تاملاتي انتقادي در مفهوم شرق شناسي
آيا شرق شناسي مرده است؟
اميرهوشنگ افتخاري راد
جمعه 13 آبان 1384
 
•	واژه شرق شناسي برخلاف تاريخش بار معنايي منفي  نداشته است و موسسات معتبري همچون موسسه شرق شناسي شيكاگو به تحقيق در اين زمينه مي پرداخته اند. از ديد آنها اين واژه صرفاً متضاد واژه غربي به شمار مي رفت. اما پس از اينكه ادوارد سعيد انديشمند فلسطيني كتاب شرق شناسي را به چاپ رساند، اين واژه به تدريج دلالت هاي منفي متعددي پيدا كرد. سعيد با استفاده از نظريات ميشل فوكو بر رابطه ي بين دانش و قدرت در ساختار فكري انديشمندان و خواص و مخصوصاً ديدگاه اروپاييان نسبت به اعراب تاكيد كرد. سعيد معتقد بود كه شرق و غرب واژه هايي متضاد هستند، از اين رو مشرق زمين تصويري وارونه و منفي از فرهنگ غربي است. 
•	سعيد با بررسي مقابله اي و تاريخي ديدگاه ها، انديشه ها، نظريات و نوشته هاي محققان و نويسندگان غربي درباره مردم خاورميانه تلاش كرده است تا روابط قدرت بين استعمارگران و استعمار شوندگان را آشكار سازد. آثار سعيد به تدريج از بعد مطالعات منطقه اي خاورميانه فراتر رفت و به مطالعاتي درباره ديدگاه هاي امپرياليستي غربيان درهند، چين، و ساير كشورها تبديل شد. امروزه اين آثار از متن هاي بنيادي مطالعات پسااستعماري به شمار مي روند. سعيد بعدها نظراتش را به شكلي جامع تر و تكامل يافته تر در كتاب فرهنگ و امپرياليسم (1993) منتشر كرد
     
 
  
