تاملى در غزل سايه
روشن تر از آفتاب مردى*…
ميلاد عظيمى
شنبه 16 مهر 1384
هزار نقش «نو»ام در ضمير مى آمد/ تو خواستى كه چو «حافظ» «غزلسرا»م كنى
اگر چه كارنامه هوشنگ ابتهاج در زمينه آنچه شعر «نيمايى» ناميده شده، ارجمند و كامياب است اما به تصريح شاعر، گويا حكم ازلى چنين بوده كه مقام اصلى او قالب «غزل» باشد و به راستى كه در اين جايگاه است كه از هر منظرى كه مى نگرى نام او را بر فاخرترين مزارها مى يابى. توفيق شگرف غزل سايه نشان داده است كه همواره سخن مولانا كه «لفظ كهن» را از افاده «معنى نو» قاصر مى ديد، مطابق با واقع نيست و مى توان با زبانى كه آگاهانه آراسته به ظرايف و ظرفيت هاى شعر «سنتى» است، غزل سرود و آن را حتى زمزمه نيمه شب نوخاستگانى ديد كه از هر چه رنگ «سنت» پذيرفته و مى پذيرد، آزادند... در اين يادداشت مرور مستعجلى خواهيم داشت بر آفاق غزل سايه و زير و بم سبك و بلاغت و بوطيقاى او و همچنين گريزى خواهيم زد به تصحيح شامخى كه از ديوان حافظ عرضه كرده است و بر آشنايان پوشيده نيست كه اين تصحيح روى ديگر سكه غزل او است...
روشى كه براى بررسى غزل هاى سايه برگزيديم، روش مشهور و كارآمدى است كه شفيعى كدكنى در كتاب «ادوار شعر فارسى» براى بررسى دوره هاى شعر معاصر به كار برده است. ايشان براساس تعريفى كه از شعر ارائه داده است [=شعر يعنى گره خوردگى عاطفه و تخيل كه در زبانى آهنگين شكل گرفته است.] شعر هر شاعرى [و هر دوره اى] را حول مولفه هاى عاطفه، تخيل، زبان، موسيقى و شكل بررسى كرده است.
ما مى كوشيم با اختصار و به مقتضاى حال و مجال خواننده غزل سايه را از اين مناظر مورد تامل قرار دهيم. [و بديهى است كه دقت، پيراستگى و انسجام بايسته يكى مقاله علمى را از اين مختصر نبايد انتظار داشت.] اين نيز ناگفته نماند كه ما به دلايلى از ميان غزل هاى سايه تنها به آن دسته استناد كرده ايم كه در «سياه مشق» [نشر كارنامه، ۱۳۷۸] گرد آمده و لاجرم از صافى انتخاب شاعر گذر كرده است.
•••
عاطفه: زمينه درونى و معنوى شعر است و سايه اى است از «من» شاعر. در يك منظر عام «من»ها را به سه گروه «من» شخصى، «من» اجتماعى و «من» انسانى تقسيم كرده اند. بر اين اساس درباره عنصر عاطفه در غزل ابتهاج مى توان گفت:
۱- «من» شخصى در غزل سايه بازتاب كمرنگى دارد. الف _ معشوق در غزليات او معمولاً آنگونه وصف شده كه قابليت اطلاق بر «كل» معشوقان را داشته باشد [مثلاً در غزل ها از شيرينى و عشوه گرى هاى «خاص» فلان دختر دانش طلب مكتبى / ۲۶۸ ياد نمى شود بلكه توصيفات عموماً از اين نوع است: نه تاب تن كه برون مى زند ز پيراهن / كه از زلال تنت جان روشنت پيداست - كه شمول و كليت دارد]. ب _ بسيار كم به حوادث دگى شخصى خود اشاره مى رود [مواردى از قبيل سياه گوشه دان چه جاى مهتاب است - كه به روزهاى دان شاعر اشاره دارد، به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم / كنار سفره نان و پنير و چاى ترا - كه خطاب شاعر به همسرش است، بسيار كم است]. ج _ غزل هايى كه براى مخاطب خاصى سروده شده اند، بسيار كم تعداد است. [شهريار، شفيعى، شجريان، كسايى، لطفى و...] د-هيچ گونه «حسن طلب» و رشد، به زمانه و ابناى آن در غزل هاى سايه ديده نمى شود. [به قول شاعر درد برهنگان جهانم به ره كشيد / هرگز نخواستم كه به اسب و قبا رسم - كه تعريضى است بر «حسن طلب» خواجه شيراز: حافظ سرود مجلس ما ذكر خيرتست / بشتاب هان كه اسب و قبا مى فرستمت].
