ايرانى مشروطه

نقدی بر سه دیدگاه درباره نهضت مشروطه


عباس منوچهرى

جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۸۴ -

در مطالعات و پژوهش هاى مربوط به تاريخ معاصر ايران، مشروطيت به عنوان يك تجربه تاريخى و واقعه منحصر به فرد مورد توجه بوده است. زمينه ها، عوامل مؤثر، حوادث و تحولات و نيز پيامدهاى مشروطه هر يك قلمروى از مطالعات را شكل داده اند. بديهى است هنوز مسائل و پرسش هاى بسيارى باقى است تا فهم ما از مشروطه كامل شود. از جمله پرسش هايى كه به طور مداوم مطرح بوده است پرسش در باب شكست مشروطه است. پاسخ به اين پرسش در راستاى فهم بهتر از تاريخ معاصر ايران قرار دارد. در اين ارتباط نظريات گوناگونى ارائه شده است. از جمله مى توان به سه نظريه كه در سال هاى اخير ارائه شده است، يعنى نظريه «تضاد ملت و دولت» { محمدعلى همايون كاتوزيان ـ ترجمه عليرضا طيب ـ نشرنى}، «مقاومت شكننده» { جان فوران ـ ترجمه احمد تدين ـ نشر رسا} و «مشروطه ايرانى» { ماشاء الله آجودانى ـ نشر اختران }اشاره كرد. هر يك از اين سه با به كارگيرى روش خاصى سعى دارند به پرسش سرشت و سرنوشت نهضت مشروطه پاسخ دهند. جداى از نقاط قوت و ضعف هر يك آنچه بيش از همه در اين سه نظريه، هر چند به گونه اى تلويحى، قابل مشاهده است توجه آنها به فرهنگ سياسى، روحيات، ادراكات و يا منش ايرانيان در عصر مشروطه است. هر سه نظريه از اين طريق، البته با درجات مختلفى از صراحت، پاسخ خود را ارائه داده اند. در اين ميان، دكتر آجودانى با صراحت بيشتر و با نگرشى سلبى اساساً شكست مشروطه را نتيجه «كژ فهمى ايرانيان از مقوله مشروطه»، يا به تعبير وى «تناقض مشروطه و تجدد» مى داند.
لذاست كه عنوان «مشروطه ايرانى» عنوانى است با يك پيام تحقيرآميز از نوع طنز تناقضى (يا Irony)، يا در بهترين حالت داراى معنايى سلبى. دكتر كاتوزيان، از طرف ديگر با تلاش براى به كارگيرى روشى صحيح براى مطالعه تاريخ كشورهاى غير غربى نهايتاً به دور محتوم و مكرر تاريخ ايران، يعنى دور «استبداد- شورش - هرج و مرج- استبداد» دست مى يابد. وى در اين دور اهميت تعيين كننده اى براى فرهنگ و روحيات ايرانيان كه آن را «جامعه استبدادى»، يعنى جامعه اى كه هم آزادى را درست نمى فهميده است و هم در مواجهه با هرج و مرج حسرت استبداد را مى خورد، قائل است. جان فوران اما، بيش از هرچيز به ساختارهاى سلطه و نقش ويرانگر عوامل بيرونى كه در نهايت در تعامل با مقاومت ايرانيان در مقابل استبداد باعث شكنندگى آن شده اند اشاره مى كند.
اما، تا آنجا كه به فرهنگ و منش ايرانى مربوط مى شود دكتر آجودانى بيش از كاتوزيان و فوران و جان فوران بسيار كمتر از آجودانى و كاتوزيان دچار اشتباه شده اند. در اينجا، پس از ارجاع به نكاتى از سه نظريه فوق به مقوله فهم تاريخى اشاراتى مى شود و آنگاه از طريق نشانه شناسى شعر مشروطه و با تطبيق معانى نهفته در اين اشعار در قبل و بعد از دو كودتاى ۱۲۹۹و ۱۲۸۷ سعى در دست يابى به درك درست تر از منش ايرانى و درك او شده است. در اين جا ادعا مى شود كه ايرانى عصر مشروطه از آغاز تا پايان به اصالت آرمان هاى مشروطه باور داشته و به آن دلبسته باقى مانده است و لذا، شكست مشروطه نتيجه هر عامل يا هر مجموعه اى از عوامل كه باشد نتيجه عدم درك ايرانى عصر مشروطه از معناى مشروطه يا تمايل به بازگشت استبداد نبوده است.
