دين و سكولاريزم


گفت‌وگو با دكتركديور

شنبه 9 مهر 1384



چشم انداز ایران:
¢آقاي كديور! بحثي كه روز عيد فطر 1383 درانجمن اسلامي مهندسين باعنوان "جوانان و دين در عصر ما" كرديد مهم بود. سكولاريزم يك وجه معرفتي دارد كه در دنياي غرب به ايران آمده. ممكن است سير تحول و تعاريفي كه از آن شده و تفاوتش با لائيسيزم و سكولاريزاسيون را توضيح دهيد. در مطبوعات منتشرشده در غرب بويژه بعد از انتخابات ماه نوامبر 2004 امريكا مطالبي هست كه نشان مي‌دهد دوران سكولاريزم در امريكا به پايان رسيده است. در نظرسنجي‌هاي علمي معلوم شده كه 75درصد مردم امريكا دوست دارند رئيس‌جمهوري‌شان مذهبي باشد و نه‌تنها مذهبي باشد، بلكه بايد از گزاره‌هاي مذهبي نيز استفاده كند. در دو مقاله از توماس فريدمن(1) و دكترعباس ميلاني(2) گفته شده كه معامله‌اي بين بوش و كليسا شده كه بنيادگرايان مذهبي به بوش رأي بدهند و در مقابل بوش هم كرسي‌هاي ديوان عالي كشور را در اختيار آنها قرار بدهد كه قوانيني عليه احكام مذهبي كليسا يا به نفع هم‌جنس‌گرايي، سقط‌جنين و... تصويب نشود. توماس فريدمن در مقاله 5 نوامبر خود ـ يك روز بعد از اعلام نتايج انتخابات امريكا ـ گفت اين‌بار مردم فقط براي رأي‌دادن و انتخاب رئيس‌جمهور نيامده بودند، بلكه حال و هواي ديگري بر انتخابات حاكم بود. مردم آمده بودند امريكاي ديگري ايجاد كنند و قانون‌اساسي جديدي بنويسند. وي نوشته بود كه مردم گزينش خود را از قبل انجام داده بودند، مانند دعواي بين فاكس نيوز و نيويورك تايمز يا طرفداران تيم‌هاي فوتبال. وي نگران بود امريكاييان مذهبي با علم و آزادي دارند برخورد مي‌كنند. از ديدگاه او ديگر اختلاف بين دو حزب سياسي نيست، بلكه ابعاد عميق‌تر و فرهنگي‌تر و ايدئولوژيك‌تر پيدا كرده است. برژينسكي در كتاب "انتخاب: رهبري جهاني يا سلطه بر جهان" مي‌گويد: آقاي بوش از 11 سپتامبر تا زمان نوشتن كتاب 99 بار از واژه‌هاي ايدئولوژيك "خير و شر" و اين‌كه "حقيقت نزد ماست و هركس با ما مخالف باشد دشمن ماست" استفاده كرده است. خانم آلبرايت معتقد است اين سير همان سير خلوص ديني است كه كليسا در قرون وسطي مي‌گفت كه حقيقت نزد ماست و مخالفين خودش را تا حد مرگ مجازات مي‌كرد. در ايران برخي از روشنفكران معتقدند هركس سكولاريزم را قبول ندارد سير قهقرايي را شروع مي‌كند و حتي آن را ملاك حق و باطل نيز مي‌دانند. در واشنگتن تايمز نوشته بود كه سكولاريزم از نظر امريكا هشت ويژگي دارد: ناسوتي باشد و لاهوتي نباشد، سلاحهاي اتمي و بيولوژي و شيميايي نداشته باشد، اسراييل را به رسميت بشناسد، از شوروي هم اسلحه نخرد، صلح خاورميانه را قبول داشته باشد، در اقتصاد هم نسخه‌هاي بانك جهاني را بپذيرد و... واشنگتن تايمز حتي سكولاريزم را از فاز معرفتي درآورده و به آن ابعاد راهبردي مي‌دهد.


