان داشته است.
اشميت اما، هرچند او نيز لااقل به طور غيرمستقيم به همين قياس نخ نما متوسل مى شود، در عين حال نكته دقيق ترى را هم پيش مى كشد: آمريكايى ها از آن روى خيال تاسيس دولتى جهانگير را در سر مى پد كه دعوى مى كنند راه و رسم دگى شان براى تمام جهانيان مطلوب است. «ليبرال دموكراسى» به ديده ايشان سامانى است كه تعهد اخلاقى دارند آن را به همه عالم صادر كنند. اين ايدئولوژى در كنار سرشت ويژه قدرت شان آمريكايى ها را به تمايزگذارى جهان شمولى بين دوست و دشمن سوق مى دهد. گرچه در دهه هاى چهل و پنجاه ميلادى اشميت اميدوار بود نظام از پاى درآمده دولت _ ملت ها جايش را به شكل تازه اى از «كثرت باورى سياسى» بدهد. يعنى اميد داشت كه قدرت هاى منطقه اى حوزه هايى خودمختار به وجود آورند، در كارآمدى اين ايده نيز به ديده ترديد مى نگريست. دوران پس از جنگ جهانى دوم فضايى دوقطبى بين بلوك كمونيست ها و دشمنان كمونيسم به همراه آورد كه در آن رهبرى به دست آمريكا بود. اشميت وحشت و نفرت خود را از كمونيست ها پنهان نمى كرد اما به دلايل شخصى و البته تحليلى به آمريكايى ها هم اعتماد نداشت. از سپتامبر ۱۹۴۵ تا مه ۱۹۴۷ اشميت در اسارت نيروهاى اشغالگر آمريكايى در خاك آلمان به سر برده بود. هر چند از آن روى كه سهم چندانى در تدوين ايدئولوژى نازى ها نداشت، به زودى تبرئه و آزاد شد. مع الوصوف تجربه تلخ اسارت ضربه عاطفى عميقى بر روان او وارد كرد. در سرتاسر دوران بازداشت از او مى خواستند كه به حقانيت ليبرال دموكراسى اقرار كند. برخلاف اشغالگران روس (شوروى سابق) كه اشميت مدتى هم در منطقه تحت اشغال ايشان سكنى داشت، به نظر مى رسيد آمريكايى ها از انگيزه هاى ايدئولوژيك خط مى گرفتند و صرفاً فاتحانى نبودند كه درصدد انتقام و كين جويى باشند.
هراس اشميت از جهانخوارى آمريكايى ها در قياس با شوروى رفته رفته بيشتر مى شد. چرا كه آن را نمونه ابتدايى استبدادى نظامى مى دانست كه با ادا و اصول هاى روشنفكرى غربى پيوند خورده بود. آخرالامر تحليل وى از «فضاى دوقطبى» جنگ سرد خوشبينانه بود، قدرت شوروى از ديد او افزارى براى تنگ كردن دست آمريكايى ها در راه انداختن جنگ هاى صليبى زير پرچم «حقوق بشر» بود.
اشميت كه از فرهيخته ترين منتقدان توسعه طلبى هاى آمريكايى ها بود، به خوبى از خصلت لاجرم ايدئولوژيك سياست آمريكايى آگاهى داشت.پس از سرآمدن دوران جنگ سرد به رغم آزردگى خاطرى كه اشميت در ميان استعمارگران آمريكايى برانگيخته، چنان مى نمايد كه تفسيرهايش در اين دوره با طراوات تر و با مصداق تر از هر زمانى در گذشته شده است. كارل اشميت (۱۹۸۵-۱۸۸۸) نظريه پرداز حقوقى با اعتبار و آوازه بين المللى است كه بخش اعظم شهرت خويش را مديون آثارى است كه در دوران بين دو جنگ جهانى نگاشت. از آن پس تفسيرهاى وى در باب قانون اساسى، شرح هاى وى بر ماهيت حاكميت و تاويل هاى بكر او در مورد مفهوم حيات سياسى و مقاله بلندآوازه «مفهوم امر سياسى» (۱۹۲۷) اشميت را به يكى از گيراترين و بحث برانگيزترين روشنفكران آلمان وايمارى بدل ساخت.
