هفت نسل روشنفکری در فرانسه


رامين جهانبگلو

Sun, Oct 30, 2005 - يكشنبه ۸ آبان ۱۳۸۴



اصولاً نمى توان درباره روشنفكرى در قرن بيستم سخن گفت مگر اين كه در مورد فرانسه صحبت كرد. بويژه اين كه روشنفكرى فرانسه بر تاريخ روشنفكرى در ايران نيز بسيار اثرگذار بوده است. ما حتى كلمه انتلكتوال را از آنها گرفته ايم و آن را به كلمه روشنفكر ترجمه كرده ايم. به اين اعتبار شناخت تاريخچه اى از وضعيت روشنفكرى در فرانسه براى ما بسيار سود بخش خواهد بود.

الف- تاريخچه روشنفكرى در فرانسه
اگر بخواهيم تاريخچه روشنفكرى در فرانسه قرن بيستم را مورد بحث و تحقيق قرار دهيم، به نظر من مى توانيم آن را به ۷ دوره مهم تقسيم كنيم:
۱- دوره اول در سال ۱۸۹۸ با قضيه دريفوس آغاز مى شود كه مى توان گفت سرآغاز روشنفكرى فرانسه است.
۲- دوره دوم كه در ارتباط مستقيم با انقلاب روسيه و اعتلاى فاشيسم در اروپا مطرح مى شود.
۳- دوره سوم دوره جبهه مردمى Front populaire جنگ اسپانيا و سپس جنگ جهانى دوم در سال ۱۹۳۹است.
۴- دوره چهارم، دوره بعد از جنگ جهانى دوم از ۱۹۴۵ تا ۱۹۶۸ است كه آن را مى توان «سال هاى سارتر» ناميد.
۵- دوره پنجم، دوره اى است كه مى توان از آن به عنوان دوره انديشه ۶۸ و اعتلاى متفكرانى چون فوكو، ليوتار، دلوز و دريدا نام برد.
۶- دوره ششم، دوره فيلسوفان جديد است كه از اواخر ۱۹۷۰ ميلادى تا به امروز ادامه دارد و دوره نقد توتاليتاريسم و سياست هاى چپ در فرانسه است.
۷- و بالاخره دوره هفتم كه همين دوره اى است كه الان در حال گذار است. دوره افول فاعل سياسى در فرانسه و دوره افول روشنفكر- شهروند است.
هر يك از اين دوره ها با نگرشى فلسفى و با تأثيرات فلسفى گوناگون همراه است كه مى توان پس از بررسى تاريخى روشنفكرى در فرانسه به آن ها پرداخت.

دوره اول:
دوره اول شكل گيرى روشنفكرى در فرانسه با قضيه دريفوس بوده كه با رويارويى ايدئولوژيك ميان سنت گرايان راست و مدرنتيه هاى چپ گرا همراه است. پيكار و برخوردى كه با پايان جنگ فرانسه و پروس در ۱۸۷۱ در فرانسه آغاز شد و با نزاع بر سر قضيه دريفوس ادامه پيدا كرد و شكاف ميان ملى گرايان و جمهورى خواهان را تشديد كرد. در اين دوره بيانيه روشنفكران به صورت اعتراضى اخلاقى خارج از هر گونه جبهه گيرى حزبى صورت مى گيرد. در واقع روشنفكرى با اين بيانيه به دنبال مقاله معروف اميل زولا تحت عنوان «من متهم مى كنم» در سال ۱۸۹۸ در قلمرو عمومى فرانسه حضور مى يابد. به دنبال محكوم شدن زولا، روشنفكران فرانسوى چون آناتول فرانس ، شارل پگى، مارسل پروست و ديگران با چاپ مقاله اى در روزنامه Aurore در ۲ فوريه ۱۸۹۸ همبستگى خود را با او به نام عدالت و حقيقت اعلام مى كنند. اگر «بيانيه روشنفكران» را سرآغاز تولد روشنفكرى در فرانسه بدانيم، مى توانيم بگوييم كه همراه با اين تولد بحث جديدى درباره موضوعى قديمى، يعنى موافقت يا مخالفت با انقلاب فرانسه، آغاز مى شود كه بحث سياسى ميان محافظه كاران و جمهورى خواهان را تبديل به بحث ايدئولوژيك ميان راست و چپ در فرانسه مى كند.
