روشنفكران اروپايي و منورالفكران ايراني
رضا شجاعيان
پنج شنبه 29 مهر 1384
 
 
براي فهم و شناخت واقعيت جريان روشنفكري در ايران، پيش از هر چيز بايد به فهم و درك روشنگري و روشنفكري در غرب نايل آمد، چرا كه روشنفكري در ايران چه به لحاظ تاريخي و چه از لحاظ نظري محصول و نتيجه بسط فرهنگ و تفكر جديد است. اساسا ظهور جريان روشنفكري و آغاز عصر تنوير افكار در غرب وجه تسميه جرياني است كه در ايران عصر قاجار «منورالفكر» ناميده شد. واژه روشنفكران معمولا براي توصيف افرادي به كار گرفته ميشود كه عمدتا به كار فكري ميپرداد. 
به اين تعريف ميتوان معناي ضمني خلاق بودن و نقاد بودن را نيز افزود. با اين حال از روشنفكران نميتوان تعريف واحدي عرضه كرد. از يك ديدگاه ميتوان تعاريف واژه روشنفكران را به سه دسته تقسيم كرد: در دسته اول روشنفكران كساني هستند كه در خلق و حفظ ارزشهاي غايي و تغييرناپذير در زمينه حقيقت، زيبايي و عدالت نقش دارند. در دسته دوم، روشنفكران مبلغان عقايد، بنيانگذاران ايدئولوژيها و نقادان وضع موجود هستند و بالاخره در تعاريف دسته سوم از منظر جامعهشناختي روشنفكران به عنوان قشرهاي اجتماعي به شمار ميآيند كه در توسعه و پيشبرد فرهنگ جامعه نقش دارند. روشنفكران به عنوان ذهن جامعه خواه ناخواه با ساخت قدرت سياسي برخورد پيدا ميكنند و اغلب ميان اين دو تعارضاتي رخ ميدهد. روشنفكر كسي است كه براي انديشه و فكر دگي ميكند. دلبستگي او به دگي فكري شباهت بسياري به دلبستگي مذهبي دارد. بطور كلي روشنفكران ارزشهاي جديد ايجاد ميكنند يا به ارزشهاي قديم جامهيي نو ميپوشانند، دستگاههاي فكري جديد براي تبيين وجوه مختلف دگي عرضه ميكنند، از وضع موجود سياسي و اجتماعي انتقاد ميكنند و بطور خلاصه از چنبر چارچوبهاي رايج در انديشه، فرهنگ، 
علم و هنر بيرون ميروند. روشنفكران چون معمولا وضع موجود را مورد انتقاد قرار ميدهند، چپگرا تلقي ميشوند. روشنفكر با دانشمند كه صرفا دانش مياندوزد تفاوت دارد. چنانكه فيخته گفته است: «دانش روشنفكر بايد براي استفاده جامعه به كار برده شود. روشنفكر بايد مردم را با نيازهاي واقعيشان و وسايل برآوردن آنها آشنا سازد.» گرچه ممكن است روشنفكران به صورت فعال عليه وضع موجود اعتراض نكنند، ليكن همواره به مقتضاي كار فكري خود وضع موجود را در مقايسه با اوضاع خيالي بهتري ناخوشايند مييابند و خواهان ميزاني از دگرگوني ميشوند. به سخن ديگر روشنفكر همواره وضع موجود را با وضع ديگري كه بر اساس اصول مجرد در ذهن خود تنظيم كرده است مقايسه ميكند و مقايسه هميشه منشا نارضايتي است. 
روشنفكران به لحاظ تاريخي محصول پيدايش فلسفههاي مبتني بر شك و ترديد نسبت به عقايد سنتي بودهاند. در تاريخ اروپا اومانيستها از نخستين گروه هاي روشنفكري به حساب ميآيند. روشنفكران غربي كه محصول روند سكولاريسم و جنبش اومانيسم و ليبراليسم بودند، نخستين بار در انقلاب فرانسه كوشيدند انديشههاي خود را جامه عمل بپوشانند. عقلگرايي مهمترين خصيصه فكري روشنفكران در اروپا بود. در سايه چنين گرايشي بود كه آنها وضع موجود و نهادهاي اجتماعي و سياسي فرسوده را مورد انتقاد قرار ميدادند. عقلگرايي و آرمانگرايي روشنفكران عصر انقلاب فرانسه و نقد نهادهاي فرسوده موجود مبين نگرش طبقه بورژوازي بود كه ميخواست از طريق بازسازي روابط توليد و نهادها و اشكال آگاهي، جهان اجتماعي و سياسي موجود را در هم بشكند.
روشنفكران قرن هجدهم در اروپا در واقع سخنگوي بورژوازي بودند. آرمانهاي آنان يعني آزادي، برابري حقوقي، اصلاح اقتصادي و مالي، ناسيوناليسم و سكولاريسم در حقيقت همان آرمانهاي بورژوازي اروپا بود. به اين معني روشنفكران آن عصر نيروي انساني مستقل و جداگانهيي به شمار نميرفتند. بطور كلي مهمترين رشته وابستگي گروههاي روشنفكري به طبقات اجتماعي را بايد در علايق فكري و آرمانهاي نظري آنها يافت.