۲- گسترده ترين طيف تجلى عواطف در غزل سايه نشأت گرفته از «من» اجتماعى او است. جز عشق كه بازتاب وسيعى در غزل او دارد، درد برهنگان و آرزوى روزبهى نيز درونمايه تعداد فراوانى از غزل هاى او محسوب مى شود. پيش از اين گفتيم كه شاعر در غزل هاى عاشقانه اش از استغراق در مسائل شخصى و خصوصى پرهيز دارد و از اين حيث عواطف عاشقانه او محصور در مرزهاى «من» شخصى او نيست. در باب مسائل سياسى و اجتماعى هم بايد گفت كه غزل او روايت مى كند آنچه را كه بر سر او و نسل او رفته است. [چه ها كه بر سر ما رفت و كس نزد آهى / به مردمى كه جهان سخت ناجوانمرد است] غزل سايه آينه اى است كه تكاپوى فداكارانه نسلى را براى نيل به «بزمگاه آزادى» منعكس مى كند. از روزگارى تلخ كه در نهيب تندباد آن خون هزار سرو دلاور به خاك ريخت، اما البته هرگز از دل ها اميد گل آوردن نرفت ... تا ... زمانه قرعه نو مى زند به نام شما ... بوى پيراهن يوسف ز صبا مى شنوم ... و باز ... شبى رسيد كه در آرزوى صبح اميد / هزار سال دگر بايد انتظار كشيد ... از داد و داد آن همه گفتند و نكردند ... به هر چه مى نگرم با دريغ و بدرود است ... شكوه جام جهان بين شكست اى ساقى ... باز اين چه ابر بود كه ما را فرو گرفت ... گفتى كه شعر سايه دگر رنگ غم گرفت / آرى سياه جامه صد ماتم است اين و با اين همه ... نمى روى ز دل اى آرزوى روزبهى ... رود رونده سينه و سر مى زند به سنگ / يعنى بيا كه ره بگشاييم و بگذريم ... امروز نه آغاز و نه پايان جهان است ... گر مرد رهى غم مخور از دورى و ديرى ... هزار سال در اين آرزو توانم بود... بيا كه روز خوش ما خيال پرور است ...
بنابراين در يك چشم انداز غزل سايه روايتگر دگى نسلى است كه يك «تاريخ» حادثه را در كوتاهى يك «عمر» تجربه كرده است؛ نسلى مضطرب، آرمان گرا، هيجانى، سرشار از تناقض. نسلى كه يك روز سرودش [چنان ز لذت دريا پر است كشتى ما / كه بيم ورطه و انديشه كنارش نيست] است و روز ديگر [از موج خيز حادثه ها مامنى نماند / كشتى كجا برم به اميد كناره اى] نسلى به قول سايه «دلخوش به فريب» [دل ما خوش به فريبى است...] نسلى كه پس از يك عمر فرازوفرود حاصلش از آن همه كوشش ها و اميدها، نوميدى و اندوه است. [ماييم و همين غم كه خوش آميز است + دگر نگاه مگردان بر آسمان كبود ...] و پناه بردن به آن ترساى پير پيرهن چيركين [نماند جز من و چشم تو مست اى ساقى ... باده پيش آر كه در پاى تو در خواهم باخت / حاصل كار گه كون و مكان اى ساقى + تا سرانجام دل خون شد، چون خواهد بود / سرنوشتى ز خط جام بخوان اى ساقى] و سرانجام در روشناى آينه اى كه بر دستان ساقى است، شاعر نوميد خسته «تماشا» مى كند كه به روزگار شبى بى سحر نخواهد ماند، پس [منشين چنين زار و حزين چون روى زردان / شعرى بخوان، سازى ب، جامى بگردان ...]
