نان خشكيها و نمكيهاي پايتخت
شيوا زرآبادي
پنج شنبه 21 مهر 1384
سايهاي روي ديوار، بزرگ و بزرگتر ميشود. سايه دنبال كودكياش ميگردد. از كوچهاي به كوچهي ديگر. در گرماي ظهرهاي تابستان و روزهاي سرد و ابري زمستان. سايه مثل يك گوژپشت است. صداي نفس خستهاش توجهات را از ديوار به پيادهرو منحرف ميكند. پسرك گوني بزرگش را روي زمين ميگذارد، آه بلندي ميكشد، كمرش را ميمالد. به كف دستهايش نگاهي مياندازد، زخماند و سياه، دستهايش را ميمالد. در سبد آهني زباله را باز ميكند. ميداند چه ميخواهد. در يك چشم بههم زدن آنچه را كه به دنبالش آمده از زبالهها برميدارد و در گونياش مياندازد. به اطرافش توجهي ندارد، انگار دنياي او دنياي ديگري است. نفس عميقي ميكشد، گوشهي گوني را مچاله ميكند و آن را با تمام زور روي كولش مياندازد. بدن نحيف هفت و هشت سالهاش زير گوني پنهان ميشود و تنها پشتي خميده و كيسهاي بزرگ ميماند، سايهاي كه محو ميشود. دنياي او دنياي ديگري است.
دستگاه اول
يكي از خروجيهاي جادهي خاوران (بلوار امام رضا) به شهرك كاروان (راضيه) ميرسد. اينجا يك دستگاه است، محلي كه نانخشكيها يا پلاستيكجمعكنهاي منطقه آنچه را از آهن، نان خشك و پلاستيك جمع كردهاند به اينجا ميآورند. اين دستگاه قسمتي از يك گاژار تعمير اتومبيل است. ته اين دستگاه محل نانخشكيهاست. سرپرست يا صاحب دستگاه، گونيهاي كارگران را به نوبت وارسي ميكند. پلاستيكها، آهن و نانخشكها را جداگانه با "قپان" يا ترازو و ميكند و جلوي اسم هر كدام از كارگرها در دفتر عددهايي را مينويسد. عددها و مواد جمعآوري شده است و براساس آن به كارگرهايش پول ميدهد. بچهها چيزهايي را كه جمعآوري كردهاند گوشهاي از دستگاه ميريد يك طرف نانخشك، يك طرف ضايعات آهن و يك طرف پلاستيك. دو آلونك درست بين دو كوه زباله، محل خواب و استراحت كارگران است. آلونكي كه براي تن خستهي نوجواني كه حداقل هشت ساعت را در كوچههاي شهر در گرما و سرما يكروند زبالهها را گشته و هر روز سعي ميكند براي دستمزد بيشتر زبالهي بيشتري جمع كند، حكايت هتل چهار ستاره را دارد.
نزديك پانزده نفر در اين دو اتاق دو در سه متري ميخوابند. لوازم اتاق همه از بركت وجود زبالههاي مردم شهر تامين شده، پتو، متكا، قوري و حتي پوسترهاي ستارههاي بدنسازي و سينما كه بر ديوار است. زباله نه فقط معشيت آنها را تامين ميكند بلكه ديوارهاي آلونكشان را هم بر پا كرده است. ديوارهايي كه از جنس ورقههاي آهني و حلبي كهنه و گزده، مقوا و كيسهي نايلون است. در اين آلونكها مگسها حكمراني ميكنند، مگسهاي چاق و چلهاي كه هر روز در شيرابههاي سياهرنگ جاري بر زمين بيرون آلونكها غلت ميند.
جلوي دهان و بينيات را نميگيري تا آنچه را كه اين كودكان و جوانان با آن دگي ميكنند عميقاً تجربه كني و مسلما آنچه استشمام ميكني بويي است كه ما شهريها كمتر آنرا تجربه كردهايم.
