روشنفكري و بنيان گرايي در ايران


امیر هوشنگ افتخاری راد




1) پيش از هر چيز بايد بين دو مفهوم بنيان‌گرايي (fundamentalism) و بنيادگرايي (radialism) فرق قايل شويم. بنيادگرايي يا راديكاليسم به تعبير ماركسي "بازگشت به ريشه‌هاي انساني انسان است" يا در مفهومي گسترده‌تر، به‌معناي ايستادگي و اعتراض به هر امر رسمي درحوزه‌ي فكري، هنري، سياسي و اجتماعي. به‌عبارتي مخالفت با آن‌چه كه باعث الينه شدن يا از خود بيگانگي بشر مي‌شود. پس راديكاليسم در برابر اليناسيون قرار دارد.
2) در دايره»المعارف‌ها معمولاً مقابل واژه‌ي بنيان گرايي آمده است كه اين مفهوم در رابطه‌ي مستقيم با مذهب قراردارد. هر چند ممكن است در گستره‌هاي ديگر هم استفاده شود اما در پيوند با مذهب معنا مي‌يابد. "بنيان‌گرايي به جنبش‌هاي ضد مدرنيستي در مذاهب گوناگون مي‌گويند. بنيان‌گراها باور دارند كه متون مذهبي مصون از خطا هستند. اين نگرش در مقابل مدرن‌ها است. پس بنيان‌گرايي جنبشي است كه اعتقاد به بازگشت به اصول خدشه‌ناپذير و اصلي مذهب دارد." بنابراين بنيان‌گرايي، پديده‌اي است منتج از مدرنيسم كه بيش‌تر به ضايعات و فساد دنياي مدرن چشم دارد تا پيامدهاي مثبت آن. در واقع چالش بين سنت و مدرن، در بنيان گرايي مشهود است. بنيان‌گراهاي اسلامي خواهان جايگزيني قوانين و احكام اسلامي به‌جاي قوانين سكولار جهان معاصر هستند. ضمناً در اين بنيان‌گرايي، اجراي شرعيات اسلامي اهميت به‌سزايي دارد.
3) در تاريخ معاصر ايران نيز شاهد بنيان‌گرايي اسلامي هستيم. فدائيان اسلام و نگرش نواب‌صفوي نمونه بارزي براي آن است. در سال 1328 مرحوم نواب‌صفوي كتاب كوچكي تحت‌عنوان "اعلاميه‌ي فدائيان اسلام يا رهنماي حقايق" به چاپ رساند و اصول حكومت اسلامي خود را در آن تبيين كرد. اين كتاب، نمونه‌ي بارزي از بنيان‌گرايي در ايران است كه از بخش‌هاي مختلف چون فرهنگ، اقتصاد، سياست، اجتماع و... تشكيل شده است. نكته مهم اين است كه بايد به دغدغه‌هاي خالصانه‌ي نواب در زمينه‌هاي فساد، بي‌عدالتي، فقر و دور افتادن از خويشتن خويش دقت كرد. هرچند كه شيوه‌هاي جايگزيني او و بنيان گراها در دنياي مدرن ناكارآمد است. في المثل بنيان‌گرايي گروه اقاعده كه افراطي‌ترين نوع بنيان‌گرايي هستند، بعد از حمله به برج‌هاي دوقلو به‌جاي آن كه جامعه‌ي جهاني را همراه ساد، همه را بر ضد خود يك‌پارچه كردند. در اين‌جا اشاراتي به نگرش فرهنگي نواب مي‌كنيم: "بايستي احكام اسلام اجرا شود. اگر اجرا شود... مفاسد اجتماعي همگي رخت بربسته، نابود مي‌شوند... پسران جوان همه داراي جوان پاك دامني هستند و دختران جوان هم شوهر پاك دارند. زنان ‌مسلمان پوشيده هستند، پس مردم گرسنه شهوات نمانده، در كوچه و بازار به‌دنبال يكديگر نيفتاده، سفليس و عرق و شراب و الكل مغزها را از كار نينداخته، حس دفاع و شجاعت و پاكي و امانت و اعتماد به يكديگر را از هم ربوده جاي قرض الحسنه را بانك‌هاي پول اندوزي شهوت ران نگرفته( "فدائيان اسلام، انتشارات اطلاعات، ص )210 مساله نواب مانند تمام بنيان‌گراها، صيانت جامعه است از گناه. بنابراين برنامه‌هاي فرهنگي او نيز بر همين مبنا و البته با اجراي اجباري و زورمندانه معنا مي‌يابد. از موارد اجراي صيانت، تفكيك و مرد است در جامعه. چرا كه به اعتقاد او اختلاط و مرد باعث گسترش شهوت‌راني مي‌شود. از اين رو "سينماها و نمايش خانه‌ها و رمان‌ها و تصانيف به‌كلي بايستي بر چيده شود و عاملين آن‌ها طبق قانون مقدس اسلام مجازات گردند.