اشميت در آغاز با فرهنگ كاتوليكى كنت نشين راين (Rherish Palatinate) كه در آن زاده و باليده بود و دانشگاه بن كه اوايل دهه بيست را به تدريس در آن گذرانده بود، احساس نزديكى و يگانگى مى كرد. بعد از اين دوره او با مشاهير سياسى شهر برلين حشر و نشر پيدا كرد. از جمع كسانى كه خواهان رايى حقوقى با وى بودند، مى توان از پاول فن هيندنبورگ رئيس جمهورى وايمار، هاينريش برونينگ صدراعظم و ژنرال كورت فن شلايخر نام برد. اعتقاد راسخ اشميت حاكميت مطلق العنان قوه مجريه او را روياروى قانون اساسى وايمار قرار مى داد كه قدرت را بين رئيس جمهور و رايشستاك [پارلمان آلمان] تقسيم مى كرد، پس از آغاز دوران ركود و كساد اقتصادى [در پايان دهه بيست] و آشوب و هرج ومرج سياسى ناشى از آن اشميت مصرانه از هيندنبورگ درخواست كه زمام امور را به تمامى در دست گيرد. همچنين از توقيف فعاليت و جلوگيرى از پيشروى ناسيونال سوسياليست ها و ديگر احزابى كه درصدد براندازى دولت آلمان برآمده بودند، حمايت كرد. به قدرت رسيدن هيتلر در ژانويه ۱۹۳۳ اشميت را در وضعيت نابسامانى قرار داد، نه راه پس داشت و نه راه پيش. چون خس به دست مرد و باد جنبشى افتاده بود كه تا آن لحظه رك و بى پرده به هر دو تاخته بود. بالطبع او به صرافت حفظ جان خويش افتاد و چون بنا نداشت از آلمان مهاجرت كند در ماه مه به حزب نازى پيوست و يك چند در راه بازسازى دولت آلمان با هيتلر همراهى كرد. يادتان باشد كه اشميت هر چند در آغاز از انقلاب حقوقى هيتلر دفاع كرد، نقدهاى او بر ايدئولوژى نازى ها كه اسناد و مدارك وجود آنها را تائيد مى كرد، سرانجام سوءظن رژيم نازى را برانگيخت. اين بود كه از ۱۹۳۵ به بعد وزارت اطلاعات نازى ها او و همسر صرب تبارش را كه متهم به جاسوسى براى دشمنان رايش سوم بود، تحت نظر دائم گرفتند.
پس از جنگ نيز حال و روز اشميت بهبودى نيافت، پى درپى و به بهانه هاى مختلف او را تحقير مى كردند. ابتدا به جرم هم دستى با رژيم خودكامه نازى ها به دان افتاد (كه البته به سبب كمبود شواهد و براهين مستدل آزاد شد)، سپس او را از فعاليت در جملگى دانشگاه هاى آلمان محروم كردند، منتقدان «ليبرال دموكرات» هم در تخريب او كم نگذاشتند و او را متهم به طرفدارى از يكه تازى و تماميت خواهى و دشمنى با ليبراليسم كردند. اشميت از همه جا مانده و رانده شده بود. حتى نمى توانست كار حرفه اى اش را در دانشگاه برلين از سر گيرد. به اجبار از كار باشسته و در پلتنبرگ واقع در زاوبرلند خانه نشين شد. در آنجا او به نوشتن ادامه داد. از مهمانان پذيرايى مى كرد اما به قول خودش تا دم مرگ «در غربت و تبعيد» به سر مى برد. شاهكار دوران پس از جنگ وى«ناموس جهان در حقوق بين الملل قانون عمومى اروپا» (۱۹۵۰) نام اشميت را از نو در محافل علمى اروپا به عنوان عالم متبحر در حقوق بين الملل و نظام در حال تحول دول اروپايى بر سر زبان ها انداخت. كتاب اشميت همچنين حاوى نظريه هايى درباره دورنماى نظم نوين بين المللى وراى افتراق و خردشدگى دولت هاى ملى بود كه بر سويه مدرن خود دولت به مثابه ذات سياسى مستقلى داراى حاكميت يكپارچه و خاص بودگى ملى تاكيد مى گذاشت.
www.geocities.com/integral-trdition/schmitt.html