pبسم‌الله الرحمن الرحيم ـ از نشريه چشم‌انداز ايران تشكر مي‌كنم كه يك چشم‌انداز علمي را به روي معاصرين ما در ايران گشوده است. من هم به‌عنوان يكي از خوانندگان پر و پا قرص اين نشريه خوشحالم كه بتوانم در يكي از مباحثي كه مورد نظرتان هست شريك باشم. سكولاريزم مي‌تواند بحث مفيدي باشد و ابعاد مختلفي دارد. من مدعي نيستم كه بتوانم ابعاد آن را در يك جلسه بيان كنم ولي مي‌توانيم طرح بحث كنيم تا ان‌شاء‌الله صاحب‌نظران ديگر هم كمك كنند و مسئله در كشور ما واضح‌تر بشود. همان‌طور كه شما هم اشاره كرديد برخي در فضاي جديد بويژه در دهه اخير به اين نتيجه رسيده‌اند كه تنها راه برون‌رفت از مشكلات فعلي ايران توسل به سكولاريزم است؛ "حكومت دموكراتيك سكولار" و يا "جامعه سكولار" حتي دين سكولار. در نوشته‌هاي دوستان راديكال‌تر اين موارد بيشتر مشاهده مي‌شود. اين سوال‌ها در بين دانشگاهي‌ها، جوان‌ها، دانشجوها مطرح است كه واقعاً سكولاريزم چيست و چه بايد كرد؟ البته سكولاريزم مسئله تازه‌اي نيست، ولي به‌خاطر برخي از عملكردها در دهه اخير ايران جاذبه بيشتري پيدا كرده است و جاذبه‌اش به لحاظ كاركرد منفي دين رسمي در كشور ما و آنچه به‌نام حكومت ديني ناميده مي‌شود مي‌باشد كه بستري را فراهم كرده كه به نظر مي‌رسد بيشتر به اين روند كمك ‌كرده و مي‌كند. چه‌بسا اگر اين قرائت رسمي سيطره نداشت و ما چيزي به‌نام ولايت‌مطلقه فقيه و... نداشتيم روند گرايش به سكولاريزم اين مقدار گسترش پيدا نمي‌كرد. فارغ از اين مباحث خوب است بپردازيم به اين كه مراد از سكولاريسم چيست و گويندگان اين سخن چه معنايي را اراده مي‌كنند؟

سكولاريزاسيون به فرايندي اطلاق شده است كه طي آن از اهميت مذهب، چه در جامعه و چه در ذهن افراد مستمراً كاسته مي‌شود. واژه انگليسي سكولار (Secular) ازكلمه لاتين (Saeculum) به معني عصر، دوران، نسل يا روح دوران مشتق شده است. در قرون چهارم و پنجم به‌معناي "دنيا" نيز استعمال مي‌شده است. اولين باري كه كلمه سكولار به‌معنايي نزديك به كاربرد امروزي آن استعمال شد در عهدنامه وست‌فالي در 1648 بود كه نمايندگان فرانسه اين واژه را به‌معناي انتقال كنترل املاك و دارايي‌هاي كليسا به دولت يعني حاكمان سياسي غيرروحاني به‌كار بردند. در قرن هجدهم و در جريان انقلاب فرانسه اصل انتقال دارايي‌هاي كليسا به دولت به همه حوزه‌هاي دگي تسري داده شد. در قرن نوزدهم معناي ستيزه‌جويانه "تنظيم امور دگي بدون استعانت از ماوراي طبيعت" به سكولاريسم نسبت داده شد. هرچند در همان قرن سكولاريسم به‌معناي ديدگاهي خنثي نسبت به نهادها و مناسك ديني نيز ديده مي‌شود. در قرن بيستم سكولاريسم در تعابير مبارزه عليه حاكميت كليسا و مسيحيت، لاابالي، ضد روحاني و غيرديني رواج بيشتري يافت. ماكس وبر جامعه‌شناس مشهور براي نخستين‌بار سكولارشدن را به صورت واژه‌اي توصيفي و تحليلي و بدون بار ارزشي و هنجاري به‌كار برد كه شيوه او توسط جامعه‌شناسان پس از وي تبعيت شد.


براساس پژوهش مفهومي لاري شاينر (Larry Shiner) در 1966، سكولارشدن با شش معني مورد استفاده قرار گرفته است. به نظر مي‌رسد اين شش شاخص از خود واژه مهم‌تر باشد و هركس دم از سكولارشدن يا دفاع يا تخطئه سكولاريزاسيون مي‌د مي‌بايد به دقت منظور خود را از آن واژه تعيين كند.