( "ص .)210 سينماهاي كنوني و جنايت خانه‌هاي شهوت‌آموز، بايستي به‌كلي نابود شود و چنان‌چه جامعه ناچار از اين است كه بنابر مصالحي داراي سينماها و نمايش خانه‌ها و تفريح گاه‌هايي باشد، طبق موازين اسلام محل زنان از مردان جدا شود و مرزي ميان نواميس و مردان بيگانه موجود باشد.... و موضوع تمام نمايشات و فيلم‌ها عبارت از تواريخ مقيد اسلام و دنيا و تاريخ شيعه و قطعه‌هاي مفيد اخلاقي ... باشد.( "ص " )225 مرز‌ها و فواصل بين و مرد در اماكن عمومي مثل سينماها و نماشي خانه‌هاي پاك اسلامي و اتوبوس‌ها و ساير اماكن حفظ شود. (ص ) 236 البته نواب در چند سطر پايين‌تر مي‌گويد "تا آن‌جا كه ممكن است با كمال نرمي و مهرباني و در عين حال با كمال جديت انجام دهند" هرچند مي‌دانيم كه چنين شيوه‌هاي فرهنگي در عمل با شدت و حدت و زور صورت مي‌گيرد. نواب در بخش وزارت فرهنگ، وظايف آن را گوشزد مي‌كند و به مسايلي چون دانشگاه، راديو وتبليغات، جرايد، مساجد و تشكيل كتابخانه بزرگ و صندوق قرص الحسنه مي‌پردازد. و در بخش‌هاي ديگر كتابش، وظايف روحانيت، وزارت دادگستري، كشور، دارايي، بهداري، خارجه، اقتصاد، شهرداري و غيره را بر شمارد.
)4 طبيعي است كه بنيان‌گرايي در ايران تداوم داشته باشد و حتي صورت‌هاي مختلفي به‌خود مي‌گيرد. بنابراين به‌عنوان بخشي از جامعه نبايد آن‌ها را ناديده گرفت. جامعه‌ي نه سنتي - نه مدرن ايران، وجود آن‌ها را ملزم مي‌كند. چنان‌كه دور از انتظار نيست، بنيان‌گراها ناچارند كه در چنين جامعه‌اي به بعضي شيوه‌هاي مدرن و سكولار تن دهند. از جمله پذيرش تفكيك قوا، انتخابات و بهره از تكنولوژي‌هاي جديد و واين تناقض جوامعي از اين دست است. اما بد نيست نگاهي به سياست‌هاي فرهنگي بنيان‌گراهاي امروز ايران بياندازيم. روشن است كه از جمله موارد مهم براي آن‌ها، تفكيك و مرد است. هم‌چنان كه مرحوم نواب معتقد است. نمايندگان اين نگرش مي‌گويند" سياست‌هاي فرهنگي .... در راستاي جداسازي خانم‌ها و آقايان به‌عنوان مهم‌ترين ركن در راس مطالبات عمومي" است. و "اجراي احكام اسلام و توجه به شرع و فرهنگ اصيل اسلامي نيز ضروري" است. شكل اجرايي اين جداسازي در سينماها و پارك‌ها به‌صورت جداسازي سالن خانم و آقايان، خانواده‌ها و يا تفكيك ساعات حضور دو جنس مذكر و مونث" است(ايلنا" )بر خورد با بي‌حجابي خواست هر انسان دردمندي است ولي اين عمل بايد روش منطقي و علمي همراه باشد." از اين ديدگاه كنترل و صيانت جامعه به‌لحاظ فرهنگي اهميت دارد. پس روشن‌فكران به‌عنوان عامل پيش برنده مدرنيسم بايد منفور و تفكير شوند. درواقع يكي از چالش‌هاي سنت - مدرن همين است. روشن‌فكران متهم مي‌شوند به ترويج نگاه شهوت‌طلبي و هوس‌انگيز "وجود اين‌گونه مسايل در ميان جوانان به‌لحاظ وجود برخي روشن‌فكران است كه در صدد القاي استفاده از سكس براي مبارزه با نظام در سطح جامعه هستند. (ايلنا) بنابراين "ترويج امر مداحي و مديحه سرايي مي‌تواند جامعه اسلامي را ده نگه دارد.(ايلنا)
