هنر تفسيراز چشم انداز نيچه


محمدرضا قربانى

چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۴




«به همه سيستم سازان بدگمانم و از راه ايشان كنار مى ايستم. خواست سيستم، نبود درستى و راستگويى است.» اين گزين گويى كه در بخشى از كتاب «شامگاه بتان» نيچه آمده است، بيانگر نقد او از سيستم سازى، به ويژه از نوع هگلى آن است. شايد ناتوانى ما در ارائه تفسيرى مشخص و معين از فلسفه نيچه را بتوان نتيجه همين بدگمانى او نسبت به سيستم سازى دانست؛ اما به ياد داشته باشيد كه نيچه به اندازه سيستم سازان، از «سرسرى خوانان» نيز بيزار بوده است. خواننده اى كه نيچه او را «سرسرى خوان» ناميده، احتمالاً در خواندن گزين گويى ها بسيار شتابزده عمل مى كند و بر اين پيشداورى است كه براى هر گزين گويه اى يك تفسير نهايى وجود دارد كه خواننده در حين خواندن مى تواند به آن دست يابد. اما اين پيشداورى بسيار خام و نسنجيده است؛ گزين گويى هرگز يك تفسير نهايى ندارد و از اين رو مى توان بى نهايت تفسير جديد از آن ارائه داد. نبود يك تفسير نهايى از گزين گويه ها باعث مى شود تا مفسر از هرگونه شتابزدگى پرهيز كند و با درنگ كامل به طرح پرسش هاى درستى بپردازد كه در رمزگشايى گزين گويه ها بسيار راهگشا خواهند بود.
اگر چنين است، آنگاه بايد از گزين گويه اى كه در آغاز اين مقاله آمده نيز با درنگ پرسش كنيم: چرا نيچه «خواست سيستم» (Der wille system) را «نبود درستى و راستگويى» (Mangel an Rechtschaffenheit) دانسته است؟ چه ارتباطى ميان خواست سيستم و نبود درستى وجود دارد؟ به نظر مى رسد براى فهم نسبت ميان آن دو، بايد بيشتر در مورد «نبود درستى» بحث كنيم تا «خواست سيستم»، چرا كه نيچه به جاى نبود درستى و راستگويى، به راحتى مى توانست از واژه هاى «غلط» و «دروغگويى» استفاده كند. درست آن باشد كه همانند نيچه، از ديدگاه «واژه شناسى» (Philology) به اين موضوع توجه كنيم؛ هر چند، در اين واژه شناسى طبق نظر سارا كافمن (Sara Kofmann) و برخلاف ديدگاه گرانيه (Granier)، بر اين باوريم كه درستكارى واژه شناسانه (Philoligical) فارغ از گراميداشت بى چون و چراى «متنى» از هستى است كه از تفسيرهايش جدا مانده است.۱ واژه شناسى، به معنايى كه موردنظر نيچه است، هرگز ما را به حقيقت آغازين راهنمايى نمى كند، چرا كه پيشاپيش هيچ گونه حقيقتى در كار نيست و «تنها تفسيرها وجود دارند». از نظر نيچه، تفسير شرحى بر متن از پيش موجود نيست. آنچه كه پيش از تفسير وجود دارد نه متن، بلكه هاويه (chaos) است. اين هاويه كه يگانه حقيقت هستى است بى معنا است. به عبارت ديگر، حقيقت به جهان معنا، يعنى به جهان تفسير وابسته است: «تنها يك جهان وجود دارد و آن دروغين، بى رحمانه، متناقض، افسونگر و بى معنا است. جهانى كه اين گونه تشكيل مى شود جهان واقعى است.» (اراده معطوف به قدرت، ۸۵۳) واژه آلمانى (Rechtschaffenheit) معادل واژه (honest) و (proper) انگليسى است كه در زبان فارسى مى توان برابرهاى درستى، راستگويى، درستكار، امين و آبرومند را براى آن به كار برد. با آنكه اين واژه، يا واژه هاى هم خانواده آن، در بسيارى از گزين گويى ها به كار رفته، اما براى ارائه شكلى از تفسير كه مبتنى بر واژه شناسى موردنظر نيچه باشد، تنها به گزين گويه اى اشاره مى كنيم كه در پيشگفتار كتاب «تبارشناسى اخلاق» آمده است: «گزين گويى به درستى (rechtschaffen) مهر و قالب خورده، تنها هنگام خواندن آن «رمزگشايى» نمى گردد؛ برعكس اين تنها آغاز تفسير (Auselung) است و به همين خاطر نياز به هنر تفسير (Kunst der Auslegung) دارد. در جستار سوم اين كتاب، من نمونه اى از آنچه كه تفسير خوانده ام ارائه كرده ام. اين جستار تفسير گزين گويى است كه بر سر آن آمده است.» درونمايه اين بند از گفتار نيچه را، كه در واقع بيانگر نظر او درباره «تفسير متن» است و به راحتى مى توان از آن براى بحث درباره «هرمنوتيك نيچه» استفاده كرد، به صورت زير دسته بندى مى كنيم:
۱- گزين گويى نياز به تفسير و رمزگشايى دارد. ۲- اين رمزگشايى تنها در هنگام خواندن به دست نمى آيد. ۳- خواندن گزين گويى، تنها آغاز كوشش تفسيرى و كنش هرمنوتيكى است. ۴- تفسير گزين گويى به درستى قالب خورده، نياز به «هنر تفسير» دارد. ۵- نيچه در مقام يك مفسر، متن خودش را تفسير كرده تا به خواننده خود «هنر تفسير كردن» بياموزد.
