تعريف هويت در جهان مدرن
گفتوگو با دكتر حسن بلخاري
  شنبه اول مرداد ١٣٨۴
 
هنر در رشتههاي مختلفي ظهور و تجلي مييابد. معماري، نقاشي، سينما و... همگي نوعي هنر به شمار ميروند. در همين حال هر يك از اين رشتهها در عصر و دوره خاصي، شكل و ماهيت ويژه دارند. شكل و ماهيتي كه رشتههاي گوناگون هنري دارند با هويت جامعه و دوراني كه در آن پرورش يافتهاند ارتباطي نزديك دارد. آنچه درحالحاضر اهميت دارد تطوري است كه هنر در طول قرنها به خود گرفته و به اينجا رسيده است. اين تحولات را در هنر نيز متجلي ميسازد.
به اين ترتيب با دقت در رشتههاي مختلف هنري و تحولاتي كه ديدهاند ميتوان به شناخت دقيقتري از ويژگيهاي هويت يك جامعه دست يافت. شناخت هويت از طريق هنر خود نيز نيازمند ضرورياتي است كه بيتوجه به آنها نميتوان به يافتهها مطمئن بود. اين ضروريات چيست؟ پاسخ به اين پرسش يكي از محورهاي گفتوگو با دكتر حسن بلخاري، پژوهشگر در حوزههاي گوناگون هنري است. علاوه بر اين بررسي چگونگي پژوهشهايي كه در عرصه هويت و هنر در جامعه ما انجام ميگيرد و نيز كمبودهايي كه وجود دارد، از ديگر موضوعات مطرح در اين گفتوگوست.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
  بحث مربوط به ارتباط هويت يك ملت با هنر آن ملت است. چه مؤلفههايي هويت و هنر را به هم پيوند ميدهند؟ 
 من در ابتدا اين نكته را عرض كنم كه هويت در جهان مدرن براساس نظر برخي جامعهشناسان يك تعريف نوين پيدا كرده است. مثلاً اگر در جهان سنت، هويت، معنادار بودن دگي و جهت دگي بود، امروزه از سوي افرادي مثل آنتوني گيدنز جامعهشناس  سياسي انگليسي بيان ميشود كه هويت يك امر بازتابي است كه رسانهها در آن نقش دارند. يعني روند معنازايي دگي به تابعي از سياستهاي رسانهها و صاحبان رسانهها تبديل شده است. اين خود بحث مفصلي را ميطلبد. مسأله هويت و اين كه كدام يك از مفاهيم هويت با هنر ارتباط دارند خود نياز به بحث جدايي دارد. اما ما و شما فرض را بر اين ميگذاريم كه هويت يك ملت در جهان شرق همان هويتي است كه سنتها آن را شكل داده است. يعني نوع نگاه به جامعه و دگي و ابعاد مختلف آن و به طور كلي هويت در همان معنايي كه درگذشته شكل گرفته است و ما امروزه ميخواهيم پاسدار و پاسبان آن باشيم. پس من وارد فاز جديد مفهوم هويت در جامعهشناسي سياسي نميشوم.
  به نظر ميرسد اگر بحث هويت به معناي امروزي هم مطرح شود، ميتواند در روشن شدن رابطه هويت و هنر مؤثر باشد چرا كه امروزه ديگر هويت ما كاملاً سنتي نيست و به عبارتي ما در حال گذار هستيم. 
 اگر وارد مفهوم هويت در معناي امروزياش شويم قطعاً بحث كاملتر ميشود. اما ترجيح بدهيد در پايان بحث به آن بپردازيم ليك در ابتدا بنا را به مفروضات سنتي خود قرار دهيم. از ديدگاه من هويت تمدني همچون تمدن ايراني، هويتي است كه بر پايههايي مثل فرهنگمحوري، جهتمداري معنوي در دگي، اصالت سنتهاي گذشتگان، منش و بينش گذشتگان، و در يك كلمه بر نوعي دگي معنايي و معنوي استوار است. 