)5 ما شاهد اين نوع بنيان‌گرايي در ابتداي انقلاب نيز بوديم. چيزي كه توانست به آن‌ها نگرش واقع بينانه دهد، برخورد عيني آن‌ها با مسايل جامعه است. بي‌اعتنايي يا حتي سركوب، شكلي ديگر به آن مي‌دهد. بنابراين اين پرسش وجود دارد كه چه‌گونه بايد بنيان‌گرايي عينيت يابد و با آن مواجه شد؟ ترس از بنيان‌گرايي، افرا زند جامعه را به استيصال مي‌كشاند. بنيان‌گرايي مي‌تواند جامعه‌ي نه سنتي نه مدرن را در لايه‌هاي زيرين متاثر كند؛ لايه‌هايي كه تنها در ذهن مي‌پرورند و چون ذهنيت نمي‌تواند عينيت يابد، دست به‌خشونت و پرخاش مي‌ند. اگرچه با روش‌هاي سكولار كسب قدرت كنند اما نمي‌توانند در مدت زماني طولاني پرخاش خود را به جامعه تحميل كنند زيرا اساساً جوامع تحمل خشونت‌هاي ممتد را ندارند. در چنين جوامعي‌، بنيان‌گرايي ناچارا واقع‌گرا خواهد شد. خطر بنيان‌گراي واقع‌گرا كم‌تر از بنيان‌گرايي ذهنني است. اين نكته‌اي است كه بخش نوگراي جامعه بايد به آن دقت كند. برخورد عيني با جامعه اما "مسئوليت پذيري" به همراه دارد.
)6 مساله روشن‌فكري در ايران - آنتونيو گرامشي به دو نوع روشن‌فكري قايل است. روشن‌فكران سنتي و روشن‌فكران ارگانيك. او معتقد است هر طبقه‌ي اجتماعي‌، روشن‌فكران خود را باز توليد مي‌كند. پرسش اولي كه مطرح مي‌شود اين است كه منظور از" طبقه" چيست؟ به‌عبارتي پرسش بعدي اين است كه طبقه در ايران چه مفهومي دارد؟ زيرا اين مفهوم باعث سوء تفاهم بسياري مي‌شود. البته اين كار نياز به تفكر عميق‌تري دارد كه در اين مختصر نمي‌گنجد. اما در هرحال ناچاريم كه مفاهيم و واژگان را دقيق‌تر به كار بريم و بهتر است آ‌ن‌ها را با دست و دلبازي خرج نكنيم. بنابراين تلاش من در اين راستا ست.
)7 طبقه: تبيين ماركس و وبر از طبقه، به‌لحاظ تاريخي بيش‌ترين اعتبار را دارند. ماركس مي‌گويد سراسر تاريخ، جنگ طبقاتي است. از نظر او طبقه را شيوه‌ي توليد (mode of prodution) ابزار توليد و مالكيت مي‌آفريند. هر چند شهره است كه ماركس، زير بناي طبقه را اقتصاد مي‌داند. اما به گفته‌ي انگلس، ماركس نيز اذعان دارد كه اقتصاد مهم‌ترين عامل تعيين كننده است نه تنها عامل. در هر حال از نظر او طبقه، زير بناي مادي دارد. ماكس وبر تا اندازه‌اي با ماركس موافق است و از آن‌جا به بعد عوامل ديگري را نيز دخيل مي‌اند. در واقع او به طبقه اجتماعي _ ‌اقتصادي (soial- eonomi lass) معتقد است و به سه عامل اشاره دارد: اقتصادي، منزلت و شان اجتماعي و قدرت ( يا به‌عبارتي احزاب سياسي.) از نظر او اين سه عامل تعيين كننده‌ي طبقه‌ي فرد هستند. امروزه با وجود نظريات پست مدرني و پيچيدگي جوامع امروز مي‌توان عوامل ظريف‌تري را به ميان آورد. كه امر جنسيتي يكي از آن است.
