مناقشه در باب وضع كنونى ليبراليسم

مباحثه اى با حضور بلا اگيد، جان هال، راسل جاكوبى، ريچارد رورتى


سموئل آبراهام و اگون گل؛ ترجمه: صالح نجفی

دوشنبه 7 شهریور 1384


متن زير ترجمه ميزگردى است درباب ليبراليسم كه چند ماه پيش در نشريه Kritika& Kontext انجام گرفت.
•••
•در بين نظام هاى سياسى تاريخ بشر، ليبرال دموكراسى منعطف ترين نظامى است كه تاكنون ديده ايم و با اين وصف، ايدئولوژى ليبراليسم در برابر انتقادهاى ريشه اى شكننده مى نمايد. از يك طرف ليبراليسم هيچ غايت آرمانى بلندمدتى با تعريف روشن و هيچ قسم مقصد نهايى از آن گونه كه در ديگر ايدئولوژى ها مى بينيم پيش رو ندارد. موجزترين وصف اين حالت را مى توان در جمله مشهورى از يوزف شومپتر [اقتصاددان بزرگ آلمانى و نظريه پرداز «توسعه اقتصادى» در نظام سرمايه دارى. م] بازجست كه از قضا شعار نشريه ما «Kritika & Kontext» نيز است: «آگاه بودن از نسبيت اعتبار عقايد خويش و با اين حال قبول مسئوليت در قبال پايبندى به آنها خصيصه اى است كه انسان متمدن را از نامتمدن متمايز مى سازد.» از طرف ديگر هريك از ابزارهايى را كه ليبراليسم به خدمت مى گيرد- آزادى فردى، برابرى سياسى، مشاركت دموكراتيك، بى طرفى محاكم قضايى، اقتصاد بازار- مى توان غايتى فى نفسه [و نه لزوماً وابسته به ايدئولوژى ليبرال] به شمار آورد. پيچيدگى موضع نظرى ايدئولوژى ليبراليسم از اين واقعيت آب مى خورد كه ليبراليسم نه وعده نجات و رستگارى و نيروانا مى دهد و نه در راه آرمانى پيكار مى كند و «فقط» در بند آن مفروضاتى است كه مردمان مغرب زمين مسلم انگاشته اند. اين موضع گيرى و اين قسم مقولات دورنمايى را ترسيم مى كند كه در نظر بسيارى تيره و تار و چه بسا عارى از هرگونه اميدى است.
درست است كه [به اعتبارى] قرن بيستم را مى توان قرن ليبراليسم خواند، اين پرسش همچنان به قوت خود باقى است كه آيا ايدئولوژى ليبرالى مى تواند با همين «ابزارهاى آرمانى» به پيشتازى خود ادامه دهد يا اينكه قرن بيستم لاجرم جولانگاه ايدئولوژى هاى تندرو و افراطى خواهد بود؟
ريچارد رورتى: من اين حرف را قبول ندارم كه «ليبراليسم هيچ غايت آرمانى بلندمدتى با تعريف روشن و هيچ قسم مقصد نهايى از آن گونه كه در ديگر ايدئولوژى ها مى بينيم پيش رو ندارد.» ماركسيسم هيچ گاه تصور روشنى نداشت از اينكه اگر يك زمانى كمونيسم به صورت تام و تمام تحقق مى يافت اوضاع چگونه مى شد. مسيحيت نيز هرگز به صراحت نگفته كه جان هاى مومنان در بهشت چگونه وقت خود را مى گذرانند. هيچ يك از پيروان و معتقدان مذهب بودا نمى تواند حرف چندانى درباره نيروانا به شما بگويد. در عوض شما يك عالمه داستان علمى- تخيلى و كتاب هاى خيال پردازانه داريد كه برايتان جوامعى را وصف مى كنند كه در آنها تصورات خيالى ليبرال ها جامه واقعيت پوشيده و آزادى، برابرى و برادرى جزء ويژگى هاى برجسته دگى اجتماعى شده اند. درست نمى دانم چرا نبايد مبارزه در راه اين آرمان هاى اخير را داراى نيروى الهام بخشى بشماريم.