هويت تمدن مردم ايران چه باستان چه اسلام (من تقابل زيادي بين اسلاميت و ايرانيبودن فرهنگ ايراني قائل نيستم. من در برنامههاي تلويزيوني نيز به تفصيل از آن صبحت كردم و با محور قراردادن انديشههاي شيخ اشراق كه احياگر فلسفه حكماي باستان بود و همچنين اشتراكاتي كه بين معناي مختلف و جهانبيني ما هست سعي كردم اين ارتباط را به صورت شفاف بيان و تقابل را نفي كنم.) هويتي اسلامي و ايراني است و اين دو در كنار هم، با هم معني ميشوند. در اين هويت مؤلفههايي وجود دارد مثل جهتدار بودن دگي، غايتانگاري دگي و تأثير و تبعيت از سنتهاي اصيل دگي ايراني كه مجموعاً هويت ايراني را شكل ميدهند. نسبتي كه هويت باهنر دارد نسبتي شفاف و روشن در جهان سنتمحور است تا در جهان مدرن و در حال گذار. از ديدگاه ما در فلسفه هنر، هنر يك تمدن، تجليگر فرهنگ و ايده و نوع جهانبيني آن تمدن است. 
اصل مهمي در فلسفه هنر وجود دارد مبني بر اين كه هنر يك تمدن، در نسبت با هويت آن تمدن و همچنين نسبت به دوره زماني تجلي يك فرهنگ، مورد توجه قرار ميگيرد. به اين معني كه هنر يك تمدن، يك وجه عصري نيز دارد و بيانگر فراز و نشيبهايي است كه در عرصه هويت يك ملت يا سير فرهنگي يك ملت رخ ميدهد. يعني علاوه بر اين كه بازتاب و تجلي هويت است رنگ و بوي عصري نيز دارد. تمايز اين دو خيلي مهم است. تبيين قضيه نيز به اين صورت است كه مثلاً اگر امروزه از هويت ايراني صحبت ميشود، ممكن است يك جريان متصل از جهان باستان تا به امروز را مجموعاً به عنوان هويت نامگذاري كنيد. جرياني كه گسست تاريخي ندارد. حتي اگر حمله مغول نيز مشكل ايجاد كرده اين هويت به سرعت خود را بازتوليد و احيا كرده است و اين جريان متصل باقيمانده است. اين مسأله در بعد اول ميگنجد. اين وجه يعني عصري بودن را نبايد به معناي گسست هويت و حيات هنري يك ملت دانست. مثلاً در نگارگري ايراني مكتب بغداد از نظر تمام فرمها و معاني به شدت با مكتب قزوين و تبريز و هرات تفاوت دارد. وقتي از زاويه هنر نگاه ميكنيم شاهد مؤلفههاي جديدي هستيم. اين مؤلفههاي جديد باعث شده است در دو دوره تاريخي دو هويت هنري داشته باشيم كه اين هويت هنري بيشتر خود را در فرم نشان ميدهد. اما به دليل پيوند مطلقي كه بين فرم و محتوا معمولاً در جهان سنتي وجود دارد. اين فرم بازتابي از معاني دروني و باطني فرهنگ است. پس در نسبت بين هنر و هويت بايد به اين قبض و بسطها و فراز و نشيبهاي تاريخي نيز توجه داشت. مسأله هويت در بعد نخست سادهتر مورد بحث قرار ميگيرد، اما وقتي هنر نيز به ميدان ميآيد مفهوم عصري پيدا ميكند. پس در تاريخ هنر فراز و نشيبهايي ديده ميشود كه در تاريخ صامت هويت وجود ندارد. در تاريخ صامت هويت آن خط مستقيم ديده ميشود امادر تاريخ هنر گسستها به شدت خود را نشان ميدهد. تقابل ظريفي كه بين نكته اول و نكته دوم، بين آن جريان متصل هويت با اين فراز و نشيبهاي موجود در تاريخ هنر به چشم ميخورد، نبايد ما را به تقابل ذاتي بين اين دو بكشاند. اين فريبي است كه از اين بحث ناشي ميشود. 
