جهت گيري در تفكر

روشنگري چيست


جهانداد معماریان در گفت وگو با دکتر کریم مجتهدی

يكشنبه ۳ مهر ۱۳۸۴

-


در گفت وگو با دكتر كريم مجتهدي، استاد ممتاز دانشگاه تهران




اواخر آذرماه سال پيش (1383) به مناسبت دويستمين سالگرد درگذشت كانت، همايش فلسفه كانت در موسسه حكمت و فلسفه ايران برگزار شد. در اين همايش، تعدادي از كانت شناسان اروپايي و آمريكايي حضور داشتند كه بسيار درخور توجه است؛ كساني چون پل گاير ، سرويراستار و مترجم كل آثار كانت به زبان انگليسي، اوتفريد هوفه ، استاد دانشگاه توبينگن و... به ايراد سخنراني پرداختند. دكتر كريم مجتهدي، دكتر مرتضي قاسم پور (از كلن آلمان)، دكتر رضا داوري، دكتر غلامعلي حداد عادل و... از جمله شركت كنندگان ايراني اين همايش بودند. در اين ميان، مقاله دكتر كريم مجتهدي بسيار خلاف عادت آمد. وي برپايه متني كه (در ماه سپتامبر 1783) در نشريه ماهنامه برلين منتشر شده و موضوع آن نكوهش و كاستي هاي اخلاق دوران معروف به روشنگري است، سخنراني كرد و مقاله كانت را كه در همان نشريه (دسامبر 1784) منتشر شده بود، تحليل كرد. به نظر ايشان اگرچه اين مقاله در روزگار ما از توفيق بسيار برخوردار است، اما نظر كانت چندان قانع كننده نيست، از اين رو به مقاله ديگري از كانت كه در همان مجله (1786) منتشر شده بود، پرداخت و اين مقاله را بسيار درخورتوجه دانست. به رغم تصور غالبي كه از مقاله روشنگري چيست كانت، در ايران به وجود آمده، دكتر مجتهدي آن را در مقايسه با مقالات ديگر كانت چندان عميق نمي يابد، چراكه كانت در انتهاي مقاله به تجليل از فردريك دوم، او را شخص روشنگري معرفي مي كند و با صراحت، قدرت سازمان هاي سپاهي او را مي ستايد.
در اين گفت و گو معلوم شد كه در ايران بيش از اينكه راجع به كانت كتاب خوانده شود، سخن مي گوييم.
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::


لطفا تاريخچه اي از روشنگري بيان كنيد تا بعدا جايگاه كانت را نيز در اين جريان بهتر فهم كنيم.
عصري كه ما به زبان فارسي، روشنگري يا منورالفكري مي ناميم، در تاريخ مغرب زمين معمولا در مورد قرن هيجدهم ميلادي به كار مي رود. با اينكه گروهي آغاز آن را از زمان تعليمات لوتر در قرن شانزدهم در ادامه دوره تجديد حيات فرهنگي (رنسانس) دانسته اند، بعضي ديگر نيز تاريخ پيدايش آن را در دو دهه آخر قرن هفدهم در انگلستان گفته اند، ولي در هر صورت رواج چشمگير آن را بيشتر در كشور فرانسه در قرن هجدهم و در آثار افرادي چون منتسكيو و ولتر و نويسندگان دايره المعارف بايد جست وجو كرد. در انگلستان، هدف اصلي، رسيدن به نوعي تعادل روحي و اجتماعي بوده كه پيشرفت سريع فنون و صنايع و مشكلات ناشي از آن را لازم و اجتناب ناپذير مي كرده است. در فرانسه، جريان بحراني تر مي نمود و در مواردي صريحا صورت مقابله با نظام موجود و قدرت يسوعيان پيدا مي كرد. در آلمان مسئله جنبه دولتي و وارداتي پيدا كرده بود؛ به طوري كه گويي در حكومت فردريك دوم كه استبداد منور ناميده مي شود، سعي براين بوده كه سنت هاي آلماني براساس اصول منورالفكري نوع انگليسي و فرانسوي اصلاح شوند. در هلند، گرايش اصلي با افكار اراسموس، متفكر اصالت بشري بوده است و بيشتر، آزادي فكر و تساهل ترويج مي شده است. در ايتاليا، افكار نوع رايج عصر روشنگري مورد تفتيش قرار مي گرفت. در ممالك متحده آمريكا اين افكار جنبه منزه طلب پيدا كرده بود؛ البته از لحاظي به مرور، روشنگري به سبك فرانسوي نه فقط در قاره اروپا، بلكه عملا در كل جهان رونق پيدا كرد؛ با اينكه منورالفكران فرانسوي در واقع تابع افكاري بوده اند كه اول در انگلستان رايج شده بود. حتي در ادبيات انقلاب مشروطه ايران گاهي تاثير مستقيم افكار منورالفكران فرانسوي را مي توان رديابي و شناسايي كرد.