كارگران اين دستگاه از هفت ساله تا چهل ساله هستند. غير از تنها جوان ايراني ديپلمهي بيست ساله كه خواهرزادهي صاحب دستگاه و سرپرست آنهاست، همهبيسوادند. حتي بعضيشان سنشان را هم نميدانند. اكثراً پنج ماه است به اينجا آمدهاند و افغاني هستند و خانوادههايشان در هرات.
حاج قاسم سر ميرسد. صاحب دستگاه است. تر و تميز است. اصلاً شباهتي به تصويري كه تو از ارباب دستگاه در ذهنت ساخته بودي ندارد. جدي، كاري و حسابگر بهنظر ميرسد. دوست ندارد آنجا زياد معطل كنيم چون ميگويد اين دستگاه غيرمجاز است و ميخواهد ما را به محل ديگري كه مجاز است ببرد.
بيستودو سال است كه حاج قاسم در اين كار است، خيلي زودتر از ورود شهرداري، به اين عرصه وارد شده، او پيمانكاري است كه در مزايدهي شهرداري براي كرايه دادن زبالهجمعكني مناطق به پيمانكاران، اين منطقه را اجاره كرده است. خودش ميگويد: "اولين پيمانكاري است كه از سال هفتادوشش با بازيافت شروع به كار كرده است."
دربارهي كارگرانش ميگويد: اكثراً افغانياند، هر سه ماه ميروند افغانستان كارتشان را تمديد ميكنند و بر ميگردند. ايرانيها مثل افغانيها كار نميكنند. اين دستگاه را تازه براي شبكارها گرفتهاند. "بار اصلي را در سولهي ديگري كه حاج قاسم از شهرداري كرايه كرده است، ميند. حاج قاسم و همكارانش سه تا دستگاه دارند. با وجوديكه طبق قانون، كارگران دستگاههاي مجاز بايد با لباس مخصوص زرد يا نارنجي در شهر تردد كنند اما هيچكدام لباس تنشان نيست. حاج قاسم ميگويد: "داخل دستگاه روپوش نميپوشند، بيرون كه ميروند ميپوشند." نميگذارد ما با كارگران دستگاهش صحبت كنيم و ما را به سولهي شهرداري ميبرد. آنجا اوضاع مرتبتر است و حاج قاسم با صبر و حوصله، تمام قسمتها را نشان ميدهد و ميگويد: "براي اجارهي اين منطقه بيست ميليون تومان به شهرداري اجاره دادهام. الان هم بيست آموزشگر دارم كه خانه به خانه به مردم آموزش تفكيك زباله ميدهند و مردم هم خودشان در خانهها جداسازي ميكنند و جداگانه به كارگران ما ميفروشند. بايد ماهانه بيش از بيست ميليون تومان درآوريم كه بتوانيم حقوق كارگرها را بدهيم."
در سولهي حاج قاسم ضايعات آهن پرس ميشود و مستقيم به كارخانجات ذوب آهن فرستاده ميشود، پلاستيكها براي آب شدن به آسياب ميرود و نانخشكها به دامداريهاي اطراف تهران فرستاده ميشود. نزديك شصت كارگر پلاستيكجمعكن و نانخشكي با اين سوله و حاج قاسم در ارتباط هستند. حاج قاسم آهن را كيلويي هفتاد تومان از خردهپا ميخرد و صدوده تومان به كارخانه ميفروشد.