بلا اگيد: همه ايدئولوژى ها از اين جهت كه كاركردى سياسى- اجتماعى دارند، باز و قابل انعطاف اند. هر ايدئولوژى رابطه زيسته ميان افراد و جهان ايشان است. راستش را بخواهيد قوت واقعى ايدئولوژى ها نه در انسجام يا استحكام نظرى آنها بلكه در اين است كه قدرت دارند مجموعه اى از عناصر پراكنده و متباين اگر نه متضاد را در قالبى منسجم بيان كنند. وجه مميز ايدئولوژى ليبرالى تاكيدى است كه اين مكتب بر ارزش خودآيينى فرد (كانت) و همچنين لزوم دفاع از اقتصادى متكى بر بازار آزاد (آدام اسميت) مى گذارد. تناقض هايى كه ليبراليسم در عمل در طول تاريخ خود مى بايستى حل مى كرده بازتاب تنش هاى ناشى از معضلات تامين شرايط آزادى هاى فردى در بستر نظامى اقتصادى است كه روز به روز غريب تر و بيگانه تر به نظر مى آيد. با اين همه ليبراليسم به جهت انعطاف بيشترى كه در مقايسه با رقبايش در رويارويى با اين مسائل و مشكلات عملى نشان داده مى تواند از همه آنها پيشى بگيرد البته «به شرطى كه اقتصاد متكى بر بازار آزاد در خلق رفاه و برخوردارى اقتصادى بيشتر موفق گردد.»
راسل جاكوبى: يك تذكر كوچك دارم كه شايد مقدمه تذكر بزرگترى باشد: قرن بيستم آيا به راستى «قرن ليبراليسم» بود؟ ظهور نازيسم و فاشيسم، جنگ هاى داخلى در اقصى نقاط عالم از اسپانيا تا چين، كشتارهاى جمعى و قوم كشى از آلمان تا روآندا و پيروزى طرز فكر استالينى و شاخه هاى گونه گون آن، همه اينها گويا مثال هاى نقضى براى ادعاى فوق هستند. ژوئن ۱۹۴۰ را به ياد آوريد زمانى كه زادگاه ليبراليسم، فرانسه، در برابر هيتلر از پاى درآمد. اين به گمان من گواه شكنندگى و آسيب پذيرى ليبراليسم است. از اين جهت مسئله آينده ليبراليسم را نمى توان بر پايه اين مقدمه غلط قرار داد كه ليبراليسم گذشته اى درخشان يا پرتوان داشته است. واقعيت خلاف اين را نشان داده. ليبراليسم تا بوده مثل گياهى ظريف و زودشكن بوده است و نگهدارى آن گويا نيازمند محيط گلخانه اى مصنوعى و صرف هزينه هاى سنگين است، شرايطى كه كمتر دست مى دهد.
جان هال: ليبراليسم گيراترين نظريه اجتماعى و سياسى است كه در دسترس ما است. اين واقعيتى است كه خيلى ها به دلايل مختلف از دركش ناتوان هستند. شايد بتوان دست كم اشاره وار برخى از اين دلايل را مطرح كرد. يكى از علل قضيه نادانى و بى خبرى محض است: گروهى به درستى نمى دانند ليبراليسم چيست و از چه عناصرى تشكيل يافته. تنها زمانى مى توان به درك درستى از ليبراليسم رسيد كه بدانيم ليبراليسم همواره با دو دشمن از دو جبهه رو در رو بوده است. ليبراليسم با تمام قوا با همه انواع جزم انديشى هاى بى قيد و شرط مبارزه مى كند. با افكار تماميت سازانه هر دو جبهه چپ و راست دينى و غيردينى برايش يكسان است و با همان قوت در برابر تندروى هاى مليت گرايان مقاومت مى كند. كانون ايدئولوژيك ليبراليسم اين عقيده است كه كسى به راستى نمى داند - و بنا بر پاره اى دلايل فنى هرگز نمى توان دانست _ كه مجموعه اى بى كم و كاست از قواعد حاكم بر كردار بشرى چگونه چيزى است. رابطه جنسى هر طورى كه حسابش كنيد چيز مهمل و مسخره اى است. اين اظهارنظر را به عمد و با قصد