معناي اول: افول دين (Decline of religion). نهادها، باورها و نهادهاي ديني كه پيش از ‌آن معتبر بودند، اعتبار و نفوذ خود را از دست مي‌دهند. اوج سكولارشدن، جامعه بي‌دين است. معرف‌هاي اين تعريف عبارتند از: افزايش نسبت كساني‌كه باورهاي ديني خود را انكار مي‌كنند يا در صحت آنها ترديد مي‌كنند، كاهش اعتبار روحانيون، كاهش عبادت‌ و حضور در كليسا يا مسجد.


معناي دوم: همنوايي با اين دنيا (Confornity with “This world”). گروه‌هاي ديني يا جوامع ديني از ماوراي طبيعت روي برتابند و بيشتر از گذشته به اين دنيا روي آورند. در حوزه اخلاق از اخلاقي كه ما را براي جهان آخرت مهيا مي‌كند دور مي‌شوند و به سمت اخلاق سازگار با مقتضيات دگي در جوامع امروزي حركت مي‌كنند. نقطه اوج سكولارشدن جامعه‌اي است كه كاملاً جذب اهداف عملگرايانه (پراگماتيستي) دگي شده و از اين حيث گروه ديني با ديگر گروه‌هاي اجتماعي تفاوتي ندارد


معناي سوم: رهايي جامعه از قيد دين (Disengagement of Scociety from Religion). جامعه از تعابير ديني كه در گذشته بر ‌آنها مبتني بود جدا مي‌شود تا خود را به صورت مستقل سامان دهد و درنتيجه دين را در عرصه دگي فردي محدود مي‌سازد. نقطه اوج اين نوع از سكولارشدن پديدآمدن ديني كاملاً دروني است كه تأثيري بر نهادهاي اجتماعي و اعمال جمعي ندارد و نيز پديدآمدن جامعه‌اي است كه در آن دين هيچ نمودي خارج از حلقه گروه‌هاي ديني ندارد. براساس اين معني سكولارشدن روندي است تاريخي كه نقش اجتماعي دين را زير سوال مي‌برد و صورت‌هاي ديگري از اقتدار را جايگزين اقتدار ديني مي‌كند و درنهايت دين را به قلمرو خصوصي دگي انسان محدود مي‌سازد. مطابق اين معني دو نحوه سكولارشدن خواهيم داشت: يكي فكري ـ وجودي -Existenlial Intelleclual و ديگري نهادي ـ اجتماعي Soclia Institvlional- . سكولارشدن نهادي ناظر به پيدايش دولت سكولار و برعهده گرفتن تدريجي وظايف ‌آموزشي و رفاهي است كه قبلاً يكي عهده‌دار آن بوده، مراد از سكولارشدن فكري ـ وجودي تلاش در راه ايجاد عرصه مستقيم براي دانش است كه از پندارهاي ماوراي طبيعي آزاد باشد. سكولارشدن علم، هنر و اخلاق شخصاً به‌معني خارج‌شدن آنها از كنترل كليسا و يا فاصله‌گرفتن آنها از قرائت خاصي از جهان‌بيني ديني است.


معناي‌چهارم:جابجايي‌باورهاونهادهاي‌ديني(Transposition of Religious Beliefs and Institvtions). دانش، الگوهاي رفتار و نهادهايي كه قبلاً در حوزه قدرت الهي بود به پديده‌هاي مخلوق قدرت بشر و در حوزه مسئوليت او تبديل مي‌گردند. در معناي جابجايي فرض بر اين است كه جنبه‌هايي از باورها و تجارب ديني از زمينه مقدس خود به زمينه‌اي كاملاً انساني منتقل مي‌گردند. نقطه اوج اين روند ديني است كاملاً انساني شده و جامعه‌اي است كه در آن كليه نقش‌هايي كه قبلاً به‌طور طبيعي برعهده دين بود از آن سلب شده است.


معناي پنجم: تقدس‌زدايي از عالم (Desacratization of the world). جهان به‌تدريج جنبه قدسي خود را از دست مي‌دهد، زيرا انسان و طبيعت موضوع تبيين علي قرار مي‌گيرد. نقطه اوج سكولارشدن جامعه‌اي است كاملاً عقلاني كه پديده‌هاي ماوراي طبيعي و رمزآلود در آن هيچ نقشي را بازي نمي‌كند. سكولارشدن به اين معني يعني انسان از دين بي‌نياز مي‌شود و براساس عقل دگي مي‌كند. نمونه كلاسيك اين ديدگاه مفهوم افسون‌زدايي(Disenchantment) ماكس وبر است كه به‌معني روند برگشت‌ناپذيري از عقلاني‌شدن (Rationalization) است. اين روند به ديدگاهي منجر مي‌شود كه براساس آن دنيا يك سلسله علي خودبنياد است.


