هر نويسنده اى خواننده خودش را دارد


حسین جاوید؛ گفت و گو با ناصر غیاثی

يكشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴ - ۱۳ نوامبر ۲۰۰۵



ناصر غياثى متولد سال ۱۳۳۶ است و بيش از بيست سال است كه در آلمان سكونت دارد. از غياثى سال گذشته مجموعه داستان «رقص بر بام اضطراب» منتشر شد كه مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. به تازگى از او كتاب «تاكسى نوشت ها» چاپ و منتشر شده است كه بهانه اين گفت وگو است. غياثى همچنين مجموعه اى از ترجمه «داستانك » هاى نويسندگان آلمانى را در دست انتشار دارد.
•اگر اجازه بدهيد سئوالاتم را از حاشيه هاى چاپ «تاكسى نوشت ها» آغاز كنم. خاطرم هست سال گذشته و پس از چاپ مجموعه «رقص بر بام اضطراب» و موفقيت نسبى آن در سفرى كه به ايران داشتيد خبر از تحويل كتاب «تاكسى نوشت» به ناشر و چاپ آن داديد. بعد از يك وقفه يك ساله كتاب با نام «تاكسى نوشت ها» چاپ شد و ظاهراً گلايه هايى داشتيد از ناشر و مشكلات پيش آمده در انتشار كتاب.
گلايه هايم از ناشر را مفصل در وبلاگم www.nasser.persianblog.com نوشته ام. خلاصه اش اين است: ناشر قبل از انتشار كتاب مرا از آنچه پشت جلد كتاب مى آيد، بى خبر گذاشت. عنوان كتاب را بدون اطلاع من تغيير داد و «تاكسى نوشت » را تبديل به «تاكسى نوشت ها» كرد. نمونه خوانى و ويراستارى را انداخت گردن خود من. دوستم حسين آبكنار مهربانى كرد و كتاب را نمونه خوانى و ويراستارى كرد. من از متن بلندى كه در پشت جلد كتاب آمده بى خبر بودم. گرچه وصله پينه شده حرف هاى خودم است كه به خواست ناشر نوشته و برايش فرستاده بودم، به اضافه افاضات خودشان. نمونه، در پاراگراف اول مى آيد: «اين نويسنده مجموعه خاطراتش را...» اما بعد در پاراگراف بعدى مى آيد: «تاكسى نوشت ها، (كه خود اين ويرگول اضافى است) آميزه خيال و واقعيت ناصر غياثى است...» و در پاراگراف سوم مى آيد: «داستان هايى كه در اين كتاب آمده ملغمه اى (!!!) از واقعيت و روياست.» عين همين متن در سايت ناشر درباره «تاكسى نوشت» بود و هست. تلفن و اى ميل هاى من براى تغيير آن بى فايده بود. حرف هاى عجيب و غريب ديگرى هم آمده به مثل: «مسافرانش اما از همه جاى دنيا از ايران يا خود آلمان.» انگار عجيب است كه مسافران اين تاكسى در آلمان، آلمانى باشند.
بى انصاف ها حتى توجه نكرده اند كه از دو نوع متفاوت رسم الخط استفاده كرده اند. اين همه بى دقتى از طرف ناشرى معتبر و مدرن جاى تامل دارد. به خودشان هم نوشته ام: آبروى ناشر يك نويسنده، آبروى نويسنده هم هست.
•مگر پيش از چاپ كتاب درباره نام آن با ناشر به توافق نرسيده بوديد؟ فكر نمى كنم هيچ كجاى دنيا معمول باشد كه ناشر بدون اجازه نويسنده نام كتاب را تغيير بدهد!