قبلى اين گونه نسبى نگرانه طرح كردم كه به كار طرح نكته اى كليدى كمك كند. اينكه ليبراليسم افراد را از بابت روابط جنسى و به طور كلى مجموعه روابط ميان زنان و مردان و درباره اكثر عادات و رسوم عرفى جامعه دچار ياس و نوميدى مى كند عجالتاً بدين معنى نيست كه ليبراليسم على الاطلاق هوادار نسبى نگرى است. يكى از قهرمانان اين مكتب مونتسكيو است. او در كتاب «نامه هاى ايرانى» [به سال ۱۷۲۱] تقريباً راجع به همه چيز شكاكيتى وسيع از خود بروز مى دهد. اما همه خوب مى دانيم كه او به شدت برده دارى را محكوم مى كرد و از هر نوع سياست مبتنى بر ترس بيزار بود- بر اين شالوده كلى كه هر انسانى مى تواند احساس درد كند و رنج كشد پس ما با آموزه اى سر و كار داريم كه راجع به تعدادى از امور ديدگاه جزمى و قاطع دارد و درباره بسيارى از امور غير از آنها با نرمش و مداراى فراوان مى انديشد. مطلق نگران از ليبراليسم نفرت دارند به جهت عنصر نسبى نگرى كه در آن مى بينند نسبى نگران نيز ميانه خوبى با آن ندارند زيرا مى دانند در كانون آن عنصرى از جزم انديشى هست؛ جز اين هم نمى تواند باشد.
•تاريخ ليبراليسم هم در مقام يك ايدئولوژى و هم در مقام برنامه اى سياسى، پر از تناقض است و ظهورات ليبراليسم در قرن هاى ۱۹ و ۲۰ چنان هستند كه گويى به دو نظام متفاوت تعلق دارند. علت اصلى اين دگرديسى تاريخى ليبراليسم آن است كه ليبراليسم در دوره هاى تاريخى مختلف و در مناطق جغرافيايى گوناگون به اوضاع و احوال جهان واكنش نشان داد در عين حال كه در رويارويى با رقيبان ايدئولوژيك خود به تدريج خود را دگرگون كردند. ليبراليسم اكنون كجا ايستاده است با چه شرايطى بايد مواجه شود و چه مسائل و مشكلاتى را بايد از پيش پا بردارد؟
ريچارد رورتى: بهترين بازگويى اصول ليبراليسم كه من اخيراً خوانده ام كتاب «جهان آزاد» اثرتيموتى گارتن اش بود. به نظر من تاريخ ليبراليسم «پر از تناقض» نبوده است. كتاب «جهان آزاد» آرمان هاى انقلاب فرانسه را بازگو مى كند منتها به بيانى فراخور مجموعه مسائل اجتماعى- اقتصادى اين دوره و زمانه درست به همان نحو كه نويسندگان آغاز قرن بيستم آن آرمان ها را با بيانى فراخور مسائل ضرورى آن دوران بازگو كردند. اش تاكيد مى كند (و به گمان من حق با او است) كه آمال و آرزوهاى مردمان شانگهاى و بانكوك هيچ فرقى با آمال و آرزوهاى مردمان شيكاگو و براتيسلاوا ندادر- ليبرال ها لزومى ندارد از بابت تفاوت ارزش هاى «شرقى» و «غربى» دل واپس باشند.
بلا اگيد: به لحاظ تاريخى ليبراليسم زمانى سر برمى آورد كه مجال گفت و گوى عقلانى در باب اولويت هاى اجتماعى به وجود آمده باشد. اگر مجال بحث آزاد و همگانى در باب ضرورت تعديل مطالبات مربوط به آزادى هاى فردى بيشتر همچنان كه مطالبات مربوط به آزادى اقتصادى بيشتر مهيا باشد آنگاه فشارهاى وارد بر ليبراليسم صرفاً از درون خواهند بود و نه از بيرون. مشكل اصلى ليبراليسم اين است كه گرچه اقتصاد متكى بر بازار آزاد موتور نيرومندى براى توليد ثروت ملى است در نهايت افراد را دچار دور و تسلسل مصرف - توليد مى كند و بدين ترتيب در روند توسعه انسانى اختلال ايجاد مى كند.