معناي‌ششم:حركت‌ازجامعه‌اي‌مقدس‌به‌جامعه‌اي‌سكولار(Society Movement from Asacred to Secvlar) اين برداشت ناظر به مفهومي كلي از تغيير اجتماعي است. نقطه اوج سكولارشدن جامعه‌اي است كه در آن همه تصميم‌گيري‌ها برپايه ملاحظات عقلي و فايده‌گرايانه اتخاذ مي‌شود و آمادگي كامل براي تغيير وجود دارد.


حال با توجه به شش معناي سكولاريزاسيون يا سكولارشدن مشخص مي‌شود كه اين واژه در طول تاريخ تكوين خود واژه‌اي مجادله‌آميز بوده و به‌تدريج بار معنايي جديدي به خود گرفته بي‌آن‌كه معني قبلي‌اش را از دست بدهد. بنابراين حق با شاينر است كه نتيجه مي‌گيرد "واژه سكولاريزاسيون با دلالت‌ها و مفاهيم زيادي ـ بخصوص مفاهيم متضمن بي‌تفاوتي يا دشمني با پديده‌هاي ديني ـ متورم شده است. اين انباشتگي مدلول‌هاي متضاد خود به اندازه كافي مشكل‌آفرين است." بنابراين به واسطه همين تفاوت مدلول‌هاي متفاوت و گاه متضاد مي‌بايد هركس واژه سكولارشدن را به كار مي‌برد معني مورد نظر خود را به دقت بيان كند و در طول استعمال، خود نيز بدان پاي‌بند باشد. وقتي واژه دين‌زدايي از دگي و جهان تا دين‌زدايي از عرصه عمومي را دربرمي‌گيرد بدون مشخص كردن دقيق معناي مورد نظر نمي‌توان آن را استعمال كرد. به‌هرحال آنچه در تمامي اين معنا مشترك است سه‌معناي تقدس‌زدايي Desacralization، تمايزپذيريDifferentiation و جابجاييTransposition مي‌باشد.

جالب است بدانيم ماكس وبر كه اولين كسي بود كه سكولاريزاسيون را وارد جامعه‌شناسي كرد در تحليل خود درباره اين روند، خود كمتر از آن استفاده كرد. او در تحليلش از مفاهيم سه‌گانه ديگري استفاده كرد كه از شهرت بسياري نيز برخوردار شدند، يعني عقلانيتRationality، افسون‌زداييDisentchetment و انديشه‌گراييIntellectualization. هرچند عليرغم اهميت اين سه مفهوم، آنها كمتر با دقت تعريف شده‌اند.

¢آيا سكولاريسم به‌معناي جدايي دين و جامعه نيست؟


pبه بياني كه در جامعه فعلي ما مطرح شده اين‌گونه نيست. اين روند كم‌اهميت‌شدن دين را چه در جامعه چه در ذهن، نتيجه مستقيم رونق‌گرفتن تفكر علمي مدرن مي‌دانستند. گويا علم مدرن جانشين واقعي مذهب شده است. توجه كنيم كه اين روند لوازمي داشته و در جوامع مختلف اروپايي يكسان اتفاق نيفتاده است و شدت و ضعفش كاستن از اهميت دين، يكسان و يك‌گونه نبوده است. شديدترين آن در فرانسه بوده. يعني مي‌توانيم بگوييم كه تندترين برخورد نسبت به دين و جانشيني با علم جديد يا علوم‌انساني جديد به جاي دين، در فرانسه اتفاق افتاده، اما در انگلستان، آلمان يا ديگر كشورهاي اروپايي به‌شدت آنچه كه در فرانسه حاصل شده، نبوده است. لذا بيشتر هم به عصر روشنگري (Enlightment) برمي‌گردد. در ‌آن مقطع روشنگراني مانند ولتر، دالامبر، ديدرو و... از پيشقراولان لائيسيته فرانسوي محسوب مي‌شوند و مونتسكيو در مرحله بعدي است.