من وقتى از تغيير عنوان كتاب باخبر شدم كه ديگر كتاب چاپ شده و آماده پخش بود. در پاسخ به اعتراض من ناشر گفت: «در قرارداد آ مده عنوان موقت. و اين يعنى ما مجازيم عنوان كتاب را تغيير بدهيم.» پرسيدم: «حتى بدون مشورت با نويسنده؟» گفتند: «بله، حتى بدون مشورت با نويسنده.» نمى دانم آيا ناشرين ديگر هم چنين رفتارى با آن دسته از همكارانم كه در ايران دگى مى كنند، دارند يا نه. اما وقتى پاى حرف هاى بچه هاى خارج بنشينيد، اگر بيشتر از من گله مند نباشند، مطمئناً كمتر از من هم نيستند. مى خواهند چاپ دوم كتابت را بيرون بياورند، از تو فقط يك غلط نامه مى خواهند، همين و بس. از اينكه آيا خودت هم مى خواهى يا نه، حرفى در ميان نيست.
•روى جلد مجموعه «رقص بر بام اضطراب» نوشته شده بود: چند طرح و داستان كوتاه؛ در واقع خودتان اشاره داشتيد كه نوشته هاى چاپ شده در آن مجموعه در دو دسته «طرح» و«داستان كوتاه» قرار مى گيرند. در «تاكسى نوشت ها» هم به نوعى با همين مسئله برخورد داريم يعنى بعضى از نوشته ها به معناى واقعى كلمه «طرح» هستند، بعضى داستان كوتاه و بعضى بين اين دو. اما ظاهراً «طرح ها» بيشتر از آن دو هستند منظورم اين است كه كمتر با داستان هاى كوتاه كامل از نوع داستان هاى آخر «رقص بر بام اضطراب» مواجهيم و شايد بتوان گفت اصولاً با يك نوع نوشتارى جديد كه پيشتر در ادبيات داستانى ما سابقه نداشته است...
از لطف شما ممنونم. «تاكسى نوشت» يك مجموعه داستان مثل «رقص...» نيست. من مى خواستم در اين كتاب از يك طرف با انتخاب يك شخصيت از طريق توصيف شغل و مكان، دگى و حال و هوايش خطوطى از دگى احتمالى يك نويسنده مهاجر را كه تاكسى مى راند، نشان بدهم و از طرف ديگر نشانه هايى از فرهنگ آلمانى را بنمايانم. فكر مى كنم اگر صاحب بار يا رستورانى بودم، حتماً يك «بار نوشت» مى نوشتم! آنجا هم به كرات تقابل يا همزيستى فرهنگ شرق و غرب، در جنبه هاى زيبا و زشت اش ديده مى شود.
بارى براى رسيدن به مقصود خودم را محدود به هيچ چارچوبى نكردم. آنچه را كه مى خواستم، نوشتم. نه اينكه به فرم فكر نكرده باشم بلكه نخواستم خودم را در تنگناى فقط يك يا چند چارچوب جا بدهم. به همين خاطر، به قول شما «بعضى از نوشته ها به معناى واقعى كلمه «طرح» هستند، بعضى داستان كوتاه و بعضى بين اين دو.» مقصود نهايى من سرگرم كردن و لذت دادن به خواننده است كه كار ساده اى نيست وگرنه كعبه و بتخانه بهانه است.
•براى من جالب است كه تا اين حد به خواننده اهميت مى دهيد. به گمان من اتفاقى كه براى «رقص بر بام اضطراب» و «تاكسى نوشت ها» رخ داد اين بود كه توانست علاوه بر مخاطبان حرفه اى ادبيات، با قشر گسترده ترى هم كه در دايره مخاطبان حرفه اى قرار نمى گرفتند، ارتباط برقرار كند. فكر مى كنم اين اقبال، بى ارتباط با اهميتى كه براى خواننده قائل هستيد، نباشد.
