يادمان فرويد؛زيگموند فرويد بنيانگذار روانكاوي
بيست و سوم سپتامبر 1939 مصادف است با تزريق مكرر مورفين به زيگموند فرويد و در نتيجه مرگ خودخواسته او. خودكشييي كه سالها پيش از اين بوسيله او و پزشك خصوصي اش برنامه ريزي شده بود تا او را از يك دگي بسيار دردناك رها سازد. فرويد علي رغم اينكه تا آخرين ساعات مرگ خود كاملا هوشيار بود و حتي به كار خود نيز ادامه مي داد اما سالها بود كه از بيماريهاي متعددي رنج مي كشيد و سلامتي او در سن 87 سالگي به وضعيت بسيار اسفناكي رسيده بود. بخشي از لثه چندين بار طي عمل جراحي برداشته شده بود تا جلوي گسترش سرطان گرفته شود. اين مساله در سخنراني هاي بجا مانده از او بوضوح آشكار است. او در اوج موفقيت و شهرت و پايه گذاري علمي كه از هيچ خلقش كرده بود با درد، نااميدي و فجايع گوناگون در دگي شخصي دست و پنجه نرم مي كرد. اما گفتن يك داستان از انتها ما را به هيچ كجا نمي رساند.
طرحي از يك دگي نبوغ آميز
بنابراين بايد از سال 1856 آغاز كنيم. سالي كه زيگموند فرويد در خانواده يك تاجر ناموفق و نيمه ورشكسته يهودي در شهر فرايبورگ كه امروزه جزيي از جمهوري چك است متولد شد. در سال 1990 اين شهر نام ميدان مركزي خود را از استالين به فرويد تغيير داد. اما نه براي تجليل از بزرگترين روانكاو تاريخ بشريت، بلكه براي اثبات اينكه فرويد در اين شهر متولد شده است. زيرا فرويد تقريبا 90 درصد طول دگي خود را در شهر وين اتريش گذراند تا از تساهل نسبي كه نسبت به يهوديان انجام مي شد بهره برداري كند.در خانواده فرويد بجز او هشت فرد ديگر وجود داشت. اما او با تمامي افراد خانواده متفاوت بود و مادرش همواره اعتقاد داشت كه فرويد تبديل به يكي از مردان بسيار بزرگ تاريخ خواهد شد. فرويد از كودكي استعداد بسيار بالايي را از خود نشان داد و رابطه خاص او با مادرش باعث شد تا شرايط بسيار استثنايي براي او فراهم شود تا به مطالعه و تحصيل بپردازد. رابطه يي كه خود فرويد از آن به عنوان رابطه عشقي يك فرد نسبت به مادر سخن مي گويد و آنرا دستمايه نظريات مشهور خود قرار ميدهد. درواقع بسياري از تحليلگران آثار فرويد، نظريه هاي او را تحليلي از دگي شخصي فرويد
مي دانند.
