کالبدشکافیِ شکاف ارزشیِ بین نسل ها
"صفآرايي ارزشهاي اجتماعي مذهبي در مقابل ارزشهاي علمي اقتصادي
بهنام رضاييمقدم
پنج شنبه 19 آبان ماه 1384 | 10 نوامبر 2005
• كشور ايران در حال حاضر در حال گذر از جامعه سنتي بر مدرن است و در اين راه دچار دگرگونيهاي بسياري از لحاظ ارزشي، فرهنگي، صنعتي، ارتباطي و غيره شده است . در اين راستا مسائل و معضلات بسياري براي جوانان ايراني به وجود آمده كه ميتوان به اين معضلات بزرگ كه براي نسل فعلي ايجاد شده در قالب طيف وسيع به مواردي چون جريانهاي اليناسيون، پوچگرايي، پوزيتيويسم اخلاقي، نژادپرستي پانكيسم، رپ، هوي متال، مدگرايي و غيره اشاره كرد كه اين معضلات از يك طرف ناشي از دگرگونيهايي است كه در كشور رخ داده است و از طرف ديگر ناشي از شكافي است كه بين نسل جوان و گذشته به وجود آمده است
تغيير و دگرگوني از ويژگيهاي جوامع بشري است. نسلها از پي هم ميآيند، هر نسل تجربيات نسل قبل را با تجربيات خود درآميخته و به يافتههاي جديدي دست مييابد كه تغييراتي را در روش دگي او پديد ميآورد. تا به حال اين تغييرات به كندي ودر درازمدت انجام مي گرفته است. اما امروزه رشد سريع وسايل ارتباط جمعي و سرعت ارتباطات نظير ماهواره، رايانه، اينترنت و حتي راديو و تلويزيون سبب شده تا روند اين تغييرات سرعت بيشتري به خود بگيرد و همين سرعت در تغييرات اجتماعي باعث به وجود آمدن نوعي ناسازگاري رواني،اجتماعي و اخلاقي بين نسلها شده است. شكاف بين نسلها پديده اجتماعي است كه تمام جوامعي كه خواهان استفاده از تكنولوژي و صنعت هستند خواه ناخواه با آن مواجه ميشوند و هر چه بر سرعت پيشرفتهاي مبتني بر دانش فني افزوده مي شود تعارض ميان نسلها نيز عميقتر ميشود. اما نكته قابل توجه نحوه رويارويي نسل ها با اين پديده است. از يك طرف اتكاي نسل جديد به فناوريهاي تازه در تمام زواياي دگي اجتماعي، باعث به وجود آمدن نوعي تفكر خودمحوري در ميان آنها شده بطوري كه خود را آگاهتر از گذشتگان ميدانند و ديگر حاضر به پذيرفتن تجربيات نسل گذشته نيستند
. از طرف ديگر نسل گذشته نيز خواهان اين است كه همچون گذشتگان مورد توجه و احترام جوانان باشند و بنا بر اين باور كه بدون استفاده از راهنماييهاي آنها نسل امروز نميتواند راه سلامت و سعادت دگي را بپيمايد سعي دارند آموختههايشان را به آنها منتقل كنند. ليكن عملكرد ناموفق و تحكمآميز اين نسل در انتقال تجربه و حتي انتقال فرهنگ باعث عميقتر شدن اين شكاف ميشود.
حال با توجه به اين مطالب اگر كشور ايران را در نظر بگيريم ميتوانيم چنين شكاف نسلي را از لحاظ ارزشي در بين نسل جوان و نسل پير مشاهده كنيم. كشور ايران در حال حاضر در حال گذر از جامعه سنتي بر مدرن است و در اين راه دچار دگرگونيهاي بسياري از لحاظ ارزشي، فرهنگي، صنعتي، ارتباطي و غيره شده است . در اين راستا مسائل و معضلات بسياري براي جوانان ايراني به وجود آمده كه ميتوان به اين معضلات بزرگ كه براي نسل فعلي ايجاد شده در قالب طيف وسيع به مواردي چون جريانهاي اليناسيون، پوچگرايي، پوزيتيويسم اخلاقي، نژادپرستي پانكيسم، رپ، هوي متال، مدگرايي و غيره اشاره كرد كه اين معضلات از يك طرف ناشي از دگرگونيهايي است كه در كشور رخ داده است و از طرف ديگر ناشي از شكافي است كه بين نسل جوان و گذشته به وجود آمده است.
