خيرخواهى از جيب ديگران

نقد برابرى چپ از منظر برابرى راست


دكتر موسى غنى نژاد

دوشنبه ۲۸ شهريور ۱۳۸۴



چندى پيش طى گفت وگوهاى جداگانه اى با دكتر رئيس دانا و دكتر علوى تبار تعريف چپ، آرمان چپ و دفاع از چپ در روزنامه به چاپ رسيد. متن زير مقاله اى شفاهى از دكتر موسى غنى نژاد است كه اين بار از منظر آزاديخواهانه به نقد و تحليل چپ پرداخته است.
• • •
۱ _ وقتى صحبت از چپ مى شود اولين چيزى كه به ذهن مى آيد مفهومى در برابر راست است. ولى در توضيح بيشتر چپ در گفتمان انديشمندان بايد گفت اين اصطلاح اولين دفعاتى كه به طور جدى مطرح شد در قرن ۱۸ و ۱۹ در پارلمان هاى اروپايى و مراد از آن اپوزيسيون بود.
يعنى در پارلمان معمولاً اپوزيسيون در سمت چپ و موافقان دولت حاكمه در سمت راست مى نشستند. از اينجا چپ به معناى اپوزيسيون يا مخالف وضع موجود شناخته شد.
اين معناى چپ تقريباً تكوين يافت و الان يكى از معانى چپ، انتقاد، مخالفت با وضع فعلى و موافق تغييرات است. بعدها كه نهضت هاى سوسياليستى به وجود آمد، چون آنها هم مخالف وضع موجود و نظام سرمايه دارى حاكم بودند و آرمان ديگرى تحت عنوان سوسياليسم را دنبال مى كردند به آنها هم عنوان چپ اطلاق شد. دو مفهومى كه تقريباً تصادفى و در طول تاريخ به هم گره خوردند و الان مفهومى كه چپ به ذهن متبادر مى كند مخالفت با نظام سرمايه دارى و نظام اقتصادى بازار آزاد است.
چپ تمام افرادى را كه با ايده هاى متفاوت، مالكيت جمعى يا عمومى را مطالبه مى كنند و همچنين طرفداران مالكيت دولتى و يا اقتصاد دولتى را دربرمى گيرد. اين يك پيشينه تاريخى بود. البته خود ماركسيست ها مثل لنين يك اصطلاحى به نام «چپ روى» دارند كه در فرانسه به آن گوشيزم و در انگليس به آن لفتيست مى گويند. منظور لنين چپ روهاى داخل حزب است. لنين در اين باره كتابى هم تحت عنوان «بيمارى كودكى چپ روى» دارد كه چپ روها را مورد انتقاد قرار داده است. او معتقد است كه اين تندروها به راست تبديل مى شوند و از حزب خارج مى شوند. اينجا هم باز چپ رو به عنوان منتقدين داخلى حزب يك نوع اپوزيسيون معرفى و شناخته مى شوند. به عبارت ديگر راديكال ترها چپ عنوان شده اند. نكته جالب اين است كه در حال حاضر هم مخالفين در نظام سياسى آمريكا و انگلستان يعنى راديكال هايى كه طرفدار تغييرات ريشه اى هستند به عنوان «چپ» و «ليبرال» شناخته مى شوند. در فرهنگ آنگلوساكسون اين دو اصطلاح يعنى «چپ» و «ليبرال» مفهوم نزديكى دارند. آن مفهومى كه ما از ليبرال مى شناسيم از فرهنگ اروپاى قاره اى مثل فرانسه يا آلمان به ما رسيده است. در آمريكا ليبرال مفهومى نزديك به چپ دارد. براى همين فردى مثل نوام چامسكى ليبرال تلقى مى شود. يا جريانى كه مجله «Monthly Review» را منتشر مى كند در آمريكا يك حلقه ليبرال است. اين به تحولات تاريخى مفاهيم برمى گردد. در آمريكا به ليبرال ها، كانسرواتيو مى گويند و آن چيزى كه ما به آن ليبرال اطلاق مى كنيم محافظه كار گفته مى شود. در آمريكا به آن دسته از طرفداران اقتصاد آزاد كه به صورت راديكال از اين ايده دفاع مى كنند مثل رتبارد را ليبرتارين (Libertarian) مى نامند. از تمام اينها اين نتيجه را مى خواهم بگيرم كه چپ مفهوم مشخص مورد توافقى در سراسر جهان ندارد و در جوامع مختلف، تفاوت هايى در اين مفهوم وجود دارد اما مخرج مشترك اكثر تعاريف چپ مخالفت با وضع موجود و انتقاد به نظام سرمايه دارى است.