اكنون مى توانيم پرسش هاى هرمنوتيكى رايج، اما بنيادينى را مطرح سازيم كه هر مفسرى بايد پيش از تفسير متن آنها در نظر داشته باشد: آيا از نظر نيچه، معناى متن همان نيت مولف است؟ آيا گزين گويى ها تفسيرى نهايى دارند؟ آيا مى توانيم تفسيرى از يك گزين گويى ارائه دهيم كه در آن كنش يا تجربه هرمنوتيكى مفسر به انتها رسد و معناى پنهان متن به چنگ آيد؟ در برابر تمام اين پرسش ها، شايد بتوانيم به سادگى چنين پاسخ دهيم كه فرض جهان متناهى و نيز تفسير نهايى براى نيچه منتفى است. جهان چونان يك متن، چشم اندازها و تفسيرهاى بى شمارى را مى پذيرد:
«تنها زاويه اى كه حق داريم از آن به دنيا چشم بيندازيم همين زاويه ديد كوچكمان است و اما برعكس دنيا بار ديگر جنبه اى بى نهايت به خود گرفته است، به اين معنا كه نتوانسته ايم مانع پيدايش بى نهايت تعبير و تفسير از آن شويم.» (دانش شاد، قطعه ۳۴۷)
به نظر مى رسد سبك نگارش نيچه نيز هماهنگ با همين ديدگاه هرمنوتيكى او شكل گرفته است. سارا كافمن در نوشته هاى نيچه دو سبك از نگارش را تشخيص مى دهد: «سبك استعارى» و «شكل گزين گويى». از نظر او اين سبك ها ويژگى آريستوكراتيك دارند و تنها عده خاصى مى توانند آنها را دريابند. اما آنچه كه در اينجا مهم است نه ويژگى آريستوكراتيك گزين گويه ها، بلكه ذكر اين نكته اساسى كه هم سبك استعارى و هم شكل گزين گويى، در برابر هرگونه تلاش براى ارائه تفسير نهايى و قطعى مقاومت مى كنند.۲ از نظر دريدا نيز ما نمى توانيم تفسير قطعى و نهايى از گزين گويى هاى نيچه ارائه دهيم. او با اشاره كردن به جمله اى از نيچه- «من چترم را جا گذاشته ام»- مى گويد: «ما هرگز با اطمينان نخواهيم دانست كه هنگامى كه نيچه در حال نوشتن اين كلمات بوده چه مى خواسته بگويد و حتى نمى توانيم بدانيم كه آيا او عملاً منظورى داشته است.»۳ به نظر مى رسد نداشتن معيار ثابت، مانند نيت و قصد نويسنده، اين اجازه را نمى دهد تا تفسيرى از گزين گويى ها ارائه دهيم كه بر تفسيرهاى ديگر برترى داشته باشد. اما اين امر تنها با توجه به معيار «نيت مولف» درست است و نه با توجه به «تفسير خواننده». آيا هيچ گونه «معيارى» در دست نيست تا توسط آن و بدون توجه به نيت مولف، بتوانيم «تفسير درست» را از «تفسير نادرست» تشخيص دهيم؟ اگر نيچه بر اين باور بود كه تفسيرهاى متفاوت از يك گزين گويى همه در يك مرتبه هستند، ديگر هيچ دليلى وجود نداشت تا در پيشگفتار كتاب «تبارشناسى اخلاق»، خود به تفسير گزين گويى اش بپردازد. الكساندر نهاماس (Alexander Nehamas) در مقدمه كتاب (Nietzsche, Life as Literature) مى گويد: «اين عقيده را مى پذيرم كه هيچ گونه استانده اى وجود ندارد تا در هر مورد تعيين كند كه كدام يك از تفسيرهاى ما درست و كدام يك نادرست هستند؛ اما فكر مى كنم- و نيز بر اين باور هستم و استدلال مى كنم كه نيچه نيز بر اين عقيده بوده است- كه برخى از تفسيرها نسبت به تفسيرهاى ديگر بهتر هستند.»۴