نكته ديگر اينكه هر چند سايه به يك مرام سياسى خاصى پايبند بوده است، اما هرگز شعر خود را منبرى براى «شعار»هاى سياسى و اجتماعى قرار نداده است و نمونه هايى چون [اى پيك آشنا برس از ساحل ارس] در غزلش اندكياب است. البته در هنگامه انقلاب غزل سايه صريح تر شده است [زين تخت و تاج سرنگون تا كى رود سيلاب خون / اين تخت را ويران كنيد، اين تاج را وارون كنيد + چندين كه از خم در سبو خون دل ما مى رود / اى شاهدان «بزم كين» پيمانه ها پرخون كنيد] و به ويژه وقتى به توالى زمانى غزل ها دقت مى كنيم، سخن شاعر آشكارا معناى ديگرى مى يابد [ديدى آن يار كه بستيم صد اميد در او / چون به خون دل ما دست گشود اى ساقى...].
به اين ترتيب مسائل سياسى و اجتماعى در شعر او در هاله اى از بيان شاعرانه قرار دارد و از صراحتى كه مثلاً غزل هاى اجتماعى دوران مشروطه برخوردار بوده به كلى تهى است همچنين ابتهاج با مسائل و مفاسد مبتلا به جامعه _ دست كم در عرصه غزل _ رويارويى سخت و آشكار ندارد. به عنوان مثال انتقادات اجتماعى و سياسى موجود در غزل هاى حافظ به مراتب فراوان تر و آشكارتر از غزل هاى او است.
۳- «من» بشرى _ تاملات عرفانى و روشن بينى هاى حكيمانه بخشى از مضامين و درونمايه هاى شعر سايه را تشكيل مى دهد. ايشان چند غزل با رشحات انديشه هاى عارفانه سروده كه در زمره درخشان ترين آثار او به شمار مى رود [مژده بده، مژده بده، يار پسنديد مرا + نامدگان و رفتگان از دو كرانه زمان ...]. در اين غزل ها عرفانى ملايم و عاشقانه ديده مى شود، مثلاً تحليلى كه شاعر از جريان خلقت دارد، كاملاً مبتنى است بر آموزه هاى عرفان كلاسيك كه جهان را جلوه معشوقانه خدا در برابر نياز عاشقانه انسان محسوب مى كند [مست نياز من شدى، پرده ناز پس زدى / از دل خود برآمدى، آمدن تو شد جهان] يا در بيت [شاهد سرمدى تويى، وين دل سالخورد من / عشق هزار ساله را بر تو گواه مى كند] كه در چارچوب كلى انديشه [بيش از آن كاين سقف سبز و طاق مينا بركشند / منظر چشم مرا ابروى جانان طاق بود] قرار مى گيرد. البته بايد يادآورى كنيم كه نشانى از «تجربه» عرفانى در شعر سايه ديده نمى شود و بينش كلى او مطلقاً عرفانى نيست، به شكلى كه همين عرفان ملايم نيز در ساختار كلى جهان بينى او نقش قاطع و حضور مداومى ندارد. با اينكه عشق مرزهاى مشترك بسيارى با عرفان دارد و با آنكه سايه بسيار از عشق سخن گفته است و بسيار هم كوشيده كه در ستايش عشق شمول و كليتى به بيان خود بدهد، باز رايحه عرفان چندان از «عشق» سايه به مشام نمى رسد. در نگاهى كلى ماوراءالطبيعه [در معناى عام آن] آنچنان در غزل هاى ابتهاج حضور ندارد . به عبارت ديگر الهيات دغدغه سايه در غزل نيست و همين سكوت باعث شده كه از عمق تاثير عاطفى غزل او كم شود. در صورتى كه مثلاً زيركى حافظ در اين بود كه الهيات و مسائل مربوط به آن را در متن خلاقيت هنرى خويش وارد كرد. [چون اين مسئله به هزار و يك دليل دغدغه ابدى انسان و به ويژه انسان ايرانى است] و سپس در باب آن به گونه اى سخن گفته كه مسلمانش به زمزم شويد و هندو بسوزاند. شايد موجب شگفتى باشد كه مردى چون سايه با اين همه احاطه و عشق به حافظ از اين نكته غفلت نمايد، اما اينگونه نيست و همين قضيه گواه صادقى است بر اصالت غزل سايه و اصالت جهان بينى او. سايه در غزل تنها «زبان» و «بلاغت» حافظ را گرفته و در حوزه معانى كاملاً مستقل و اصيل است و توفيق او و قبول عام غزلش نشان داده كه مى توان حرف زمانه خود را با زبان «حافظانه» سرود و دل ها را تسخير كرد.