قضيه دريفوس و به دنبال آن قضيه زولا، روشنفكرى فرانسوى را به دو گروه اصلى تقسيم مى كند: ۱- گروه اول گروهى هستند كه به دور جامعه دفاع از حقوق بشر جمع مى شوند و افرادى چون ژورس، كلمانسو، پروست و آناتول فرانس را در برمى گيرد. ۲- گروه دوم، گروهى است كه رهبرى روشنفكرى آن را شخصى به نام موريس بارس به عهده دارد و چهره اى چون شال موراس را به همراه دارد كه بعدها پايه گذار گروه دست راستى، و ملى گراى Action Francaise است. بارس و گروه ملى گرايان و سنت گرايان فرانسوى با آرزوى دريفوس مخالف بودند و بنابراين روشنفكران طرفدار او را خائن به فرانسه به حساب مى آوردند. به همين دليل از ديدگاه بارس و موراس كلمه «روشنفكر» داراى بار منفى است و به صورت فحش و دشنام به كار مى رود. به گفته بارس، «روشنفكر» كسى است كه فكر مى كند جامعه مى بايستى بر مبناى منطقى قرار گرفته باشد. روشنفكر كسى است كه با سنت ها بيگانه است. براى موراس هم امنيت ملى به مراتب مهم تر از مفاهيمى چون حقيقت و عدالت است. همان طور كه مى بينيم، روشنفكرى راست گرا و سنت گرا از سنتى ديرينه در فرانسه برخوردار است كه در دوره هاى گوناگون با افراد مختلفى چون بارس، موراس، برازياك، سلين، لوروشل، راباته و آلن دو بونوا و مجلاتى چون Action Francaise و Elements تجلى يافته است. البته لازم است كه راست گرايى افراطى كه همراه با ملى گرايى نژادپرستانه است با راست ليبرال و روشنفكران معرف آن چون ريمون آرون و ژان فرانسوا روول و مجلاتى چون Commentaire و Contrepoint تفاوت بسيارى دارد. ولى به طورمسلم حضور روشنفكران در قلمروى عمومى فرانسه و دخالت مستقيم آثارآنها در امور اجتماعى وسياسى اروپا بحث درباره «خيانت روشنفكران» را از ۱۸۹۰ تا به امروز با خود به همراه داشته است. همان طور كه مى دانيد «خيانت روشنفكران» عنوان كتاب معروفى از ژولين بندا (Benda)است كه در سال ۱۹۲۷ به چاپ مى رسد. موضوعى كه بندا در اين كتاب مطرح مى كند، مسأله اى است كه بيش از يك قرن دامنگير جنبش هاى روشنفكرى در فرانسه و جهان بوده است. از نظر بندا، روشنفكران فرانسوى بيش از پيش آرمان هاى فلسفى خود را كنار گذاشته، به آرمان هاى جزم گرا و ايدئولوژيك توجه مى كنند، يعنى به عبارتى با پشت كردن به آرمان جهان شمول روشنگرى خود را وقف آموزه هاى جزئى كرده اند. بندا نتيجه مى گيرد كه روشنفكران دنياى مادى و هيجان هاى سياسى را جايگزين دنياى فلسفى و معنوى خود كرده اند و به همين دليل مى توان گفت كه دنياى روشنفكران قرن بيستم دوران ساماندهى كينه ها و نفرت هاى سياسى است. بنابراين از نظر بندا خيانت روشنفكران به دليل دخالت آنها در امور اجتماعى نيست ( او از ولتر به عنوان چهره اى عدالت خواه نام مى برد) بلكه به دليل شركت آن ها در احزاب سياسى است. اشاره بندا به حضور روشنفكران فرانسوى در احزاب و شكل گيرى هاى سياسى از محتواى دقيق و صميمى برخوردار است.
اگر ۱۸۹۸ را سال تولد و شكل گيرى روشنفكران در فرانسه بدانيم، مى توانيم بگوييم كه يك سال پس از آن يعنى ۱۸۹۹ سال شكل گيرى هاى سياسى جديد در فرانسه است كه روشنفكران نيز نقش مهمى را در آن ايفا مى كنند.