آجودانى در «مشروطه ايرانى» به توضيح چگونگى «بدفهمى» ايرانيان از مشروطه مى پردازد. به گفته وى از آنجا كه ما تجربه چنان مفاهيمى را نداشتيم، يعنى وقتى «حكومت ملى» يا «مجلس ملى» يا «حكومت قانونى» و «مشروطه» نداشتيم، نمى توانستيم چنان مفاهيمى هم در زبان داشته باشيم اما، مشكل، تنها مشكل زبان نبود، مشكل زبان به يك معنى مشكل تاريخ و ذهنيت انسان ايرانى هم بود... انسان ايرانى... آنگاه كه با مفاهيم جديد آشنا مى شد، چون تجربه زبانى و تاريخى آن مفاهيم را (كه دو روى يك سكه بودند) نداشت، آنها را با درك و شناخت و برداشت تاريخى خود و با تجربه زبانى خود، تفسير، تعبير و بازسازى مى كرد...
و حتى كار اين نوع تقليل دادن ها و آشناسازى ها، در واقعيت رويدادهاى تاريخ، نتايج خود را منعكس مى كرد و به بحران هاى اجتماعى مهمى منجر مى شد، جنگ تازه اى آغاز مى گرديد (صفحات ۷ و ۸) آجودانى اين «عدم درك درست» را در مورد روشنفكران نيز اطلاق مى كند.
«نه تنها مردم ،كه همان روشنفكران هم، البته با تفاوت هايى، در درك و فهم اين مفاهيم جديد، همان محدوديت هاى زبانى و تاريخى را به شكل ديگرى داشتند.» (همان ۹)
در ريشه يابى اين عدم درك يا درك نادرست، آجودانى به تلقى شيعى به عنوان يك عامل تعيين كننده اشاره مى كند: «... ساختار جديد مفهوم دولت و ملت، آنگونه كه در مشروطيت ايران شكل گرفته بود، تماماً مبتنى بود بر ساختار تلقى شيعه از «ملت» و «دولت». تا اين ساختار از طريق زبان، زبان تاريخى، و برداشت هاى متفاوت به درستى فهميده نمى شد، رويدادهاى تاريخى، زبان باز نمى كردند تا تناقض «تجدد» و «مشروطيت» ايران را به نمايش بگذارند. بسيارى از نتيجه گيرى هاى ناروا در تاريخ نگارى معاصر ايرانى توجهى به اين ساختار و از بى توجهى به «زبان تاريخى» اين ساختار، سرچشمه گرفته است.» (همان، صفحات ۱۱ و ۱۲)
بر خلاف آجودانى، كاتوزيان با تأكيد بر «جامعه استبدادى»، فرهنگ سياسى ايرانيان را منشأ يك دور مكرر مى داند كه در مورد مشروطيت هم اتفاق مى افتد: «تاريخ جامعه استبدادى [ايران] در برگيرنده چرخه اى از دولت هاى استبدادى است كه عمدتاً هر دولت با شورشى پايان مى گيرد و سپس آشوب و هرج و مرج حكمفرما مى گردد.»
«... شرايط بى قانونى عمومى است كه مفهوم وضع طبيعى هابز را به خاطر مى آورد. بنابراين عجيب نبود كه پس از مدت كوتاهى، جامعه حسرت ثبات از دست رفته حكومت سابق را بخورد و آرزوى ظهور «مرد نيرومندى» را بكند كه با تأسيس يك دولت استبدادى جديد به استفاده پراكنده و نابسامان از قدرت استبدادى پايان دهد و صلح و ثبات و رفاه بيشترى را به ارمغان آورد.»
در توضيح اين مطلب كاتوزيان اضافه مى كند: «... سرنگونى دولت در جامعه استبدادى به همه كسانى كه قدرتى داشتند اجازه مى داد كه به شيوه استبدادى و خودكامانه از آن استفاده كنند. بنابراين يك مركز قدرت استبدادى جاى خود را به مراكز بى شمارى مى داد و اين منجر به ناامنى و بى قانونى بسيار بيشترى در جامعه مى شد.»
