جامعه شناسى جنگ
عماد الدين باقى
یکشنبه 3 مهر 1384
جنگ از ديدگاه تئورى هاى جامعه شناسى دشوارترين بخش اين رشته است زيرا غالب صاحب نظران و تئوريسين جامعه شناسى، مقولات متعددى را مستقيماً و به طور مشخص مورد مطالعه قرار داده اند به جز جنگ و ناگزير در اين بخش بايد تا حدودى دست به استنباط زده و با رهيافت هاى تئوريك به خلق و ابداع تحليل هاى جامعه شناسانه تئوريك در خصوص جنگ بپردازيم.
مرزى كه تئورى هاى روانشناسى را از تئورى هاى جامعه شناسى تفكيك مى كند اين است كه جنگ از لحاظ جامعه شناختى يك پديده اجتماعى است. برخلاف نظريات روانشناسان كه آن را پديده اى فردى دانسته و پرخاشگرى را جزء فطرت انسان مى دانند. بنابراين تمايز اين دو ديدگاه در اين است كه روانشناسى جنگ را امرى غريزى و جامعه شناسان آن را يك ابداع فرهنگى مى شناسند. از ديگر سو ده ها صاحب نظر نامدار در جامعه شناسى وجود دارند كه پرداختن به ديدگاه فرد فرد آنها نه منطقى است، نه شدنى و ديدگاه هاى آنان در رهيافت هايى دسته بندى گرديده است كه بايسته است از زاويه اين رهيافت ها به تبيين جنگ بپردازيم. رهيافت هاى معروف تئوريك عبارتند از مثبت گرايى (اگوست كنت و سن سيمون)، تطورگرايى (تكامل گرايى)، ساخت گرايى، كاركردگرايى، تضادگرايى (ماركسيسم)، كنش متقابل نمادى، پديدارشناسى، روش شناسى مردمى، مبادله و ...
و هر كدام از اين تئورى ها نيز خود داراى شقوق و مشتقاتى هستند. نكته قابل توجه اين است اين نظريات كاملاً منفك از يكديگر نيستند اگرچه آنها را به صورت مستقل از همديگر مورد بحث قرار مى دهند اما غالباً با يكديگر تداخل دارند. مطالعه آرا و انديشه هاى ماركس نشان مى دهد كه آراى او هم تكاملى است هم ساختى - كاركردى و هم تضادى و در هر سه مكتب مطرح است با اين تفاوت كه او بر تضاد به عنوان محور اصلى حركت تاريخ و جامعه تاكيد دارد. اسپنسر نيز مانند كنت و دوركيم جامعه را مانند ارگانيسم مى داند در حالى كه دوركيم به كاركردگرايى شهرت دارد و اسپنسر به تطورگرايى و از طرفى اسپنسر را منشاء نظريات ساختى كاركردى هم مى دانند. نكته اساسى و مهم در گروه بندى همه نظريات اين است كه كليه تئورى هاى جامعه شناسى يا وفاق را در جامعه اصل مى داند يا تضاد را، يا فرد را واحد تحليل مى شناسند يا سازمان ها و ساختارهاى اجتماعى را، از اين رو نظريات جامعه شناسى از سه شق زير مستثنى نيستند:
۱- وفاق يا توافق گرايى (ساختى - كاركردى): كه شامل همه نظريات تكاملى (تطورگرايى)، نوتكاملى، داروينيسم اجتماعى، نظريات دوركيم، پارسونز، مرتون، اسپنسر، وبر و حتى ماركس در بعد ساخت گرايانه مى شود.
۲- تضادگرايى: كه شامل نظريات ماركسيستى، نوماركسيستى، نظريات دارندرف، ماركوزه، لوكاچ، گرامشى، آلتوسر، نيكولاس پولانزاس و... مى گردد. ماركس چنانكه خواهيم ديد در هر دو طبقه از تئورى هاى فوق جاى مى گيرد.