به عقيده من در قلمرو تاريخ هنر فراز و نشيبهايي وجود دارد كه در تاريخ هويت وجود ندارد. اما در باطن، بنا بر اصلي كه گفتم، بين اين دو پيوندي برقرار است. هنر معمولاً و اصالتاً بازتاب هويتها و نوع جهانبيني يك تمدن است. اين دو حقيقت به عنوان يك مقدمه، نسبت هنر را با هويت تبيين ميكند. يعني با بررسي آثار و مكاتب هنري يك تمدن در تمامي ابعاد آن ميتوان به بازخواني باطن و هويت آن تمدن پرداخت. چرا كه هر اثري يك مؤثر و معنا و مفهومي را روايت ميكند. اين نكته را هم بگويم كه ما هويت مجرد و عريان و بيريشه نداريم. به ويژه در جهان شرقي هنر هميشه بازتاب و روايتگر معنايي ديگر است كه اين معنا اصالتاً همان هويت و جهانبيني است. 
پس ميتوان هم از زاويه آثار هنري و همچنين تاريخ هنر، هويت يك ملت را تشريح كرد و همچنين ميتوان با بررسي هويت، آثار هنري را تجزيه و تحليل كرد. هر دوي اين دو ممكن است زيرا بين اين دو نسبت تنگاتنگي وجود دارد. 
  رابطهاي كه گفتيد رابطهاي از دو سمت است. در مطالعاتي كه در زمينه رابطه هويت و هنر انجام گرفته است چقدر به اين رابطه دو سويه پرداخته شده است. تا چه اندازه درباره رابطه دو سويه هويت ايراني مطالعه شده است و اين نوع مطالعه آيا ميتواند راه به جايي ببرد؟
 اگر مطالعه انجام شود قطعاً كار بزرگي خواهد بود. اما اين مطالعه در قاموس فرهنگ تحليلي ما بسيار ضعيف است و شايد بتوان گفت تاكنون كار جدي صورت نگرفته است. اين مسأله عللي دارد. 
مسأله اول اين است كه بررسي مباني نظري و فلسفي هنر در كشور ما رشتهاي بسيار نوپا است. ما به هنر تاكنون به صورت ذوقي نگاه ميكرديم نه فلسفي و نظري. 
چون تاريخ هويت ما در هنر، تاريخ روايتگري نيست. بلكه تاريخ ارائه ذوق و شهود است. من اخيراً در كنگره بينالمللي سلطان محمد در تالار وحدت بحثي داشتم كه چرا ما هماكنون مثلاً در آثاري كه به سلطان محمد، نگارگر بزرگ مكتب تبريز و نگارگر بزرگ ما بعد از بهزاد نسبت داده ميشود، شك داريم و يا چرا ما نميتوانيم تاريخ شفافي از او و ديگران داشته باشيم. من به اين نكته اشاره كردم كه فرهنگ هنرمندان سنتمحور ما فرهنگ روايي نيست. اين گونه نيست كه او پس از خلق يك اثر هنري دلايل خود را از استفاده از فرم خاص شرح دهد و به تبع آن نقد هنري نيز در هيچ دوره تاريخي وجود نداشته است. حتي نقد هنري موجود امروز نيز با برخي مؤلفههاي نقد هنر در غرب ناسازگار است. 
آن نيز نقدي بومي است با همان فضاي هويت سنتي بومي خود كه قائل به نقد نيست. چرا كه هنري كه سنتمحور شود بنا به غير قابل نقد بودن سنت، غيرقابل نقد ميشود. 
ما در هنر سنتي اصطلاح نقد را استفاده نميكنيم ما اصطلاح تأويل را به كار ميبريم، يعني اگر نقد دو وجه يكي ارزيابي يك اثر و دوم رمزگشايي اثر را داشته باشد، در جهان سنت نقد به معناي رمزگشايي به كار ميرود نه ارزيابي. چون يك فرد ناظر در دريافتهاي شهودي هنرمند شريك نيست، پس نميتواند نظر بدهد. عدم روايتگري آثار سبب شده است هيچ جريان قدرتمندي از نقد آثار در فرهنگ ما وجود نداشته باشد. در حدود 70 درصد آثار هنري ما حتي امضا ندارند. 