ريشه اصطلاح روشنگري يا منورالفكري چيست
اصطلاح لاتيني Lumen naturale يعني روشنايي طبيعي، به كرات در نزد فلاسفه جديد به كار رفته كه البته منظور، استقلال عقل انسان است. مفهوم نور و روشنايي طبيعي ذهن، در زبان فرانسه در مورد آن عصر در اصطلاح Siوcle des Lumiوres يعني قرن روشنايي ها (جمع) و در انگليسي در لفظ Enlightenment و در آلماني در اصطلاح Aufklaung بخوبي ديده مي شود. البته در سنت دكارت منظور، بيشتر شناخت امور براساس فاهمه بوده است و نه تقابل عقل و ايمان، زيرا همين روشنايي طبيعي از ناحيه خداوند به انسان داده شده است. با اين حال در قرن هجدهم با به كار بردن مفهوم روشنگري، بيشتر منظور، مصون داشتن ذهن از پيشداوري هاي نادرست بوده است و در مواردي با ايمان تقابل پيدا مي شده است. مثلا ولتر در بعضي از آثار خود اغلب به كتاب مقدس عهد عتيق ارجاع مي دهد كه البته نظر اصلي او مبارزه با خرافه است كه موجب خطا در ذهن مي شود و حقيقت دين را ضايع مي سازد. در آن عصر، عقيده رايج براين قرار مي گيرد كه اصالت يك تصور، فقط از طريق تجربه و براساس تكوين و سير تاريخي آن مشخص و معين مي شود؛ به معنايي مي توان نشان داد كه كل افكار فائق در عصر روشنگري، مبتني بر اصول فيزيك نيوتن و علم النفس جان لاك است. از دكارت فقط به كاربرد روش رياضي او توجه شده است، ولي اصول مكانيك او را به سبب ايستا بودن، مردود شناخته اند. در نظام فكري نيوتن در درجه اول توجه به نسبت ها و مقياس هاست و در مورد ماهيات و ذوات اشيا مطلبي گفته نمي شود. نيروي جاذبه فقط ضرورت نسبت هاي ميان اشياء را نشان مي دهد.
آيا مي توانيد به اجمال، مشخصات عصر روشنگري يا حداقل اولويت مسائل مورد نظر را در آن دوره برشماريد
در اين عصر در كل علوم، اولويت روش هاي تجربي ديده شده و در اين مهم هر نوع اعتقاد مابعدالطبيعي كنار گذاشته مي شود؛ حتي نظريه هاي عمومي بايد مبتني بر مشاهدات و آزمايش هاي معيني باشد. مثلا ژوسيو - گياه شناس معروف فرانسوي - نظر دارد كه در ميان اوصاف متعدد يك نوع گياه بايد صفت فائقي را تشخيص و براساس آن، صفات تابع را مشخص كرد و دقيقا به طبقه بندي نمونه هاي متنوع و مختلف پرداخت. درضمن بايد دانست از آنجا كه اغلب دانشمندان در آن عصر تصور مي كنند كه ديگر اصول علم تعيين شده و تغيير و تبديلي در آنها نخواهد بود، پس كاري كه باقي مانده، گسترش كمي شناخت است، يعني بايد اين اصول ثابت و معتبر را به تمام موضوع ها تسري داد. منظور اينكه، روشنگري خواه ناخواه منجر به دايره المعارف نويسي مي شود، به نحوي كه مي توان گفت كه كلا تفكر حاكم بر عصر روشنگري، چه از لحاظ جهان شناسي و چه از لحاظ انسان شناسي، نوعي تفكر مبتني بر شناخت تجربي دايره المعارفي است كه حتي در نظام كلي تفكر كانتي هم اين جنبه را بخوبي مي توان تشخيص داد. البته از لحاظ تاريخي، اولين جلد دايره المعارف بزرگ فرانسه به سال 1851 .م منتشر شده و آخرين جلد آن بعد از مخالفت ها و موانع سياسي و اجتماعي بسيار زياد به سال 1765.م در اختيار مردم گذاشته شده است؛ در ضمن بايد گفت كه در اين دايره المعارف، در كنار تنوع موضوع ها و تحقيقات، به جنبه هاي صنعتي و فني نيز توجه زيادي شده و اين نيز يكي از مشخصات عصر روشنگري است. علاقه به فن آوري و صنايع جديد كه قدرت سياسي و اقتصادي را نيز تضمين مي كند و سرمايه ملي را افزايش مي دهد، كاملا مشهود است. الگو و نمونه مورد نظر همگان، جامعه انگليسي و فعاليت هاي چشمگير تجاري شهر لندن است.