۳- كنش متقابل نمادى: كه شامل پديدارشناسى، روش شناسى مردمى، مبادله و نظريات گافمن و هومنز و هربرت ميد، آلفرد شوتز، بلومر و سايرين مى گردد.
• حالت تعادل از نظر كاركردگرايى
هر تئورى ابتدا وضع عادى را توضيح مى دهد تا معلوم شود وضع غيرعادى (بحرانى، انقلابى و نابسامان) از نظر آن چيست. بدون شك براى فهم ديدگاه كاركردى در مورد جنگ نيز ابتدا بايد وضع عادى را از اين ديدگاه شناخت.
ديدگاه كاركردى اساساً محافظه كارانه و مخالف بحران، جنگ و انقلاب است زيرا ديدگاه كاركردگرايى ديدگاه نظم است و جامعه را به عنوان يك نظام متشكل از نهادهاى اجتماعى مى بيند. كاركردگرايان جامعه را به خرده نظام ها تجزيه مى كنند.
خرده نظام سياسى يا نهاد سياسى
نهاد دين
خرده نظام يا نهاد حقوقى
خرده نظام يا نهاد اقتصادى
نهاد يا خرده نظام آموزش
نهاد خانواده
اين نهادها داراى روابط دوطرفه، پيچيده و پايدارى هستند كه شبكه روابط ناميده مى شوند.
تغيير در يكى از خرده نظام ها (نهادها) بر ساير خرده نظام ها اثر مى گذارد چون از نظر كاركردگرايان اين اجزا يا نهادها با همديگر پيوستگى دارند.
بنابراين حالت عادى يا تعادل زمانى است كه هر كدام از اجزا كار خود را دقيقاً به همان اندازه اى كه مورد نياز است انجام مى دهند كه در اين حالت مى گويند كاركرد مناسب، كارا يا فونكسيونل.
در وضعيت تعادل، نيروهاى همبستگى بر نيروهاى گسستگى غلبه دارند اما با گسترش نيروهاى گسستگى تعادل به هم مى خورد و شرايط ساختارى براى تحول، انقلاب (نابسامانى و نهايتاً جنگ) فراهم مى آيد. (انقلاب و بسيج سياسى، حسين بشيريه ص۲۲)
• مبناى نظم و تشكل نهادها و وقوع بحران ها و جنگ ها
مبناى نظم و تشكل خرده نظام ها يا نهادها، ارزش هاى اجتماعى هستند. ارزش ها محورى هستند كه هر كدام از خرده نظام ها با تكيه بر آن و براى تحقق آن عمل مى كنند. مثلاً خرده نظام آموزش و فرهنگ متكى است به ارزش علم و خرده نظام سياست متكى است به ارزش امنيت و نظم اجتماعى. وفاق روى ارزش هاى اجتماعى است كه نهادها را حفظ مى كند و اگر وفاق نباشد پايه آنها سست شده و كل نظام متزلزل مى گردد. براى مثال در جامعه به ميزانى كه ارزش ازدواج تنزل كند نهاد خانواده سست مى شود. بنابراين ارزش هاى اجتماعى و ساختارهاى اجتماعى با نهادها، رابطه متقابل دارند. ارزش ها تكيه گاه ساختارها هستند و ساختارها نيز براى تحقق ارزش ها به وجود آمده اند. بنابراين اگر ارزش ها تغيير كنند ساختارها نيز دستخوش تغيير مى شوند و اگر ساختارها تغيير كنند ارزش ها نيز متحول مى شوند تا نهايتاً تعادل لازم بين آنها به وجود آيد.
دو عامل عدم تعادل ارزش ها با محيط (ساختار) و استعداد جدال آميز بودن جامعه كه ناشى از كميابى كالا است، علت وقوع ستيزه هاست.