در فرانسه اين روند نوعاً لائيسيته ناميده شده. در معناكردن لائيسيته دشواري‌هايي داريم. تا حدودي مي‌توان روحاني‌زدايي يا مقابله با روحانيت ديني عنوان كرد. امروزه لائيك به‌معناي بي‌دين يا نادين محور و يا غيرديني به‌كار مي‌رود درحالي‌كه سكولار اين‌بار شديد را به همراه ندارد. در جامعه ما وقتي مي‌خواهند بگويند سكولار از لوازم آن انديشه استفاده مي‌كنند كه يكي از لوازمش ـ كه زياد هم رايج شده ـ جداكردن حوزه دين يا نهاد دين از نهاد سياست و حكومت است. در آغاز اين روند آنها مي‌خواستند سيطره كليسا را مورد تهاجم قرار بدهند، در چند حوزه، اين تهاجم دوران روشنگري، نسبت به سيطره ارباب كليسا صورت گرفت.


يك وجه در حوزه آموزش‌وپرورش بود. نهادهاي آموزشي تحت تسلط ارباب كليسا، كشيش‌ها و پاپ‌ها قرار داشتند. جداكردن آموزش عمومي جامعه از آموزش كليسايي قطعاً در روند دنيوي‌گرايي قرار مي‌گيرد. وجه ديگر آن، جداكردن اقتصاد جامعه از سيطره كليسا و مذهب مسيحي است. در آنجا مي‌بينيم كه بزرگ‌ترين زمين‌دار، كليساها و ارباب كليسا هستند كه بيشترين سيطره را در مالكيت‌هاي زمين دارند. اتفاقاً اول بار اين واژه سكولاريزاسيون از همين‌جا شروع شد. يعني نهادهاي غيركليسايي مالكيت زمين‌هاي عمومي را به عهده داشته باشند نه خود كليسا. وجه سوم؛ غير از آموزش‌وپرورش و مسئله اقتصاد، حوزه سياست است اين‌كه نهاد سياسي جامعه يعني دولت اصالتاً و الزاماً دست ارباب كليسا نباشد و ارزش‌هاي كليسايي تعيين‌كننده معيارهاي سياسي باشند كه اين هم جداكردن نهاد دولت و قدرت از كليسا شد. اما اين كه لزوماً سكولاريزاسيون به‌معناي جداكردن دين از سياست باشد از مسائل اصلي اين روند محسوب نمي‌شود به عبارت ديگر در اروپا به‌تدريج علوم‌جديد وارد ذهنيت و واقعيت جامعه شد و سيطره كليسا را ضعيف كرد و امور جديد كه عموماً علم مدرن بود جاي آن ذهنيت و نهادهاي سابق را گرفت. بنابراين اين جداسازي يك روند است.


¢بعضي‌ها در مورد حقوق‌بشر هم همين مسئله را مطرح مي‌كنند. به‌عبارتي، حقوق‌بشر در سازمان ملل و شوراي‌امنيت نهادينه شده است و احكام آن قطعي و قابل اجراست و جنبه جهاني هم پيدا كرده با اين توصيف مي‌گويند حقوق‌بشر يكي ديگر از وجوه روند سكولاريزاسيون است.