بناچار بايد تصور جديدي نيز از انسان به وجود آمده باشد. در عصر روشنگري چه مفهومي از انسان در اذهان بروز كرده است
حق با شماست؛ يكي از موضوع هاي اصلي مورد بحث، خود انسان است. انسان در شرايط جغرافيايي و زيست محيطي و نيازهاي ملموس و خاصه به عنوان يك موجود متحول، مورد مطالعه قرار مي گيرد. در هر صورت به راي العين مي توان ديد كه انسان هاي مختلفي روي كره خاكي دگي مي كنند كه به نژادهاي متفاوتي تعلق دارند و از لحاظ فرهنگي نيز ذهنيات آنها بسيار متنوع است؛ حتي از لحاظ جسماني و زيستي. ديگر حد و مرز انسان را با گروه جانداران ديگر نمي توان به سهولت معين و مشخص كرد. به هر ترتيب در عصر روشنگري در مورد اوصاف كلي و جزئي انسان، به نوعي درجه بندي از امور نژادي و مادرزادي يا امور صرفا اكتسابي يا حتي جزئي و موردي و فردي توجه پيدا مي شود و بيش از پيش، اوصاف جسماني و حتي چگونگي شكل ظاهري اعضا، مورد مشاهده و بررسي قرار مي گيرد.
اشتباه منورالفكران بيشتر از اين جهت بوده كه آنها فقط منفي و سلبي موضع گرفته اند و چون معناي محتوايي ايمان و ضرورت وجودي آن را درنيافته اند، در نتيجه مبناي نظري خود را تضعيف و از قدرت واقعي عقل غافل مانده اند
نفسانيات و حيات دروني انسان چگونه تبيين مي شود
با اقتدا به جان لاك در درجه اول، ضمير انسان يك لوح نانوشته دانسته مي شود و به همين سبب به تكوين و تحول قواي انسان و كلا فقط به صورت پذيري تدريجي ذهنيات او توجه مي شود. يكي از كارهاي بسيار ابتكاري جان لاك، دعوت به مشاهده و بررسي رفتار كودكان بوده است كه صورتي از آن را امروزه در روان شناسي تكويني ژان پياژه نيز مي تواند ديد. (خود من نيز يك نيم سال شاگرد مستقيم او بوده ام.)
از لحاظ اجتماعي چطور
از اين لحاظ مثل ارسطو، اغلب منورالفكران قرن هجدهم نيز عقيده داشتند كه انسان به معنايي، با حيات اجتماعي خود، انسان مي شود و در اثر رشد و گسترش تكلم گويي نهايتا تفاهم ميان افراد، ممكن و نوعي عقل مشترك در اذهان پديدار مي شود. گاهي در آن عصر، عقل را دختر جامعه تعريف كرده اند. به طور كلي بدون اينكه وارد جزئيات بشويم، مي توان گفت كه عصر روشنگري ميان روياي بازگشت به طبيعت يا در هر صورت به رفتار طبيعي و يك طرح استخدام و تسلط همه جانبه بدان، در جهت قدرت سياسي و اقتصادي در نوسان بوده است. البته اكثر متفكران از آزادي و نحوه دستيابي بدان صحبت مي كنند كه فقط از طريق حقوق تحصلي مثبت به دست مي آيد و منجر به برپايي يك سازمان اجتماعي سالم و منسجم مي شود. فلاسفه در مورد منشا قدرت و صور مدني سازمان هاي اجتماعي تفحص و بحث مي كنند. در اين زمينه به عنوان مثال مي توان از دو اثر بسيار معروف يعني روح القوانين منتسكيو و قرارداد اجتماعي روسو صحبت كرد. از مشخصات ديگر عصر روشنگري، نوعي اصالت فايده عملي و سبك نگارش خاص ادبي و حتي اتخاذ سليقه و روش جديدي در دگاني روزمره است، مردم تا حدودي دعوت به تمتع از لذايذ دنيوي و امكانات مادي و رفاهي جديد مي شده اند.