او ميگويد كارگرهاي اين دستگاه مجاز، قرارداديهستند و ماهي دويست هزار تومان حقوق ميگيرند. جمعآوري آهن را به بچههاي بيست سال به پايين نميدهيم. بچههاي كوچكي هم هستند كه براي ما كار ميكنند تا امورات خانوادههايشان بگذرد و هر شب پنج و شش هزار تومان پول به خانه ميبرند. من خودم هيچوقت نميگذارم بچهي خودم اين كار را بكند، اما خوب مجبورم چون خانوادههايشان درماندهاند. حداقل اين بچهها دزدي نميكنند، دارند كار ميكنند. من چه كنم؟"
باغ نانخشكي
بسياري از صاحبنظران معتقدند پلاستيكجمعكنها يا زبالهگردها همان نانخشكيهايقديم هستند كه با گسترش شهرنشيني و بر اساس دگي امروزي تغيير شكل دادهاند. با وجود حرمتي كه مردم براي نان قائل بودند با افزايش جمعيت شهرها به دليل گسترش روند شهري شدن، بالا رفتن رفاه نسبي و عدم پخت صحيح نان ضايعاتي از آن بر جا ميماند كه خانوادهها آنرا بهطور جداگانه جمعآوري ميكردند و در ازاي گرفتن نمك به نمكيها يا نانخشكيها ميدادند. به تدريج تعداد نمكيها بيشتر و شكل كارشان پيشرفتهتر شد، عموماً از گاري دستي استفاده ميكردند و در ازاي دريافت نان، سبد و آبكش و ظروف پلاستيكي ميدادند و بعدتر نان خشك را ميخريدند. نانخشكيهاي قديم اكثراً ايراني و افراد فقيري بودند كه شغل و تخصص خاص يا توان جسمي و فكري كارهاي درآمدزا را نداشتند. آنها يا از روستاهاي اطراف به شهرها ميآمدند يا در حاشيهي شهرها دگي ميكردند، به تدريج نانخشكيها براي خود گروههايي تشكيل دادند و در حاشيهي شهرها يا در مكانهاي اسكان غير رسمي در داخل شهرها مسكن اختيار كردند. آنها اكثراً داراي نسبتهاي فاميلي يا قومي بودند. بهتدريج پس از ورود مهاجران و پناهندگان افغاني به ايران تعداد افغانيهايي كه وارد اين شغل ميشدند افزايش يافت به طوري كه هماكنون بيشتر نانخشكيها به خصوص غيرمجازها افغاني هستند.
طبق آخرين آمارهاي وزارت رفاه و تامين اجتماعي تعداد پلاستيكجمعكنهاي تهران شش هزار نفر است. مطابق با اطلاعات پايان نامهي كارشناسي ارشد اكبر پخشي نيا كه از اسفند هفتادونه تا خرداد هشتاد به مدت چهار ماه به پژوهش دربارهي كودكان زبالهگرد افغاني پرداخته، پنج گروه نانخشكي در تهران به سر ميبرند. نانخشكيهاي ايراني كه دستگاههاي آنها در حوالي ميدان شوش و مولوي قرار دارد با جمعيتي حدود هزار نفر، نان خشكيهايي كه در محلههاي قرچك ورامين دگي ميكنند با جمعيتي حدود 900 نفر ايرانيو افغاني.حدود 1100 نفر در دستگاههاي جنوب شرقي تهران، گردنهي تنباكويي، غني آباد و اشرف آباد دگي ميكنند و حدود 2000 نان خشكيايراني و افغاني در نقاط مختلفي از جمله شهرك كاروان، مسعوديه و اتابك اسكان دارند. نان خشكيهاي مجاز حدود 1000 نفر هستند كه تحت پوشش سازمان بازيافت شهرداري و بيشتر افغاني هستند. (از آنجا كه طرح بازگشت افغانها به كشورشان در حال اجراست، اين ارقام دائماً در حال تغييرند.)
در گردنهي تنباكويي، نزديك سه راه سيمان در جادهي ورامين ورودي تپههاي شرقي اين گردنه، منطقهاي وسيع به نام باغ نانخشكي وجود دارد كه به صد دستگاه معروف است و در هر دستگاه ارباب اقدام به وكشي، خريد ضايعات و انبار كردن جداگانهي ضايعات مينمايد. در اين محل حداقل 750 نفر دگي و كار ميكنند كه نود درصدشان افغاني و صد نفر از آنها كودك هستند. اين دستگاهها زير نظر سازمان بازيافت شهرداري نيستند.