تقريبا10 درصد امضاها بدون اسم است و فقط لقب به كاربرده شده كه آن لقبها هم كلي هستند مثل كاتب، نقاش، الاحقر، المذنب، چون براي خود اصالت فردي قائل نبودند. در قلمرو هنري كه بازتاب عرفان است كل وجود حقيقت را به خدا ميدهد و خود را هيچ ميانگارد. فقط 20 درصد آثار هنري امضا دارند. اين مسأله اجازه خلق فلسفه هنر و داشتن تاريخ نظريهپردازي در هنر را نميدهد. 
ما وارث تاريخي در هنر هستيم كه فاقد وجه نظري است و همه چيز ذوقي و شوقي و در اوج جمال و زيبايي است. در اين قلمرو قاعدتاً نميتوان وارد اين گونه فضاهاي نظري شد و بحث كاملي از نسبت هويت و هنر در جهان سنتي ارائه داد. 
  به نظر ميرسد با اين اوصاف و به دليل فقدان مباني نظري، مطالعه درباره رابطه هنر و هويت كاري سخت و مشكل باشد، چرا كه بسترهاي آن در گذشته حيات هنري ما وجود نداشته است. با اين حال اگر قرار باشد مطالعهاي انجام گيرد و رابطه هنر و هويت بررسي شود چه محورها و مؤلفههايي بايد مدنظر قرار گيرد؟ 
 من اين نكته را توضيح دهم كه اگر قبلاً گفتم مباني نظري نداشتيم، اين را تصحيح كنم كه ما مباني نظري بسيار قدرتمند داريم. آنچه مطرح است اين است كه اين مباني نظري تبيين و تدوين نشده است. خود من بنيان رساله دكتراي خود را تبيين همين مباني نظري قرار دادم. من ديدم در جهان سنتمحور، هنرمند قائل به عالم مثال است. در نگارگري هنگامي كه تصوير دربار كيومرث را در اثر سلطان محمد ميبينيد، ديده ميشود كه جهان اسطوره محور ما در جهان باستان به طرز بسيار قدرتمندي بازسازي شده است. 
اين موارد در كل تابلو بروز داده شده است. سلطان محمد در اينجا عالم ديگري را روايت ميكند كه عالمي اسطورهاي است. 
تبيين اين عالم مثال نياز به يك قوه و قدرت دارد. ابن عربي اسم اين قوه و قدرت را "همت" ميگذارد. و شيخالاشراق در حكمتالاشراق و ديگر آثار خود "كن" مينامد كه با استناد به قلب زلال قائل به دريافت صور انساني است. اينها مباني نظري هنر ما است كه اتفاقاً با جهان سنتي همخواني كامل دارد. 
جهان سنتي كه هويت دگي را در عوامل ديگر جستوجو ميكند و نگاه غايت انگارانه دارد و جهان را با تاريخ دوري ميبيند نه با تاريخ خطي و هر كس به اصلي بازخواهد گشت كه از آنجا شروع شده است، همه اين موارد وقتي وارد فضاي هنر ميشود هنرمند را به عالم مثال ميبرد. فلذا ميگوييم نگارگري و معماري از عالم واقع فرار ميكند و به سراغ عالم ديگري ميرود. ما اين مباني نظري را داشتيم. اما در تاريخ فلسفه غرب، براي اولين بار گرگياس2600 سال پيش مطالبي در مورد فلسفه هنر نوشت. گرگياس يك فيلسوف سوفيست است و بحث ميكند كه ما چگونه در اثر هنري ميتوانيم ناظر را به ارضاي دروني برسانيم، ميگويد ممكن است يك اثر هنري كمال فني داشته باشد. كمال فني يعني اين كه مثلاً در نگارگري هنرمند از همه رنگها طيفي از رنگ و نور را مخلوط كند و اثر هنري را خلق كند. در مكتب رافائل در پايان قرون وسطي، زماني كه از رافائل ميخواهد از مريم مقدس تصوير بكشد ميگويد من اگر هزار  زيبا ببينم ميتوانم به اثر نوعي و مثالي مريم مقدس برسم. اين يعني آنها تاريخ نقد دارند. هنر ذوقي نيست. كنار اين ذوق نقد وجود دارد و نسبت به هنر نگاه فلسفي وجود داشته. اما اينجا نگاه وجود ندارد كه آن نيز به معناي فقدان مباني نظري نيست. فقدان تحقيق و تبيين و تدوين است.