فرويد تا هشت سالگي به مطالعه آثار شكسپير به زبان انگليسي ميپرداخت. در مدرسه زبانهاي عبري، لاتين، يوناني، فرانسوي وانگليسي را آموخت و اسپانيايي و انگليسي را خود آموزي كرد. جالب اينجاست كه فرويد حرفه پزشكي را كه در آنروز نه بخاطر علاقه شخصي به آن، بلكه به اين دليل انتخاب كرد كه تصور مي كرد مي تواند از اين راه به شهرت جهاني كه مد نظرش بود دست پيدا كند. در واقع او از كودكي بدنبال اين بود تا به شهرت دست پيدا كند. چيزي كه در پايان به آن دست يافت. اما تحقيق در حيطه پزشكي عليرغم كشفياتي كه او در زمينه سيستم عصبي مارماهيها انجام داد نميتوانست تامين كننده دگي فرويد باشد و شرايط مالي بسيار بد او باعث شد تا به دانشكده پزشكي برود و بعد بعنوان يك پزشك خصوصي در يك مطب آغاز به كار كند. در جريان تحصيلات پزشكي خود توانست بورسيهيي براي تحصيل در فرانسه زير نظر عصب شناس معروف، ژان مارتين شاركو، بدست آورد. گرايش به بررسي بيماريهاي رواني بعنوان مشكلاتي ناشي از تحريكات جنسي از جمله چيزهايي است كه فرويد از شاركو آموخت. او در سال 1896 پس از چند سال مطالعه باليني برروي بيماران رواني معتقد شد كه تعارضهاي جنسي عامل اصلي تمامي بيماريهاي رواني هستند. جالب اينجاست كه خود فرويد به مسائل جنسي رابطه خوبي نداشت. او شديدا گرايشي زاهدانه نسبت به روابط جنسي داشت و بارها به بيماران خود تاكيد مي كرد تا از اين مساله دوري كنند و از قرار معلوم خود او از سن 41 سالگي دگي جنسي خود را به كل ترك كرد. اين سن مصادف بود با ظهور بيماريهاي رواني در فرويد كه شخصا به معالجه آنها پرداخت. بسياري از نظريات روانكاوي فرويد ناشي از معالجه او توسط خودش است. او در جايي مي گويد كه بزرگترين بيمار برايش خودش بوده است.
با به قدرت رسيدن نازيهاي در آلمان آثار او، ارنست همينگوي و اينشتين به صورت گسترده يي سوزانده شد. هيتلر و نازيها روانشناسي را علمي يهودي و كثيف محسوب مي كردند كه بايد جلوي اشاعه و گسترش آن گرفته شود. در سال 1938 نازيها اتريش را هم اشغال كردند اما فرويد حاضر به ترك وين نشد. پس از دستگيري دخترش و پرداختن مبالغ زيادي پول و دخالت شخصي موسوليني توانست اتريش را ترك كند و به لندن برود. فرويد در 1939 به دليل تزريق بيش از اندازه مورفين درگذشت.
بنيانگذار روانكاوي
تا پيش از فرويد تصور غالب اين بود كه بيماريهاي رواني منشا عضوي دارند و ظهور آنها در نقا بدني مبتلايان ريشه دارد. اگرچه فرويد هم در اوايل چند مقاله با همين اعتقاد منتشر كرد اما بعد به نگرشي گرايش پيدا كرد كه تا مدتها مقبول مجامع پزشكي نبود. او بيماريهاي رواني را ناشي از اختلالات رواني مي دانست و سعي داشت بوسيله روشي كه خود ابداع كرده بود و امروز به نام روانكاوي )ظهوفضقضكعطولك( مشهور است به درمان آن بپردازد. براي معرفي روشهاي فرويد در ابتدا بايد به معرفي ساختار ذهن از نظر فرويد بپردازيم.
فرويد ذهن انسان را از نظر آگاهي به دو قسمت خود آگاه و ناخودآگاه تقسيم مي كند. بخش آگاه ذهن انسان همان چيزي است كه ما در دگي خود بصورت مستقيم از آن آگاهي داريم و كليه انديشهها و تاؤرات روزمره ما را تشكيل مي دهد. ما بصورت روزمره با انديشه هاي خود سر و كار داريم و آنها را بصورت آگاهانه در ذهن خود تحليل و بررسي مي كنيم. اين بخش از ذهن آن چيزي است كه تا به حال مد نظر تمامي متفكرين بوده است و چيز جديد و غير عادي نيست. اصولا تمامي فلاسفه هنگامي كه از ذهن انسان سخن مي گويند به همين بخش از ذهن نظر داشته اند. اما نو آوري فرويد در حيطه روانكاوي آن چيزي است كه از آن با عنوان ضمير ناخودآگاه )لمكغطلقكطقم( نام مي برند. فرويد معتقد بود علاوه بر آنچه ما آگاهانه به آن مي انديشيم و آنرا به ياد مي آوريم بخش ديگري از ذهن وجود دارد كه ما به محتويات آن آگاهي نداريم. اين بخش از ذهن ما انباشته از خاطرات و تجربه هايي است كه از زمان تولد آنها را داشته ايم اما آنها را بتدريج فراموش كردهايم. علي رغم اين فراموشي و از ياد بردن، اين تجربيات نقش بسيار مهمي در دگي ما بازي مي كنند و در روش دگي و اعمال ما نقش بسيار مهمي دارند.