اين وضعيت در مورد تجربه مشروطيت به كار گرفته مى شود. به گفته كاتوزيان: «حكومت قانون، سلطنت مشروطه و حتى دمكراسى (كه به آن حكومت ملى مى گفتند) اسماً به دست آمده بود، اما واكنش عموم مردم تفاوتى با رفتار استبدادى كه جامعه ايرانى همواره پس از سرنگونى حكومت هاى استبداديش از خود نشان داده بود نداشت.» اما، نكته اساسى در اين ميان اين است كه ما با پديده يا وضعيتى غير از آنچه در نظريه كاتوزيان آمده است مواجه هستيم. يعنى يك فرايند تاريخى كه قبل از جريان تنباكو در ايران شروع شد و مشروطيت نقطه عطف آن بود. مشروطيت سقوط دولت استبدادى نبود بلكه برقرارى نظم جديدى بود كه جايگاه پادشاهى در آن متحول شده بود. دولت مركزى حذف نشد تا هرج و مرج حاكم شود. مگر اينكه فرايند مربوط به مشروطه از فتح تهران تا تاجگذارى رضاشاه در نظر بگيريم. اما اگر قرار بر اين باشد كه ما درك درستى از تحولات، از جمله منش ايرانيان در اين زمان، يعنى در عصر مشروطه، كسب كنيم بايد به كليت آنچه در اين عصر اتفاق افتاده است ملزم باشيم. برقرارى مشروطه، دو كودتا، يكى ناكام و يكى كامياب، بروز جنگ جهانى اول و پيامدهاى آن براى مشروطه و نهايتاً دخالت هاى بارز دو قدرت روسيه و انگليس كه به شكلهاى گوناگونى، از جمله دو قرارداد ۱۹۰۷ و ۱۹۱۹ خود را نشان مى دهد، يك تصوير بسيار پيچيده از آنچه در اين عصر اتفاق افتاده است را ترسيم مى كند. در ميان تلاطمات متعدد، در طى دو دهه، يعنى از ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۴ يعنى اعلام مشروطيت و تاجگذارى رضاشاه جامعه ايران تجربيات فراوانى را پشت سر گذاشت.
بنابراين، شناخت درست از تاريخ ايران و ايرانى در تاريخ معاصر، مستلزم توجه به كليت اين تجربه و چگونگى عمل جمعى ايرانيان در طى اين دو دهه است.
جان فوران در «مقاومت شكننده» تحليلى متفاوت از شكست مشروطيت ارائه مى دهد. وى عوامل بيرونى در فهم تحولات سياسى ايران را مستلزم توجه مى داند: «... روابط ايران با غرب طى چند قرن به چه ميزان دولت، جامعه و اقتصاد را در راستاى مشخصى از وابستگى به اقتصاد جهانى و سياست قدرتمندترين كشورها شكل داده است. كنش متقابل اين فشارهاى خارجى با ساختار از پيش موجود و جارى جامعه ايرانى موجب بروز مناسبات اجتماعى بيش از پيش پيچيده در طول زمان شده است. تنش هاى حاصل به صورت يك رشته اعتراض ها، شورش ها، انقلابها، جنبشهاى جدايى خواهانه وكودتاها رخ نمود و سرچشمه آنها در مقاومتى است كه بخشهاى گوناگون جامعه در برابر واقعيتهاى سلطه خارجى و خودكامگى دولتى نشان داده اند. معضل ما توضيح شرايطى است كه در آنها چنين مخالفت هايى امكانپذير مى شد. همچنين مى خواهيم بدانيم چرا ظرفيت رهايى بخش اين مخالفتها پى در پى حرمان و سرخوردگى به بار آورده است. استدلال خواهم كرد كه ريشه هاى پاسخ را مى توان در پيچيدگى ساختار جامعه ايرانى، فرهنگهاى سياسى گروههاى مخالف درگير و مواه هاى داخلى و خارجى قدرت جست وجو كرد.تاريخ معاصر ايران از صفويه به بعد سرگذشت تلاشهاى مكرر و دلگرم كننده اى است كه به منظور زير و رو كردن ساختارهاى نابرابر قدرت به عمل آمده، همچنين سرگذشت فروپاشى مكرر اين قبيل برنامه هاى شكننده است.» ( ۲۰۶ ـ ۱۹)