با استقرار نظام سرمايهداري و سلطه بورژوازي و تحقق بسياري از آرمانهاي روشنفكران اروپايي در عصر جديد، نقش نقد اجتماعي در كارويژههاي روشنفكري كاهش محسوس يافت. از اواخر قرن نوزدهم به بعد نيز جنبش روشنفكري تازهيي در قالب نهضت سوسياليسم و ضديت با سرمايهداري پديدار شد. جو فكري روشنفكران قرن بيستم در همه جا تحت تاثير اين جنبش قرار داشته است. عدالت اجتماعي، سوسياليسم و ضديت با سرمايهداري از آرمانهاي عمده روشنفكري در قرن بيستم بوده است.
روشنفكران و سياست
روشنفكران داراي سه نقش عمده در دگي سياسي هستند كه اولين آن نقد نظام سياسي است. اين كارويژه روشنفكران ممكن است به صورت نفي كامل نظم موجود بروز كند يا فقط قسمتهايي از آن را در بر گيرد. به هر حال ميزان ديدگاه بدبينانه و انتقادآميز آنان نسبت به وضع موجود از جايي به جاي ديگر و در زمانهاي مختلف متفاوت است. روشنفكران نقش سياسي قابل ملاحظهيي در جنبشهاي اجتماعي، بسيج تودهيي و انقلابها ايفا ميكنند. ايدئولوژي و تبليغات ايدئولوژيك لازم براي تدارك انقلاب اغلب كار روشنفكران است. ماهيت كار فكري، روشنفكران را انتزاعي و اصولي بار ميآورد. بطور كلي در دورههاي بحراني و تغيير كه بيش از دورههاي ؤبات و آرامش، مردم با قلب خود فكر ميكنند، نقش صاحبان فكر و انديشه هم فزوني ميگيرد.
دومين نقش روشنفكران در دگي سياسي را ميتوان مشاركت آنان در سياست دانست. برخي نويسندگان بويژه در سنتهاي ايدهآليستي و راديكال نفس مخالفت با وضع موجود و طبعا عدم مشاركت در دستگاه قدرت را جزو ويژگيهاي ذاتي روشنفكري تلقي كردهاند.
با اين حال نقش روشنفكران در سياست به شركت در قدرت محدود نميشود و آنها ممكن است در سطوح و اشكال گوناگون و بطور مستقيم يا غيرمستقيم در دگي سياسي تاؤير بگذارند. نفوذ غيرمستقيم روشنفكران در دگي سياسي اغلب بسيار مهمتر از شركت مستقيم آنها در سياست است. نشر ايدئولوژيهاي سياسي معاصر در همه جا كار روشنفكران بوده است. تبليغ انقلاب، اصلاح، ناسيوناليسم، سوسياليسم، كمونيسم و انترناسيوناليسم بدون وجود روشنفكران تصورناپذير است. مشاركت روشنفكران در سياست اشكال گوناگون دارد. از جمله بايد از اعمال نفوذ بر سياستهاي دولتي يا افكار عمومي، مشاركت در دگي سياسي و قبضه قدرت، مشاوره سياسي و جز آن نام برد. سومين و آخرين نقش روشنفكران كه در اينجا موردنظر است كنارهگيري و عزلتگزيني از دگي سياسي است. معمولا در شرايط وقوع مصيبتهاي گيجكننده و احساس سرخوردگي و توهمزايي و احساس تغييرناپذيري شرايط سياسي گرايش به بيعملي و كنارهجويي از سياست افزايش مييابد. از نظر اجتماعي وضعيت حاشيهنشيني زمينه مناسبي براي گسترش كنارهجويي سياسي است. مثلا همواره بخشهايي از اقليتها و ان و روشنفكران در چنين وضعيتي قرار دارند.كنارهجويي از سياست در نتيجه سه عامل پيدا ميشود: يكي فقدان انگيزش براي شركت در دگي سياسي، دوم فقدان امكانات لازم نظير آموزش، اطلاعات، ارتباطات و غيره و سوم فقدان فرصت عمل از نظر سياسي به علت بستهبودن ساخت قدرت.
ادوار تاريخي روشنفكري در ايران
از اواسط دوران صفويه، دور جديدي از روياروييها و مواجهات تاريخي مابين تمدن غرب و شرق آغاز شد. اين دوره جديد با حضور فعال سلطهگرايانه استعمار غربي در كشور همراه بود و مدرنيسم، محصول عيني همين مواجهه تاريخي تمدنها در آن دوران و در زمان قاجار و عهد فتحعليشاه است. فريدون آدميت در اين باره ميگويد: «تحول افق فكري در ايران در سده سيزدهم كه جنبش مشروطهخواهي تنها يكي از تجليات آن است، فصلي است از تاريخ برخورد جامعههاي كهن شرق با مدنيت نو مغربزمين». دوره آغازين جريان روشنفكري شامل زمان فتحعليشاه، عصر مشروطه و دوران حاكميت رضاشاه ميشود. نقش روشنفكران اين دوره تنها يك نقش سياسي در دگي مردم نبود، بلكه يك جنبه ساختاري و بنيادي داشت.