۲ _ داستان مفهوم راست و تحولات آن از چپ هم جالب تر است. در تمام زبان ها راست هم مخالف مفهوم چپ است و هم به معناى حق است و سومين مفهومى كه از راست وجود دارد. به معناى صحيح يا درست است. وقتى لغت Right را در انگليسى به كار مى بريم سه مفهوم از آن قابل استنباط است. نخست مفهوم صحيح، دوم معنى حق و از نظر سياسى هم معنى ديگرى دارد، كه دو مفهوم اول بى ارتباط با هم نيستند. از نظر سياسى آنهايى كه خودشان را بر حق مى دانستند از خود تعبير راست داشتند. اما در طول تاريخ كه روشنفكران جانب چپ (نقد وضع موجود) را گرفتند راست يك معناى تخفيف آميز و تحقيرآميز گرفت. راست ها افرادى محافظه كار و مدافع وضع موجود شناخته شدند اين موضوع تقريباً در اكثر جوامع وجود دارد. بر همين مبنا بسيارى از روشنفكران از راست تبرى مى جويند و از راست خوانده شدن دلخور مى شوند. در هر حال راست هم مثل چپ مفهومى دقيق كه مورد توافق باشد ندارد ولى طيف فكرى مشخصى را شامل مى شود- از كانسرواتيوها تا ليبرال ها. چون ليبرال ها، محافظه كار نيستند و طرفدار تغيير وضع موجود هستند. اتفاقاً ابهامى كه بر سر مفهوم ليبرال در آمريكا وجود دارد از همين جا ناشى مى شود. چون ليبرال در حالت ديگر اصلاً مفهوم مقابل كانسرواتيو است چون برخلاف آنها منتقد وضع موجود و خواهان تغيير است. دو نوع تعبير مى توان كرد يكى همان چپ به مفهوم آمريكايى آنكه توضيح داده شد و تعبير ديگر مخالفت با آريستوكراسى و اشرافى گرى وضع موجود است كه از اين تعبير مطالبه حقوق برابر به وجود آمد و مبناى نظام اقتصاد بازار آزاد رقابتى قرار دارد. يعنى همان مفهومى كه در جامعه خودمان از ليبرال مى شناسيم.
متاسفانه در ايران اين مفاهيم به آن صورتى كه بوده وارد نشده است و بسيارى، تفاوت ميان محافظه كارى و ليبرال را نمى دانند و تفاوت مفهوم ليبرال در اروپاى قاره اى با آنچه در آمريكا هست را در گفتمان شان لحاظ نمى كنند البته در اين ميان از نقش حزب توده نبايد غافل شد. توده اى ها در دوران انقلاب توانستند اين موضوع را به جامعه روشنفكرى تحميل كنند كه ليبرال ها (آزاديخواهان) با انقلاب مخالفند و از اينجا مخالفين حركت انقلاب نام جديدى به نام «ليبرال» نيز پيدا كردند. همچنين در دوران انقلاب افرادى نظير مهندس بازرگان كه ايده حركت گام به گام در اصلاح امور را پيشنهاد مى كردند ليبرال خوانده شدند در حالى كه دولت موقت در دولتى و ملى شدن اقتصاد بيشترين نقش را ايفا كرد كه اين مهم با انديشه هاى ليبرالى در تضاد است. حتى افرادى نظير بنى صدر هم ليبرال ناميده شدند جالب اينكه خودشان خيلى اصرارى بر ليبرال بودن ندارند. اين آشفتگى مفاهيم متاسفانه چه در مورد راست و چه در مورد چپ همچنان گريبان گير متفكران ما است. بنابراين پيشنهاد مى كنم به جاى بحث بر سر چيستى اين مفاهيم و يافتن مفهومى مورد توافق جامعه جهانى، ارزش هاى موردنظر را طرح و به نقد و تحليل آن بنشينيم.