همه جنبشهاى اجتماعى عمده و فراگير ايران در دوره مورد مطالعه ما بر مبانى اجتماعى گسترده اى متكى بوده اند كه من آنها را اتحادهاى مردمگرايانه مى نامم. توسعه وابسته موجب پيدايش اعتراض ها و شكايتهاى طبقات اجتماعى شده است كه از فرهنگهاى مقاومت متمايزى برخوردارند. ائتلافهاى مردمگرايانه شهرى در برگيرنده طبقات مختلف در هنگامه بحرانهاى جدى دگرگونى، شانس زيادى براى جانشينى دارند. پيامد اين جنبشها دومين نگرش تجربى كليدى رادر اختيار ما مى گذارد. ايجاد تحول اجتماعى پردامنه با دشواريهاى عظيمى همراه خواهد بود. وقتى ائتلاف هاى مردمگراى مخالف به درجه اى از قدرت دست مى يابد در معرض از هم پاشيده شدن قرار مى گيرند و به عناصر اوليه تجزيه مى شوند. چون ميان گروههاى ائتلافى بر سر شكل دادن به نظام جديد اختلافهاى عميقى پديد مى آيد. شكنندگى نهايى اين جنبش ها در هر مورد تا عمق، يعنى شالوده هاى اجتماعى پيچيده، بينشهاى ايدئولوژى متفاوت و فشارهاى پيگير خارجى رديابى مى شود. (ص۳۳ و ۳۴)
فوران به مقوله «فرهنگهاى سياسى مقاومت و مشروعيت» در جهان سوم اشاره مى كند و مى گويد: «فرهنگ سياسى» ملغمه پيچيده اى از فرمول بندى هاى ايدئولوژى صريح، فرهنگ و سنن مردم و سمت گيرى هاى عملى در برابر وضعيتها و محيط هاى موجود است. هر يك از جنبه هاى فوق بايد تحليل گردد و براى اين منظور به كار برده شوند كه چرا و چگونه گروههاى ويژه به اين نتيجه مى رسند كه مخالفت با اقتدار دولت عملى است. اين نوع فرهنگهاى سياسى مقاومت مى تواند ميان روابط «عينى» استثمار و سركوب با اقدام سياسى، يك تحرك مداخله جويانه تعيين كننده ايجاد نمايد. (ص۳۱) فوران آنگاه بين «فرهنگهاى مقاومت و مخالفت در جنبشهاى اجتماعى» و «فرهنگهاى مشروعيت كه مورد استفاده گروههاى حاكم قرار مى گيرند» تمايز قائل مى شود. (ص۳۲)
تاريخ نگارى و فهم تاريخ
بزرگترين جهت گيرى در تاريخ نگارى صد سال اخير توجه به مسأله روس از يك سو و گشايشى جديد به سوى پرسشها و موضوعات جديد در علوم انسانى (اقتصاد، مردم شناسى...) از سوى ديگر بوده است. در اين راستا مى توان از دو جريان عمده، يعنى مكتب آنال و نظريه تفسيرى (هرمنوتيك) نام برد. وجه مشترك اين دو جريان خصوصيت بين رشته اى آنهاست. مكتب آنال با توجه به تاريخ اجتماعى و مردم شناسى تاريخى و با شيوه هاى كمى، يعنى رياضيات اجتماعى سعى در كسب فهم درست ترى از تحولات تاريخى اروپا داشته است.
از طرف ديگر، در نظريه تفسيرى (هرمنوتيك) پيوند جديدى بين فلسفه، اخلاق و تاريخ برقرار شده است. در اين پيوند، تاريخ به معنايى متفاوت از آنچه به عنوان فلسفه تاريخ شناخته مى شود مورد توجه قرار گرفت. در هرمنوتيك، معرفت به معناى اعم آن مقوله اى تاريخى به حساب آمده و «تاريخ مندى» مقوله اى فلسفى در نظر گرفته شده است. به گفته گادامر: «وجود تاريخى داشتن به اين معنى است كه معرفت شخص نسبت به خويش هرگز كامل نيست. هر معرفت به خويشتن به دنبال پيش داده هاى تاريخى مى آيد.» (Bleucher, ۱۱۲)
در همين راستا پل ريكور به اهميت تاريخ اشاره مى كند: «...تاريخ بر من و بر تأمل من مقدم است. چون من پيش از اينكه متعلق به خويش باشم به تاريخ متعلق ام... درك تاريخى دركى است كه در معرض تأثير تاريخى است. چون ما نمى توانيم خود را از شدن تاريخى منفك كنيم، يا خود را در فاصله اى از آن قرار دهيم، تاريخ موضوع ما نمى شود. پس بايد اعتراف كنيم كه هميشه آنچنان در تاريخ قرار گرفته ايم كه درك ما هرگز آزادى رودررو قرار گرفتن با گذشته به طور مستقل از آن را ندارد.»