تخيل: در اين بخش «صور خيال» [تشبيه، استعاره، مجاز، كنايه، تشخيص و...] دو غزل سايه را براى پاسخ به اين پرسش ها مورد بررسى قرار مى دهيم: آيا تخيل شاعر قوى است و آيا صور خيال او نتيجه نگاه و تخيل شخص او است يا شاعر مقلد صرف است و يا صور خيالش «تلفيقى» است از تخيل او و ديگران؟ عناصر خيالش از كجاى دگى سرچشمه گرفته است، از طبيعت يا دگى شهرى و...؟ آيا تخيل او «بار عاطفى» دارد يا خير؟ و...
۱- در برآوردى كلى اساس كار سايه در غزلسرايى بر تصويرآفرينى استوار نيست. سايه در غزل هايش بر مجموعه تصاوير شعر فارسى، مبالغ فراوانى نيفزوده است. صور خيال او حتى آنجا كه از طبيعت مايه مى گيرد، در غالب موارد تازه نيست، البته هنر سايه در اينجا است كه روحى تازه در قالب تصاوير كهنه مى دمد و آن را از عاطفه شاعرانه خويش سرشار مى سازد. نكته ديگر آن است كه تصاوير شعر سايه در بافت كلى غزل خوش مى نشيند و به انسجام ساختار آن يارى مى رساند. مثلاً در غزل بسيار موفق «زمانه قرعه نو مى زند به نام شما» كه در هنگامه و هيجان روزهاى انقلاب سروده شده، مى بينيم كه تصاوير خيلى تازه نيست. سخن از بوى عود دل شاعر است و تنور سينه سوزان او يا در بيت [به زير ران طلب زين كنيد اسب مراد / كه چون سمند زمين شد سپهر رام شما] كاملاً عناصر و اجزاى تخيل ريشه در دگى سنتى روزگاران پيش از شاعر دارد، اما بافت كلى غزل و صدق عاطفى شاعر آنچنان بر روان و احساس خواننده سيطره دارد كه مخاطب كهنگى تصاوير را احساس نمى كند. بلكه تنها تازگى و طراوت عواطف شاعر است كه در ضمير مخاطب نشت مى كند. همچنين بيت كم مانند [ز صدق آينه كردار صبح خيزان بود / كه نقش طلعت خورشيد يافت شام شما] _ كه احاطه و تسلط شگفت آور شاعر را بر ظرايف و ظرفيت هاى «بلاغت حافظ» نشان مى دهد _ هم ملاحظه مى شود كه تصوير تازه اى ارائه نشده، اجزاى اين تصوير در ميراث ادب فارسى وجود داشته است، اما در يك رشته منظم كردن اين اجزاى پراكنده آن هم با اين ظرافت كه شبكه درهم تنيده پيچاپيچى از تناسب و تداعى را به وجود آورد، هنر بزرگ اين پير پرنيان انديش است. بد نيست كه براى آگاهى از شيوه كيمياكارى شاعر درنگى بر اجزاى بيت بالا داشته باشيم. بخشى از مضمون كلى بيت تلائم و تناسب دارد با اين مصراع حافظ [به صدق كوش كه خورشيد زايد از نفست] آينه كردار و صبح خيز نيز واژگانى حافظانه است [ساقيا آن قدح آينه كردار بيار + صبح خيزى و سلامت طلبى چون حافظ] واژه «طلعت» از عناصر كليدى بيت است كه با ايهامى درخشان بر وسعت ميدان تداعى ها مى افزايد [طلعت هم به معنى چهره و هم اشاره به طلوع خورشيد]. اما ايجاد اين ايهام هم در شعر حافظ سابقه دارد. [ز مشرق سر كو، آفتاب طلعت تو / اگر طلوع كند طالعم همايون است] هنر شاعر بيت را در ساخت و بافت نهايى آن به منشورى مانند كرده كه خواننده از