پس از اينكه در سال 1379 با حضور نيروي انتظامي و شهرداري آلونكهاي پلاستيكجمعكنهايي كه در جادهي خاوران و شهرك كاروان وجود داشت تخريب و ضايعات جمعآوري شده ضبط و افغانيها از منطقه فراري شدند ساكنان اين مناطق پنج كيلومتر دورتر به شهركهاي غنيآباد، اشرفآباد و زمانآباد از توابع شهرستان ري نقل مكان كردند. قبلاً اين مناطق روستايي و داراي زمينهاي كشاورزي و دامداريهاي محلي، كه براي صيفي كاري و سبزي كاري و كشت علوفه مورد استفاده قرار ميگرفتند بود. اما بعد به تدريج با گسترش شهر تهران اين نقاط نيز با افزايش جمعيت تبديل به شهركهاي حاشيهاي تهران شدند و اكنون بيشترين دستگاههاي نانخشكي، بر روي زمينهاي كشاورزي، باغها و دامداريها بنا شدهاند. طبق تحقيق بخشينيا در سال 79 از يكي از اين دستگاهها كه داراي 55 كارگر بود، مشخص شد كه تمام آنها افغاني، زبانشان فارسي و مذهبشان سني است. 48 درصد از افراد اين دستگاه كمتر از 19 سال سن داشتند 27 درصد 20-24 ساله، و بقيه 24 ساله و بالاتر بودند. 92 درصد آنها روستايي و 7 درصد شهري بودند.61 درصد بيسواد و 32 درصد سوادي (در حدّ ابتدايي و كمتر) داشتند. همچنين 63 درصد از اين افراد مجرد و 36 درصد متاهل، 25 درصد داراي كارت اقامت در ايران و 74 درصد فاقد آن بودهاند. محل اقامت خانوادهي 16 درصد آنها ايران و 83 درصد افغانستان بودهاست. 30 درصد براي ادامهي دگي در كنار ديگر اقوام ، 27 درصد به دليل آنكه با شغل و حرفهي ديگري آشنا نيستند، 25 درصد چون كار يا شغل ديگري پيدا نكردهاند و 14 درصد به دليل آنكه در مشاغل ديگر مورد آزار قرار ميگيرند به كار نانخشكي روي آوردهاند. 81 درصد نانخشكيها خانوادههاي 6 نفر و بالاتر داشتهاند و در زمان اين بررسي 70 درصد از آنان ظاهراً سالم و 29 درصد بيمار بودند.
افراد بيمار اين دستگاه داراي ناراحتيهاي پوستي، كليه، پادرد، بيماري صرع، سردردهاي شديد و ناراحتيهاي عصبي بودهاند. 63 درصد اين افراد معتاد بودهاند؛ و اعتياد به سيگار و ناس بيش از اعتياد به ساير مواد در بين گروه مورد بحث رواج داشته است (ناس مادهاي است كه از توتون سبز به دست ميآيد و استعمال آن ميان افغانيها به هيچعنوان زشت نيست و جزو يكي از عادتهاي آنان است.)
در اين تحقيق به چگونگي نگاه نانخشكيها به رفتار ماموران انتظامي، شهرداري و سازمان بازيافت پرداخته شده است. به عنوان نمونه در مورد رفتار مردم، 45 درصد نانخشكيها رفتار مردم را مهربانانه، 25 درصد با مدارا، 16 درصد بيتفاوت، 9 درصد با گذشت و 3 درصد خصمانه عنوان كردهاند. دربارهي نگرش نانخشكيها به ماموران انتظامي نتايج اين تحقيق نشان ميدهد كه 29 درصد آنان رفتار مامورين را متوسط، 27 درصد نسبتاً خوب و 20 درصد نسبتاً بد ارزيابي كردهاند. نگرش 32 درصد از نانخشكيها به ماموران شهرداري نسبتاً بد، 27 درصد متوسط، 18 درصد بد و 12 درصد نسبتاً خوب گزارش شده است.