£من هم اين صحبت‌ها را در مورد حقوق‌بشر شنيده‌ام. جوامع اروپايي و امريكايي در مورد حقوق‌بشر بحث‌هاي فلسفي جدي‌اي مطرح كرده‌اند ـ من در ايران اين بحث‌ها را كمتر ديده‌ام يا مي‌توانم بگويم اصلاً نديده‌ام ـ اما بحث اساسي اين است كه موضوع ذكر شده در ميثاق‌هاي بين‌المللي مرتبط با اين مسئله و آنچه كه در اعلاميه جهاني حقوق‌بشر نوشته شده، مربوط به حقوق انسان اروپايي ـ امريكايي است يا حقوق مطلق انسان است؟ نسبت فرهنگ‌ها و خرده‌فرهنگ‌ها با اين حقوق چيست؟ منتقدين جدي در همان جوامع وجود دارد كه مطرح مي‌كنند در اين اعلاميه‌ها و ميثاق‌ها حتي مي‌توان مناقشه كرد و مناقشاتي هم كرده‌اند. البته به خاطر عقب‌افتادگي فرهنگي جامعه ما نسبت به آن فرهنگ‌ها هنوز اين مباحث در ايران مطرح نشده است. اينها وحي منزل نيست، حتي به‌صورت بحث‌هاي علمي هم مطرح شده است. وقتي در مورد سكولاريسم در جامعه ما بحث مي‌شود آن را يكي از مسلمات مدرنيته مي‌گيرند، درحالي‌كه وقتي وارد ادبيات معاصر، جامعه‌شناسي دين و جامعه‌شناسي سياسي مي‌شويم مي‌بينيم چنين خبري نيست. آنچه كه در جامعه ما مطرح است ادبيات نزديك به 50 سال قبل امريكا و اروپاست نه ادبيات معاصر آنجا. به‌عنوان مثال؛ بحث سكولاريسم، تا حدود سال 1975 بحث غالب جامعه‌شناسي و جامعه‌شناسي دين در دنيا بوده است. گفته مي‌شده است كه روند جوامع به‌سوي كاهش ارزش دين هم در ذهنيت و هم در عينيت جامعه پيش مي‌رود. اما از حدود سال 1975 به بعد وقايعي در دنيا اتفاق افتاده كه روند سكولاريزاسيون را با سوال جدي مطرح كرده است و ما مشاهده مي‌كنيم كه نه‌تنها دين در جوامع مختلف از ارزش سابق خود كاهش پيدا نكرده، بلكه در بسياري از جوامع، دين به‌عنوان مهم‌ترين اهرم جنبش‌هاي اجتماعي درآمده است. به‌طور مثال در ايران تحولي جدي نسبت به سكولاريزاسيون رخ داد، يعني در ايران، انقلابي‌ به‌نام دين صورت گرفت. با پيدايش انقلاب‌اسلامي روحانيت كه فكر مي‌شد كمترين نقش و نفوذ اجتماعي را در ايران داشته باشد مورد بيشترين اقبال اجتماعي قرار گرفت. در آن زمان روي جلد برخي نشريات امريكايي مطرح مي‌شد كه انقلابي به‌نام خدا صورت گرفت و يكي از مباحث اصلي، انقلاب ديني در ايران بود و ديگري جنبش ساندنيست‌هاي نيكاراگوئه كه با انقلاب ايران همزمان شد. نقش كاتوليسيسم مسيحيت در نيكاراگوئه بسيار پررنگ بود. در اين ميان بحث جنبش همبستگي در لهستان رخ داد كه ‌لخ‌والسا تحت نفوذ پاپ ژان پل دوم و جريان‌هاي كاتوليك در لهستان آن را به پيش برد.


خوزه كازاندا(Casanova) يكي از برجسته‌ترين پژوهشگران مذهب در جهان در سال 1994 اين چهار تحول را زمينه‌ساز بازگشت پيروزمندانه دين به حوزه عمومي ذكر مي‌كند. چهار واقعه، در چهار گوشه مختلف دنيا در اديان مختلف يعني هم در اسلام هم از نحله‌هاي مختلف مسيحي از كاتوليك و پروتستان و... اتفاق افتاد مثل انقلاب ايران، جنبش همبستگي در لهستان، كاتوليسيزم در نيكاراگوئه و ديگر جنبش‌هاي ديني بخصوص الهيات رهايي‌بخش در امريكاي لاتين و بنيادگرايي پروتستان در امريكا. مي‌دانيد كه آقاي بوش از اين بنيادگرايي پروتستان نهايت استفاده ـ يا سوءاستفاده ـ را به عمل آورده است. اين وقايع باعث شد كساني‌كه فكر مي‌كردند دين اهميت گذشته را در حركت‌هاي اجتماعي از دست داده به تأمل دوباره وادار شوند.

¢تحليل‌گري سه شب در دهه60 شمسي در راديو امريكا برنامه داشت مي‌گفت كه بنيادگرايي يهود منجر به دولت اسراييل شد؛ در پي آن مسلمان‌ها خودكم‌بين شدند و گفتند ما چه چيزي كمتر از يهودي‌ها داريم و مي‌خواهيم مثل آنها در صحنه سياست و حكومت باشيم. بدين‌ترتيب انقلاب‌اسلامي و بنيادگرايي اسلامي شكل گرفت و بعد به جنوب لبنان تسري پيدا كرد. اين تحليل‌گر مطرح كرد كه اين روند در حال تسري به درون امريكا و پيدايش بنيادگرايي مسيحي نيز مي‌باشد. اين تحليل‌گر مي‌گفت اصلي‌ترين خطري كه نظام امريكا را تهديد مي‌كند اين است كه كليسا در امريكا مي‌خواهد وارد سياست بشود كه اين مسئله را ما در انتخابات 2004 امريكا مشاهده كرديم.