  اين مباني نظري و حتي اين نگاه در حقيقت وجود دارد اما دروني هستند. وليكن تدوين مكتوب نشده است. حالا اگر ما بخواهيم با شرايطي كه وجود داشته به رابطه اين هويت و اين هنر بپردازيم آن مباني كه بايد مورد استفاده قرار بگيرد چيست؟
 دو كار بايد صورت بگيرد. يكي اين كه گروههاي تخصصي كه مثلاً در فرهنگستان هنر تشكيل شده يا مثلاً در وزارت ارشاد، فعال شوند (البته من با ساختارها و كارهاي وزارت ارشاد آشنا نيستم ولي حس ميكنم كه بايد اين مسأله صورت گرفته باشد چون از بحثهاي فصلنامه هنر آن را ميبينم كه اين دغدغه وجود دارد، اما اين كه اين دغدغه تا چه اندازه صورت علمي و ساختار علمي پيدا كرده است، گروهها و حلقههاي تخصصي نقد و تبيين ايجاد شده اطلاع ندارم.) 
در فرهنگستان هنر يك كار مهمي تعريف شده و مسؤوليت آن به من داده شده است كه ما در طول تاريخ منابع اين هنر را احيا كنيم. آنهايي كه مفقود شدهاند را پيدا كنيم و آنهايي را هم كه قديمي هستند احيا كنيم. اين را من مطلع هستم. يا فصلنامهاي تحت عنوان تاريخ هنر ايران در حال شكلگيري است كه قرار است غبارزدايي كاملي از تاريخ هنر ايران انجام دهد و با نگاه علمي نوين امروزي همه اينها را دستهبندي، تدوين و تبيين كند. در بعد اول ما نياز داريم مباني را مكتوب كنيم. اين مباني از دو راه به دست ميآيد. يكي بررسي آثار هنري ايران. در آثار هنري ايران در معماري (چه باستان چه اسلامي آن) آثار هنري بسيار بينظيري وجود دارد. ردپاي معماري عظيم هخامنشيان كه تكرار و تقليد معماري يونان نيست، در بررسي تاريخ هنر ايران ديده ميشود كه شايد گوشه چشمي به قصرها و كاخها تجملگرا و باشكوه آشور داشته باشد. اما آنها داراي اصالت ايراني هستند كه اثر آن در هنر ديده ميشود. در تاريخ اسلامي نيز آثار معماري به وجود آمد. مثل اصفهان كه نمونه بارز آن است. خيلي پيشتر از آن، گنبد قابوس كه در جهان بينظير شناخته شده است. مساجدي كه ما از قرن اول و دوم داريم. تاريخانهها، خداييخانهها، اينها نشاندهنده اين است كه ما تاريخ بسيار باشكوهي داريم. يكي از كارهاي مهمي كه بايد صورت بگيرد مطالعه نسبت اين معماري با جهانبيني آن عصر و دوره است. اين كار تا به حال صورت نگرفته است. ما در اين قلمرو بايد سعي كنيم مثلاً معماري ساساني را براساس مؤلفههاي نظري حاكم بر آن دوره تجزيه و تحليل كنيم. اين كار هم به شفافيت معماري كمك ميكند و همچنين هويت در هنر را بيشتر شفاف ميكند. اين گروهها بايد چنين نگاهي داشته باشند. متأسفانه در حوزههاي آكادميك بسيار ضعيف نگاه ميكنند.  در نگاه اول نياز به شفافسازي تاريخ هنر به وسيله تشكيل گروههاي تخصصي است. 