آيا پايان اين عصر را دقيقا مي توان مشخص كرد
جواب منفي است. به معنايي، هنوز ما تا حدودي در عصر روشنگري دگي مي كنيم و مفهوم تجدد با آن تداعي مي شود، ولي مي توان گفت اوج آن
- به معناي اخص كلمه - حداقل در كشور فرانسه ميان سالهاي 1745 تا 1785 .م بوده است. انقلاب كبير فرانسه نه فقط تا حدودي ريشه در افكار منورالفكران همان عصر دارد، بلكه تضادهاي دروني و موضع هاي فكري و سياسي آنها را در مراحل مختلف خود انعكاس مي دهد.
آيا اين منورالفكران، همه فيلسوف بوده اند
پاسخ اين سئوال براي شخص من بسيار دشوار است. آنها خود را فيلسوف مي ناميدند، به طوري كه گاهي قرن هجدهم، قرن فلاسفه تعريف شده است، ولي در حقيقت بايد گفت لفظ فلسفه نيز بار معنايي جديدي پيدا كرده بوده است و تقريبا مترادف متجدد در مقابل سنت گرا و مرتجع به كار مي رفته است، ولي با صداقت تصور نمي كنم كه آنها واقعا به معناي اخص و عميق كلمه، فيلسوف بوده باشند، خاصه كه تحريكات زياد سياسي نيز در كار بوده و سهم و نفوذ فراماسوني(1) را در تمام اين جريانات - حتي در انقلاب كبير فرانسه - نمي توان ناديده گرفت.
بالاخره كانت، فيلسوف بسيار اصيل و عميقي بوده است، با اينكه درست در دوره روشنگري دگي مي كرده است. سئوال او را در مورد روشنگري چيست چگونه بايد فهم كرد شما كه كانت شناس هستيد، در اين مورد چه نظر خاصي داريد
در ابتدا بايد عرض كنم با اينكه كانت، فيلسوف عصر تجدد است و از خيلي لحاظ - خاصه در مفردات - مطالب كاملا مشابهي با منورالفكران آن عصر دارد، ولي به هر ترتيب فلسفه او استعلايي است و نوعي فاصله گيري با مسائل و متعلقات بحث ديده مي شود و با اطمينان مي توان گفت كه به همين سبب هيچ فيلسوف رسمي در آن عصر عمق فكري كانت را نداشته و او به هيچ وجه هيوم و هابس پروسي نيست، بلكه عميقا منتقد آنهاست، ولي مقاله روشنگري چيست كانت، بحث بسيار خاصي است و براي ارزيابي آن مطالب مقدماتي لازم است ( والا از فهم درست آن عاجز خواهيم ماند). در ماه سپتامبر 1783 در ماهنامه برلين، مقاله اي بدون امضا در طرفداري از نكاح عرفي منتشر مي شود كه يك كشيش پروتستان با اشاره به بحران هاي اخلاقي و بدآموزي هايي كه تحت شعار روشنگري در آن عصر رايج شده، رديه تندي عليه آن منتشر مي كند كه در حاشيه آن با لحن اعتراض آميز اين سئوال را مطرح كرده بود: براستي روشنگري چيست اين كشيش پروتستان در واقع نمي خواسته است بداند روشنگري چيست و ماهيت آن كدام است بلكه مي خواسته صرفا با سئوال خود جنبه هاي منفي و بحران ساز آن را افشاگري كند. البته در سال 1783 افكار مبتني بر روشنگري به معنايي، ديگر