)8 اكنون به پرسش دوم باز گرديم. آن‌چه در ايران مغفول مانده، تبيين و تفهيم "طبقه" است. اجازه دهيد از سوي ديگر به اين مساله نگاه كنيم. وقتي ماركس نظريه‌ي اقتصاد- سياسي خود را تبيين كرد،‌وجود جايگاه كاپيتاليسم در تفكرش، منطقي و درست بود. به‌عبارتي ماركس طبقه‌ي پرولتاريا را با نظريه‌پردازي در ارزش افزوده، كشف كرد. بنابراين كاپيتاليسم و صنعتي شدن اروپا، امر مهمي براي ماركس به حساب مي‌آمد. ماركس همان‌طور كه خود به ديالكتيك تاريخي اعتقاد داشت، از دل كاپيتاليسم بيرون آمد. خود سرمايه‌داري هم در آن زمان تبيين طبقه‌اش را از سوي ماركس درست مي‌پنداشت.
در ايران معاصر، مهم‌ترين منبع اقتصادي، نفت است. در واقع مهم‌ترين ابزار توليد و در يك صد سال گذشته عامل تعيين كننده بوده است. البته من نمي‌گويم تنها تحليل، تحليل طبقاتي ماركسي با وبري است. اما نمي‌توان انكار كرد كه توليد مادي يا اقتصادي، از آن دست عواملي است كه خود را زودتر از ديگر عوامل ديگر آشكار مي‌كند. مساله بر سر تقدم و تاخر زماني اين عوامل است. بنابراين پرسش ديگري پيش مي‌آيد: آيا نفت در ايران طبقه‌ساز بوده است؟ پاسخ به اين پرسش از آن رو اهميت دارد كه به جمله‌ي گرامشي ارتباط پيدا مي‌كند: "هر طبقه در جامعه روشن‌فكر خود را توليد مي‌كند."اين‌ها از نظر او روشن‌فكران ارگانيك هستند. شواهد امر نشان مي‌دهد كه نفت در ايران توان طبقه‌سازي نداشته است. بلكه بيش‌تر "خانواده سازي" كرده است كه دلال صفت هستند. البته نمي‌دانم گارگران نفتي، طبقه به حساب مي‌آيند يا نه؟ رفتارهاي آنان كه چنين نشان نمي‌دهد. بايد توجه داشت آن‌چه را كه در غرب، طبقه مي‌گويند، در كشور‌هايي چون ايران گونه‌اي ديگر است. آيا بايد آن را طبقه دانست يا واژه‌اي ديگر براي آن برگزيد؟ طبقه بورژوايي يا سرمايه‌داري در غرب به‌طور دائم توليد كرده است. حكومت‌ها تحت تاثير طبقه در غرب تغيير يافته‌اند اما اگر ما در كشورهاي جنوب و توسعه نيافته چون ايران، به طبقه قايل هستيم پس چرا از دوره قاجار و ماقبل آن به اين‌سو چرا ماهيت حكوت‌ها تحت تاثير اين "طبفه"ي فرضي تغيير نكرده است؟ مگر طبقه عامل دگرگوني نيست؟ هر چند كه بايد اذعان كرد ما داراي خصلت‌هاي في‌المثل بورژوايي شده‌ايم. مانند سراسر جهان كه اين خصلت‌ها را به خود گرفته است. در واقع مصرف‌گرايي مقوله‌ي مهمي است كه بي‌شك در جوامع بي‌طبقه نيز تاثير دارد. اما اين، لزوماً به‌معناي شكل‌گيري طبقه چنان كه در غرب است، نمي‌باشد. به‌عبارتي منشا اين خصلت‌هاي بورژوايي در ايران، وجود طبقه نيست. طبقه بايد بتواند توليد كند. توليد، بخش خصوصي را مي‌بالاند. آن‌چه در ايران باليده، خصلت‌ها بورژوايي است. چرا ؟ منشا آن چيست؟
)9 از صدر مشروطه ما با سه دسته روشن‌فكر روبه‌رو هستيم. اين سه دسته بر اساس مواجه‌ي سه پارادايم سنت - مدرنيته شكل گرفته‌اند كه بايد گفت هر سه شكست خورده‌اند. منظور از شكست، از بين رفتن نيست. زيرا در اين جهان چيزها دائماً از صورتي به‌صورتي ديگر در مي‌آيند و در چيزي ديگر منحل مي‌شوند. دريافتن ماهيت اين "انحلال" البته از جمله وظايف متفكر است. چنان كه في‌المثل نيچه در پايان قرن نوزده انحلال شكلي از مدرنيته و زوال آن را تشخيص داد. مي‌گويم شكلي از مدرنيته چون به‌قول اگنش هلر، فيلسوف مجاري و يكي از بنيان‌گذاران مكتب بوداپست، امروزه بايد چشم‌انداز پست مدرن به مدرنيته داشته باشيم.