«نمونه اى از ناهمخوانى ارزش ها و محيط را مى توان در موقعيتى يافت كه در پايان جنگ جهانى اول رودرروى سربازان آلمانى و ساير مردم اين كشور قرار داشت. گفته شده است كه ارزش هايى كه در مقام قيصر تجلى مى يافت و ساختار اجتماعى اقتدارگرايانه اى كه در آلمان سلطنتى وجود داشت به نحو گسترده اى مورد اعتماد مردم بودند. حتى عناصر سابقاً ناراضى جامعه يعنى حزب سوسيال دموكرات، عموماً در جهت حمايت از سياست آلمان طى جنگ رأى داده بود اما در عوض يك شب محيط به نحو قابل ملاحظه اى دگرگون شد و شهروندان آلمانى به جاى نظام سلطنتى با يك جمهورى جديد و به جاى توقعات گسترده اى كه براى پيروزى داشتند با جنگى كه آن را باخته بودند روبه رو شدند، همچنين با اين امكان مواجه گشتند كه تحت حكومت بخش هايى از جامعه به ويژه سوسيال دموكرات ها قرار گيرند كه نه قبلاً حكومت كرده بودند و نه اكثريت شهروندان آنان را شايسته حكومت كردن مى دانستند.
بدين ترتيب مردم آلمان با دو امكان مواجه بودند. آنان مى توانستند يا تغييراتى را كه به ناگاه رخ داده بود پذيرا گشته و نظام ارزشى را تغيير دهند تا از عهده تبيين محيط جديد برآيند و يا آنكه براى اعاده محيطى تلاش كنند كه تجلى ارزش هاى هدايت كننده جامعه در دوران قبل از جنگ بود.» (پيشين، ص۱۳۳)
نظريه هاى تضادى (مانند نظريه ماركس) و نظريه هاى توافقى (مانند نظريه كاركردى دوركيم) در يك چيز وجه مشترك دارند. هر دو بيشتر بر عوامل خطى (تكاملى) و ساختارى تاكيد مى كنند برخلاف نظريه هاى روانشناختى كه بر عوامل دورى و كوتاه مدت تاكيد دارند، از ديد ساختارگرايان جنگ امرى اجتماعى و حاصل منازعات اجتماعى است. «منازعات سياسى نيز ناشى از ساختار منافع اقتصادى و اجتماعى است.» يكى از مهم ترين نظريات ساختارگرايانه نظريه ماركسيستى است كه فقط در درون دستگاه جامعه شناسى سياسى ماركس معنى مى دهد. ماركس تاريخ را سراسر منازعه طبقات مى داند ولى عامل اساسى و تعيين كننده اين منازعه و روند تحولات اجتماعى از نظر او شكل روابط توليدى است كه مستقل از اراده تك تك انسان ها است و شكل روابط توليدى خود تابع سطح تكامل ابزار توليد است. با رشد و تكامل ابزار توليدى روابط توليدى دگرگون مى شود و مجموعه اين روابط توليد است كه ساخت اقتصادى و بنياد واقعى جامعه را تشكيل مى دهد و بر اين اساس روبناهاى حقوقى و سياسى و اشكال آگاهى اجتماعى ايجاد مى شوند. بنابراين ماركس مبناى نظم اجتماعى را اقتصادى مى داند اما دوركيم كه به خاطر نظريه تنوع و تقسيم كار اجتماعى اش ديدگاهى ساخت - كاركردگرايانه دارد مبناى نظم اجتماعى را اخلاق مى داند، همان چيزى كه از ديدگاه ماركس روبنا بود. بنابراين نظريات ساختارگرايانه در مورد جنبه هاى ارزشى جنگ مانند جنگ عادلانه و غيرعادلانه نمى توانند همسان باشند اما ديدگاه كلى آنها درباره جنگ نيز نمى تواند خيلى مغاير باشد.