دومين كاري كه مورد نياز است. يافتن مبانياي است كه به نحوي نسبت بين جهان فردي و شهودي هنرمند را با آثار هنري تعريف كند. ضرورت اين كار از آنجا ناشي ميشود كه در گذشته هنرمند ما يا فيلسوف ما اين كار را نكرده است. در تبيين اين جهان فردي و شهودي هنرمند بايد به سراغ عرفان رفت. اما اينجا نيز مشكلي وجود دارد كه من خود به آسيبشناسي آن ميپردازم. ما تا چه اندازه ميتوانيم مطلع شويم كه يك هنرمند با عرفان رابطه داشته است. ما در تبيين هويت هنر سنتي اين تمدن چگونه ميتوانيم اثبات كنيم كه معمار در حلقههاي ذكر حضور داشته تا هويت خود را نشان دهد و ما چگونه ميتوانيم اثبات كنيم نگاه دوري مولانا به موسيقي در اثر او مؤثر بوده و چگونه ميتوان اثبات كرد اين گنبد دوار يادگاري از آن گنبد دوار است. ما نميتوانيم اينها را اثبات كنيم. نياز به يك سري حلقهها داريم كه تا حدودي كشف شدهاند اما تاكنون در موردش كار نشده است. يكي از اين حلقهها "فتوتنامهها" است ما با كشف برخي از اين حلقهها متوجه شديم معماران حلقههاي ذكر داشتهاند. برخي از اين حلقهها را هانري كربن در آيين جوانمردي احيا كرد و احسان نراقي آن را به فارسي ترجمه كرد. از طريق اين حلقهها تاريخ مقداري شفاف ميشود. در اين فتوتنامهها هنگامي كه مثلاً وارد فضاي نساجي ميشدند يا به جايي كه رنگ نگارگري را توليد ميكردند وارد ميشدند اذكاري را تكرار ميكردند. اين خود يك مبنا و مثال است. دال بر اين كه اگر بتوان تاريخ را دقيقاً شكافت و تبيين كرد اين رابطهها كشف ميشود. يعني از يك طرف نياز به شناخت تاريخ هنر است و از طرف ديگر نياز به اين است كه مبناي معنا و معنويت هنرمندان چه بوده كه در كارشان تأثير گذاشته است. اين دو زماني كه در عرض هم به عنوان دو رشته تحصيلي پيش روند، در حين مسير حلقههاي ارتباطي را كشف ميكنند. به اين ترتيب بعد از 50 سال تحقيق به تاريخي شفاف دست مييابيم، تاريخي كه بيانگر نسبت دقيق هنري و هويت سنتي است. 
  به نظر ميآيد با اين كمبود مطالعات كه وجود دارد هم هويت در عصر جديد، هم هنر و هم مباني نظري اينها در برابر آن چيزي كه از تمدن جديد و از غرب ميآيد كاملاً منفعل است. در واقع آيا ما ناچاريم به اين شرايط تن بدهيم و بگوييم چون چنين ضعفي وجود دارد، پس اين انفعال را بايد بپذيريم يا اين كه ميتوان مطالعاتش را يافت كه مطالعات ما را از اين وضعيت انفعال خارج كند؟
 اين نكته بسيار مهمي است. اي كاش مسأله تدوين و تبيين نظريه هنر ما قبلاً رخ داده بود. مثلاً در دوره قاجار يا بعد از آن اين كارها را انجام داده بوديم. نظريهها را تدوين كرده بوديم و تاريخ هنر را شفاف كرده بوديم و درباره نسبت بين هنر و معنا نيز كار كرده بوديم. اگر اين كار صورت گرفته بود برخورد ما با ورود هويت بازتابي و انگارههاي هنري فرهنگها و تمدنهاي ديگر در اين جهان شيشهاي (يعني جهان رسانه محور) خيلي قدرتمندتر و آگاهانهتر ميبود. در آن صورت ما تكليف خود را در برخورد با اين موارد ميدانستيم. به نظر ميرسد در آن موقع بنا به اين كه آشنايي كاملي با هنرمان داشتيم ميتوانستيم بسيار گزينشيتر برخورد كنيم و قبل از اين كه به انفعال برسيم يك وجه فعالي را انتخاب كنيم كه چه چيز وارد فضاي هنري ما بشود يا نشود. اما اين مسأله رخ نداده و اين كار تازه شروع شده است و با اين شروع شايد سيسال ديگر جواب بگيريم. اين مسير شروع شده اما از اين سو ما داريم صدماتي ميخوريم و هويت دچار مشكل ميشود. مثلاً بنده به عنوان كسي كه هم در دانشگاههاي هنر اين كشور بودهام و هم در محافل نظري اين كشور، به اين نتيجه رسيدم كه دانشگاههاي ما در هنر اغلب تكنيك محورند و به دنبال فضاهاي جديد انتزاعي.  