پس پروژه‌ي روشن‌فكري بايد شكست خود را اعلام كند. انتخابات اخير ايران برشكاف عميق بين آن‌ها و مردم اشاره دارد. به‌طوري كه هر كدام با غفلت از ديگري كار خود را انجام مي‌دهد و هيچ نسبتي بين آن‌ها برقرار نشده است. بي‌شك عده‌اي اين نكته را نمي‌پذيرند. باز تاكيد مي‌كنم منظور، از بين رفتن نيست بلكه بايد اذعان كنند كه روشن‌فكري صورتي ديگر بيابد. روشن‌فكر نبايد در پي كسب قدرت باشد. نفش ويژهي او همان نقش انتقادي است. با توضيحات بالا شايد بتوان نتيحه گرفت كه عدم شكل‌گيري طبقه، باعث شده است كه روشن‌فكر ارگانيك توليد نشود. و از اين‌رو زبان مشتركي بين مردم و روشن‌فكر به‌وجود نيامده است. شيوه‌ي شكل‌گيري روشن‌فكري در ايران به شيوه‌ي سنتي است. يعني همان افراد آرمان‌خواهي كه در طول تاريخ در برابر ستمگري ايستاده‌اند. پس ما همان روشن‌فكران سنتي هستيم. البته در اين ميان وجود دنياي متناقض طبعاً بر پريشاني روشن‌فكران كشورهاي توسعه نيافته تاثير گذاشته است. روشن‌فكر ارگانيك نمي‌تواند از طبقه‌اش منفك باشد. البته مساله هژمونيك بودن روشن‌فكر نيز درجهان معاصر مساله مهمي است كه فعلاً در اين‌جا از آن در مي‌گذريم.
در هر حال تا زماني كه ما در ايران طبقه نداشته باشيم، روشن‌فكر به‌معناي گرامشي نخواهيم داشت. روشن‌فكران ايراني هر چقدر هم كه پايبند به آزادي، عدالت، حرمت به آدمي باشند باز هم‌چنان كه در اين يك صد ساله شاهد بوده‌ايم، با وجود ايثارگري‌ها به نتيجه‌ي مطلوب دست نخواهيم يافت. بارها نوشته‌ام كه تنها راه دستيابي به دموكراسي‌، سياست عدم خشونت است. سياست عدم خشونت هم مفبد به حال حاكمان است و هم براي مردم سودمند است. هر چند در فرهنگ ما خشونت امري جدي بوده است. و انعطاف مردم در دوره‌هاي پيشين را نيابد به حساب عدم خشونت آن‌ها بگذاريم. اما بايد تاكيد كنم كه اكنون با پرسش‌هاي جدي‌تري مواجه‌ام: در فقدان طبقه چه‌گونه مي‌توان مسايل را تبين كرد شايد هم بايد بدون آن پيش رفت؟ مساله دولت - ملت چه‌گونه در ايران مطرح است؟ آيا ما در مرحله ملت‌سازي به سر مي‌بريم؟ آيا باز همان مساله‌ي ملال انگيز سنت - مدرنيته است؟


منبع:
شماره 40- نيمه مرداد 84