خوشحالم كه دو كتابم، به تعبير شما، در يك دايره بسته قرار نگرفت. به گمانم تمام نويسنده ها به خواننده شان اهميت مى دهند. منتها هر نويسنده اى خواننده خودش را دارد و هر خواننده اى نويسنده خودش را. به باور من نمى شود خواننده را كه مثل كلمه مردم، خيلى عمومى و كلى است، فقط زير دو نام عنوان بندى كرد. مخاطب يا خواننده غيرحرفه اى يعنى چه؟ خواننده حرفه اى يعنى چه؟ ضمن اين كه بايد به دو نكته توجه داشت. اساساً هر آدمى كه يك كتاب داستان به دست مى گيرد، مى خواهد از خواندنش لذت ببرد. انتظارات - بخوان چگونه لذت بردن - برخى با برخى ديگر - بسته به سطح دانش ادبى - فرق مى كند. خود من وقتى مى بينم در يك داستان با معما روبه رو هستم و نه با داستان، كتاب را مى گذارم كنار. نكته ديگر ميل كل جامعه ايران براى آشنا شدن با دگى هايى است كه در اروپا و آمريكا جريان دارد. همان طور كه كبابى محل تولدم، خمام، از من مى پرسد: آقا ناصر! من اگر بيايم در آلمان يك كبابى باز كنم، چطور است؟ همان طور هم همكاران نويسنده ام را كه در ايران كار و دگى مى كنند، ديده ام كه دست كم يك بار پرسيده اند: اگر بروم، مى توانم بنويسم؟ آنها كه رفتند، چطور مى نويسند؟
•كمى از تاكسى نوشت ها فاصله گرفتيم. برگرديم به خود كتاب. «تاكسى نوشت ها»، به تمامى زاييده ذهن شما هستند و يا واقعيت هايى داستانى شده؟
غالباً از من اين را مى پرسند. خوشحالم. مى دانيد چرا؟ چون - اگر تعريف از خود نباشد - گويا آنقدر خوب نوشته ام كه آن را به عنوان امرى كه واقعاً اتفاق افتاده، مى پذيرند. باورپذير بودن داستان توفيقى است. يكى حتى اصرار داشت نام آن سينماگر ايرانى را كه در يكى از داستان ها مى آيد، بداند. به او گفتم: «باور كن، چنين آدمى فقط در ذهن من هست و وجود خارجى ندارد.» يك چيز خصوصى به شما بگويم؟ يادم مى آيد، وقتى «مهربانى مادر» را نوشتم، تمام وجودم در تمناى عشق مى سوخت.
طبيعى است كه اين كتاب هم، مثل هر اثر ادبى ديگرى، دستمايه اى غير از خيال و تجربه هاى خود نويسنده به اضافه روايتى خام (به معنى روايتى غيرادبى - داستانى) كه از ديگران شنيده، نداشت.
•قبول داريد كه با توجه به «درآمد» ابتداى كتاب و پيوستگى ماجرايى چند داستان، گاهى شائبه خاطره بودن تاكسى نوشت ها براى خواننده ايجاد مى شود؟
البته كارى كه ناشر در متن پشت جلد انجام داده و آشكارا كتاب را «مجموعه خاطرات» ناميده، در ايجاد اين شائبه بى تاثير نيست. من نويسنده در «درآمد»، خودم را معرفى نمى كنم، بلكه راننده را معرفى مى كنم. خواننده در طول كتاب آرام آرام با وجوه مختلف شخصيت راننده آشنا مى شود. علت به قول شما «پيوستگى ماجرايى چند داستان» نيز چيزى غير از اين نيست. ضمن اينكه گمان نمى كنم به قول شما پيوستگى ماجرايى چند داستان دال بر خاطره بودن آن باشد. اميدوارم وقتى خواننده كتاب را بست، تصوير يا تصورى روشن از آن راننده در ذهن داشته باشد. علاوه بر همه اينها خاطره اگر تبديل به يك اثر ادبى بشود، از ادبيت برخوردار باشد، ديگر خاطره به معناى نوشتن يادداشت هاى روزانه نيست.