همانگونه كه اشاره كرديم ذهن انسان از نظر آگاهي نسبت به خاطرات و تجربيات به دو بخش آگاه و ناآگاه تقسيم شده است. اما فرويد تقسيم بندي ديگري هم در شخصيت انسان انجام مي دهد. از نظر او شخصيت انسان به سه بخش تقسيم مي شود. بخش اول نهاد )طة( است كه مخ غرايز ما است. غرايز از نظر فرويد عنصر اصلي شخصيت ما به شمار مي روند. غرايز شكلي از انرژي هستند كه در جهت منتقل كردن نيازهاي بدن به روان ما فعاليت مي كنند.
به شكل ديگر مي توان گفت كه غرايز همان ظهور رواني نيازهاي فيزيولوژيك ما هستند. براي مثال از آنجايي كه بدن ما به غذا نياز دارد، غريزه تغذيه در ما بوجود آمده است تا اين نياز را برطرف كند. غرايز ما عامل اصلي ميل هستند. يعني اين بواسطه غرايز است كه به يك چيز ميل پيدا مي كنيم. اين ميل در ما تنش و فشار ايجاد مي كند. يعني هرگاه غرايز ما تحريك مي شود نوعي فشار و تنش را در خود احساس مي كنيم. از نظر فرويد افراد بصورت غريزي به اين تمايل دارند كه اين تنش و فشار را رفع كنند. درواقع ما همواره سعي داريد تنش و فشار ناشي از غرايز را رفع كرده و به يك تعادل حياتي )طغلضللكظقكع( برسيم. ما همواره بواسطه غرايزمان در حال تجربه فشار و تنش هستيم. غرايز دائما به ما فشار و تنش وارد مي آورند تا آنها را اجابت كنيم.
غرايز همواره ايجاد كننده انرژي هستند. اين انرژي البته رواني است و تنها در روان و ذهن ما وجود دارند. فرويد از اين انرژي كه از غرايز ما ناشي شده است با عنوان ليبيدو نام مي برد. غرايز انسان بصورت كلي به دو دسته تقسيم مي شوند. دسته اول غرايز دگي )لكگ|( و دسته بعدي غرايز مرگ )لكلضقضعخ( هستند. غرايز مرگ درجهت حفظ حيات و تداوم دگي انسان فعاليت مي كنند. براي مثال غرايز توليد مثل و تغذيه جزيي از اين غرايز دگي هستند. اما غرايز دگي در جهت نابودي انسان حركت مي كنند. فرويد از طريق مطالعه زيست شناسي و رشد سلولي متوجه شده بود كه در تمامي موجودات ده تمايلي براي مرگ و نابودي وجود دارد. البته اين دسته دوم از غرايز كه فرويد از آنها نام برده است چندان مقبوليتي در بين روانشناسان نيافته است و بيشتر آنرا بعنوان نظريه يي كه بايد به زباله دان تاريخ سپرده شود محسوب مي كنند. مساله اساسي و مهم همان غرايز دگي است.