در ايران طبعاص نقش روشنفكران مدرن بويژه در آغاز تحول و نوسازي از حد ايفاي نقش در دگي سياسي بسي فراتر ميرفت و جنبهيي اختياري و بنيادي يافت. روشنفكران در كنار عالمان مذهبي از عوامل عمده تكوين ساخت دولت جديدي بودند كه پس از انقلاب مشروطه برقرار شد. روشنفكران اوليه ايران نخستين نمايندگان انديشههاي نوين بويژه ليبراليسم، سكولاريسم و تجدد بودند. ميرزا ملكم خان، ميرزا فتحعلي آخوندزاده، حسين خان سپهسالار، ميرزا صالح شيرازي، شيخ احمد رومي و ميرزا آقا خان كرماني را بايد از پيشروان جنبش روشنفكري ايران به شمار آورد. از سال 1320 روشنفكران در ايران وارد دوره جديدي ميشوند.
اين دوره كه مصادف است با زمان سلطنت محمدرضا پهلوي و تمام دوران سلطنت وي را تا حدودي پوشش ميدهد و تقريبا انتهاي اين دوره با شكست كامل و تمام عيار ماركسيسم در ايران )سال 1360( به پايان ميرسد. از سال 1320 و پس از آن سه حركت عمده سياسي اجتماعي و فكري با ويژگيهاي خاصي به ظهور رسيد كه عبارتند از حركت كمونيستي كه نمايندگي آن را حزب توده و اقمار آن برعهده داشتند. اين حزب توسط جمعي از منورالفكران ايراني و متمايل به ماركسيسم و با سرمايه دولت شوروي تاسيس شد. با كودتاي 1332 روشنفكران ماركسيست تقريبا بطور كامل از عرصه فعاليت سياسي داخل كشور حذف شدند و تنها در اواخر دهه چهل و پنجاه بود كه هستهها و محفلهاي پراكنده ماركسيستي كه از خط مشي چريكي و نظامي تبعيت ميكردند و در مقايسه با حزب توده، وابستگيهاي كمتري به شوروي داشتند، ظهور كردند و در دو سال پاياني حكومت پهلوي تقريبا منهدم و متلاشي شدند. دومين حركت، حركت ملي بود كه احزاب ملي نظير حزب ايران و جبهه ملي به رهبري دكتر مصدق سردمداران آن بودند. حركت ملي اساسا يك حركت مذهبي نبود، اما ضد دين هم نبود و با روحانيت و مذهبيون تعامل داشت. حتي ورود رهبران روحاني به صحنه مبارزه را ميتوان يكي از علل كمك به حركت ملي دانست كه باعث شد تمام اقشار ملت، اعم از ديني و غيرديني به اين جبهه جذب شده و در خدمت اهداف ملي و قطع استيلاي اجانب و كسب استقلال واقعي و تحقق حاكميت ملي ياري رسانند.
حركت اسلامي سومين پديده سياسي بود كه ظهور پيدا كرد. البته حركتهاي اسلامي در تمام حيات سياسي و اجتماعي ايران نمود و نقش داشته است اما اين بار با قدرت و عمق بيشتري وارد عرصه شده و موجبات فروپاشي نظام سلطنتي را فراهم ميآورد. اين حركت نوين اسلامي با تركيب دو جريان عمده اسلامي، يكي جريان دانشگاهي و ديگري جريان حوزهيي )كه هر دو اصولگرا هستند اما جريان دانشگاهي حركتي نو و جريان حوزه جرياني سنتگرا است( از گذشته حركت اسلامي متمايز است. اين جريان از سالهاي دهه چهل به بعد به دنبال يك تغيير جدي در فضاي روشنفكران ايران پديد آمد. در اين زمان بخشهايي از قشر روشنفكري ايران به ايدئولوژي سياسي اسلام روي آوردند و تعبيرهاي شورشگرانه، از آن به دست دادند. پيش از آن، چنانكه ديدهايم روشنفكران ايران عمدتا داراي گرايشهاي ليبرالي و غيرديني و ضدسنتي بودند. برعكس، هدف روشنفكران اسلامي دهه 1350 احياي اسلام به عنوان يك نظام اجتماعي و سياسي در مقابل نظام سرمايهداري غربي بود. از بعد از انقلاب اسلامي نيز روشنفكران داراي تاؤير در حيات سياسي و اجتماعي بودهاند كه بررسي آن به فرصت ديگري نيازمند است.
 منبع: اعتماد