بطور كلي پديده شكاف نسلها با مساله بيهويتي كه در ميان جوانان وجود دارد در ارتباط است. «بيهويتي خود ناشي از دو دسته از عوامل است يكي عوامل فردي و شخصيتي است كه جنبه رواني داشته و مربوط به برآورده نشدن نيازهاي مختلف فرد در جامعه است و ديگري عوامل اجتماعي فرهنگي است كه اگر شرايط اجتماعي، سياسي، فرهنگي جامعه به گونهيي باشد كه آگاهيهاي سطحي و كاذب در مورد رويدادهاي مختلف به جوانان داده شود بحران هويت در آنان افزايش خواهد يافت. افزايش بحران هويت عدم اعتماد به نفس را موجب شده و در بياعتمادي و بدبيني جوانان موؤر واقع ميشود و اين حالت باعث به وجود آمدن شرايطي ميشود كه امكان نفوذ عناصر فرهنگي بيگانه در شخصيت و رفتار جوانان افزايش كرده و اين خود باعث به وجود آمدن شكاف نسلها ميشود.»
در اين مقاله سعي ميشود با توجه به تغييرات حاصل شده در مورد صنعت،وسايل ارتباط جمعي و تكنولوژي به بررسي شكاف نسلها از لحاظ ارزشي پرداخته شود.
تغيير كاركرد خانواده
خانواده در گذشته كاركردهاي مختلفي چون اجتماعي كردن فردان، انتقال حرفه و فنون و همچنين كاركردهاي معيشتي و حمايتي داشت. فردان ضمن آموختن نگرشها و عقايد و ارزشهاي غالب در نظام اجتماعي، خود را با جامعهيي كه در آن دگي ميكردند هماهنگ ميساختند. همچنين وجود يك وجدان جمعي واحد و سيطره آن بر دگي اجتماعيأ روابط اجتماعي را بطور معين و مشخا فرا روي اعضاي جامعه قرار مي داد. از اين رهگذر سرپيچي از هنجارها و ارزشهاي غالب به منزله نوعي تخطي بود و جريمه را به دنبال داشت. به همين سان با بروز تحولات مهم اجتماعي مانند شهرنشيني، صنعتگرايي و از همه مهمتر به وجود آمدن عقلانيت )تبديل جامعه مكانيكي به ارگانيكي( بتدريج از سيطره وجدان جمعي كاسته شد و خانواده نيز تحت تاؤير پديدههاي اجتماعي جديد بتدريج از شكل و هيات قبلي خود خارج شد. بر اين اساس در كاركردهاي خانواده تغييراتي به وجود آمد. اين امر تا آنجا ادامه يافت كه به عنوان يك پديده و موضوع مهم اجتماعي نظر محققان اجتماعي را به خود جلب كرد. زيرا از منظر آسيبپذيري خانواده، وجود شكاف بين روابط اوليا و فردان يكي از خطراتي است كه استحكام خانواده را تهديد ميكند. بايد به اين نكته توجه داشت كه نقطه اوج در به وجود آمدن تغييرات و انقلاب اجتماعي در اروپا، انقلاب صنعتي است. زيرا در مرحله پس از اين انقلاب تغييرات شديدي حادث شد.
در اين دوران افزوني جمعيت،پيشرفت علوم، تكنولوژي و صنعت، رشد شهرنشيني، بالا رفتن سطح دگي،سازماندهي امور، تخصاگرايي، مهاجرت و گسترش ارتباطات را شاهد هستيم كه نشان از دگرگوني و پيشرفت دارد. در اين نوع جامعه انسان به نوعي از استقلال فردي توجه ميكند و به برنامهريزي براي تنظيم امور و توجه به آينده و سرنوشت ميپردازد.
به اين ترتيب زمينه تغيير در نگرشها و عقايد حاصل ميشود و اين امر منجر به شكلگيري گروهي از نظامهاي ارزشي ميشود كه با مرحله قبل از تحول متفاوت است. دامنه اين تغييرات ارزشي در خانواده نيز رسوخ دارد و منجر به شكلگيري نظامهاي شخصيتي متفاوت ميگردد كه متاؤر از شرايط اجتماعي تازه بودهاند. درجامعه ما نيز كه در آستانه ورود به مرحله گذار براي رسيدن به مرحله صنعتي است،نوعي دوگانگي در ابعاد مختلف دگي اجتماعي رخ داده است، كه اين امر در شكلگيري نظام ارزشي افراد بويژه نوجوانان و جوانان بيتاؤير نبوده است. جامعه امروز زمينه مساعدي براي گسترده شدن شكاف نسلها دارد كه محققان را ناگزير به توجه بيشتري به اين پديده ميكند. با توجه به جوان بودن جامعه ما، دسترسي به دورنمايي بهتر از آينده تنها در سايه شناخت و فهم درست شرايط، ممكن خواهد بود. اگر بخواهيم به تحولات خانواده در ايران نگاه كنيم بايد به اين نكته اشاره شود كه در ايران تحولات خانوادهزياد بوده و در دورههاي مختلف تاريخي، ما شاهد تحولاتي در خانواده بودهايم، اين تحولات از آنجا شروع ميشود كه خانواده در ابتدا به صورت گسترده بوده، تا اينكه شور و شوق استقلال در افراد به وجود آمد، يعني زماني سرمشق بچهها پدر و مادر بودند ولي اكنون با تغيير نظام ارزشي، ديگر چنين نيست و شكاف ارزشي گستردهيي بين والدين و جوانان رخ داده است.