محل تمامي اين غرايز در بخشي از شخصيت ما قرار دارد كه فرويد از آن با عنوان نهاد )طة( نام مي برد. پس نهاد مخ تمامي غرايز ما است. نهاد ما خاصيت لذت جو و خودخواه دارد كه همواره در پي ارضا و دستيابي سريع به نيازهاي خود است. نهاد، فشار مي آورد تا غرايز و نيازهاي او بسرعت اجابت شوند. او رابطه يي باواقعيت ندارد و مطلع نيست كه واقعيت جلوي ارضاء آني احتياجات ما را مي گيرد و ما نمي توانيم به سرعت به خواسته هاي آن پاسخ دهيم. اما بخش ديگري از شخصيت ما چيزي است كه فرويد به آن من يا اگو)كع|( مي گويد. اگو همان بخش آگاهانه و منطقي شخصيت ما است. اگو از خود خواستهيي ندارد و تنها در جهت پاسخ دادن به نيازهاي نهاد تلاش مي كند. او با واقعيت آشنا است و مي داند كه ساختار دنيا به گونه يي است كه براي ارضا و پاسخ داده شدن به نيازها بايد صبر كرد و موقعيت مناسبي را پيدا كرد. درواقع اگو تواناييهاي انسان و ساختار جهان را مي شناسد و مي داند كه چگونه بايد خواسته هاي نهاد و غرايز را پاسخ دهد. اگو نقش عقلانيت، محاسبه گري و فرصت سنجي را در انسان بازي مي كند و همواره در معرض فشارهاي غرايز و نهاد قرار دارد. در واقع اگو را به اسب سواري تشبيه كرده اند كه سوار بر اسب سركشي است كه همان غرايز انسان هستند. اين سواركار بايد اين اسب سركش را كنترل كند و به مقصد برساند. در نهايت اينكه اگو نقش ارباب منطقي شخصيت انسان را بازي مي كند. او نقش واسطه يي را بين واقعيت و خواسته هاي غرايز بازي مي كند و همواره سعي دارد بين آنها تعادلي را برقرار سازد. براي مثال تصور كنيد كه شما گرسنه هستيد و در مقابل شما يك فروشگاه مواد غذايي وجود دارد، اما در جيب خود پولي نداريد. غرايز به شما فشار مي آورند كه سريعا به داخل فروشگاه برويد و گرسنگي خود را برطرف كنيد. اما اگو غرايز شما را كمك مي كند تا گرسنگي خود را كنترل كنيد تا به منزل برسيد و در آنجا غذا بخوريد.
اما بخش سومي در شخصيت انسان وجود دارد كه فرويد از آن با عنوان فرامن يا سوپراگو )كعظگظكمح( نام مي برد. وظيفه سوپراگو حفظ معيارهاي اخلاقي است. در واقع سوپراگو همان چيزي است كه ما در عرف روزمره از آن با عنوان وجدان )ظطقظغطلقكئ( نام مي بريم. سوپراگو بوسيله فرايند آموزش در انسان بوجود مي آيد و او را به سمت خودداري از انجام بعضي از اعمال سوق مي دهد. براي مثال اين سوپراگو است كه ما مي گويد نبايد دزدي كرد و يا دست به اعمال غير اخلاقي زد. سوپراگوي ما از نظر لجاجت و پافشاري بر خواسته هاي اخلاقي خود دست كمي از غرايز ندارد. سوپراگو گاه آنقدر بر خواسته هاي خود پافشاري مي كند كه تمايل دارد تمامي غرايز ما را سركوب كند. در واقع وظيفه اگو اين است كه بين سه چيز تعادل برقرار كند: غرايز، واقعيت و سوپراگو. او بايد همزمان به اقتضائات هر سه آنها جواب دهد. براي مثال غريزه جنسي را در نظر بگيريم. غريزه به ما فشار مي آورد كه تا بسرعت غريزه جنسي خود را برطرف كنيم. اما واقعيت ايجاب مي كند كه تا مدتي آنرا به تاخير بيندازيم. از طرف ديگر سوپراگو ما را اجبار مي كند تا معيارهاي اخلاقي را براي ارضاي غريزه خود زيرپا نگذاريم. اگو بين اين سه مساله
تعادلي برقرار مي كند و هر سه را در نظر ميگيرد.