۳- حال به موضوع اصلى اين يادداشت، يعنى نقد ارزش هاى ارائه شده از سوى دوستان درخصوص مفهوم چپ كه اخيراً در روزنامه شرق منتشر شد مى پردازيم وجه مشترك مطالب مطروحه اخير اين بود كه فرض بر خوب و ايده آل بودن چپ گذاشته و سپس ارزش هايى تحت آن ارائه شده است يعنى آرمان خود را چپ معرفى كرده اند، آقاى دكتر رئيس دانا چون به موضوع جنگ طبقاتى علاقه مند است، فرد داراى انديشه چپ را واجد اين ويژگى كه به مبارزات طبقاتى معتقد باشد مى داند، در حالى كه الان شايد اين گونه نباشد. شايد در دورانى كه نهضت هاى كمونيستى و سوسياليستى اوج گرفتند اين مفهوم غالب چپ بود ولى نه قبل از اوج گيرى اين نهضت ها و نه بعد از آن چپ مترادف جنگ طبقاتى نيست. دوران قبل از اين نهضت در بند ۱ به صورت مختصر توضيح داده شد. بعد از آن هم به ويژه در قرن بيستم چپ هاى بسيارى بودند كه حتى خود را سوسياليست مى دانستند مثل فابيان ها در انگلستان كه با جنگ طبقاتى ماركسيستى مخالف بودند. نمونه ديگر حزب كارگر انگليس است كه چنين ايده اى ندارد ولى خود را چپ و وفادار به ارزش هاى آن مى داند. در حال حاضر وجه غالب چپ در جامعه جهانى و ميان متفكران بيشتر سوسيال دموكراسى است. كه اتفاقاً به معناى مخالفت تام با اقتصاد بازار آزاد نيست بلكه به دنبال يك سيستم توزيع درآمد برابر است. سوسيال دموكرات ها برعكس چپ هاى قديمى براى بخش توليد ايده خاصى ندارند و با سپردن توليد به بازار مو افقند. ولى خواهان نظام مالياتى هستند كه توزيع درآمد را عادلانه كند.
۴- موضوع ديگرى كه توسط دكتر علوى تبار عنوان شد شرط وجود آرمان برابرى در يك انديشه بود، ايشان ستاره راهنما و تضمين چپ بودن يك انديشه را وجود «برابرى خواهى» ذكر كرده اند. اينجا، جايى است كه بايد بر روى ريشه مفاهيمى كه عنوان مى شود دقت شايسته اى كرد. برابرى مفهومى است كه در انديشه سياسى تحولات زيادى داشته و حداقل سه مفهوم مجزا در مقاطع تاريخى متفاوت از آن وجود دارد.
بنابراين بايد شفاف و روشن عنوان كرد كه مراد از برابرى كدام مفهوم آن است.
مفهوم نخست كه از مبانى انديشه مدرن است اتفاقاً از مفاهيم بنيادين تفكر ليبرال و آزاديخواهانه است.
اين برابرى، برابرى همه در مقابل قانون است كه به آن برابرى حقوقى مى گويند. بدين معنا كه رنگ پوست ، نژاد، مليت، طبقه، قوم و... در حقوق اجتماعى براى هيچ انسانى امتياز نيست. اين تفكر در برابر آن انديشه قديمى به وجود آمد كه ميان انسان و برده حقوق متفاوتى قائل مى شد يكى از مدافعين مهم اين نوع برابرى جان لاك (از بنيانگذاران انديشه ليبرالى) است. سه گانه مقدس لاك يعنى جان، مال، آزادى بدون حقوق برابر تمام انسان ها قابل تصور نيست. انسان كه حيات خود را از خداى خود گرفته است به صرف ده بودن با همنوعان خود، حقوق برابرى دارند. پس همگان در برابر قانون و خداوند يكسان هستند و آنچه تمايز ايجاد مى كند رفتار خود آنها است. در انقلاب فرانسه نيز وقتى از سوى انقلابيون شعار «برابرى، برادرى، آزادى» مطرح شد مراد اين نوع برابرى بود. يعنى نفى امتيازهاى ويژه آريستوكراسى و اشرافى كه در آن دوران وجود داشت پس اين نوع برابرى كه برابرى حقوقى نام دارد اساس تفكر ليبرال است و معتقدين به آن جزء ليبرال ها حساب مى شوند و برعكس يعنى ليبرال نمى تواند به برابرى حقوقى بى اعتقاد باشد.
مفهوم دوم برابرى، برابرى شانس ها است كه به نوعى از نظر زمانى و تاريخى هم موخر به مفهوم قبلى است.