آن قدرت و صلابت سابق را نداشته است؛ با اينكه هنوز در عواقب و تبعات مثبت يا منفي آن توافقي ميان مردم ديده نمي شده است. افزون بر اين در آلمان آن عصر، روشنگري به هيچ وجه جنبه خودجوش و قومي نداشته و بيشتر نتيجه استبداد منور رسمي بوده است. ماهنامه برلين اين سئوال را به بحث و نظرسنجي مي گذارد. جواب اول از مندلسن و جواب بعدي از كانت چاپ و منتشر مي شود. (2) مقاله كانت با وجود كوتاهي، از آن تاريخ به بعد شهرت جهاني پيدا كرده و بعضي از عبارات آن معمولا به صورت شعارهايي براي دفاع از روشنگري و تجدد مورد استفاده قرار مي گيرد. به هر ترتيب گفته معروف او را در ابتداي مقاله به نحو آزاد چنين مي توان ترجمه كرد: روشنگري، خروج انسان از آن حالت نابالغي است كه او بر خود تحميل كرده و همين نشانگر كمبود قابليت او در كاربرد فاهمه بدون هدايت ديگران است. منظور، آن نوع عدم بلوغ است كه او خود موجب آن است، زيرا علت آن، نقص فاهمه او نيست، بلكه فقدان تصميم و شهامت او در به كار بردن فاهمه بدون قيموميت ديگري است. در فكر كردن شهامت داشته باش و همين شعار روشنگري است .
فحواي اين شعار معروف را چگونه تحليل مي كنيد
اين گفته از هوراس (65 قبل از م - 8 بعد از م)، شاعر معروف رومي است كه به زبان لاتينSapere aude گفته مي شود كه در قرن هجدهم در اغلب كشورهاي اروپايي و از جمله در آلمان ميان منورالفكران و دسته بندي هاي سياسي، شعار معروف و روزمره اي بوده است. لايب نيتس و ولف آن را سالهاي بسيار زياد قبل از كانت به كار برده اند. با اندكي دقت در محتواي اين شعار و آنچه كانت مي گويد، به سهولت مي توان متوجه شد كه در واقع مسئله اصلي به هيچ وجه مسئله فاهمه نيست، بلكه مسئله سستي و عدم اراده است. گويي شخص از خودباوري و اينكه با اتكا به تفكر خود، راه خود را تشخيص دهد و انتخاب كند، ترس و واهمه دارد و ترجيح مي دهد حتي الامكان تمام عمر، نابالغ بماند و از خود سلب مسئوليت كرده و كوركورانه از ديگران دستور بگيرد.
كانت همچنين نكته مهمي را نيز تذكر مي دهد و آن اينكه، عدم آگاهي از استقلال ذهن و اكتفا به پيش داوري ها، در درجه اول به خود شخص صدمه مي زند و به معنايي هر كس قرباني سستي اراده خود در كاربرد بالاستقلال فاهمه مي شود. من بدون اينكه از ارزش تاريخي و فلسفي نوشته كانت غافل باشم، علت شهرت خاص اين متن را بخوبي درنمي يابم و حتي در جايي كه كانت در انتهاي مقاله با تجليل از فردريك دوم، او را شخص روشنگري معرفي مي كند و با صراحت، قدرت سازمان هاي سپاهي و ارتشي او را مي ستايد، ارزش نوشته او به نظر من بيش از پيش پائين مي آيد.