راسل جاكوبى: بله، به هيچ رو نمى توان از «ليبراليسم» چنان سخن گفت كه پندارى همواره به همين شكل بوده است. راست اين است كه ليبراليسم براى اينكه خودش باشد و به اصول خودش وفادار ماند بايد تغيير كند، بايد به تحولات تاريخى واكنش نشان دهد. براى مثال تضمين آزادى گفتار و آزادى بيان در قرن ۱۸ معنا و مفهومى داشت كه بى ترديد با امروز قرن بيست و يكم فرق مى كند. بى گمان ثابت هايى وجود دارند در روزگاران گذشته همچون امروز رژيم هايى كه مدعى دين سالارى بودند و هوادارانشان آزادى گفتار را محدود مى كردند. امروز هم اوضاع و احوال در اكثر كشورها به همان منوال است؛ در جاهايى مثل مصر يا كره شمالى شما در قبال چيزى كه بر زبان مى آوريد يا به چاپ مى رسانيد مسئول هستيد و چه بسا در معرض خطر قرار مى گيريد. با اين همه صورت ها يا شكل ها در همه جا تغيير كرده است. در آمريكاى شمالى و اروپا كمتر مثل سابق پيش مى آيد كه حكومت ها كتاب يا روزنامه اى را سانسور يا توقيف كنند، در اين نواحى ديگر از شيوه هاى «سنتى» نظارت و مميزى نشانى نمى بينيم، در مقابل اما انواع و اقسام تلاش ها براى اعمال مميزى يا نظارت بر مواد درسى معلمان - در باب تكامل يا مذهب [نظير دعواى آفرينش باوران با تكامل باوران در آمريكا. م] - رواج دارد. اين بدين معنى نيست كه نزاع هاى «سنتى» به كلى از اين جوامع رخت بربسته. در همين سال هاى اخير بارها و بارها شاهد بوديم كه دولت بوش دست به بازداشت غيرقانونى مظنونان (بدون احضار به دادگاه) زده است؛ دولت بوش زندانيان را دور از يار و ديارشان (در پايگاهى نظامى در كوبا) نگاه مى دارد و از برپايى محاكم علنى براى اثبات جرم آنها سرباز مى زند بارى دولت بوش به راحتى از اين قوانين سرپيچى مى كند و اعتراض ها را به هيچ مى گيرد.
بلاى جان ليبراليسم اما جنبه اقتصادى آن است. وقتى آدميان در دگى احساس امنيت و عزت نفس نكنند ديگر علاقه يا تعهدى به آزادى هاى سياسى نخواهند داشت؛ اين نه فقط در كشورهاى صنعتى پيشرفته كه در ممالك توسعه نيافته نيز مصداق دارد. اين است گرفتارى و تنگنايى كه امروزه ليبراليسم دچارش شده است. هرگونه تاكيدى بر دفاع از حقوق يا آزادى گفتار يا برابرى و مرد اگر چنانچه دگى هر روزه مردمان مدام در معرض تهديد باشد با بى اعتنايى مواجه خواهد شد. خطرات واقعى يا موهوم تروريسم يا حتى تهديدهاى ساده ترى چون خطر بيكارى، آب آلوده و رواج فساد در مدارس مجالى براى فكركردن به ليبراليسم سياسى و جهان حقوق و آزادى هاى آن نخواهد گذاشت. مسئله اين است كه در زمينه طرح ها و برنامه هاى اقتصادى، چپ قافيه را باخته و تيرش به سنگ خورده و حال آنكه محافظه كاران با اعتماد به نفس احساس مى كنند بر همه چيز اشراف دارند. محافظه كاران گمان مى كنند شكست و فروپاشى كمونيسم حقانيت سرمايه دارى رها از هر قيد و بند را به كرسى نشانده است. نكته اين است كه سردگى و نشاط سرمايه دارى - كه حتى ماركس هم آن را مى ستود - به قالب جامعه اى امن و با صلح و صفا درنمى آيد، برعكس.