از سوي ديگر نانخشكيها معتقدند 25 درصد مردم آنها را ولگرد، 23 درصد خلافكار، 21 درصد خانهبهدوش، 14 درصد كاسب و 9 درصد گدا تلقي ميكنند. نانخشكيها ارزيابي واحدي از نگرش ماموران نيروي انتظامي نسبت به خودشان ندارند. 30 درصد معتقدند ماموران آنها را افرادي ميدانند كه بهطور غير مجاز تردد ميكنند، 23 درصد تصورميكنند ماموران آنها را مشكلساز ميدانند، 20 درصد فكر ميكنند ماموران به آنها به چشم خلافكار نگاه ميكنند و 16 درصد نيز فكر ميكند ماموران به آنها به چشم افراد بدبخت نگاه ميكنند، اما از نظر 27 درصد نانخشكيها ماموران شهرداري آنان را زباله دزد، 27 درصد خلافكار، 25 درصد مزاحم كار شهرداري و 14 درصد افراد بدبخت و بيچاره ميدانند و تقريباً مشابهي اين ارقام نيز براي ادراك نانخشكيها از تصور ماموران سازمان بازيافت نسبت به آنان صدق ميكند.
***
انجمن حاميان كودكان كار و خيابان از سال 81 با هدف تعليم و تربيت، ارتقاي سطح دگي، بهداشت و درمان، كمك به كودكان و نوجوانان آسيب ديدهي اجتماعي و انجام خدمات مشاورهاي فعاليت خود را آغاز كرده است و نزديك به دو سال است كه بهطور خاص پروژهي حمايت از كودكان زباله گرد را به اجرا در آورده است.
خجسته حسينيپور دربارهي فعاليتهاي انجمن ميگويد: "خدمات ما صرفاً مادي نيست زيرا اين كودكان كار ميكنند و پول در ميآورند؛ بنابراين ما بيشتر سعي ميكنيم آسيبهاي آنها را كمتر و دنياي كودكانه را به آنها معرفي كنيم."
حسينيپور مهمترين مساله را در برخورد با كودكان زبالهگرد، نوع برخورد شهرداري ميداند و ميگويد: "اين بچهها بهطور غير مستقيم كارگر شهرداري هستند، به اين معني كه وقتي شهرداري با پيمانكار يك منطقه قرارداد ميبندد و زبالههاي يك منطقه را به آن پيمانكار ميدهد، بايد در قراردادها پيمانكار را موظف كند كه شرايط مناسبي را براي اين بچهها فراهم كند. اين بچهها در بدترين شرايط دگي سر ميكنند به خصوص آنها كه خانواده ندارند و با اربابها دگي ميكنند. در محل خواب اين افراد موش وسوسك و مارمولك و بچه يكجا كنار هم هستند. اين بچهها به دليل بيسرپرست بودن و نداشتن تربيت صحيح، حتي مهارتهاي ابتدايي را براي دگي ندارند. كسي كه در اين شرايط دگي كرده باشد، مسلماً نميداند چگونه سازگار باشد يا چگونه احترام بگذارد"
حسينيپور دربارهي نحوهي كار انجمن در پروژهي حمايت از كودكان زبالهگرد ميگويد: "ما ابتدا بچهها را پيدا كرده و سپس از طريق خودشان مناطق را شناسايي ميكنيم و بعد سعي ميكنيم با آنها و اربابشان ارتباط بيشتري برقرار كنيم. معمولاً از مسجد يا حسينيهي نزديك محل دگي آنها اجازه ميگيريم كه همراه با اين بچهها برنامهها و جشنهايي در آنجا داشته باشيم. به عنوان مثال كاري كه در منطقهي پنج در محلهي كن با همكاري مسجد امام حسن عسكري انجام داديم اين بود كه جلساتي را با حضور بچهها برگزار كرديم و به بچهها لباسكار، ماسك، دستكش، نوار شبرنگ، لوازم بهداشتي مثل صابون، ناخنگير، مسواك و خمير دندان داديم. اين بچهها با مايع ظرفشويي دست و صورت و موهايشان را ميشستند. مرحلهي بعدي برگزاري كلاسهاي سواد آموزي بود. براي عيد 84، سفرهي هفتسين را در مسجد آماده كرديم و منتظر بچهها مانديم تا براي سال تحويل به مسجد بيايند اما ارباب، ديگر نگذاشت از اين جلوتر برويم و ارتباط ما قطع شد. من ارباب اصلي منطقه را بعد از سه ماه نتوانستم ببينم ولي خرده ارباب را مجاب كرده بودم كه اجازه بدهد با بچهها ارتباط داشته باشيم. در حال حاضر در منطقهي 19 مشغول به فعاليت هستيم."