اما مساله هميشه به سادگي رفع نمي شود. همواره تعارضهايي بين واقعيت و غرايز و از طرف ديگر بين غرايز و سوپراگو بوجود مي آيد كه براي سلامتي رواني ما ايجاد اشكال مي كند. اين تعارضها باعث بوجود آمدن اضطراب مي شود. روان ما نمي تواند اضطراب را تحمل كند و بنابراين بايد دست به رفع آنها بد. براي مثال ما نياز به ارضاي جنسي داريم و در عين حال تعارضي بين اين خواسته ما با واقعيت و معيارهاي اخلاقي وجود دارد. اين تعارض قابل رفع نيست و بنابراين اضطراب زيادي را بر ما تحميل مي كند. به هر حال اضطراب براي سلامت رواني ما بسيار مضر است بنابراين بايد راهي براي رفع آن پيدا كرد. براي رفع اين اضطراب روشهايي وجود دارد كه فرويد از آنها با عنوان مكانيزمهاي دفاعي نام مي برد. اين مكانيزمها به ما كمك مي كنند كه در مقابل اضطرابها از خود دفاع كنيم. اين مكانيزمها تصور ما را از واقعيت تحريف مي كنند. در واقع از آنجايي كه اين مكانيزمها در حالت ناآگاه ذهن ما قرار دارند و بصورت ناآگاهانه صورت مي پذيرند بنابراين ما متوجه آنها نمي شويم. اين مكانيزمها سعي مي كنند بوسيله ارايه تصويري غيرواقعي از جهان ما را در مقابل اضطرابهايي كه بر ما فشار مي آورند حفظ كنند. فرويد از هشت نوع مكانيزم عمده دفاعي در روان انسان سخن مي گويد. اين مكانيزمها عبارتند از سركوبي، انكار، والايش، واكنش وارونه، فراافكني، واپس روي، دليل تراشي و جابجايي. در سركوبي ما خواسته خود را سركوب مي كنيم و آنرا از آگاهي خود خارج مي كنيم. براي مثال علي رغم اينكه مي خواهيم از فقر نجات پيدا كنيم اما اينگونه وانمود مي كنيم كه از پول بيزاريم. در مكانيسم انكار ما واقعيت را نفي مي كنيم. براي مثال مرگ فرد خود را باور نمي كنيم. در واكنش وارونه ما دقيقا برعكس غريزه خود حركت مي كنيم. براي مثال ما عليه غريزه جنسي خود حركت مي كنيم و عليه غريزه جنسي تبليغ و فعاليت مي كنيم. در فراافكني ما غرايز خود را به شخا ديگري نسبت مي دهيم. براي مثال خودمان به دزدي تمايل داريم اما آن را به ديگران نسبت مي دهيم. در مكانيسم واپس روي براي عكس العمل به اضطراب خود اعمال بچگانه از خود نشان مي دهيم. در دليل تراشي سعي مي كنيم خواسته خود را با دلايل از بين ببريم. براي مثال علي رغم اينكه به يك نفر علاقه داريم او را بسيار بد تصوير مي كنيم تا ناكامي خود را در دسترسي به او توجيه كنيم. در جابجايي خواسته خود را منتقل مي كنيم. براي مثال اگر نسبت
به يكنفر احساس خشم داريم اما نمي توانيم او را تنبيه كنيم اين كار را با ديگران انجام مي دهيم. در مكانيسم والايش تلاش خود را به يك هدف ديگر منحرف مي كنيم. براي مثال اگر در دگي خانوادگي شكست خورده ايم بجاي آن به تحصيل و يا شغل خود توجه بيشتري مي كنيم و در آن موفق مي شويم.