در اين سال روشنفكران ملى گرا در برابر طرفداران دريفوس گروه Action Francaise را به رهبرى شارل موراس پايه گذارى مى كنند. بدين گونه ملى گرايى موراسى به نام قبيله گرايى فرانسوى با اصول كلى گرايى اخلاقى روشنفكران طرفداران دريفوس وارد مجادله اى فكرى وسياسى مى شود. ولى شكى نيست كه پيروزى در صحنه روشنفكرى فرانسه درصد سال گذشته با روشنفكران دريفوسى بوده است، زيرا مهم در شيوه عمل آن ها تنها ارجاع به اصول اخلاقى كلى گرا و جهان شمول نيست، بلكه دفاع از ارزش هاى جمهورى خواهى است. اين اصول دريفوسى دفاع از آرمان خودمختارى فردى و آزادى هاى مدنى است كه از نظر روشنفكران طرفدار دريفوس، عصر روشنگرى و اعلاميه جهانى حقوق بشر و شهروند ۱۷۸۹ مدافع ومعرف آن هستند و بعدها به مدت نيم قرن تمدن هاى روشنفكرى چپ و متعهد را در فرانسه تشكيل مى دهد.

دوره دوم:
اكنون اگر نگاهى به دوره دوم روشنفكرى در فرانسه بيندازيم، مى بينيم كه كاملاً ادامه دوره اول است با اين تفاوت كه در اين دوره چند واقعه مهم شكل جديدى به روشنفكرى فرانسوى مى دهد كه مهم ترين آن ها تجربه تلخ جنگ جهانى اول وهمچنين وقوع انقلاب در روسيه تزارى است. براى بسيارى از طرفداران دريفوس، انقلاب روسيه تجلى دستاوردهاى انقلاب فرانسه در قرن بيستم است، در حالى كه براى راست گرايان ملى گرا، انقلاب در روسيه و اعتلاى بلشويسم خطر جديدى براى ارزش هاى سنتى، دينى و ملى فرانسه است. ما در اين دوره كنگره معروف شهر«تور» را داريم كه موجب جدايى ميان طرفداران و مخالفان لنين و تشكيل حزب كمونيست و حزب سوسياليت فرانسه مى شود. درواقع جنبش چپ فرانسه تبديل به دو شاخه مى شود: حزب كمونيست و حزب سوسياليست فرانسه. از سوى ديگر روشنفكران دست راستى كه با پارلمانتاريسم مخالفند و به دنبال وحدت ملى هستند به جست وجوى پاك سازى فرهنگى مى پرداد و به جنبش هاى فاشيستى و نازيسم مى پيوندند. ما در اين دوره با چند اتفاق روشنفكرى مهم روبه رو هستيم: ۱- مرگ روشنفكرانى چون شارل پگى در جنگ جهانى اول. ۲- گرايش روشنفكرانى چون ژرژ سورل و ديگران در ۲۰-۱۹۱۷ به انقلاب روسيه. ۳- دفاع از فاشيسم ايتاليايى و موسيلينى توسط موراس و طرفداران او. ۴- مرگ بارس در ۴ دسامبر ،۱۹۲۳ كه از متفكران مهم دست راستى بود و تأثير بسزايى بر روشنفكران و نويسندگانى چون دريو لاروشل، هانرى دومونترلان و فرانسوا مورياك داشته است. ۵- شكل گيرى جنبش دادائيسم تريستان تزارها و به دنبال آن انقلاب جنبش هنرى و روشنفكرى سوررئاليسم كه با بيانيه سوررئاليسم آندره برتون در دسامبر ۱۹۲۴ شكل مى گيرد. همان طور كه مى دانيد واژه «سوررئاليسم» توسط گيوم آپولينر ابداع مى شود و او آن را به معناى «خلاقيت خودجوش» به كار مى برد. ولى برتون از اين واژه به عنوان اعتراض به جهان عقلانى دكارت و نظام سياسى و هنرى موجود استفاده مى كند. جالب توجه است كه سوررئاليست ها دو دوره مهم دارند: ۱- دوره ى اول افرادى چون برتون و لويى آراگون مى كوشند تا آشتى اى ميان انقلاب اكتبر و انقلاب سوررئاليستى برقرار كنند.
۲- در دوره دوم كه با بيانيه دوم سوررئاليسم توسط آندره برتون مطرح مى شود، برتون جبهه تروتسكى را عليه استالين انتخاب مى كند و اين انتخاب به جدايى ميان آراگون و برتون در سال ۱۹۳۲ منجر مى شود.