فهم خويشتن ايرانى در مشروطه
فهم ايرانى مشروطه امكان خودشناسى براى ايرانى امروزه را فراهم مى آورد. خودشناسى شرط و ضرورت پاسخ به «چه بايد كرد» است. پس پرسش از ايرانى مشروطه امكان فراتر رفتن از خود مشروطه را هم فراهم مى آورد و مطالعه تاريخى را در وجهى مهم از وجوه فهم تاريخى ميسر مى سازد.
پرسش از (يا پرسش درباره) ايرانى مشروطه پرسشى است درباره آنچه روانشناسان اجتماعى «پديده هاى جمعى» و جامعه شناسان «وجدان جمعى» و مكتب آنال ، «منتاليته» مى نامند. اما پرسش اين است كه يك مورخ چگونه مى تواند به عالم بازيگران اجتماعى كه اكنون حضور ندارند وارد شود. اسناد و مدارك، شرح وقايع و يا خاطرات شخصى هر يك مى تواند روه اى بر اين عالم باشد. مورخان مكتب آنال از مقوله mentalite استفاده كرده اند، مقوله اى كه در مرز مشترك تاريخ اجتماعى كه همان تاريخ دگانى آدميان چونان اجتماع خاص است با تاريخ انديشه كه تاريخ تأملات انسانى است قرار گرفته است. منتاليته بسيار شبيه خاطره جمعى و وجدان جمعى روانشناسان و جامعه شناسان است. منتاليته، عالم درون جمعيت هاى انسانى است در شرايط زمانى - مكانى معين. اما، چگونه مى توان به روحيات و نگرشهاى ديگران از وراى زمان نگريست. آنچه شايد بيش از همه امكان ورود به چنين عالمى را فراهم مى آورد گفت وگو با ايرانى عصر مشروطه است. اما چگونه.
به تعبير هانس گئورگ گادامر «آن هستى كه قابل شناخت است زبان است. » ايرانى مشروطه آنگاه كه سخن گفته است عالم درون خود را گشوده است، آنگاه كه شعر گفته است، آنگاه كه شبنامه نوشته است و آنگاه كه شوخى سياسى كرده است عالم درون خود را عيان كرده است. ما مى توانيم مخاطب ايرانى مشروطه باشيم ، مخاطبى كه مى تواند به ما هم در فهميدن ايرانى مشروطه و هم خود ايرانيمان يارى رساند.
از مشروطه ايرانى به ايرانى مشروطه
ايرانى مشروطه يعنى ايرانى اى كه با مشروطه نمايان مى شود. مشروطه تجليگاه ايران است. مشروطه يك اتفاق يا تغيير، نهضت يا انقلاب است ، اما مهمتر از اينها مشروطه همانا ايرانى است در تاريخ . ايرانى را مى توان در مشروطه ديد و شناخت.
نگريستن به مشروطه همانا نگاهى به خود جمعى يا روح جمعى ايرانى است، اگرچه در شكل و لحظه اى از لحظات حيات آن . تجربه مشروطه تجلى جان ايرانى است در ظرف زمان .در مشروطه، خطاهاى خود ايرانى را هم مى توان خواند. خودمحوريها و خود بزرگ بينى ها را مى توان ديد. مطالعه مشروطه نگريستن به خود و گوش دادن به خويشتن تاريخى است. خودفهمى با تاريخ پيوندى عميق دارد. آدمى موجودى تاريخى و زمانمند است.
شكست مشروطه آسيبى تاريخى بر روال جمعى ايرانى بوده است. آسيبى كه آثار آن در نهضت ملى و كودتاى ۱۲۸۷ نمايان شد. آسيبى كه هنوز ذهن و زبان ما از زخمهاى آن پاك نشده است. شكست مشروطه آيينه شكسته اى است كه ما چهره آسيب ديده خود را در آن مى بينيم.