در «تاكسى نوشت» شما با يك شخصيت داستانى مواجهيد، نه با اين عناصر غياثى كه جلوى شما نشسته. راننده «تاكسى نوشت» كم و بيش يك شخصيت خيالى است و نه عكس برگردان من. به نظرم شما نويسنده و راوى را با هم اشتباهى گرفته ايد. راوى كتاب، من ناصر غياثى نيستم، گرچه به احتمال، چندتايى از من را بشود آنجا يافت. من نويسنده كتابم به همين خاطر هم، به مثل، ترجمه آن كتاب هايى كه در «سماجت كاى» حرفش هست، بيرون نيامده و هيچ وقت هم از قلم من بيرون نخواهد آمد. يا راوى در يكى از «مسافرنوشت ها» خودش را مترجم معرفى مى كند حال آنكه من تا همين سه ماه پيش هنوز تاكسى راه مى بردم.


چه چيزى اين شبهه را ايجاد مى كند كه كتاب خاطره هست و ادبيات نيست؟ آيا چون عكس من در كنار يك تاكسى آمده، يا چون آنطور كه در يك «مسافر نوشت» آمده، اسم شخصيت داستان دقيقاً اسم نويسنده كتاب است؟ آيا اينها اين شائبه را ايجاد مى كنند كه نويسنده دارد دقيقاً از خودش مى نويسد؟ آيا همين كفايت مى كند تا بگوييم خاطره نوشته است و نه داستان؟ مگر متر و معيار براى شناختن داستان از غير داستان، فقط اسم شخصيت است؟ گيريم با نويسنده اش هم نام، يا همكار باشد. بسيارى از مشخصات من در آن راننده و آن راننده در من نيست. ناچارم دوباره تاكيد كنم: بيشتر تاكسى نوشت ها و هر دو مسافرنوشت زاييده تخيل اند. با اين وصف معتقدم اينها هيچ كدام مهم نيستند، بلكه مهم اين است كه خواننده از خواندن كتاب لذت ببرد، حتى اگر اين شائبه را داشته باشد كه اين نويسنده در اين كتاب ادبيات خلق نكرده بلكه فقط خاطره نوشته است. لذتى كه او مى برد، از دو جهان ما را بس.
•دو داستان آخر كتاب با نام «مسافرنوشت ها» با بقيه داستان ها تفاوت دارند؛ يعنى اين بار راوى به جاى راننده در نقش مسافر است و مكان داستان هم داخل كشور. فكر نمى كنيد اين دو داستان با روند كلى مجموعه همخوانى نداشته باشند؟ كمى واضح تر بگويم؛ در سرتاسر مجموعه ما با راننده اى مواجه هستيم كه در تقابل با مسافرانى كه سوار بر اتومبيل او مى شوند قرار دارد. اما در دو داستان انتهايى ناگهان نه تنها نقش او كه مكان داستان ها هم تغيير مى كند و اين بار با او به عنوان مسافر برخورد داريم.
گذشته از اينكه من از يكدستى و همخوانى چندان خوشم نمى آيد و بيشتر طرفدار تنوع و تكثر هستم، آوردن آن دو مسافرنوشت لازم بود تا دگرديسى راننده ديروز به مسافر امروز نمايانده بشود و از اين طريق پازل كتاب كامل بشود. راننده تاكسى، تا «مسافرنوشت»، راننده اى است در بيرون از كشور زادگاهش و در دو «مسافرنوشت» تبديل مى شود به مسافر تاكسى در كشور خودش. مى خواستم در زادگاهش مسافر بشود تا با او و زادگاهش از ديد او، بيشتر آشنا بشويم.
•فكر مى كنم حتى بدون آن مسافرنوشت ها، «تاكسى نوشت ها» كامل بودند و به هدفى كه در بالا اشاره كرديد هم نزديك تر.
بسيار خوب.
•اگر اشتباه نكنم همه «تاكسى نوشت ها» يتان در كتاب آورده نشده. تعدادى از آنها را در وبلاگتان منتشر كرده ايد، اما در كتاب نيستند؛ فارغ از اينكه زمان نوشتن آنها ظاهراً پس از تحويل كتاب به ناشر است، مى خواهم بدانم كه نوشتن «تاكسى نوشت ها» ادامه خواهد داشت يا در اين سبك نوشتارى كه به قول دوستى پديده جديدى در ادبيات داستانى ما است، به همين يك كتاب اكتفا خواهيد كرد؟
به احتمال قريب به يقين به اندازه يك كتاب ديگر از روى دست خودم تقلب خواهم كرد و مرتكب يك تاكسى نوشت ديگر خواهم شد. چندتايى آماده دارم و چندتايى هم نيمه كاره و بعد ديگر تمام.