او رمز موفقيت و سامانپذيري اين كودكان را منوط به برقراري ارتباط صحيح با آنها ميداند و ميگويد: "در تصور كودكي كه در آن شرايط رشد يافته اصلاً اين موضوع نميگنجد كه آدمهايي هستند كه ميخواهند به او كمك كنند، اين بچهها آنقدر آسيب ديدهاند كه نسبت به همهبياعتماد هستند. اصلاً بخشي از بدبختي جامعهي آسيبديده اين است كه نسبت به قشر معمولي جامعه اعتماد ندارد. بنابراين ما بايد اول در بچهها اعتمادسازي كنيم. يك راه براي جلب اعتماد آنها اين است كه مكانهايي داشته باشيم بدون هرگونه بايد، چند تا ميز و نيمكت، ديوار قابل شستوشو، تلويزيون، يك مددكار و يك روانشناس. جايي كه تمام وقت باز باشد تا كودكان بتوانند خودشان به آنجا بيايند. اين راه حل كه بچهها را به زور سوار مينيبوس كرده و بگوييم "جمعآوري كودكان خياباني" مسلماً كارساز نيست. ما بايد آنقدر در را بهروي اين بچهها باز بگذاريم كه كودكان از ما بپرسند: تو چه كار ميتواني براي من بكني؟ اين مرحلهي نيازسنجي است. تا به اين مرحله نرسيم داستان به نتيجهي مثبت نميرسد. قضيه كاملاً دو طرفه است ممكن است ارگانهاي مربوط خواسته باشند به اينها كمك كنند اما از طرف ديگر معادله كه كمكگيرنده است نپرسيدند كه" به چه شكلي ميخواهي به تو كمك كنيم؟"
در تحليل چگونگي شرايط موجود حسينپور معتقد است: "انجمن ما با كار كردن كودكان مخالف است اما در شرايطي كه نميتوانيم جايگزيني براي كار كودك در نظر بگيريم تا او بتواند براي خانوادهاش درآمد كسب كند. به نظرم بايد شرايط كار را آسان كنيم. بايد در همان شرايط مقداري از حقوق و نيازهاي اوليه را به بچه بدهيم. من اگر نميتوانم مانع زبالهگردي كودك شوم - چون اين قدرت را ندارم - اقلاً نگذارم سرش را روي زمين بگذارد. براي شهرداري فراهم كردن يك سوله و فرش كردن چند تا اتاق پيشساخته هزينهاي ندارد."
حسينيپور دربارهي يكي از تجربههاي اين انجمن ميگويد: "بچههاي افغان واقعاً فوقالعاده بودند به ما ميگفتند به جاي شيريني به ما ميوه بدهيد و بعد از چند جلسه گفتند شما قول سوادآموزي به ما داده بوديد و تهديد كردند كه اگر سوادآموزي را شروع نكنيد ديگر به اينجا نميآييم. آنها ميخواستند با دست پر به افغانستان برگردند. اما اين را مقايسه كنيد با بچههاي ايران كه خانواده داشتند و ما در منطقهي نعمتآباد با راضي كردن ارباب با آنها ارتباط برقرار كرديم و براي برگزاري كلاسها با مسجد محل هماهنگ كرديم، اما آنها پيغام دادند كه نميآيند، چون فكر كردهاند ما براي آنها برنج و روغن ميآوريم. آنها براي سوادآموزي با ما كاري نداشتند. اينها همهاش مساله است. نميدانم چهكسيبايد فرهنگسازي كند، بالاخره يك روز بايد شروع كنيم."