اگرچه اين مكانيسم ها براي حفظ ما اجباري هستند اما تمامي اين غرايز ارضا نشده را به ضمير ناخودآگاه ما منتقل مي كنند. اين انتقال غرايز پاسخ نداده شده به ناخودآگاه مي تواند باعث بيماري رواني شود. وظيفه روانكاو اين است كه به اين خواستههاي سركوب شده آگاهي پيدا كند و آنها را با بيمار رواني يادآوري كند تا بتواند آنها را رفع كند. درواقع روانكاو سعي دارد به گونه يي اين غرايز را پاسخ دهد تا بيماري رواني ناشي از آنها را برطرف سازد. پس فرويد تمامي بيماري هاي رواني را ناشي از اين غرايز سركوب شده و پاسخ داده نشده مي داند. اين مكانيسمهاي دفاعي خواسته هاي ما را به ناخودآگاه منتقل و واقعيت را در نگاه ما تحريف مي كنند بنابراين خود بيمار از خواسته هاي خود آگاهي ندارد و براي دستيابي به واقعيت و رفع اين مشكلات به كمك يك روانشناسي نيازمند است.
تا پيش از فرويد روش هيپنوتيزم بسيار متداول بود اما فرويد از هيپنوتيزم استفاده نمي كرد. بعضي معتقدند كه فرويد به علت عدم مهارت در هيپنوتيزم مجبور شد روشهاي ديگري براي راه يافتن به ناخودآگاه بيماران خود پيدا كند. فرويد براي دست يابي به خواسته هاي سركوب شده افراد از دو روش استفاده مي كرد. يكي از اين روشها روش تداعي آزاد )قكغلضغطكللض ظظگب( است. در تداعي آزاد بيمار روي يك تخت دراز ميكشد و روانپزشك در خارج ديد او مينشيند و او را به تفكر كردن درباره گذشته وا ميدارد. روانپزشك سعي ميكند بيمار هرآنچه را به ذهن مي آورد مستقيما بازگو كند تا از لابلاي اين گفتهها به خواسته هاي پنهاني او پي ببرد. روش ديگر تعبير خواب است. فرويد اولين بار اين روش را در روانكاوي خود بكار برد و مشهور ترين كتاب او درباره تعبير خواب است. فرويد معتقد بود كه خواسته هاي نهاني و سركوب شده انسان در رويا خود را آشكار مي كنند. براي مثال كسي كه غريزه جنسي خود را سركوب ميكند، خوابهايي با مضامين جنسي مشاهده ميكند. البته اين خوابها بسادگي قابل تعبير نيستند. خواسته هاي انسان در شكل نمادها )فكضقول( در خواب ظاهر مي شوند. اين نمادها بسيار رمز آميز هستند
و يك روانشناس نياز است تا اين نمادها را تعبير كند. براي مثال فرويد معتقد است كه هرگاه ما در خواب ببينيم كه در يك فضاي عمومي برهنه شده ايم، اين نشاندهنده تمايل ما به مورد توجه قرار گرفتن است كه توسط روان ما سركوب شده است و خود را بصورت نمادين در روياها نشان مي دهد. روانپزشك با آگاه شدن به چنين خواسته سركوب شده يي بايد آنرا به بيمار اطلاع دهد و سعي كند او را در برطرف كردن آن كمك كند.
همانطور كه بسيار مشهور است، فرويد منشاء اكثر بيماريهاي رواني را در مسائل جنسي انسان مي دانست. اين اعتقاد فرويد باعث بسياري از انتقادات نسبت به او شده است. اين انتقادها هم از سوي متخصصيني مطرح شده است كه اين نظريه را با واقعيت منطبق نمي دانند و هم از سوي مبلغين مذهبي كه معتقدند اين نظريه باعث رشد بي بند و باري اخلاقي مي شود. اعتقاد فرويد مبني بر تمايلات جنسي نوزاد مورد انتقادات فراواني قرار گرفته است. البته بعضي از اين انتقادات به جهت ناآگاهي از مفهوم نياز جنسي در انديشه فرويد است. فرويد غريزه جنسي را به آن معناي رابطه جنسي مابين دو جنس نمي داند. البته او معتقد است كه رابطه جنسي بين انسان نيز خود نوعي نياز جنسي است اما نياز جنسي شامل بسياري چيزهاي ديگر هم مي شود. براي مثال تمايل كودك به لمس سينه مادر بوسيله لب و يا احساس لذتي كه طفل از دفع مدفوع خود بد