   
آيا هم چنان شرق شناسي تداوم دارد ادوارد سعيد در آخرين سال دگي خود اين پرسش را يك بار ديگر مطرح كرد. او هم چنان به آن چه در 25 سال پيش در شرق شناسي نوشته است (1978)، باور دارد. از نظر او امپرياليسم انگليس و فرانسه جاي خود را به امپرياليسم آمريكا داده است و اين تنها فرق شرق شناسي در قرن بيستم است. شرق شناسي علمي است كه از قرن 18 و 19 به صورت رشته اي تخصصي در آمد. سعيد مي گويد: اين شرق را شرق  شناسان غربي آفريدند او تحت تأثير هردر وويكو و فوكو به تبارشناسي شرق شناسي پرداخت و از آن جا كه رشته  دانشگاهي او، ادبيات تطبيقي است، توانست از لابه لاي متون ادبي و تاريخي، نظام شرق شناسي را تبيين كند. بخشي از شرق را ادبيان و مورخ غربي بي آن كه به مشرق زمين سفر كنند، در تخيل و در آثار خود خلق كردند. طبعاً براي آن كه هيجان خواننده خود را برانگيد، بيشتر به تحقير مردمان شرقي پرداختند تا در عين حال بتوانند احساس غرور را در ميان هم وطنان خود بالا ببرند سعيد مي نويسد حتي تجربه و تحليل هاي انتقادي ماركس كاملاً با التزامات و تعهدات يك شرق شناس استاندارد تناسب داشته و با آن جور است. هر چند كه انسان دوستي ماركس و احساس ترحم و شفقت او نسبت به بدبختي هاي آدمي در اين فرمول به چشم مي خورد. با اين وجود آن چيزي كه در انتها پيروز مي شود يك ديدگاه و تصوير رومانتيك شرق شناسانه است. او مي گويد: انگلستان بايد در سرزمين هند مأموريت دوگانه اي را به انجام رساند؛ يكي تخريبي و ديگري ساده و احيا كننده- از بين بردن جامعة آسيايي، و بنا نهادن بنيادهاي يك جامعة غربي در آسيا . چگونه از نظر اخلاقي معادل قراردادن ضرر و لطمه آسيايي با حكومت استعماري انگليسي- كه مورد محكوميت ماركس نيز بود- توسط وي به همان نابرابري بين شرق و غرب ... متمايل است 
(شرق شناسي، ادوارد سعيد، ترجمة آگاهي، 1371)
ماركس جزو منتقدان جدي غرب به حساب مي آيد بنابراين او را نمي توان به آن دسته اي متعلق دانست كه صرفاً براي ارضاي مردمان غرب، با تخيل و اوهام خود شرق را ساختند. اما انتقادي كه سعيد به او وارد دانسته، درست و به جاست. بنابراين بايد بپرسيم چرا حتي منتقدان صادق در خلق اين شرق سهيم هستند هر چند كه نسبت به حاكميت غرب ايراد داشته باشند اگرچه سعيد شرق شناسي را تا قرون وسطي رديابي كرده است اما بايد گفت كه شرق شناسي از عصر خردگرايي و روشن گري،  ساختار منسجم پيدا كرد. اجازه دهيد با يك مثال به اين مسئله بپردازيم. حتي امروزه اگر يك غربي را به ديدن سرزمين هاي شرقي برود ممكن است در برابر فضاهاي اسرارآميز- في المثل مكاني كه داراي تنديس هاي كهن آميخته به سكوتي غريب است- ابتدا بهت زده مي شود اما درصدد شناخت آن بر مي آيد. و نكته برسر فاصله گيري است كه در چند سدة اخير در غرب وجود دارد. اساساً شاخص اصلي مدرنيته، رازگشايي است،  با توسعه علم و تكنولوژي، مسئله شناخت جهان و تسخير طبيعت چنان كه مي گويد، حائز اهميت است. اين كه مرد سفيد پوست غربي دائم در مسير رازگشايي از جهان حركت مي كند،  مهم ترين عامل در مدرنيته به حساب مي آيد. فرويد با كشف ليبيدو مسئله رازگشايي و تفكر را به هم گره زد. پس غرب قادر است با فاصله گيري از هم چيزي امر مقدس به رازگشايي بپردازد و اين خصوصيتي است كه نمي توان در شرق سراغ گرفت. اما مسئله به اين ختم نمي شود. مسير شناخت غربي در جهتي حركتي است كه استعمارگري جزو لوازمات ضروري آن به حساب آمد. مدرنيته توانست شرايط بهتري در اختيار انسان غربي بگذارد اما اين شرايط براي او بدون استعمارگري امكان پذير نبود. بنابراين غرب براي آن كه در همان مسير قادر به حركت باشد، احياناً بايد خود را در مرتبه اي بالاتر از ديگران قرار مي داد. به نظر ادوارد سعيد، شرق شناس يعني همان كسي كه فاصله مي گيرد و رازگشايي مي كند،  شرق را به عنوان ابژه اي در لابراتوار و كتابخانه و به عنوان چيزي كه پست تر و پايين تر از ما است مورد بررسي و قضاوت قرار مي دهد، نه شرق حقيقي و واقعي را. (ص۵۹)  
مي بينم كه در چنين شرايطي، موجودي به نام شرق شناس ضرورتاً شكل گرفته است. چنان چه پارادايم شرق و غرب را جا به جا كنيم يعني تاريخ اين دو را يكسر از نو مي نوشتيم، احتراماً امروز از غرب شناسي بايد سخن مي گفتيم. مسئله مدرنيته با رازگشايي گره خورده است و ما اين را از زمان دكارت و طرح كوژيتو (cogito) شاهد هستيم. و نقد پست مدرن ها به روند مدرنيته از همين قرار است. هم چنين بايد توجه كنيم كه نقد سعيد از شرق شناسي همسو و هم زمان با جريان پست مدرن است. چه بسا همين جريان اجازه در معرض قراردادن كتاب شرق شناسي را در غرب داده است. چرا كه جز اين، ممكن بود مانند انديشه هاي ديگر مورد توجه قرار نمي گرفت. في المثل توجه غربي ها به موسيقي سياهان يا شرقي ها به عنوان وجودي مستقل از همين جا ناشي مي شود. اگر مدرنيته غربي مورد نقد خود آن ها قرار نمي گرفت هم چنان شرقي پست و خوار شمرده مي شد. البته نمي خواهم بر محق بودن تام و تمام پست مدرنيسم صحه بگذارم ولي بايد به پيامد هاي مثبتي كه براي شرقي ها يا بهتر جهان سومي ها داشته  است، توجه كرد. مدرنيتة شرق شناسي در جهت انباشت منظم انسان ها حركت مي كرده است. شرق شناسي جديد جنبه اي از امپرياليسم و استعمار بوده است و متضمن يك قاعدة انتظام يافتة انباشت است يعني در جهت جمع آوري و انباشت منظم انسان ها و سرزمين هاي ديگر متمايل شد . (225)
نقد سعيد در زمان خود نقدي راديكال  محسوب و مي شد و البته بايد راديكال هم مي بود. اما اكنون ما دو مسئله مهم سروكار داريم كه پاسخ به آن ها مي تواند راه گشا به پرسش آغازين اين بحث باشد. اين كه آيا شرق شناسي هم چنان ادامه دارد بي شك امروزه از شدت شرق شناسي كاسته شده است. دليل آن هم جمع آوري اطلاعات بسيار دربارة شرق و حتي دقيق تر از خود شرقيان است. امروزه بهترين آكادمي هاي شرق شناسي در مغرب است. پس 1. مسئله رازگشايي را بايد هر چه سريع تر حل كنيم. چه موافق يا مخالف باشيم،  اين مسئله حائز اهميت بسيار است. 2. اين پرسش را هم چنان در روبروي خود قرار دهيم آيا امروزه واقعاً  چيزي به نام غرب وجود دارد البته منظور من جغرافيا نيست بلكه مناسباتي است كه بدون مرز بر جهان حاكم است. آري امروزه غرب وجود ندارد. بنابراين شرق شناسي مرده است،  آن چه حياتي است پاسخ ما به مسئله رازگشايي است به عبارتي چنان كه عده اي معتقدند ما با مدرنيته ها روبرويم. مدرنيته هايي كه خود ميراث هايي هستند كه روزگاري نامش غرب بود. 
 
 
منبع: خردنامه روزنامه همشهری 
     شماره ۷۴ - چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۴ - - Nov 2, 2005