با آنكه فرض هرگونه تفسير نهايى غيرممكن است، اما مى توان تفسير درست را از تفسير نادرست تشخيص داد. اما چگونه؟ پيش از اين ديديم كه نيچه در پيوند با «گزين گويى به درستى قالب خورده» از «هنر تفسير» سخن گفته است. هنر تفسير چنين گزين گويه اى، امكان دستيابى به يك تفسير درست (rechtschaffen) را به ما عرضه كند. هر چند هنوز نمى دانيم چگونه مى توانيم به چنين تفسيرى دست يابيم. واژه (rechtschffen) از دو واژه (Rescht) به معناى «راست و درست» و فعل (scheffen) به معناى آفريدن و خلق كردن تشكيل شده است. مى توانيم اين واژه را به صورت تحت الفظى «درست- آفرين» ترجمه كنيم. تفسير درست گونه اى آفرينندگى (schffen) است. تفسير درست (rechtschaffen)، با توجه به هنر تفسير (Kunst der Auslegung)، همانا آفرينش كار هنرى (Kunsterliches Schaffen) است. به ديگر سخن، تفسير درست در زمره «كارهاى هنرى» است. به همين جهت است كه نيچه، تفسير را هنر (kunst) دانسته است و نه «فن» يا «روش». مفسرى كه به درستى تفسير كند، در واقع يك هنرمند است.
تا اينجا به اين نتيجه رسيديم كه مفسر يك گزين گويى «به درستى قالب خورده» در كار «آفرينندگى» است. اما او چه چيزى را مى آفريند؟ نخستين و البته سرراست ترين پاسخ به اين پرسش اين است كه مفسر معناى متن را مى آفريند. اما آيا نيچه مى تواند وجود يك «مفسر» را در حين «تفسير» بپذيرد: «سرانجام آيا ضرورى است كه در پشت تفسير مفسرى بشناسيم؟ حتى اين ابداع است، فرضيه است» .(اراده معطوف به قدرت ۴۸۱،) از ديدگاه نيچه، «خود» (self) مفسر از كنش تفسير جدا نيست. مفسر در حين تفسير، خودش را مى آفريند. چنين مفسرى را مى توان «دازاين» هايدگر دانست؛ چرا كه دازاين نيز در حين تفسير جهان، «خودش» را مى آفريند. آنچه در تفسير «خود» مهم است هستى دازاين است. هنگامى كه دازاين، به تفسير جهان يا متن مى پردازد، «تصميم مى گيرد» تا به طريق جديدى «در- جهان» باشد. مفسر در حين تفسير نه تنها معناى متن، كه به صورت هستى شناسانه، خودش را نيز مى آفريند. كنش هرمنوتيكى تفسير، كنشى است كه در آن «خود» مفسر آفريده مى شود. از اين رو هنر تفسير، هنر «خود- آفرينى» است. تفسير نيچه از گزين گويى كه در «تبارشناسى اخلاق» آمده، نمونه اى است از آفرينش و هنر تفسير كه در واقع صورت ديگرى از «خود- آفرينى» است. نيچه هرگز از نوشته ها و تفسيرهايش جدا نيست. تفسير درست/ آفريننده، نمى تواند يك رويگرفت يا تقليد صرف باشد. متن تنها نقطه شروع آفرينش هنرى و آفرينش «خود» است. الكساندر نهاماس مى گويد:
«نيچه در سراسر نوشته هايش از طريقى مثال مى زند كه شخص در آن در ساختن خودش كامياب مى شود... اين فرد كسى جز خود نيچه نيست، كسى كه آفرينندگى را به مفسر خود نشان داده، بى آنكه از او بخواهد همانند وى رفتار كند.» (نيچه: دگانى چونان ادبيات، ۸) از نظر نيچه «خود» يك باشنده ثابت و استوار نيست، بلكه چيزى است كه بايد «بشود» يا به عبارتى ديگر، «برساخته شود.» از اين رو مفسر آفريننده نه تنها معناى متن، بلكه همچنين خودش را نيز مى آفريند. تفسير درست، تفسيرى است كه به همراه هايدگر مى توانيم آن را «از آن من» يا «اصيل» (eigentisch) بخوانيم: «هستى دازاين جداى از فهم يا تفسير او از هستى و هستى از آن خود، نيست. به عبارت ديگر «خود» هرگز از تفسيرهايش جدا نيست: فهم هستى، خصوصيت معينى از هستى دازاين است... بنياد آن بر اين واقعيت استوار است كه در هر موردى، دازاين هستى خود و تنها از آن خود را دارد... در دازاين و بنابراين در فهم خاص «خود» از هستى، طريقى كه جهان به صورت هستى شناسانه فهميده مى شود، در طريقى باز مى تابد كه دازاين، در آن خودش را