پس شما اين مقاله را در واقع منفي ارزيابي مي كنيد
توضيح مختصري بايد بدهم؛ خوانندگان احتمالي ممكن است نظر مرا افراطي بدانند، ولي به عقيده من گفته هاي كانت در قسمتي از مقاله، به بعضي از افكار دكارت بسيار شباهت دارد. دكارت صريحا در روش اول خود بيان كرده است: هيچ چيز را حقيقت ندانم، مگر اينكه بر من بديهي باشد و در تصديقات خود از شتابزدگي و سبق ذهن و تمايل بپرهيزم و نپذيرم مگر آن را كه چنان روشن و متمايز باشد كه هيچ گونه شك و شبهه در آن نماند . كاملا مي توان گفت كه سبق ذهن دكارت، همان تنبلي ذهن و سستي اراده است كه كانت در متن خود آن را به نحوي طبيعت ثانويه افرادي دانسته كه از سر تقصير خود، قابليت خروج از عدم بلوغ را ندارند و به همين دليل از كاربرد مستقل فاهمه محروم مانده اند. باز آن جنبه ملاحظه كاري كه در قسمت دوم نوشته كانت ديده مي شود، در اصل اول اخلاق موقت دكارت نيز آورده شده است. از طرف ديگر در ضمن مي توان گفت كه نقطه بسيار مثبتي در روش اول دكارت وجود دارد كه متن كانت فاقد آن است و آن اشاره به شتاب زدگي است. به نظر مي رسد كه براي دكارت، علم بحق، همان حوصله علمي است و فاهمه اگر شتابزده شود، ديگر مستقل نخواهد بود. از اين رهگذر مي توان اين ايراد را بر كانت وارد دانست كه در هر صورت به نحو شتابزده از عدم بلوغ به هيچ وجه نمي توان خارج شد. البته كه بايد شهامت فكر كردن داشت و شعار Sapere aude هوراس را فراموش نكرد، ولي هر كوته فكري كه شتابزده ادعا مي كند كه چنين شهامتي را دارد، الزاما به مرحله رشد و بلوغ نمي رسد، بلكه فقط همان كوته فكري كه بوده، به همان صورت باقي مي ماند.
ضمنا بايد بگويم مقاله ديگري از كانت تحت عنوان معناي جهت يابي در تفكر چيست حدودا دو سال بعد از مقاله روشنگري او در همان ماهنامه برليني انتشار يافته كه به نظر من يكي از عميق ترين نوشته هاي كانت است و از بسياري جهات از مقاله قبلي بالاتر است، ولي در اينجا ديگر مجال بحث از آن نيست.
متفكران زيادي كلا از نهضت روشنگري با تحقير صحبت كرده اند و جنبه هاي عامه پسند آن را نكوهيده اند. نظر شما در اين مورد چيست
از لحاظ تاريخي كاملا همين طور است كه شما مي گوييد. خاصه در آلمان، اگر اصول روشنگري كه جنبه دولتي آن را نبايد فراموش كرد، به نحو رسمي مورد تاييد اكثريت بوده، در عوض گروهي از متفكران به نحو خاص، همين جنبه عامه پسند را شديدا مورد انتقاد قرار داده اند، به نحوي كه از روشنايي كاذب سطحي حاكم بر اذهان سخن گفته اند. در فرانسه روسو از عوارض ناشي از حاكميت صنايع و فنون و مشكلاتي كه از لحاظ انطباق با محيط طبيعي رخ داده، سخن گفته است. او همچنين از ضايع شدن غيرقابل انكار نيروها و خاصه از دگرگوني دگاني جمعي كه منجر به اختلال در روحيات و عواطف انسانها و برقراري روابط ناسالم نابرابر ميان آنها شده، شديدا انتقاد كرده است.
صرفنظر از شعراي بزرگ رمانتيك آلمان، در آخر قرن هجدهم چون لسينگ ونواليس و هولدرين و ... كه هر يك به نحوي جنبه هاي منفي زياد روشنگري سطحي را افشاگري كرده اند، هامان ، نويسنده و متفكر آلماني كه از دوستان نزديك كانت بوده و در اواخر عمر در دانشگاه كنيگزبرگ به او لقب مغ شمال داده بوده اند، مستقيما بعضي از جنبه هاي تفكر كانت را مورد انتقاد قرار داده، به نحوي كه مي توان حتي تصور كرد كه در نزد كانت، گذر نظر به عمل و بعد به هنر تا حدودي براي جبران انتقادات او بوده است.
از جمله بزرگترين منتقدان عصر روشنگري در آلمان بايد از هردر و هگل نام برد. آيا همين طور است
اگر از شعرا و نويسندگاني كه گرايش شديد رمانتيك داشته اند، صرفنظر كنيم، بله، همين طور است. هردر مدتي شاگرد رسمي كانت بوده و در جلسات دروس جغرافياي طبيعي او شركت مي كرده است، ولي در عمل بيشتر با هامان هم فكر و هم سليقه بوده است و عميقا با استبداد منور فردريك دوم و خاصه با سياست فرهنگي او كه عملا به ترويج تجدد به سبك اجنبي مي پرداخت و در لواي واقع بيني توام با نوعي شكاكيت به سادگي و صلابت غيرقابل انكار سنت هاي ژرمني صدمه مي زده، شديدا مخالفت كرده است.