من خود در شهرى ثروتمند (لس آنجلس) دگى مى كنم كه پولدارهايش پول پارو مى كنند و فقيرانش آه در بساط ندارند. با يك عالمه آدم بى خانمان كه در اردوگاه ها به سر مى برند. بسيارى از ساكنان ايالات متحده از بيمه درمانى محروم هستند _ هزينه هاى دوا و درمان هم كه تا بخواهى كمرشكن است. براى آدم هاى بيمار و تهيدست يا آنهايى كه از جامعه طرد يا مورد بى توجهى واقع شده اند آزادى هاى سياسى واقعاً تا چه حد اهميت دارد؟ تامس فرانك در كتاب تحسين برانگيز و تند و تيزش با عنوان «كانزاس را چه پيش آمده؟ محافظه كاران چگونه قلب آمريكا را تسخير كردند؟» نشان داده است كه «طبقه متوسط» آمريكا روز به روز بيشتر از خصال ليبرالى عارى شده - «وارونه انقلاب فرانسه» - بس كه مصائب اقتصادى كشيده است. اين قضيه هم عجيب است هم قابل درك. عجيب است چون بدين معنى است كه آمريكايى هاى «طبقه متوسط» زمام سرنوشتشان را به دست محافظه كاران سپرده اند يعنى به دست كسانى كه خانه خرابشان خواهند كرد؛ در عين حال قابل درك است چون طبقه متوسط از ليبراليسمى قطع اميد كرده كه به لحاظ اقتصادى هيچ كارى برايش نكرده جز گسترش تجارت آزاد جهانى و كاهش فرصت هاى شغلى اين طبقه.
جان هال: بزرگترين بلا را آنانى بر سر تفكر ليبرال نازل كردند كه اصرار داشتند ليبراليسم از محدوده ايدئولوژى هاى بزرگ مدرنيته بيرون است، فراتر است يا به تعبيرى نسبت به آنها تاخر زمانى دارد. درك اين قضيه مشكل نيست كه چرا نظريه پردازان «پايان ايدئولوژى» اين ادعا را مطرح كردند. ليبراليسم درصدد نيست هرچه جاى خالى در عالم هست را «پر كند» چون نمى خواهد مجال فردبودن را از آدم ها بگيرد- اگر آدم ها مجالى براى اشتباه كردن يا آزمون و خطا نداشته باشند محال است بتوانند فرديت كسب كنند مع الوصف ليبراليسم يك ايدئولوژى است راه و رسمى براى دگى در جهان در كنار ديگر ايدئولوژى ها.


•حمله هاى مكرر و مهلكى كه اين روزها در غرب چه از جانب راست و چه از چپ بر پيكر ليبراليسم وارد مى آيد تناقض آميز به نظر مى رسد. ليبراليسم زمينه ساز يا پايه گذار نظام مسلطى بوده است كه شالوده هر قسم ليبرال دموكراسى در غرب است. بدون اين شالوده هيچ گونه تكثرى در سياست و هيچ تصورى از عدالت و آزادى فردى يعنى همه مقولاتى كه امروزه بديهى و مسلم فرض مى شوند در كار نبود. چرا بعضى از اين حمله هاى تند و چه بسا بغض آلود به ليبراليسم از سوى مردمان يا ايدئولوگ هايى صورت مى گيرد كه ايمنى، بهروزى و حتى همين آزادى انتقادكردنشان - اجازه دهيد بگوييم ليبراليسم شان- در گرو بقاى ليبرال دموكراسى است؟
ريچارد رورتى: من با وضعيت اروپا آنقدر آشنايى ندارم كه اظهارنظر مفيدى راجع به چند و چون اوضاع بكنم. تنها مى توانم بگويم در كشور خود من هيچ حمله اى به ليبراليسم كه از لحاظ فكرى و نظرى قابل تامل باشد در كار نيست «روشنفكران نومحافظه كار» جمهوريخواه هيچ ديدگاه سياسى بديلى ندارند كه ارائه كنند. اين گروه دلشان مى خواهد اگر بتوانند بناى دولت رفاه را ويران كنند و اوضاع را به همان سرمايه دارى بى قيد و بند و جنگل وار گذشته برگردانند ليكن هيچ گونه نقدى پيش نمى كشند و به همين سبب چيزى از ماهيت نهادهاى دموكراسى قانون سالار آمريكايى دستگيرشان نمى شود. رسانه هايى چون روزنامه «وال استريت» كه به شدت از دولت رفاه انتقاد مى كند، حرفى جز اين ندارند كه مقررات حكومتى و ماليات هاى سنگين از رونق اقتصادى مى كاهند و فكر مى كنند حتى فقيرترين اقشار جامعه آمريكا هم حال و روزشان بهتر از اين مى شد اگر چنانچه معيارهاى مبتنى بر اصل توزيع مجدد را كه با سياست هاى موسوم به «راهكار نوين» (new deal) وضع شد، كنار مى گذاشتيم [new deal عنوان برنامه هاى پيشنهادى دولت روزولت در دهه ۱۹۳۰ براى جبران ركود اقتصادى شديد آن دوران كه به موجب آن دامنه فعاليت هاى حكومت فدرال بيش از پيش گسترش مى يافت.م]. ليكن اين ادعاى سر تا پا نامعقول هيچ پشتوانه اى كه بتوان نامش را نوعى «ايدئولوژى» گذاشت، ندارد.