تفسير كرده است.» (هايدگر، هستى و زمان، ص۳۲) دازاين هرگز از تفسيرهاى خودش جدا نيست و تفسير آن از متن هستى، در هر موردى «از آن من» (jemeines) است: «گونه اى هستى به دازاين تعلق دارد، گونه اى كه هر يك از ما آن را از آن او مى دانيم... از آنجا كه دازاين، در هر حالتى فرديت يا تشخص دارد، بنابراين هر زمان كه بخواهيم، مى توانيم به خود يا ديگرى اشاره كنيم و هميشه از يك ضمير شخصى استفاده كنيم: من هستم، شما هستيد.» (هستى و زمان، ۳۷- ۳۶)
مفسر آفريننده، كسى است كه در كنش تفسير «خودش» را مى آفريند و در اين كنش همواره تصميم مى گيرد تا فرديت بيابد: «دازاين در هر حالتى، اساساً امكانات خودش است، پس هر «از آن منى» مى تواند در هستى اش، «خودش» را برگزيند يا آن را دربازد، يا تنها به نظر آيد كه چنين مى كند.» (همان ۶۸)
واژه آلمانى (Eigentlich) هم به معناى «اصيل» است و هم به معناى «از آن من». اصيل يا نااصيل بودن دازاين چونان حالتى از هستى، براين واقعيت استوار است كه هر دازاينى توسط يك «از آن من» مشخص مى شود. بنابراين تفسير درست، از سوى ديگر، يك تفسير «اصيل» و «از آن من» است؛ يعنى تفسيرى كه برخاسته از «در- جهان- بودن» مفسر است و حاكى از تجربه هرمنوتيكى او. اما اشاره نيچه، به «سيستم سازان» بيشتر متوجه هگل است؛ در «دانشنامه» (Encyclopaedia) هگل مى خوانيم: «نمى توان يك فلسفه را محصول علمى دانست، مگر آنكه يك سيستم باشد. از فلسفه غيرسيستمى تنها مى توان انتظار شرح و توصيف خاطرات شخصى را داشت كه براى سامان دادن به محتواى خود فاقد هرگونه اصلى است.» از نظر نيچه به علت وضعيت تفسيرى شناخت و برخوردارى مفسر از چشم اندازى كه از «در _ جهان- بودن» او برساخته شده است، فلسفه هميشه يك «خاطره گويى شخصى است» بنابراين هر فلسفه اى كه چنين واقعيتى را انكار كند، فاقد «راستگويى و درستى» است. درخواست هگل براى به دست آوردن شناخت مطلق محكوم به شكست است، زيرا چنين درخواستى به دنبال نظرگاهى است كه بدون پيش انگاره و نامشروط باشد و اين نظرگاه هرگز به دست نمى آيد:
«بى كم و كاست بايد گفت علم «بى پيش انگاره» در كار نيست، چنين چيزى گمان ناپذير است و ضدمنطقى: همواره مى بايد فلسفه اى «ايمانى» نخست در كار باشد تا آنكه علم از راه آن جهتى، معنايى مرزى و روشى حق حياتى پيدا كند.» (تبارشناسى اخلاق، ۱۹۹) هر سيستمى مى بايست توسط ايمانى برانگيخته شود. اين ايمان آن چيزى است كه نيچه در «شامگاه بتان»، «خواست سيستم» و در «تبارشناسى اخلاق»، «خواست حقيقت» مى نامد: «يك چيز نامشروط را نمى توان شناخت ورنه نامشروط نمى بود. به شناخت درآمدن در هر حال همواره به اين معنا است كه خود را در رابطه اى شرطى با چيزى قرار دهند... آن كسى كه در پى آن است كه امر نامشروط را بشناسد ميل دارد كه اين امر به او ربطى نداشته باشد و همچنين همين چيز نبايد به هيچ كس ربطى داشته باشد. اين تناقض را ايجاب مى كند... ميان خواست شناختن و ميلى كه به ما ربطى نداشته باشد.» (همان) خواست سيستم نبود درستى و راستگويى است؛ تفسيرى است از جهان كه مفسر خود را نفى مى كند. براى نيچه حقيقت همواره پيرو دگانى است. فلسفه سيستم ساز در كوشش خود براى درك كل، در نهايت انكار دگانى است و «گشودگى» اى را كه براى تفسير آفريننده ضرورى است ناديده مى انگارد.