هردر با كانت به نحو اصولي تر به مخالفت پرداخته است. اول اينكه، او فيزيك نيوتن را در تبيين كل امور طبيعت توانا نمي دانسته و احتمالا با الهام از اسپينوزا و خاصه از لايب نيتس به نوع ديگري از فلسفه طبيعت قائل بوده است. در 30 سالگي كتابي تحت عنوان يك فلسفه ديگر تاريخ انتشار داده (به سال 1774) و بيان كرده است كه منورالفكران قرن هجدهم كه در صدر آنها ولتر خودنمايي مي كند، نه تصور درستي از انسان داشته اند و نه شناخت دقيقي از سرنوشت تاريخي او. انسان در مرز ناسوت و لاهوت قرار دارد و با فراموش كردن اين جنبه، موجوديت واقعي او زير سئوال مي رود. هردر برخلاف تفكر حاكم بر اذهان اكثر منورالفكران رسمي قرن هجدهم، تصور نمي كند كه دين، ناشي از ترس باشد، بلكه به عقيده او اين خود نوعي ارتقاي روح براساس حيرت است و حيرت نتيجه هوش و ذكاوت خاص انسان است و نشان مي دهد كه انسان در مقابل حوادث و رخدادها منفعل نيست بلكه عميقا فعال و در كار است.
آيا هگل هم افكاري مشابه هردر دارد
راجع به هگل بايد مستقل تر صحبت شود. كتاب پديدارشناسي هگل نه فقط متضمن نوعي منطق و فلسفه تاريخ است، بلكه از همان ابتدا، مراحل آگاهي انسان در اين اثر براساس همان منطق در مسير كلي تاريخ، مورد تحقيق و تفحص قرار مي گيرد؛ از اين لحاظ اگر چه رخدادهاي جزئي در پرتو نظرگاه كلي مهم مي شود، ولي همچنين صورت عقلي كلي نيز براساس مصاديق واقعي انضمامي، حيات و تحرك دروني خود را نمايان مي سازد.
نظر هگل در مورد روشنگري، وقتي عمق و اهميت فوق العاده اي پيدا مي كند كه او در وضع فرانسه آن دوره، ضمن بيان تقابل تعقل و ايمان صحبت از شباهت غيرقابل انكاري ميان آن دو به ميان مي آورد و هر دو را در مرحله اي از انحطاط مي بيند. به عقيده او منورالفكران فرانسوي آن عصر واقعا به نحو جدي به تعقل نمي پرداخته اند؛ آنها بيشتر بذله گو و اهل طنز و تمسخر بوده اند. كلا گفته هاي آنها جنبه نيش و ايراد داشت و جو حاكم بر اذهان تا حدودي شبيه به سبك نگارش كتاب نامه هاي ايراني منتسكيو بود كه در آن دوره بسيار هم مورد توجه مردم قرار داشت؛ يعني به نظر او در فرانسه آن عصر، هم تعقل و هم ايمان هر دو دلالت به نوعي بيگانگي و اختلال در هويت پيدا كرده بود. تعقل به صورت بازي با الفاظ و شوخي درآمده بود و ديگر جنبه اصيل جوهري نداشت. از ايمان هم يسوعيان كليسايي سوء استفاده هاي نابجايي مي كرده اند و براي تحكيم قدرت خود به نحو ظاهري، متوسل بدان مي شده اند. گويي در آن عصر به جاي تقابل، بيشتر نوعي تعامل، آن هم همچون در نزد برادران توامان وجود داشته است. به همين دليل به عقيده هگل شايد عصر روشنگري خاصه در فرانسه بتواند موجب هوشياري شود، ولي هرگز قادر نخواهد بود به اصلاحات واقعي تحقق بخشد.
اشتباه منورالفكران بيشتر از اين جهت بوده كه آنها فقط منفي و سلبي موضع گرفته اند و چون معناي محتوايي ايمان و ضرورت وجودي آن را درنيافته