بلا اگيد: منتقدان تندروى ليبراليسم به چيزى حمله مى كنند كه از ديد ايشان سياست هاى بزدلانه، رياكارانه و فرصت طلبانه آن احزاب سياسى يا جنبش هايى است كه به اقرار خويش «ليبرال»اند. اين جريان در مقام نقد عام و كلى ليبراليسم به خطا مى رود. با وجود اين، شكل گيرى اين نوع نقد را شايد بتوان نتيجه ناتوانى ليبراليسم در ارائه مجموعه اى واضح از آرمان هاى كلى و جهانشمول دانست و اينكه نتوانسته در افرادى كه در جهان معاصر روزگار مى گذرانند احساس روشنى از هويتى استوار ايجاد كند. احياى اين طرز فكر كه هستى اجتماعى نوع بشر سرشتى اساساً «سوگ بار» (تراژيك) دارد، شايد از ضرورت تلاش براى رسيدن به اين قبيل اهداف دست نيافتنى كم كند. يكى ديگر از علل سرخوردگى و دلسردى همگانى در مورد ليبراليسم شايد جريان «سياست هويتى» (identity politics) باشد، اين پندار نادرست كه گروه يا جماعتى كه فرد بدان تعلق دارد، براى مسائل و معضلاتى كه كل جامعه از حل وفصلشان ناتوان است، راه حلى حاضر آماده دارد. اين عقيده نه فقط بر تصورى غلط مبتنى است بلكه ممكن است آن تنش هايى را كه مى توان به مدد مباحثات همگانى رفع و رجوع كرد، تشديد كند.



راسل جاكوبى: من هيچ دليل ساده يا مشخصى سراغ ندارم كه توضيح دهد چرا محافظه كاران با اين شدت و حدت به ليبراليسم حمله مى كنند، محافظه كارانى كه به جرأت مى توان گفت بيش از همه از مزاياى آن برخوردارند. پوست كنده بگويم، بعيد نمى دانم كه اين حمله «شديد» به ليبراليسم از يك جور رياكارى اساسى آب مى خورد يعنى از يك جور محافظه كارى كه سنگ دين به سينه مى زند و ادعا مى كند كه (در ايالات متحد) اين جريان متكى بر سنت است اما بيش از همه جورش با حكومتى زورگو و اقتدارطلب جور است. اين شاخه از محافظه كارى بدش نمى آيد كه منشور حقوق را بردارد و به جايش ده فرمان [تورات] را بگذارد. از طرف ديگر حمله اى «ملايم» به ليبراليسم را داريم از جانب نومحافظه كارانى كه هنوز به شكل دقيقى از ليبراليسم پايبند مى نمايند. براى نمونه انتقاد كلاسيك آلن بلوم به آموزش و پرورش «ليبرالى» در كتاب «بسته شدن ذهن آمريكايى» به رغم استدلال هاى پراشتباه و اظهارنظرهاى نابجا، همچنان به چارچوبى ليبرالى پايبند است. راستش را بخواهيد، بسيارى از نومحافظه كاران ادعا مى كنند و چندان هم بيراه نمى گويند كه به لحاظ دغدغه هاى اجتماعى و سياسى شان ليبرال اند اما به لحاظ خط مشى اى كه در سياست خارجى اتخاذ و از آن حمايت مى كنند، ليبرال نيستند.
جان هال: با اين همه وكيل مدافع ليبراليسم با پرونده اى سرشار از پيچيدگى طرف است. ليبراليسم خواهى نخواهى ذهن حاضران در اين محكمه را آشفته مى كند. ليبرال بودن لاجرم با روان پارگى (اسكيزوفرنى) تمام عيار همراه است. براى توضيح اين مطلب بهترين راه اين است كه حضار مذكور را به دو گروه عمده تقسيم كنيم.