دستگاه دوم
و انتهايي را كه چند چرخدستي و چند نفر پشت آن سوارند ميبيني، پس دستگاهها همين اطرافند. اينجا جادهي ورامين و محلهي غنيآباد از توابع شهرستان ري است. بچههاي كوچك در خرابههاي اطراف بازي ميكنند. و چند تايي هم در كانال آب شنا ميكنند. بقالها جلوي دكانهايشان نشستهاند. به دستگاه حاج حميد ميرسيم. اينجا در جنوب شرقيترين جاي تهران همهچيز به شديدترين شكل ممكن بروز ميكند. يك گاراژ عريض و طويل كه سمت چپش كارگاه سنگ خردكني است. صداهايي كه با صداهاي شهر بيگانه است، صداهاي بسيار مهيب و گوشخراش. سمت راست كارگاه دباغي، دو كارگر پوستها را ميشويند بدون ماسك و روپوش، آنطرفتر محل نانخشكيهاست. 6 تا آلونك 2 متري با 20 كارگر پلاستيكجمعكن. اينجا هم همان سهتپهي نانخشك، ضايعات آهن و پلاستيك ديده ميشود. روبهروي آلونكها محل پارك كردن چرخدستيهاست. به نظر ميرسد اگر از عمر بازيافت پلاستيك در ايران يك دهه، از عمر اين چرخدستيها پنجاه سالي ميگذرد. حتماً از اولين چرخدستي كه نوع بشر ساخته مندرستر و ساده است. اما خوب، مسلماً از اينكه بار را بر پشت حمل كنند بهتر است. از چرخدستيهاي اين كارگران ميشود فهميد كه اينها غير مجاد. يعني با حداقل لوازم و بدون لباس مخصوص كار ميكنند.
ته گاراژ دامداري است، گاوها لمدادهاند، وضعشان از آدمهاي اينجا بهتر است، بوي غريبي به مشام ميرسد بوي طويله، بوي زباله، بوي دباغي، بوي فقر و بوي بدبختي.
آلونكها از نظر كثيفي آنچنان وحشتناكند كه بايد كلمات جديدي به فرهنگ لغات براي توصيف يك مكان غير بهداشتي و آلوده اضافه كرد. مگسها، زمين لجن، جوي لاغري كه چيزي جز آبي سياه و چركمرد و متعفن از آن نميگذرد.
صاحب اين گاراژ حاج حيدر است و صاحب دستگاه زاهد. زاهد افغاني متاهلي است كه 28 ساله است و در ايران دگي ميكند. اينها يك شيفت كاري دارند. 12 ظهر تا 10 شب و به مناطق 3، 10، 2، 11 و 1 ميروند. كارگرها چرخ ندارند، صاحب دستگاه به آنها چرخ ميدهد. از زاهد ميپرسم زمستان كارتان بهخاطر شرايط هوا و اين كه بايد ساعتها در كوچهها و خيابانها راه برويد سختتر است. "بله، قيمت ضايعات هم پايينتر ميآيد." زاهد نانخشك را از كارگرانش كيلويي چهل تومان ميخرد و 60 تا 70 تومان ميفروشد قيمت نانخشك به خيسي و خشكي آن بستگي دارد. اينجا همه مجردند جز زاهد كه متاهل است و با خانوادهاش در اشرف آباد دگي ميكند. امروز روز تعطيل بچههاست. همه اهل تسنن هستند. ميگويم چرا جمعهها تعطيل نيستيد؟ ميگويد: "جمعه بار بيشتري گير ما ميآيد. كارگران بازيافت تعطيلند. مجازها و بازيافتها اگر ما را ببينند، چون غير مجازيم بههمان گير ميدهند. چرخ بچهها را ميگيرند و بارشان را ميبرند."
بسمالله شانزده ساله، كم سنترين پسر اين آلونكهاست. پنج ماه است در اين دستگاه است. بيسواد است، افغاني است و خانوادهاش در افغانستان دگي