فهم از خود يك فهم تاريخى است و فهم تاريخى مستلزم برقرارى ارتباط صحيح با تاريخ است. ما بايد از تأثير تاريخ (به گفته گادامر wirkungsgeschichte) آگاه باشيم تا خود را درست بفهميم. ما قادر نيستيم در زبان مشروطه باشيم ما امروز هستيم. با دغدغه هاى امروزمان. افق ما نسبت به جهان و پيرامونمان امروزى است. اما وجهى از آن از پيش با مشروطه ممزوج است. ما امكان جداشدن از اين وجه و نظاره كردن آن را نداريم. اما، مى توانيم با آن گفت وشنود كنيم.
تشريك افقها درفضاى ميان افق ايرانى امروزى و افق ايرانى مشروطه حاصل مى شود. مشروطه موضوع مطالعه ما نيست، ما موضوع مطالعه مشروطه ايم. با مطالعه مشروطه ما خود را مى توانيم بشناسيم. مشروطه عرصه تجلى ما در سيرتاريخمان بوده است و ما براى فهم خود نيازمند خود نگريستن به آنيم. اما آيا مى توان حضور و تجلى تاريخى را ديد. تجلى تاريخى هرگز قابل تقليل به منظر ما نيست. ما فقط مى توانيم مخاطب مشروطه باشيم، مخاطب ايرانى مشروطه باشيم. در لحظه هاى عمل و حماسه، رنج و شادى، دشمنى و دوستى، مبارزه و انفعال، خلاقيت زيباييها و نظاره گرى زشتيها.
چنين گفت وگويى ازطريق زبان ممكن است. گفت وگو با مشروطه ازطريق متن يا متونى كه بيانگر افق ايرانى مشروطه است امكانپذير است. دراين ميان شعر مشروطه جايگاه خاصى دارد. چه شعر مطبوعاتى و چه شعر رسمى.


آجودانى در بحث خود درباره مشروطه ايرانى به عدم درك ايرانيان ازمقوله «دولت» اشاره دارد.
به گفته وى: «تا بعد از اعلان مشروطيت، واژه ملت همچنان در معناى آيين شريعت و پيروان آن به كار مى رفت، حتى در آثار مشروطه خواهان اين دوره و اين بحثى است مربوط به برداشتهاى (concept) متفاوت از مفهوم ملت در دوره مشروطه، بخصوص در آثار نويسندگان مشروطه خواه (آجودانى ص۱۷۵۰)
برخلاف نظر آجودانى، دو واژه «وطن» و «ملت» در نزد ايرانى عصر مشروطه به هيچ وجه در قالبهاى سنتى كه وى بدانها اشاره مى كند فهميده نمى شد، بلكه كاملاً با زمانه خود معنى مى شد:
نسيم:
كيست ملت؟ دسته دهقانيان رنجبر
كيست ملت؟ فرقه بازاريان خون جگر
كيست ملت؟ جرگه صنعتگران باهنر
وحيد دستگردى:
خويشتن را نشناسيد مگر ايرانى
بگذاريد خراسانى و اصفاهانى
شعر ايرانى عصر مشروطه در شرايط وقوع و پيامد دو كودتاى ۱۲۸۷ محمدعليشاه و ۱۲۹۹ رضاخان بيانگر فهم ايرانى از مشروطه و منش سياسى ايرانى مشروطه است.
شعر مشروطه و روحيه ايرانى در شرايط دو كودتا
اشعار پيش از كودتاى اول:
روزنامه روح القدس:
ظالم زيستم هميشه لات آمده است
رخ رفته پياده با ثبات آمده است
مشروطه طلب به اسب و پيل است سوار
چون كشته وزير شاه مات آمده است
وحيد دستگردى:
طرفداران استبداد طرفى بر نمى بندند
به زهدان برنگردد كودكى كاندر جهان آيد
بهار:
مملكت ايران بر باد رفت
بس كه بر او كينه وبيداد رفت
واى به شاهى كه رعيت كش است
حال خوش ملت از او ناخوش است (صبا تا نيما ۱۲۷)
اشعارى از اين دست مشخصاً در مقابله با تلاشهاى ارتجاعى محمد عليشاه براى بازگرداندن وضعيت به قبل از مشروطيت است. اين شعر پنج روز پيش از كودتا سروده شده است:
اى ملت غيور، كنون وقت غيرت است
اى ملت نجيب، كنون وقت عبرت است
مذهب زدست رفت، وطن در مذلت است
مسلم مطيع ظالم و كافر نمى شود
روزنامه نسيم شمال
(صبا تا نيما. ص ۷۶)
پس از كودتاى محمدعليشاه
و درعين پيروزى دربار، همچنان سخن از مشروطه است.