دوره سوم :
همان طور كه گفتيم، سنت راديكاليسم و روشنفكرى در فرانسه، با نامه زولا آغاز مى شود و با شكل گيرى حزب كمونيست فرانسه ادامه پيدا مى كند. در دوره سوم اين راديكاليسم شكل جديدى به خود مى گيرد و قهرمانان روشنفكرى آن افراد جديدى چون آندره مالرو و فيلسوف فرانسوى آلن هستند.
سال هاى ۱۹۳۰ دوران جنگ داخلى اسپانيا، اعتلاى نازيسم در آلمان و جبهه مردمى Front populaire در فرانسه است. براى روشنفكران دوران Front populaire مسأله اصلى دفاع از ارزش هاى جمهورى خواهى و چپ در برابر فاشيسم و فرانكوايسم است. در اين دوره دريفوسى هايى چون فيلسوف فرانسوى آلن بيانيه جديد تحت عنوان «خطاب به كارگران» Appel aux ouvriers امضا مى كنند كه در آن سه شعار نان، صلح و آزادى مطرح مى كند. جالب توجه است كه «صلح و آزادى» دو ارزش مهم طرفداران دريفوس در ۱۸۹۸ است كه در اين جا بار ديگر تكرار مى شود. چهره روشنفكرى مهم اين دوره آندره مالرو است كه در سال ۱۹۳۳ براى نوشتن كتاب معروف «سرنوشت بشر» جايزه ادبى گونگور را به خود اختصاص مى دهد. مالرو نويسنده انقلابى است ولى ماركسيست نيست. براى مالرو ماركسيسم يك آموزه نيست بلكه اراده است، اراده شناختن خود. بنابراين ماركسيست بودن به معناى درست گفتن نيست، بلكه به معناى پيروز شدن بدون خيانت كردن به خود است. به همين دليل مالرو در جنگ واقعى اسپانيا در كنار جمهورى خواهان شركت مى كند زيرا براى او روشنفكر فقط انسان فرهنگى نيست بلكه فردى است كه آگاهى و عمل را در كنار هم قرار مى دهد. همان طور كه مى دانيد، روشنفكرى چپ در فرانسه با شكست جمهورى خواهان در اسپانيا همراه است. بدين گونه روشنفكران چپ يا ليبرالى كه چون سارتر، ريكور ولويناس در جبهه هاى جنگ جهانى دوم هستند به دان هاى نازى فرستاده مى شوند و برخى نيز چون آندره مالرو و ريمون آرون براى همكارى با دوگل و فرانسه آزاد به لندن مى روند. البته عده اى نيز چون كلود لوى اشتراوس خود را از صحنه جنگ در اروپا دور مى كنند و در مدرسه فرانسوى نيويورك شروع به تدريس مى كنند. برخى نيز چون ژان دوسانتى و دومينك دوسانتى به جنبش مقاومت فرانسه مى پيوندند، ولى از ميان آن ها Victor Buschويكتور بوش وكاوايلس Cavaills توسط نازى ها دستگير و تيرباران مى شوند. در حالى كه برخى ديگر در اردوگاه هاى نازى مى ميرند.
ولى متأسفانه اين دوره ، زمان همكارى بسيارى از روشنفكران راست گرا با حكومت ويشى Vichy مارشال پتن و با نازى ها است. افرادى چون موراس و طرفداران او چون پير بوتان در مخالفت با دموكراسى و جمهورى خواهى از سه شعار كار، خانواده و وطن در برابر شعارهاى انقلاب فرانسه آزادى، برابرى و برادرى دفاع مى كنند. كميته ملى نويسندگان در اكتبر ،۱۹۴۴ ليستى از نويسندگان و روشنفكران متهم به همكارى با نازيسم را به چاپ مى رساند كه در آن به اسامى اى از قبيل ژرژسواريز، لويى فرديناند سلين، مارسل ژوماندو، هانرى دومونترلان، ساشا گيترى، دريو لاروشل، روبر برازياك، پل سوران و لوسين روباته برمى خوريم. از اين ميان افرادى چون سوازير و برازياك دادگاهى و محكوم به اعدام مى شوند ولى در اين جا مى بايستى به اقدام روشنفكران ضدفاشيستى چون آلبر كامو، مارسل امه، و كلود مورياك اشاره كرد كه براى جلوگيرى از اعدام روشنفكران راست گراى افراطى و طرفدار نازيسم، بيانيه اى را امضا مى كنند. مورياك در نامه اى به دوگل مى نويسد:«مسأله ما بى توجهى به مسؤوليت اين روشنفكران نيست ولى ما فكر مى كنيم كه اهداف غلط احتياج به شهيد ندارند و بخشيدن گاهى عاقلانه ترين برخورد است.»