اما در آغاز اين مقاله بيان كردم كه نمى توان يك تفسير نهايى از گزين گويى هاى نيچه ارائه داد. در اين صورت تفسير ارائه شده در اينجا نيز نبايد و نمى تواند آخرين تفسير باشد. ما در واژه شناسى كلمه rechtschaffenheit آن را در ارتباط با گزين گويى اى خوانديم كه در پيشگفتار كتاب تبارشناسى اخلاق آمده است. اما اين واژه در گزين گويى هاى ديگرى نيز آمده است. براى مثال در «آنك انسان» نيچه، لايب نيتس و كانت را بزرگترين مانع درستى فكر اروپا intellektuel Reschtschaffenheit Eropa grossen Hemmschuhe den مى خواند. (آنك انسان، قضيه واگنر۲،) در همان كتاب مى گويد كه فرانسويان از جمله دكارت به لحاظ «درستى فكر» صدها بار پيشروتر هستند (همان۳،) در كتاب «شامگاه بتان»، فلسفه كانت را الگويى براى «راستگويى» نمى داند. (شامگاه بتان، قطعه ۴۲) جالب آنكه در «فراسوى نيك و بد» از تركيب «درستى دردناك» (herzbrechendrechtschaffen) استفاده مى كند. واژه كليدى «Rechtschaffen» در ارتباط با هريك از اين گزين گويى ها معناى جديدى مى يابد و بنابراين مى توان تفسير جديدى را ارائه داد.
از سوى ديگر اگر گزين گويى اى را كه در آغاز مقاله آمده از نو بخوانيم و اين بار به جاى واژه «درستى و راستگويى» از «خواست سيستم» آغاز كنيم، آنگاه بايد در انتظار تفسير جديد و بنابراين «آفرينش خود» ديگرى باشيم. با اين وصف مى توانيم از اكنون پرسش هاى تفسير آينده را مطرح سازيم: منظور نيچه از «سيستم» چيست؟ آيا نيچه خود از يك فراسيستم (metasystem) استفاده نكرده است؟ آيا نمى توانيم فلسفه نيچه را از طريق گونه هاى ديگر سيستم كه در مهندسى سيستم ها به آن سيستم خود فرآور (autopoesis) يا سيستم بازتابنده (refelexive) مى گويند قرائت كنيم؟ آيا اين سيستم ها به نحوى نمى تواند آموزه هاى مهم نيچه نظير «دگرديسى» يا «بازگشت جاودانه همان» را توضيح دهند؟ تفسير فلسفه نيچه توسط اين سيستم ها ضمن آنكه مى تواند متن نيچه را سرشار از خوانش هاى جديد كند، از سوى ديگر نيز مى تواند انديشه بسيارى از مفسرين ايرانى را كه به بهانه بدگمانى نيچه از سيستم و سيستم سازى، او را تا حد يك عارف _ آن هم از نوع ايرانى آن _ جلوه مى دهند با چالش جديدى مواجه سازد.
كتاب شناسى:
۱-Kofman, Sarah, Nietzsche and Metaphoreس, trans. Duncan Large, The Athone Press, London, 1993,p.138
۲-Ibid. pp.114-115
۳-Derrida, Jacques, Spurs: Nietzches Styleس, trans. Barbara Harlow, University of Chicago Press, 1979, p.123
۴- Nehamas, Alexander, Nietzsche: Life as Literatureس, Harvard University Press, 1996, p.3
منبع: شرق