هر سو به آن مى نگرد و با طيف تازه اى از تناسب و تداعى روبه رو مى گردد. [البته بديهى است كه هدف ما تحليل همه جانبه ساختار بلاغى بيت مذكور نيست] و اين نكته ها را بيفزاييد به دقت و ريزبينى عجيبى كه در انتخاب كلمه ها از حيث آوا و موسيقى به كار رفته است، بنابراين خواننده محترم شايد با نويسنده هم عقيده باشد كه در چنين سبكى از شاعرى حقيقتاً تازگى تعبيرات تصاوير، الفاظ و حتى افكار و معانى اصالت تام ندارد بلكه آنچه در مرحله نخست اهميت و ضرورت است، تلفيق و «مونتاژ» و پرداخت هنرمندانه «اجزا»ى پراكنده اى است كه از اينجا و آنجا به دست مى آيد، به اين دليل خواننده غزل سايه نبايد تعجب كند كه او مثلاً هنوز از كار و بار مربوط به مى و ميخانه و ساقى [آن هم در روزگارى كه غالب مخاطبان شعر سايه به علت جوانى بحمدالله تصور روشنى از ميخانه ندارند!] به عنوان «نمادى» براى ترسيم اوضاع زمانه استفاده مى كند. [و غالباً هم با كمال تعجب ديده ام دوستان فوق مدرن بنده اين گونه بيت ها را از حفظ مى خوانند!] و اين نقطه درست جايى است كه تاثير پذيرى سبك و بلاغت سايه را از سبك و بلاغت حافظ نشان مى دهد؛ بارى، سايه نيز همانند حافظ «فرم گرا» است [فرم به همان معنايى كه در غزل حافظ ديده مى شود] و تازگى و نوآئينى غزل را در ايجاد ساختارى منسجم و بافتى متنى مى داند؛ [همان كه از آن به «جان غزل» تعبير كرده است. [مگر ز «جان غزل» آفريده اند تنت/ كه «طبع تازه پرستم» چنين بر او شيداست] جان غزل در نگاه سايه عبارت است از احساس و انديشه سرشار شاعرانه اى كه «فرم» مناسب و آرمانى خود را پيدا كرده است.] بنابراين نيازى نمى بيند كه اوزان غريب و نامانوس را به كار ببرد، به تصويرگرايى و انتزاعى گرى جدولى «هنديانه» ميلى نمى كند، لغات و تعبيرات عاميانه و معاصر را جز در موارد محدودى استعمال نمى كند؛ از غزل براى روايت داستان هاى كوتاه استفاده نمى كند و...
۲- كاربرد اغراق و مبالغه در تصاوير غزل سايه بسيار ملايم و معتدل است.
در همان حد و حدود متعارف سنت شعر فارسى قرار دارد. [آه از شوخى چشم تو كه خونريز فلك/ ديد اين شيوه مردم كشى و ياد گرفت] و مواردى از اين قبيل.
۳- استفاده سايه از عناصر كلاسيك و حتى كليشه اى شعر فارسى هميشه توفيق آميز نيست. به خصوص در تجربيات دوران جوانى شاعر اين كاستى كاملاً مشهود است. مثلاً در بيت [گيرم كه نهان مى كنى اين آه جگرسوز/ با اشك تو اى ديده غماز چه سازم] تكرار همان كليشه ها است كه كمترين احساسى را به مخاطب منتقل مى كند. اگرچه در دوره پختگى نيز استعمال اين كليشه ها به منظور ابراز قدرت در «فن» شعر بعضاً تصاوير او را از زيبايى و تاثير تهى كرده است. [بود آيا كه ز ديوانه خود ياد كند/ آنكه جير به پاى دل شيدا زد و رفت - كه يادآور همان تناسبات مالوف ميان ديوانه و دل و جير و... است.]