ولى ژان پل سارتر در مقاله اى در اكتبر ،۱۹۴۵ در مجله تان مدرن كه با همكارى آرون، بودار و مرلو پونتى پايه ريزى شده به نتيجه عكس مورياك دست مى يابد. به گفته سارتر نويسنده فردى متعهد و داراى مسؤوليتى سياسى است. با اين گفته سارتر دوره چهارم روشنفكرى در فرانسه آغاز مى شود كه به عنوان سال هاى سارتر شناخته شده است و از ۱۹۴۵ تا ۱۹۶۸

دوره چهارم :
دراين دوره ما با عصر جديدى از تعهد روشنفكرى روبه رو هستيم و بار ديگر سنت مبارزه دريفوس به مبارزه عليه استعمار در جنگ الجزاير تبديل مى شود. همچنين اين دوره چهارم، دوره اى است كه در آن فلسفه اگزيستانسياليسم سارتر، كامو، ژان وال و گابريل مارسل از اهميت به سزايى برخوردار مى شود. دفاع از جبهه رهايى بخش الجزاير توسط روشنفكران چپ بار ديگر نزاع ميان طرفداران ماركسيسم و چپ گرايى و مخالفان آن را در اذهان ده مى كند. در اين دوره سارتر سفرى به كوبا و شوروى مى كند و مقدمه اى بر كتاب دوزخيان روى زمين فرانتس فانون مى نويسد. اين جهت گيرى روشنفكرى فرانسه عليه استعمار و امپرياليسم را مى بايستى در قالب پيكارهاى ايدئولوژيك جنگ سرد در نظر گرفت. اگر قبول داشته باشيم كه ژان پل سارتر شخصيت پارادايمى روشنفكرى راديكال در اين دوره است ، مى توانيم بگوييم كه ريمون آرون نيز معرف روشنفكرى ضدكمونيستى و ليبرال فرانسه در اين دوره چهارم است. ريمون آرون و جبهه مارشال دوگل خود را به عنوان اردوگاه ضدتوتاليتر معرفى مى كنند و مجلاتى چون Contrepoint و Liberte du l esprit و Preuves را چاپ مى كنند. ريمون آرون، با چاپ كتاب معروف «افيون روشنفكران» در سال ۱۹۵۵ از توهم و اشتباهات روشنفكران چپ در برابر توتاليتاريسم ياد مى كند. شايد يكى از جالب ترين شخصيت هاى روشنفكرى اين دوره آلبر كامو باشد كه در موقعيتى پيچيده و پرتضاد با هر دو جبهه راست و چپ قرار مى گيرد. شكاف بين سارتر و كامو تا زمان مرگ كامودر سال ۱۹۶۰ باقى مى ماند و سارتر بعد از مرگ او درباره اش مى نويسد: «كامو بيانگر قرن و ضدتاريخ بود. اومانيسم لجباز، حساس و محض او مبارزه اى بود پر از اشك و ترديد عليه وقايع پربار و بى شكل اين دوران.»

دوره پنجم:
بى شك مرحله پايان دوره چهارم، جنبش۶۸ و اعتصابات دانشجويى است كه با شكل گيرى روشنفكران جديدى چون ميشل فوكو، فليكس گواتارى، فرانسوا شاتله، فرانسوا ليوتار، آگهى روبور، ژيل دلوز و ژاك دريدا همراه است. ژيل دلوز و گواتارى از جنبش ۶۸ به عنوان «واقعه محض و خالى از هر گونه عليت هنجارى» سخن مى گويند.
مه ۶۸ بار ديگر، مثل دوره هاى قبل، روشنفكران راست گرا و چپ گراى فرانسه را روياروى هم قرار مى دهد. آندره مالرو و ريمون آرون در دفاع از ژنرال دوگل به خيابان هاى پاريس مى آيند در حالى كه سارتر به همراه گروه مائويست هاى فرانسوى روزنامه اى را پايه گذارى مى كند و توسط پليس دستگير مى شود. در اين دوره فليپ سولرز كه خود از ايدئولوژى مائويستى پيروى مى كند مجله Tel Quel را پايه گذارى مى كند كه در سال هاى بعد از مه ۶۸ همكارانى چون تودر روف، جوليا كريستوا، و رولان بارت دارد.