اين نو بودن و جديد بودن نيز بيشتر از آن كه نتيجه كنجكاوي ذاتي انسان در ادراك افقهاي جديد علم و هنر باشد به نظرم محصول تنوعطلبي است كه بر دگي انسان امروز حاكم شده است و اين تنوعطلبي وارد حوزههاي نظري نيز شده است و به اين ترتيب حرفهاي جديد زدن، محور شده است. كيفيت و هويت اين حرفهاي جديد زياد محور نيست. به اين سبب در دانشگاههاي ما اگر نوآوري صورت ميگيرد. بيشتر سبكشكني است. من با تحول و نوآوري در اين عرصه مخالف نيستم. هنر در هر عصري به بازتوليد خودش پرداخته است و متناسب با عصر باز تعريفي در مورد آن صورت گرفته است. اما در جهان سنت باز تعريفها داراي جهت بود كه اين جهت در تعارض با سنت قرار نميگرفت. يك روايت نوتري از سنت بود نه در تعارض با سنت. اما در اينجا حس ميشود تعارضي در حال شكلگيري است و اين تعارض مربوط به ورود مكاتب هنري يا بينش هنري است كه با سنتها در تعارض قرار دارند. الان نميخواهم بحث ارزشي كنم بلكه من تنها وصف موقعيت ميكنم. يك علت اين مسأله به فشاري بر ميگردد كه از بيرون و جهانبيني معاصر و فضاي دگي معاصر بر ما وارد ميشود. اما بعد ديگر آن مهمتر است. من زماني كه با دانشجويانم صحبت ميكنم، ميپرسند: "تاريخي كه از آن صحبت ميكنيد (تاريخ سنت و هنر سنتي) كجا است. در اين قلمرو چند منبع داريد كه ثابت ميكند صاحب سبك و مكتب بودهايد. شما مرا به تقليد سنتهايي ميخوانيد كه اين سنتها منابع ندارد". نامهاي بزرگي هست. بهزاد در جهان نگارگري بينظير است و ما ميدانيم نگارگري ما چقدر بر هنر مدرن اروپا تأثير گذاشته است. مقالهاي هست كه من آن را همراه با سخنرانياش در همايش "هنر و جهاني شدن" كه وزارت ارشاد برگزار كرد ارائه كردم. عنوان اين مقاله تأثير هنر و معماري ايراني - اسلامي بر اروپا است. من اين كدها را دقيق در آنجا مطرح كردم كه نگارگري ايراني چه تأثيري در آنجا گذاشته است. هنر مدرن نيز از اين جهان مثالي بينظير ما استفاده كرده است. اما الان چگونه ميتوان منابعي از بهزاد را در اختيار دانشجو قرار داد. ما صاحب يك هويت هنري هستيم كه امروزه در جهان هويت بازتابي، منابعي براي تعليم آنها نداريم. به همين دليل ايجاد گسست و انفعال طبيعي است. و تبعيت از چيز جديدتر و متنوعتر در حالي كه چيزي نداريم طبيعي به نظر ميرسد. اي كاش ما قبلاً بار خود را بسته بوديم و الان هويت نظري معيني از هنر خويش در دست داشتيم. آن وقت خيلي راحتتر ميتوانستيم با اين موضوع برخورد بكنيم. ولي با اين شرايط اين برخورد بسيار دشوار است. دليل اين دشواري نيز اين است كه علاوه بر تدوين نشدن اين منابع و بالا بودن فشار خارجي، هويت در جهان مدرن از ديدگاه جامعهشناسان سياسي يك هويت و مفهوم بازتابي است كه عامل ساخت آن رسانهها هستند. جامعهشناسان سياسي با نگاه عميقي كه دارند مي