ديدگاه تطور شكاف ارزشي نسلها
در مورد تفاوتها و تشابههاي نظام ارزشي ديدگاههاي مختلفي وجود دارد. بحث تفاوت در نظام ارزشها كه منجر به شكاف نسل بين پدران و پسران ميشود، ديدگاههاي گوناگوني دارد. «به اعتقاد بنگستونسه ديدگاه عمده در زمينه گسستگي نسلي وجود دارد، در يك طرف كساني هستند كه معتقد به پديده شكاف عميق هستند، از آن سو عدهيي وجود دارند كه شكاف عميق را يك وهم و خيال ميپندارند و ميگويند اين موضوع را وسايل ارتباط جمعي به غلط به مردم تحميل كردهاند. ديدگاه سوم كه در نقطه وسط دو ديدگاه قبلي است معتقد به پيوستگي و تفاضل گزينشي بين نسلها است.»
صاحب نظران در ديدگاه اول معتقدند كه شكاف بين جوانان و بزرگسالان نسبتاص شايع و گسترده است. اينان فرهنگ جوانان را مختلف و حتي متضاد با فرهنگ مسلط بزرگسالان ميدانند. به عنوان مثال مارگارت ميد معتقد است كه «الگوي فرهنگي جديدي ظاهر شده كه در آن الگو و مدل جوانان، افراد معاصر هستند» از اين نقطه نظر به افرادي كه پس از جنگ جهاني دوم متولد شدهاند عنوان مهاجران در زمان دادهاند كساني كه با زمان حاضر سازگاري يافتهاند ولي كماكان بقاياي گذشته را حفظ كرده و ميكنند. از سوي ديگر آناني كه پس از جنگ جهاني دوم متولد شدهاند زمان حاضر را نميفهمند زيرا به غير از آن چيز ديگري را نميشناسند. در نهايت بين اين دو قشر از لحاظ پذيرش ارزشها و هنجارها تضاد روي داده است و روزبهروز هم اين تضاد بالا ميگيرد. دركل اين ديدگاه خيلي ذهني و تئوريك و فاقد تاؤير تجربي است بخصوص از اين منظر پيوند تئوريك فراموش شده است. تا بتواند تعيين كند كه چرا ارزش و هنجارهاي بزرگسالان است. به يك معنا اين ديدگاه نوعي فرض مقدم برتجربه دارد و آن اينكه تضاد بين نسلها ناشي از قبول ارزشهاي مختلف است كه در نهايت نيز به تضاد رفتاري ختم ميشود.
درطرف ديگر متفكران اجتماعي مانند ريس، لوبل، ليپست و آدلن بر اين موضوع تاكيد دارند كه ارزشهاي جوانان اختلاف شديدي با بزرگسالان ندارند. اين متفكران مدعي هستند كه در حالي كه ممكن است جوانان و بزرگسالان به لحاظ اجتماعي جدا باشند ولي شكاف بين آنان اساساص ارتباطي به قبول ارزشهاي مختلف ندارد. بلكه جدايي بيشتر در زمينه قابليت كاربرد موقعيتي، توصيههاي هنجاري براي تحقق دادن به ارزشهاي مورد قبول، يكسان و مشابه است نه مربوط به قبول ارزشهاي مختلف در حاليكه تاحدودي براي اين ديدگاه تاييد تجربي وجود ندارد. ولي توماس معتقد است كه هنوز يافتههاي اين تحقيقات چندان قطعي نيست.
ديدگاه پيوستگي و تفاضل گزينشي
از اين ديدگاه تضاد اندكي بين نسلها در مورد ارزشها وجود دارد. در عين حال طرفداران اين ديدگاه با فرضيه ديدگاه دوم موافق هستند و معتقدند كه ارزشهاي مورد قبول يكسان و مشابه ميتوانند در قالب الگوهاي رفتاري مختلفي خود را نشان دهند. همانطوري كه بنكستون ذكر كرده مشكل اين ديدگاه اين است كه دقيقاص مشخا نميكند كه اين تفاوتها كدام هستند، چگونه اين تفاوتها به وجود ميآيند و در آينده عواقب وجود چنين تفاوتهايي چه ميتواند باشد.