اين دوران افول سارتر از نظر جسمانى و معنوى است. در سال ۱۹۷۳ سارتر بينايى خود را از دست مى دهد ولى در ۱۹۷۴ به دعوت وكيل گروه ارتش سرخ آلمان به آلمان مى رود و ديدارى از بادرماينهوف در دان دارد، ولى با روش هاى تروريستى آن ها مخالفت مى كند. چهره هاى روشنفكرى اين دوره پنجم، روشنفكران پسامدرن هستند كه هر يك با نقد مدرنيته از ايدئولوژى هاى توتاليتر نيمه اول قرن بيستم فاصله اى انتقادى مى گيرند ولى دست به تبيين فلسفه سياسى جديدى نمى ند. بنابراين، روشنفكرى دوره پنجم را تحت عنوان «انديشه ۶۸» مى توان بررسى كرد كه روشنفكرى پسامدرن است و با خوانش هاى فلسفى جديدى از هايدگر، نيچه، ماركس، و فرويد همراه است. كتاب هاى مهم اين دوره روشنفكرى از جمله كتاب هاى زير هستند:
- كتاب «ضداوديپ» دلوز و گواتارى كه در سال ۱۹۷۲ به چاپ مى رسد.
- «مراقبت و تنبيه» ميشل فوكو كه در سال ۱۹۷۵ به چاپ مى رسد
- و بالاخره « وضعيت پسامدرن» ژان فرانسوا ليوتار
در اين دوره ميشل فوكو معناى سارترى روشنفكر را كه بر چهره كلاسيك روشنفكر به عنوان «شخصيتى جهان شمول» تأكيد مى كند، زير سؤال مى برد و از «روشنفكر خاص» سخن مى گويد.
ولى جبهه گيرى هاى سياسى فوكو با اشتباهاتى نيز همراه است كه موجب نقد شديد او از جانب فيلسوفان جديد در سال هاى ۱۹۸۰ مى شود. براى مثال ميشل فوكو در مصاحبه اى با نوام چامسكى در نوامبر ۱۹۷۱ مى گويد:«ممكن است زمانى كه پرولتاريا قدرت را به دست مى گيرد، قدرتى خشن، خونين و ديكتاتورمنشانه را نسبت به طبقاتى كه در آن پيروز شده اعمال كند، من اشكالى در اين موضوع نمى بينم.»

دوره ششم:
شايد راديكاليسم و چپ روى هاى افراطى بسيارى از روشنفكران چپ در فرانسه موجب شكل گيرى گروه جوان ترى از روشنفكران و فيلسوفان در سال هاى پايانى ۱۹۷۰ و اوايل ۱۹۸۰ مى شود كه تحت عنوان Les nouveux philosophs به عرصه عمومى فرانسه قدم مى گذارند. نمايندگان اصلى اين گروه جديد از روشنفكران برنارهانرى لوى نويسنده كتاب «توحش با چهره اى انسانى» و آندره گلوكسمن نويسنده كتاب «انديشمندان مرشد» هستند كه هر يك تحت تأثير سولژنتسين نقد توتاليتاريسم كمونيستى و نقد چپ و حزب كمونيست رسيده اند. در كنار اين افراد و نقد آن ها از توتاليتاريسم مى بايستى به نقد توتاليتاريسم و چپ در درون جنبش چپ اشاره كرد كه توسط سه گروه مهم انجام شد:
۱- گروه مجله Argument يعنى ادگار مورن و كوستاس آكسلوس
۲- گروه سوسياليسم كه افرادى چون كلودلوفور (شاگرد مرلوپونتى ) و ژان فرانسوا ليوتار را در برمى گيرد و به جدايى اين افراد در سال هاى ۱۹۶۰ مى انجامد.
۳ـ و بالاخره گروه مجله اسپريت Esprit كه با خوانش جديدى از هانا آرنت وارد دوره جديدى از حيات روشنفكرى خود با سردبيرى اوليويه فوژن مى شود.

دوره هفتم:
سرآغاز روشنفكرى متعهد در فرانسه را مى توان ۱۸ آوريل ۱۹۸۰ يعنى روز به خاك سپردن ژان پل سارتر در قبرستان پرلاشز دانست. شرر ژولى سردبير روزنامه ليبراسيون كه سارتر در شكل گيرى آن نقش مهمى داشت، از سارتر به عنوان شخصى سخن مى گويد كه چون ولتر و هوگو قرن خود را شكل داد. ۹ سال بعد از مرگ سارتر با سقوط ديوار برلين روشنفكرى متعهد در فرانسه كه در دوره هاى گوناگون از فراز و نشيب هاى بسيارى عبور كرده، شكل جديد به خود مى گيرد.