•يك سئوال كلى هم بپرسم! به عنوان يك نويسنده خارج از كشور، تا چه حد كتاب هاى داستانى نويسندگان داخل كشور را پيگيرى مى كنيد و در جريان ادبيات داستانى امروز ايران هستيد؟
من هم يك جواب كلى به شما بدهم!: تا شش ماه پيش تقريباً همه خواندنى هاى داستانى را مى خواندم. اين روزها اما وقتم بيشتر به ترجمه و باويسى كارهايم به آلمانى مى گذرد. مضاف بر اينكه مدت ها است كتاب تازه اى به دستم نرسيده. گشت وگذارهاى يك ساعت و نيمه روزانه ام در سايت هاى ادبى اما قطع نشده.
•اشاره كرديد كه مشغول ترجمه كارهايتان به آلمانى هستيد. اين كارها همان داستان هاى مجموعه هاى «رقص بر بام اضطراب» و «تاكسى نوشت ها» هستند؟
بله، دارم متن هاى سانسور نشده رقص بر بام اضطراب و تاكسى نوشت ها و چند داستان ديگر را ترجمه و باويسى مى كنم.
•چرا مى گوييد ترجمه و باويسى؟
مى گويم ترجمه، چون اصل داستان ها را به فارسى مى گذارم جلويم و آن را به آلمانى مى نويسم. با همين آلمانى خودم. مى خواهم با همين اندازه از آلمانى كه بلد هستم، به آلمانى بنويسم شان. مى گويم باويسى، چون از اول داستان را به آلمانى ننوشته بودم. از آنجا كه من اين شانس را دارم خودم مترجم خودم باشم، پاره اى جاها را حذف و پاره اى چيزها را اضافه مى كنم تا كارها به زبان آلمانى- بخوان فرهنگ آلمانى- باويسى شده باشد. علاوه بر همه اينها با ترجمه كارهاى خودم به آلمانى دارم توانايى ترجمه از فارسى به آلمانى را هم آزمايش مى كنم.
•تعداد زيادى از ترجمه هاى شما از داستان ها و مقالات مختلف در نشريات ادبى و سايت هاى اينترنتى منتشر شده است. آيا ناصر غياثى را از اين به بعد همزمان در كسوت نويسنده و مترجم خواهيم ديد يا ترجيح مى دهيد كه صرفاً به كار خلاقه و نوشتن بپردازد؟
فراموش نكنيم كه ترجمه يك متن ادبى فارغ از خلاقيت نيست. طبيعى است كه ترجيح مى دادم فقط بنويسم. اما من نمى توانم دائم در حال نوشتن باشم. پس وقتى نمى توانم بنويسم، ترجمه به دادم مى رسد؛ كلنجار رفتن با كلمه و جمله و درگيرى مداوم با دو زبان و دو فرهنگ. ترجمه براى من ادامه نفس كشيدن در فضاى خلاقيت و ادبيات است. پس پراكنده كارى در ترجمه را كنار گذاشته ام و دارم سازماندهى شده و هدفمند به آن مى پردازم. گرچه كار گل است. الان _ هر چند به خاطر كمبود وقت به كندى _ ترجمه يك مجموعه داستان كوتاه از نويسندگان آلمانى را به دست گرفته ام. چندى پيش هم دوباره مزاحم رفيقم حسين آبكنار شده ام و كتاب «داستانك» را كه ترجمه داستانك هايى از نويسندگان آلمانى زبان است، برايش فرستادم. حسين و كتاب و من منتظر جواب ناشر هستيم.
منبع: شرق