چپ ها و ماركسيست ها، ليبرال ها را به اين متهم كردند كه برابرى و آزادى موردنظر آنها صورى است و واقعى نيست. آنها مطرح كردند انسان فقير بيكار به علت ضعف بنيه در صورت داشتن آزادى فايده اى از آن نمى برد پس اين آزادى صورى است كه يك جامعه آرمانى نبايد اين گونه باشد. البته اين نوع تفكر يك اشكال اساسى دارد كه آزادى مترادف قدرت گرفته مى شود. اينكه فردى قدرت تامين معاش خود را ندارد دليل بر آزادبودن يا نبودن او نيست. نمونه تاريخى آن افرادى بودند كه از آفريقا براى بردگى به آمريكا مى رفتند و وضعيت معيشتى بهترى نسبت به اقوام خود كه در آفريقا مانده بودند پيدا مى كردند. تصاوير آن دوران هم نشان مى دهد كه اين بردگان مهاجر داراى اندامى تنومند و برعكس آنهايى كه در آفريقا مانده بودند داراى اندامى ضعيف و نحيف بودند. بردگان سير آزاد نبودند ولى اقوام گرسنه شان در آفريقا داراى آزادى بودند كه اين نشانه تفاوت دو مفهوم آزادى و قدرت است كه اغلب توسط چپ ها يكى گرفته مى شود. چپ ها به همين سبب برابرى و آزادى ليبرال ها را صورى عنوان مى كردند و برابرى فرصت ها را مطالبه كردند و اين مثال را در گفتار و نوشتار آنها بسيار مى توان ديد كه رقابت خوب است ولى همه هنگام شروع مسابقه روى يك خط نايستاده اند. چون افراد امكانات مختلفى دارند و هنگام شروع مسابقه برخى عقب خط و بعضى جلوى خط قرار دارند. پس اين مسابقه ناعادلانه است. از اينجا بود كه چپ ها برابرى شانس يا فرصت را به عنوان يك آرمان مطرح كردند. مثلاً تحصيل همگانى را براى داشتن يك شغل خوب و رفع انحصار مشاغل درآمد از يك طبقه خاص را توصيه مى كردند و نتيجه مى گرفتند كه دولت امورى نظير آموزش و بهداشت را عمومى كند تا امكانات اوليه براى همه يكسان شود. درحالى كه اين ايده گرچه از نظر آرمانى دلپذير است ولى از لحاظ تئوريك مفهوم برابرى را توضيح نمى دهد و ليبرال ها با اينكه مثلاً دولت تعيين كند كه افراد چگونه آموزش ببينند و يا دولت نحوه دسترسى به بهداشت را تعيين كند مخالفند. ليبرال ها هم از گسترش سطح و عمق آموزش در جامعه خوشحال مى شوند اما هر تغيير و تحولى در امور ادارى و اجرايى جامعه كه آزادى افراد را (مثل آزادى انتخاب نحوه تحصيل) نقض كند نمى پذيرند. مفهوم سوم برابرى كه تا حدودى با مورد دوم مرتبط است برابرى در محصول توليد شده در فعاليت اقتصادى است. يعنى صرف نظر از ميزان مشاركت افراد در توليد محصول فعاليت اقتصادى بايد برابر و يكسان ميان افراد جامعه توزيع شود. طرفداران اين نوع برابرى معمولاً نظام هاى مالياتى براى بازتوزيع درآمد توصيه مى كنند. به نحوى كه دولت با اخذ ماليات بيشتر از افراد پردرآمد به افراد كم درآمد كمك مالى كند. يعنى برابرى مردم از جهت تمتع محصولات اقتصادى توليد شده در جامعه.
حالا افرادى كه به دنبال آرمان برابرى هستند بايد مشخص كنند كه كدام مفهوم از برابرى را طلب مى كنند يا شايد هر سه مفهوم را همزمان مطلوب بدانند. اينجا ذكر اين نكته كه اين مفاهيم با هم در تعارض هستند مهم است. چون مفهوم دوم و سوم ناقض برابرى حقوق (مفهوم اول) هستند. ليبرال ها تنها مفهوم اول برابرى را مى پذيرند و براى تحقق ايده هايشان ضرورى مى دانند و اقدامات مداخله جويانه را تا جايى كه به نقض حقوق فردى و آزادى انسان ها منجر نشود را جايز مى دانند. مثلاً اگر جامعه اى به حدى از ثروت رسيده باشد كه بتواند بهداشت رايگان عمومى برقرار كند از نظر ليبرال ها هم امرى مطلوب است به شرط رضايت عمومى و نه به زور. ولى ليبرال ها به اين اتفاق برابرى نمى گويند و آن را يك اصلاح اجتماعى در جهت نيل به سوى جامعه اى صلح آميز مى دانند.