در اين دوره روشنفكران به مسائل و ارزش هاى جديد مى پرداد كه از جمله نقد ارزش هاى فرهنگ مصرفى ولى همراه با دفاع از فردگرايى دموكراتيك است.
افرادى چون لوك فرى، آلن فينككروت، اليويه فوژن، پاسكال بروكنر، با تأثيرپذيرى ازآثار آرنت لوفور، كانت، ريكور و غيره به نقد نيچه، هايدگر و به طور كلى انديشه ۶۸ مى پرداد. اين نقدها موجب ايجاد فضاهاى جديد در روشنفكرى فرانسه مى شود كه بحث هايى درباره پلوراليسم، دموكراسى و عدالت را جايگزين دفاع سارترى از انقلاب، روشنفكرى متعهد و جهان سوم مى كند. آلن تورن، جامعه شناس فرانسوى در كتاب خود «بعد از سوسياليسم» از مرگ سوسياليسم سخن مى گويد و آندره گوزر كتابى تحت عنوان «خداحافظ پرولتاريا» مى نويسد. با مرگ ريمون آرون در ،۱۹۸۳ ميشل فوكو در ،۱۹۸۴ و ليون دوبوار در ،۱۹۸۶ صفحه اى از تاريخ روشنفكرى فرانسه بسته مى شود. با مرگ اين سه پير بورديو، جامعه شناس فرانسوى به مدت ۱۵ سا ل، چهره كليدى راديكاليسم روشنفكرى در فرانسه است. تا اين كه او نيزدر ژانويه ۲۰۰۲ ديده از جهان فرو مى بندد.
ب- مبانى فلسفى
در اين جا لازم است اشاره اى به مبانى فلسفى روشنفكرى در فرانسه كنيم.
۱- خوانش هاى فرانسوى از سنت فلسفى فرانسه.
۲- خوانش هاى فرانسوى از سنت فلسفى آلمان.
گروه Action Francaise همزمان با كمونيست ها و گليست ها وارد مبارزه مى شود و آنها را يهودى و فراماسون مى نامد. ولى با پيروزى متفقين و ورود دوگل به پاريس در ،۱۹۴۴ كليه روشنفكران راست گراى افراطى و طرفداران نازيسم به پاى ميز محاكمه كشيده مى شوند. شارل موراس در ۸ سپتامبر ۱۹۴۴ در شهر ليون دستگير مى شود و به دان ابد محكوم مى شود. در ميان خوانش هاى فرانسوى از سنت فلسفى فرانسه مى توان در دوره هاى اول به تأثير برگسون و شاگردان برگسون بر روشنفكرى راست گرا و محافظه كار فرانسه اشاره كرد. چنين فلسفه اى در نقد ايده آليسم آلمان و در دفاع از سنت دكارتى و پاسكالى خلاصه مى شود و سردمداران فكرى آن افرادى هستند چون يانيكويچ،آلكيه، گوميه، ژيلسون و...
در مقابل ما با تأثير فلسفه آلمان در قبل و بعد ا زجنگ جهانى دوم روبه رو هستيم. اين تأثير در ۵ دوره بر روشنفكرى فرانسه تأثير گذاشته است:
۱- دوره اول: تأثير شوپنهاور بر نويسندگانى چون مارسل پروست.
۲- دوره دوم: تأثير هگلى كه از طريق سمينارهاى الكساندر كوژو و نوشته هاى اريك وايل بر افرادى چون بودريار، سارتر و... تأثير مى گذارد.
۳- دوره ى سوم: تأثير هايدگر بر افرادى چون لويناس، ريكور، پيراونبك، بلانشو و ميشل هار.
۴- دوره چهارم: تأثير نيچه اى بر افرادى چون فوكو، ليوتار و دلوز
۵- دوره پنجم: تأثير كانت بر نوكانتى هاى فرانسوى
در كنار اين دو خوانش مى بايستى از انديشه هايى سخن گفت كه در زمينه علوم انسانى در نيمه دوم قرن بيستم در فرانسه ظهور مى كنند و از فلسفه فاصله مى گيرند.