در جامعه امروز بخاطر تجربه نسلي مشترك جوانان و وجود مسائل و مشكلات اقتصادي گرايش به اين نوع ارزشها در صدر نظام ارزشي نوجوانان و جوانان قرار گرفته است و ارزشهاي فرامادي مانند ارزشهاي اجتماعي و سياسي با ارزشهاي هنري در اولويتهاي بعدي قرار دارند. البته طبيعي است كه اين گرايش بيش از حد به ارزشهاي اقتصادي و برهم خوردن تعادل ميان چهار مقوله قدرت، ؤروت، منزلت و فرهنگ نيز حكايت از نوعي بحران ارزشي در بين جوانان دارد كه خودنشان از نوعي نگراني و هراس در تامين اين دسته از نيازهاي پايه است. آبراهام هامزلو كه در پيدايش روانشناسي انسان گرا پيشكسوت بود، يك طبقهبندي در تعريف انگيزههاي بشري و سلسله مراتبي براي نيازها پيشنهاد كرد كه از نيازهاي بنيادي زيست شناختي در قاعده شروع ميشود و بتدريج به طرف راس مثلث ميرود و به نيازهاي بغرنج روانشناختي ميرسد.
اينگلهارت نيازهاي زيست شناختي )امنيت اقتصادي( و نيازهاي امنيتي )امنيت جاني( را به لحاظ اينكه مستقيماص با حيات طبيعي ارتباط دارند به عنوان نيازهاي مادي در نظر ميگيرد و ارزشهاي متناظر با آن را ارزشهاي مادي نام مينهد و بقيه نيازها يعني نياز به عزت نفس، زيباشناختي و تحقق نفس را تحت عنوان كلي، نيازهاي اجتماعي و خود شكوفايي ميشناسد و ارزشهاي متناظر برآنها را ارزشهاي فرامادي بيان ميكند.
برطبق تحقيقات انجام شده در ميان عدهيي از جوانان شهر تهران آنچه كه به عنوان واقعيت غايي مورد نظر قرار گرفته ارزشهاي اقتصادي و علمي است اما واقعيت غايي براي پدران آنان ارزشهاي اجتماعي و مذهبي است. گرچه تاحدودي دامنه تحقيق و محدوديت در امكانات، ما را از تعميم يافتههاي مطالعه برحذر ميدارد، اما ميتوان از رخداد تغيير در اولويتهاي ارزشي در جامعه فعلي خبرداد.
همان گونه كه اميل دوركيم تغيير در شرايط دگي را عامل برهم خوردن مقياس و معيار هماهنگ ساختن نيازها ميداند، ميتوان براحتي دريافت كه مادي شدن نمايندگان نسل جديد، يعني پسران در يك روند تدريجي آغاز ميشود و اين گرايش به تعبير اينگلهارت بخاطر عواملي چون تجربه نسلي مشترك مانند مشكلات اقتصادي و وقوع جنگ تحميلي دور از انتظار نيست. اين موضوع محقق را به اين نكته رهنمون ميشود كه كمال مطلوب افراد مورد مطالعه يعني نمايندگان نسل جديد از ارزشهاي والايي چون رستگاري، استقلال و فضيلت به رفاه مادي و ارزشهاي مادي بدل ميشود و اين تغيير ارزشي بدون شك از يك تحول ارزشي خبر ميدهد.
علت شكاف نسلها
بين نظام ارزشهاي والدين و فردان و شرايط اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ارتباط متقابل وجود دارد. اين ارتباط بهگونهيي است كه نظام ارزشهاي والدين و فردان از نظامهاي ذكر شده تاؤيرپذير است. بروز تغييرات اجتماعي در جامعه داراي ارتباط با نظام ارزشهاي والدين و فردان است و برنوع جهتگيري ارزشها، روند و تغييرات تاؤير ميگذرد. براين اساس به نوجوان به عنوان آزمودني منفعل دستگاه تربيتي كه بزرگسالان آن را ساخته و پرداخه و مهارتشان را كاملاص در اختيار داشته باشند نگريسته نميشود. بلكه او بيش از پيش به عنوان يك عمل فعال كه كنشگر اجتماعي ناميده ميشود ابراز وجود ميكند و نمايندهنسلي است كه نظام ارزشهاي مخصوص به خود را دارد و ميتوان متفاوت از والدين، خود انتخاب كند و گاهي حتي با انتخابهاي آنان مخالف باشد. آنچه براي يك بزرگسال شكست محسوب ميشود، ميتواند براي يك جوان تجربه يي جالب به حساب آيد.