• نقش ساخت ها در جنگ
به طور كلى حوادث تاريخى از جمله جنگ ها معلول تصميم گيرى هاى فردى نيست، معلول ساخت هاى اجتماعى، اقتصادى است. در دوران فئودالى، ابزار و وسايل توليد و در نتيجه ابزار و وسايل قدرت غيرمتمركز بودند. اقتصاد عبارت بود از تعداد زيادى واحدهاى توليدى كوچك و پراكنده كه تقريباً مواه مستقلى در كشور برقرار مى كرد. كشاورزان و پيشه وران در ساختار اقتصاد توليد خانگى داراى استقلال بودند و نيروى اصلى جنگ ها را داوطلبان يا شواليه هاى اصيل تشكيل مى دادند. ارتش فاقد خودكفايى اقتصادى و متكى به اقتصاد جامعه و دولت بود لذا ساخت ها و سازمان هاى نظامى نمى توانستند با ناديده انگاشتن مطلق شرايط اقتصادى و اجتماعى عمل كنند. اما در عصر جديد وضعيت و ساختارها گونه ديگرى است، جامعه مدرن صنعتى را بايد در چارچوب توسعه و تمركز وسايل و ابزار قدرت درك كرد. توسعه جامعه صنعتى، پيشرفت و تمركز ابزار توليد اقتصادى را به همراه دارد و كشاورزان و پيشه وران جاى خود را به شركت هاى خصوصى و صنايع دولتى مى سپارند و از دل تعداد فراوانى از واحدهاى توليدى كوچك و پراكنده صدها شركت بزرگ بيرون آمد و اقتصاد و سياست كشور را به زير سلطه خود كشيد. سازمان هاى نظامى داراى نظام اقتصادى و واحدهاى توليدى مى شوند كه بيش از پيش به سوى خودكفايى مى رود و از طريق توليدات نظامى و يا صنايع و توليدات مصرفى وابسته به خود درآمد پيدا مى كنند و نوعى اقتصاد جنگ دائمى به وجود آورده و بوروكراسى ويژه خود را شكل مى دهند تا به نوعى استقلال در تصميم گيرى مى رسند. ارتش هاى دائمى و سازمان هاى نظامى جايگزين داوطلبان و امواج انسانى و شواليه ها مى گردند. در دوران جديد كشورهاى مدرن صنعتى به پيشرفت هاى گوناگونى از جمله در زمينه استفاده از ابزار خشونت و سازمان سياسى نائل مى گردند به همين جهت نقطه اوج پيشرفت در اقتصاد، سياست و خشونت كه در همبستگى با يكديگر قرار دارند امروزه در ممالك پيشرفته ترى مانند آمريكا، انگليس، روسيه و... مشاهده مى شود. آنها در تكنولوژى تبليغات و دستكارى در ذهن توده ها نيز پيشرفته تر از ممالك جهان سوم اند. ابزارهاى قدرت كه تعيين كنندگان اصلى جريان تاريخ اند اكنون در قالب سازمان هاى خاصى كه داراى استقلال اقتصادى شده اند جاى داده شد و توانايى خشونت و تصميم گيرى آنها را از خصلت تقريباً مطلق برخوردار ساخته است و به عنوان هايى تبديل كرده كه از مرزهاى جغرافيايى خود فراتر رفته و به مراكز تجمع قدرت هاى مسلط جهانى تبديل شده اند.
البته در مقايسه ممالك سرمايه دارى و سوسياليستى درمى يابيم كه در جوامع كاپيتاليستى توسعه و هماهنگى ابزارهاى قدرت به تدريج تحقق يافت ولى در جوامع سوسياليستى خيلى سريع اتفاق افتاد و ابزارهاى قدرت بدون عبور از راه هاى طولانى كه تمدن هاى غربى پشت سر گذاشتند و بدون رنسانس و بدون اطلاعات عصر بورژوازى كه به انديشه آزادى استحكام بخشيد و بدان اهميت سياسى داد ، توسعه يافتند.