گروه نخست به تعبيرى خود ماييم. در جهان پيشرفته اى كه به ثبات نسبى رسيده و سياست در آن بالنسبه ملايم و اهل مدارا است. برخى رويه ها و استدلال هاى يقينى هستند كه براى عموم معنايى محصل دارند _ گرچه بايد به خاطر داشت كه اين استدلال ها آدم را به جهات كاملاً متفاوتى توجه مى دهند. از يك طرف اين پيش فرض عام را داريم كه مى گويد يك يك افراد بشر را بايد به حساب آورد، اينكه هر كسى شايستگى آن را دارد كه در نظام محاسبات خوش افزاى مكتب اصالت سود محسوب شود. از طرف ديگر تشخيص اين مهم ضرورت دارد كه جهان عارى از جزم انديشى و مبتنى بر رويه آزمون و خطا كه بارزه علم و نظام بازار است، ظاهراً كارايى اش را از دست نداده است. حق با كارل پوپر است كه مى گفت هيچ چيز را به معرفت يقينى نمى دانيم. ليكن همو به مسئله انباشت معرفت اشاره مى كند _ براى اينكه جهان اينشتينى را جايگزين جهان نيوتنى كنيم، لزومى ندارد پل ها و ساختمان هايى را [كه با تكيه بر قوانين فيزيك نيوتنى بنا شده اند] ويران كنيم. به بيان ديگر علم و بازار به ظن قوى غيريقينى اند و مع الوصف استاندارد دگى را آنچنان بالا مى برند كه هيچ كس حاضر نيست به طور جدى از آن چشم بپوشد. استدلالى كه ذهن را متوجه جهت ديگرى مى كند، بدين قرار است. جان استوارت ميل دست كم اين احتمال را منتفى نمى دانست كه رقابت بين انديشه ها سرانجام حقيقت كلى ليبرالى را اثبات كند. كانت مشربانى چون من كه هوادار دين پيرايى اند [اشاره به فرقه پيوريتن ها شعبه اى از مذهب پروتستان كه در قرن ۱۶ و ۱۷ در انگلستان پا گرفت و خواهان رها كردن دين از بند شعائر دست و پاگير بودند، عقايد اين فرقه نفوذ عميقى در شيوه دگى آمريكايى داشته.م] خدا خدا مى كنند كه چنين نباشد: ما دلمان مى خواهد كه روى پاى خودمان بايستيم، سرنوشتمان به دست خودمان باشد و زير بار منت هيچ كس نرويم. ما جهان بى هنجار (آنومى) را به جهان نيك هنجار (بانومى= banhomie) ترجيح مى دهيم.
مردمانى كه در جهانى متفاوت از ما دگى مى كنند _ جهان بلشويكى، نازى ها، يا انواع و اقسام مذاهب بنيادگرا _ بعيد است نظرشان را با شنيدن استدلال هاى فوق عوض كنند: اين استدلال ها در جهانى ليبرالى معنا مى يابند و اينجا هم بايد چندان اين استدلال ها را مكرر كرد كه جهان ليبرال توان ذهنى لازم را براى دفاع از خود پيدا كند. جهان هاى ديگر غالباً اهل قهرمان سازى و كمال گرايى اخلاقى اند و ارزش هاى مادى انگارانه را خوار مى شمرند. با اين همه ليبرال ها در آرزوى فضايى هستند كه در آن بتوانند از موضعى شناور و سيال برون از جميع عوالم اجتماعى استدلال هاى خود را عرضه دارند و ديگر جهان ها را كه بعضاً از آنها بيزارى مى جويند، به خود جذب كنند. اين كار آسان نيست اما محال هم نيست. حجم ويرانى هاى ناشى از تلاش هاى آدميان براى معنا بخشيدن به جهان در شرايط دگى صنعتى به راستى رعب آور است. اين را بسيارى از كسانى كه در آن جهان ها به سر مى برند، مى دانند. «مصرف كنندگان جهان متحد شويد» چندان شورانگيز و سكرآور نيست، اما مزاياى نه چند