تفاوت در آگاهي، نگرشهاي كلي نسبت به حيات، ذوق زيباييشناسي و غيره به چشم ميخورد. جوان امروزي برخلاف پدر ومادر خود كه پايبند به سنتها هستند عمل ميكنند و براي مثال پدري كه تنها از شنيدن موسيقي سنتي لذت ميبرد و با آن آرامش مييابد، پسري دارد كه تنها با موسيقي پرتحرك امروزي ارضا ميشود و اين موضوعي طبيعي است.
اصولا وجود تفاوتهاي ارزشي در دو نسل قديم و جديد بخاطر فرآيند جامعهپذيري و تفاوت سني امري طبيعي است. اما اين تفاوت ارزش در يك بستر نامساعد و تحت عوامل مختلفي ميتواند از تفاوت ارزشي بالقوه به تعارض ارزشي بالفعل تبديل شود و به ناسازگاري بين نسلي دامن زند از اين رو توجه به مديريت تعارض و دادن آگاهيها لازم به پدران و مادران دستاندركاران امور جوانان براي درك شرايط آنان ضروري است. تفاوتها در گرايشهاي ارزشي و به تبع آن بروز رفتارهاي فردي و اجتماعي كه بيانگر آن تفاوتها با بزرگسالان است امري طبيعي بوده و شناخت آنان ميتواند در بهبود فضاي تفاهم و توافق نمايندگان در نسل موؤر واقع شود. بطور كلي ميتوان نتيجه گرفت كه پديده شكاف ارزشي بين نسلها در همه جوامع وجود دارد و تنها مختا به يك يا چند جامعه نيست. از آنجايي كه همه جوامع در حال رشد و پيشرفت هستند لذا شكاف بين نسلها در همه آنها وجود دارد البته در بعضي جوامع اين شكاف بيشتر احساس ميشود و در بعضي ديگر كمتر و هيچ راهي براي جلوگيري از آن وجود ندارد.
نتيجه
با توجه به مطالب ارايه شده در اين مقاله شكاف بين نسلها از لحاظ ارزشي يك واقعيت است كه بايد بطور جدي مورد توجه متخصصان امور اجتماعي واقع شود. اگر با ديدي واقعبينانه به مسائل نگاه شود ميتوان گفت كه با توجه به پيشرفت بشر در تمام زمينهها و از طرف ديگر ارتباط و انتقال اين اطلاعات و پيشرفت جوامع مختلف هر نسلي تحت تاؤير اين پيشرفتها براي خود ارزشها و شيوههاي خاصي به وجود ميآورد كه متناسب با اين پيشرفت است. اگر بخواهيم اين مساله را كه شكاف نسلها چرا به وجود ميآيند را موشكافانهتر بررسي كنيم بايد به ارتباط بين جوامع بيشتر دقت شود. مثلا عوامل فرهنگي يكي از موؤرترين فاكتورها براي تغيير در ارزشها و ايجاد شكاف ميتواند مطرح شود. اين انتقال فرهنگي از كشوري به ديگر سرزمينها سريع رخ مي دهد و اين باعث رواج ارزشها و شيوه جديد دگي كردن در بين جوامع مختلف شده. حال اگر بخواهيم مطلب را اينگونه بررسي كنيم كه نسل گذشته كه همان والدين هستند با ارزشها و شيوه دگي دوران خود منطبق هستند و از طرف ديگر نسل جوان نيز با فرهنگ جديد و ارزشهاي جديد وارد صحنه دگي ميشود پس درك متقابل اين دو نسل از همديگر مشكل است و باعث به وجود
آمدن مسائل مختلفي در خانواده ميشود.
در پايان به اين نكته اشاره ميشود كه براي كاهش اين تضادها و مشكلهاي ناشي از شكاف ارزشي بين نسلها چه شيوهيي را ميتوان اجرا كرد، با توجه به اينكه شكاف ارزشي بين نسلها يك امر اجتنابناپذير است ولي براي كاهش مسائل اجتماعي راهحلي كه ميتوان پيشنهاد كرد اين است كه متخصصان امور اجتماعي با پيدا كردن ارزشهاي مشترك بين دو نسل و با ترويج آن و تقويت كردن اين ارزشها يك نقطه اشتراكي از لحاظ ارزشي بين دو نسل ايجاد كنند تا در كاهش بحرانهاي نسلي اقدام صورت گرفته باشد.
منبع: اعتماد