بهار:
سرد كوكب مشروطه زگردون كمال
به سرآيد شب هجران و دمد صبح وصال
در جمادى الاول ۱۳۲۷ به شاه مى گويد:
كشت ملت را كردى زستم پاك درو
شد كهن قصه چنگيز ز بيداد تو نو
باشه ايران ز آزادى سخن گفتن خطاست
كار ايران با خداست
( صبا تانيما۱۲۹)
ظهير الدوله:
شها! چراندى اگر سبز حاصل ملت
بهوش باش كه روياندش خداى جهان
بسى قوى تر و سرسبز تر ز اول بار
اگرچه چند صباحى عقب فتاده است آن
اميرى (اديب الممالك):
امروز كه حق را پى مشروطه قيام است
بر شاه محمد على از عدل پيام است
كار تو تمام است و ندانى كه از آن روز
شاهى تو و دولت و ملك تو تمام است
يكى از وجوه برجسته شعر مشروطه در آستانه كودتاى دوم، آگاهى بارز از دخالت بيگانگان در ايجاد وضعيت نابسامان بود.
بهار:
هان اى ايرانيان! ايران اندربلاست
مملكت داريوش، دستخوش اشقياست
هان اى ايرانيان! بينم محبوستان
به پنجه انگليس به چنگل روستان
مسأله تعريف مشروطه:
شرايط موجود: از اولتيماتوم روس و بسته شدن مجلس تا ظلم و بيداد حاكمان محلى تا وحشيگرى هاى روسها در كشتار مردم تبريز، شروع جنگ اول، تجزيه عملى ايران توسط روس و انگليس (۱۲۹۳)، بروز قحطى در ايران. در عين حال با تعريف مشروطه مقابله مى شود.
عشقى در سال ۱۲۹۷ در مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ مى گويد:
واى از اين مهمان كه پا در خانه ننهاده هنوز
صاحبان خانه را از خانه بيرون مى كند
داستان موش و گربه است عهد ما و انگليس
موش را گر گربه برگيرد رها چون مى كند
(شميم ۵۸۸)
كارگر - نام مستعار - دقيقاً در آستانه كودتا:
چهارده سال بسى رنج كشيديم چه شد
پى آزادى و مشروطه دويديم چه شد
دل ز فرد و زر و مال بريديم چه شد
عاقبت هم رخ دلدار نديديم چه شد
اميرى، تعريف مشروطه را مدنظر دارد:
رازداران همه غماز شدند
خائنان در حرم راز شدند
پاسبانان به كمند اندازان
متفق گشته و انباز شدند
و يا:
آه از اين فرقه مشروطه طلب
اف براين مردم بى نام و نسب
نام مشروطه از ايشان شد زشت
جان خلق آمده از غصه به لب
فرخى:
دوش ايران را به هنگام سحر ديدم به خواب
وه چه ايرانى سراسر چون دل عاشق خراب
در اين شرايط، نه تنها وضع موجود باعث توجه مجدد به استبداد مى شود بلكه سخن از انقلاب هم گفته مى شود. در سال ،۱۲۹۱ يعنى يك سال پس از بسته شدن مجلس دوم توسط روسها، ناصرالملك، لاهوتى و ميرزاده عشقى ضرورت يك انقلاب را مطرح مى كنند.
لاهوتى:
انقلاب البته روزى مى شود در شرق برپا
آرزو دارم ولى آن روز را اكنون ببينم
(فارابى ۶۳)
ميرزاده عشقى:
آزادى و انقلاب اول گم شد
بار دگر انقلاب مى بايد كرد
(فارابى ۶۳)
فرخى يزدى:
اهريمن استبداد، آزادى ما را كشت
نه صبر و سكون جايز، نه حوصله بايد كرد
(فارابى ۶۴)
ويا:
اندر اين طوفان خدا داند كه كى غالب شود
ناخداى ارتجاعى يا خداى انقلاب
جاهد:
پس آنكه گفت اگر ايران خرابى است
علاج اين خرابى انقلاب است
ويا:
كه بايد شست با خون دست و رو را
بريد از مملكت دست عدو را
به يك سركرد اين بيگانگى را
برون از خانه