اما نقد ليبرال ها به راهكار چپ ها براى رسيدن به اين هدف مبارك است. چون وقتى كه دولت براى برقرارى برابرى (به مفهوم دوم و سوم گفته شده) وارد مناسبات اقتصادى شود هم به بهره ورى اقتصادى لطمه مى زند كه اتفاقاً بيشترين زيان به اقشار ضعيف جامعه مى رسد و هم اينكه آن مفهوم اوليه از برابرى يعنى برابرى حقوقى كه بسيار هم مهم است مورد خدشه قرار مى گيرد. تناقض ايده چپ ها در اين است كه براى برقرارى برابرى در فرصت ها و توان اقتصادى بايد رفتارى ناعادلانه در پيش بگيرند. بدين صورت كه از افرادى كه تلاش و سهم بيشترى در توليد داشتند و درآمد بيشترى به دست آوردند بايد ماليات بيشترى هم نسبت به آنها كه درآمد كمترى داشته اند اخذ كنيد كه اين خود نابرابرى و بى عدالتى است. اينكه براى اعطاى مالكيت به بخشى از جامعه، مالكيت بخش ديگرى را سلب كنيم خود بى عدالتى است. ادامه چنين روندى يك سوسياليسم دولتى و توتاليتاريسم خواهد بود. در چنين فضايى دولت تصميم مى گيرد چه چيز توليد شود و چگونه توزيع شود كه نقض حقوق اوليه و برابر انسان ها و آزادى آنها است. بايد دقت شود ليبرال ها نه مخالف بهبود وضع موجود براى گسترش دسترسى افراد جامعه به امكانات بيشتر بلكه مخالف ارائه تعاريف متناقضى از مفهوم برابرى هستند. نكته قابل توجه و مهم ديگر گفتار مشترك اغلب چپ ها است كه افراد جامعه را به سه بخش تقسيم مى كنند:
گروه اول محرومين و افراد ناتوان جامعه هستند.
گروه دوم افراد توانمند ولى بى قلب كه به گروه اول كمك نمى كنند و سومين گروه روشنفكران چپ كه قرار است به گروه اول از جيب گروه دوم كمك كنند. البته كارمزدى هم براى اين خيرخواهى از جيب ديگران براى خود برمى دارند كه طبيعتاً موضوع كارمزد را هيچگاه شفاف عنوان نمى كنند. خلاصه ايدئولوژى چپ همين است. طبيعى است اگر اين تقسيم بندى چپ ها از جامعه نادرست باشد فلسفه وجودى اين دسته از روشنفكران بى معنى خواهد شد.
يعنى اگر خيرين جامعه از ميان خود طبقه پردرآمد باشد و نه از روشنفكران چپ ديگر احتياجى به خيرخواهى چپ ها و ابزار آنها براى اين خيرخواهى يعنى دولت وجود نخواهد داشت. روشن شدن اين مسئله اغلب اوقات طيف سياسى چپ را عصبانى و ناراحت مى كند. در پارادايم چپ طبقه پردرآمد ثروتمند قلب و عواطف انسانى ندارد و چپ ها نقش قلب و وظايف انسانى را از سوى آنها ايفا مى كنند. در اين پارادايم خيرخواهى در انحصار روشنفكران و بوروكرات هاى چپ است. البته چپ ها امور دگى خود را نيز از كارمزد اين خيرخواهى مى گذرانند. البته اين قضيه درخصوص طيف سياسى و بوروكرات چپ بيش از روشنفكران آنها است زيرا برخى از اين روشنفكران واقعاً از سر اعتقاد چنين ايده هايى را مطرح مى كنند. هيچگاه آنچه كه دولت از مردم مى گيرد و دوباره ميان آنها توزيع مى كند برابر نيست و كارمزد خود را از روى آن كسر مى كند بنابراين هر چقدر گستره بازتوزيع بيشتر باشد كارمزد بيشترى هم نصيب دولتى ها مى شود. ايراد ديگرى كه بر اين پارادايم چپ وارد مى شود تحقير مردم است. آنها بخشى از جامعه را درمانده و ناتوان مى پندارند و بر تداوم آن اصرار مى كنند تا وظيفه عدالت گسترى دولت پايان نيابد. ضمن اين تحقير كينه طبقاتى را نيز دامن مى ند كه شعله ور كردن اين كينه هاى طبقاتى جامعه را دچار تنش مى كند.
درحالى كه تجربه هم نشان داده است اگر اين افراد به قول چپ ها درمانده را آزاد بگذاريد كه آزادانه تلاش كنند و بوروكراسى و دولت جلوى آنها را نگيرد آنها هم به يك رفاه نسبى خواهند رسيد. فون ميزس حرف جالبى دارد. او مى گويد دولت راه حل نيست دولت مسئله است. ما بايد اول مسئله خود دولت را حل كنيم درحالى كه چپ ها راه حل ها را از دولت طلب مى كنند.