اما در هر دو جامعه، علم و صنعت در خدمت نظام جنگ يا تدارك جنگ قرار گرفت و به جاى آنكه به صورت ابزارى در اختيار مردم و تحت كنترل آنها باشد به شكل يك بت فرهنگى و اجتماعى درآمد كه مى كوشيد سراسر دگى مردم را متناسب با افق هاى اقتصادى و نظامى ماشين جنگى سازمان دهد به ويژه كه توليدات بخش نظامى و سلا ح هاى مدرن به يكى از منابع مهم درآمد براى كشور هاى توليد كننده تبديل شد. به همين روى در قرون اخير ، منشأ و عامل اصلى جنگ ها، كشورهاى پيشرفته صنعتى بوده اند و ممالك توسعه نيافته معمولاً قربانى جنگ بوده يا جنگ به آنها تحميل شده است. شايد از همين حيث بتوان ادعا كرد كه فاجعه ۱۱ سپتامبر و اعلام جنگ القاعده با آمريكا از نخستين نمونه هاى آغاز جنگ از سوى ساختارهاى سنتى و عقب مانده يا جامعه اى جهان سومى است. تروريسم سازمان يافته شكل وسيع تر اين نوع جنگ است هر چند با جنگ به مفهوم اصطلاحى مورد بحث اين رساله متفاوت است زيرا جنگ ميان دو كشور رخ مى دهد.
اكنون قدرت تصميم گيرى در ممالك پيشرفته صنعتى به ويژه آمريكا در اختيار سازمان هاى نظامى، سياسى و اقتصادى است و در جوامع قبيله اى و سنتى در دست كدخدا، ريش سفيد يا مقدس بود ولى حتى در ساختارهاى سنتى نيز ساخت هاى اجتماعى نقش اصلى را در تصميم گيرى براى جنگ و صلح داشتند. مثلاً نيرومندى ساخت هاى اقتصادى خود انگيزه اى براى تصميم گيرى هاى جنگى بود. تنها تفاوت عمده اين است كه در گذشته، ساخت ها پراكنده بودند، توليد، تجارت ، حكومت و... جريان هاى جدا از همديگر بودند اما امروزه همه آنها به يكديگر پيوند خورده اند. اگر در گذشته هر كشورى از چند استان و ايالت تشكيل مى شد كه به دور يك قدرت مركزى ناتوان گرد مى آمدند و در درون هر استان نيز نوعى ساخت ملوك الطوايفى وجود داشت و كدخدايان و خوانين چيره بودند امروزه نظم سياسى با يك دستگاه اجرايى و قدرت هاى حقوقى و ادارى وسيع و فراگير به وجود آمده است و با كمك وسايل ارتباطى سريع، شاخسارهاى قدرت بر كليه سطوح ساختمان اجتماعى كشور سايه گسترده است.
چنين نيست كه جنگ ها تا هنگامى ادامه مى يابد كه به پيروزى يكى از طرفين منجر شود، بلكه به بيان دقيق تر جنگ تا زمانى ادامه مى يابد كه ساخت هاى گوناگون جامعه كشش تداوم آن را داشته باشند و قادر باشند آن را تامين كنند يعنى مدت زمان جنگ و خاتمه آن تابع ظرفيت ساخت هاى اجتماعى، اقتصادى موجود است و حتى اگر اراده گروه، قشر يا رهبر يا رهبران بانفوذ بر ادامه جنگ تعلق گيرد يا بر پيروزى ولى عملاً آنچه اتفاق خواهد افتاد اين است كه ظرفيت ساخت ها نتيجه نهايى را تحميل خواهد كرد. اين فرايند كلى و فراگير است و نظام ارزش ها و اعتقادات و هنجارهاى جامعه را نيز كه بخشى از ساختارها هستند دربرمى گيرد. وقتى ايدئولوژى كه يكى از عوامل بسيج كننده موثر در جنگ ها است خرج بسيج شود و كارايى خود را به تدريج از دست دهد و نفوذ آن دچار فرسايش گردد نه تنها جامعه دچار بحران اعتقادى و ارزشى مى شود كه جنگ نيز يكى از پشتوانه هاى مهم خود را از دست مى دهد. بنابراين چنانكه پيشتر نيز گفته شد كاركرد مناسب يا نامناسب جنگ كه عامل تثبيت يا برهم ريختن تعادل اجتماعى خواهد شد تعيين كننده تصميمات مربوط به جنگ و صلح است و هنر رهبران در تصميم گيرى هاى به موقع خواهد بود.