۴- مواجهه با تجربه حسى ناب از طبيعت در غزل سايه بسيار كمرنگ است. تصاوير شعر او صبغه محلى ندارند؛ شاعر كمتر در اعماق اشيا و طبيعت غور كرده و به همدلى و همزبانى با آنان پرداخته است اما اين سخن البته به اين معنى نيست كه طبيعت در تصاوير شعر سايه حضور ندارد؛ خير عناصر طبيعت از مهم ترين دستمايه هاى تصويرسازى شاعر به شمار مى رود. بى مناسبت نيست كه گذرى بر برخى تصاوير طبيعت در غزل ابتهاج داشته باشيم. در اين تصوير ها شرار ارغوان وا خيز خون ناينان است و شقايق در پرده خون نغمه مى سازد. دهان غنچه از آن در شب باغ فروبسته مانده كه صبح خنده گشا روى از او نهان كرده است و سرو شكسته نقش دل او را بر آب مى د. غزل سايه از تشنگى ياسمن و آغوش خاك و بى كسى نسترن به زيباترين شكلى سخن مى رود. اگر شاعر در جوانى تصوير كليشه اى از تم پروانه و شمع ارائه كرده. [تو چو پروانه ام آتش ب اى شمع و بسوزان/ من بى دل نتوانم كه به گرد تو نگردم] به روزگار پختگى چنين شاهكارى مى آفريند [پروانه بال و پر زد و در دام خويش خفت/ پايان شام پيله ابريشم است اين] تصوير تابناكى كه از نيلوفر ساخته به خصوص با توجه به بافت استوار و متين بيت در تاريخ شعر فارسى ماندگار است [به خواب رفتم و نيلوفرى بر آب شكفت/ خيال روى تو نقشى به چشم تر مى زد]
۵- تصاوير شعر سايه انتزاعى نيست و بنابراين از حيث استعاره در همان حدود متعارف غزل كلاسيك متوقف مانده است. از ميان انواع استعاره آنچه آن را «تشخيص» ناميده اند در غزل سايه شيوع و برجستگى بيشترى دارد. در غزل سايه نسترن سر به شانه شمشاد مى گذارد و چشم باغ گريه تاريك او را نمى بيند. چنگ از شوق سر انگشت معشوق لبريز نواها است و... «معانى» نيز در غزل او تشخص پيدا مى كنند. مثلاً شراب را در برابر چشمان «عشق» اثر و گيرايى نيست يا براى بيان تلازم غم و عشق شاعر چنين تصوير درخشانى خلق مى كند [در گردنت از هر سو پيچيده غمى گيسو/ تا در شب سرگردان هر سو بكشانندت] يعنى عشق را همانند عاشقى كه كمند گيسوان معشوق [= غم ها] بر گردنش افتاده و او را در شب سرگردان [= اشاره به سياهى و رااكى و رهايى گيسوان] مى كشد آنجا كه خاطرخواه او است، تصوير كرده است.
۶- در زمينه آنچه «حس آميزى» مى نامند هر چند بسامد اين مقوله در اشعار سايه چشمگير نيست اما نمونه هاى بسيار زيبايى در غزل هاى او عرضه شده است، مثلاً «گريه تاريك» در [گر چشم باغ گريه تاريك من نديد/ اى گل ز بى ستارگى شبنم است اين] كه بسيار زيبا است و يا «غم سبز چمن» در آن غزل بى مانند [با اين غروب از غم سبز چمن بگو/ اندوه سبزه هاى پريشان به من بگو] يا تركيب تابناك «خنده نيلوفرى» [اى خنده نيلوفرى، در گريه ام مى آورى/ بر گريه مى خندى و من در گريه مى خندانمت] كه حقيقتاً در برابر اعجاز هنر سايه در اين بيت زبان ناطقه از وصف شوق ما لال است و كمى تامل نشان مى دهد كه در اين بافت فشرده چه گستره شگرفى از تناسب و تداعى ايجاد شده و چه ميدان فراخى براى التذاذ هنرى حاصل گشته است و هرگز هم حس و عاطفه شعرى فداى «صنعت گرى» و ابراز قدرت شاعر نشده است.
*عنوان مقاله برگرفته از رباعى استاد شفيعى كدكنى:
تا كى به اميد مرگ گردى بينى/ جولانگه جان دوزخ سردى بينى/ با «سايه» ما اگر نشينى يك دم/ «روشن تر از آفتاب مردى» بينى
منبع: شرق