pآنچه كه تا قبل از اين چهار واقعه كه ذكر كردم به‌دنبال آن بودند مي‌گفتند كه خصوصي‌سازي مذهب (Privatization)شكل بگيرد و مي‌خواستند مذهب را از حوزه عمومي خود خارج كنند و مذهب را خصوصي و امر شخصي بكنند و اين مسئله جالبي است. خوشبينانه‌ترين برداشت از سكولاريزاسيون اين است كه بگوييم آنها نيامدند دين‌زدايي بكنند، بلكه آمده‌اند مذهب و دين را وارد حوزه خصوصي كنند. نهضتي كه از دوـ سه دهه آخر قرن بيستم آغاز شد و الان هم ما در آن مقطع به‌سر مي‌بريم، زدودن و غيرخصوصي‌سازي مذهب بودDeprivatization)) و اين‌كه دين در عرصه عمومي وارد شود. آنچه كه امروزه جامعه‌شناسان را در ريشه‌يابي اين امر درگير خود كرده اين است كه مي‌گويند در تلقي خود از سكولاريزاسيون چه اشتباهي كرديم كه اين فكر در ما ايجاد شد كه ديگر دين در عرصه عمومي كارساز نيست، درحالي‌كه مي‌بينيم آنچه كه بيش از همه توده‌هاي مردم را به حركت درمي‌آورد و حتي در جوامع متمدن ـ نه‌فقط در جوامع عقب نگه‌داشته شده ـ عامل اقبال به رهبران و رأي‌آوردن مي‌شود، همان عامل ديني است. به‌عنوان مثال ـ همان‌طور كه شما ذكركرديد ـ انتخابات اخير امريكا بود كه مشاهده كرديم مذهب در بين جان‌كري و بوش به چه ميزان نقش بازي كرد و مسئله مذهب يكي از عوامل موفقيت رئيس‌جمهوري فعلي امريكا، بوش، بوده است.


اجازه بدهيد برگرديم به جنبه‌هاي نظري بحث. موجي جديد از حدود 1980 رونقي تازه به بحث از دين در محافل جامعه‌شناسي داده‌ است، موجي كه با انتقاد جدي از نظريه سكولاريزاسيون همراه و ملازم بوده است. نظري كه به تعبير حدن (Hadden) در 1989 مدت‌ها رنگ قداست به خود گرفته بود. جالب است بدانيم بسياري از حملات و انتقادها بر عليه سكولاريزاسيون از سوي كساني صورت گرفت كه خود زماني از تئوريسين‌هاي نظريه سكولاريزاسيون به‌شمار مي‌آمدند. پيتربرگر(Peter Berger) يكي از برجسته‌ترين اين نظريه‌پردازان است. برگر كه از بزرگ‌ترين جامعه‌شناسان ديني و در حال حاضر استاد دانشگاه بوستن آمريكا است در گذشته اين‌گونه مي‌انديشيد و پيش‌بيني مي‌كرد كه مسئله جايگاه دين در دنياي مدرن به پايان رسيده و مناسبات ديني به حداقل خودش و رو به صفر نزديك شده است. وي تحليل‌هاي خود را در كتاب "سايبان مقدس" (اين كتاب به فارسي ترجمه نشده) در سال 1967 نوشته است.


نكته جالب توجه جوانان و روشنفكران اين است كه امروزه كساني طلايه‌دار انديشه مقابله با سكولاريسم شده‌اند و زوال سكولاريسم را در دنياي ما اعلام كرده‌اند و كوس تهي‌بودن تئوري سكولاريسم را به صدا درآورده‌اند كه خودشان بزرگترين تئوريسين‌هاي سكولاريسم بوده‌اند. پيتربرگر در كتاب خود اين نكات را ذكر مي‌كند. وي 30 سال بعد در سال 1997، كتابي به‌نام "افول سكولاريسم، دين‌خيزش‌گر و سياست جهاني"(Deseculariztion of the world) را مي‌نويسد، (اين كتاب توسط افشار اميري در سال 1380 به فارسي ترجمه شده است.) جالب توجه اين‌كه يك فصل كتاب به پاپ، يك فصل آن به انقلاب اسلامي ايران و يك فصل هم به لهستان اختصاص يافته است. پيتربرگر مقدمه مبسوطي هم بر آن نوشته است. برگر رويگرداني خود را از تئوري سكولاريزاسيون نه يك تغيير نظر ص