در ريشه يابى جنگ ها، تفاوت هاى ساختى ميان دو جامعه، استعداد بروز درگيرى و منازعه را پديد مى آورد و حتى در موارد عديده اى تشابهات ساختى ميان كشورها از نظر ابزار و سيستم سياسى و قدرت، ميزان قدرت و سازمان نظامى وجود دارد و تنها تفاوت هاى ايدئولوژيك آنها است كه خطر وقوع جنگ را در پى دارد كه نمونه هاى آن امپراتورى عثمانى و حكومت صفويه در قرن هاى ۱۱۰۱ _ ۹۴۴ هجرى شمسى و آمريكا و شوروى در قرن بيستم ميلادى هستند زيرا تعريف هايى كه در دو اردوى مخالف از واقعيت هاى داخلى و جهانى ارائه مى شود نقش مهمى در ايجاد مسائل ملى و بين المللى دارد و چاره جويى هايى كه در جهت رفع آنها مى شود نيز ريشه در ايدئولوژى هاى آنها دارد.
• انگيزه هاى ساختى جنگ، تقدير يا تصميم
پيشتر هم اشاره شد حوادث تاريخى از جمله جنگ ها به اعتبارى معلول تصميم گيرى انسان است ولى معلول تصميم گيرى فردى انسان ها نيست زيرا تصميمات فردى آنها يكى از هزاران تصميم اتخاذ شده است و نتيجه و برآيند آن ناچيز و در ميان مجموع، بى رنگ است و فقط هنگامى كه اين تصميمات فردى در راستاى واحدى قرار گرفته و به هم پيوند مى خورند يك رويداد را مى ساد و اگر انبوهى از تصميمات مغاير باشند به ايجاد نتايج كور مى انجامد. براى مثال در الگوى كلاسيك يك بازار سرمايه دارى، فروشندگان بى شمار و مصرف كنندگان بى شمار از طريق ده ها تصميمى كه لحظه به لحظه اتخاذ كرده يا نمى كنند، ساخت اقتصاد را مى ساد. درست به همين شكل است انگيزه هاى حوادث تاريخى نظير جنگ كه مطلقاً زير كنترل مستقيم انسان ها قرار نمى گيرد. حوادث فراتر از مرزهاى تصميمات انسانى معين جاى مى گيرند. به قول ماركس كه در هنگام نگارش «هجدهم برومر» مى گويد: «انسان ها تاريخ خود را مى ساد اما اين دقيقاً همان تاريخى نيست كه آنها مى خواهند بساد»، فرايافت جامعه شناختى از تقدير، حوادث تاريخى را شامل مى شود كه در فراسوى حيطه عمل دسته ها و افراد انسانى قرار دارند. از اين ديدگاه تقدير يك امر ثبات و محتوم ناشى از امر خدا يا طبيعت نيست همان طور كه از طبيعت انسان و تاريخ جدا نيست. تقدير از خصلت هاى ماهوى ساخت هاى اجتماعى معين است، توصيف مرزهايى كه در درون آن مكانيسم تقدير با مكانيسمى كه تاريخ براساس آن ساخته مى شود، مطابقت پيدا مى كند خود فى نفسه يك مسئله تاريخى است. گستره نقش تقدير در برابر نقش تصميمات روشن كدام است؟ اين موضوع قبل از هر چيز به حدود درجه تمركز ابزار قدرت موجود در يك زمان معين در يك جامعه معين بستگى دارد.
منبع:شرق
ادامه دارد