گزارشی از خانه کودک ناصرخسرو، مدرسه ای برای مهاجرین- بچه هایی که پشت در می مانند
فريبا منتظر ظهور
Sat, Dec 17, 2005 - شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۴
اين جا بن بست نيست، يك آغاز است. آغاز براى كودكانى كه سال ها روز اول مهر را با حسرت به كودكان ديگرى نگاه كرده اند كه به مدرسه مى رفتند. اين جا براى بعضى از بچه ها پايان حسرت و مزه مزه كردن دوران شيرين كودكى است. خانه كودك ناصر خسرو ، محل آموزش فرزندان كسانى است كه به اميد زندگى بهتر كوچ كردند و از جنگ و فقر گريختند .
به خيابان ناصر خسرو كه رسيدى، بعد از رد كردن حجره ها، خيابان خدابنده لو را جست وجو كن. از پيچ و خم چند كوچه، دخمه ها و كارگاه هاى تاريك با كركره هاى نيمه باز بگذر. انبوه باربرها را پشت سر بگذار .در انتهاى يك بن بست به خانه كودك ناصرخسرو خواهى رسيد.
اين جا بن بست نيست، يك آغاز است. آغاز براى كودكانى كه سال ها روز اول مهر را با حسرت به كودكان ديگرى نگاه كرده اند كه به مدرسه مى رفتند. اين جا براى بعضى از بچه ها پايان حسرت و مزه مزه كردن دوران شيرين كودكى است. دوران عشق به معلم كلاس اول. دوران خوش ستاره اى بر روى دفتر مشق. اين جا نوجوان باربر اندك مجالى مى يابد تا بار را زمين بگذارد و با يك توپ، ساعتى بازى كند.
خانه كودك ناصر خسرو ، محل آموزش فرزندان كسانى است كه به اميد زندگى بهتر كوچ كردند و از جنگ و فقر گريختند .
در اين خانه، ۱۴۶ دختر و پسر ۷ تا ۱۶ ساله از مهاجران ايرانى، افغانى، عراقى و هندى درس مى خوانند. اين كودكان در خانواده هاى ۵ تا۱۱ نفره در اتاق هاى ۶ تا ۱۲ مترى زندگى مى كنند. ۴۰ درصد كودكان اين محله داراى سوء تغذيه، ۴۵ درصد در وضعيت نامناسب و ۱۵ درصد در سطح متوسط هستند. ۸۰ درصد كودكان از طرف پدر، مادر، خواهر و يا برادر بزرگتر خود تنبيه بدنى مى شوند. ۳۰ درصد كودكان اينجا كودكان كار هستند و ۴۵ درصد از سرپرست هاى خانواده معتادند.
لازم به ذكر است كه در اين خانه فقط يك دهم كودكان نيازمند محله مى توانند وارد شوند و مابقى پشت درهاى بسته مى مانند و اين كوچه براى آنها بن بست است.
خانه كودك ناصر خسرو، بهشت ميان جهنم
سال ۸۱ ساختمان بزرگى در كوچه پس كوچه هاى ناصر خسرو كه متعلق به شهردارى منطقه ۱۲ بود و از آن به عنوان خانه نشريات ياد مى شد در اختيار انجمن حمايت از كودكان قرار گرفت تا تبديل به مكانى فرهنگى براى كودكان منطقه شود.
خانم «ژيلا بشيرى» كه مسؤوليت اين مركز را از روز اول به عهده گرفته در مورد شروع كار اين مركز مى گويد: «روزهاى اول در كوچه هاى محله مى گشتيم و از كودكانى كه از صبح در كوچه ها پرسه مى زدند مى خواستيم به مركز بيايند. ماه هاى اول خانواده ها به ما اعتماد نداشتند. فكر مى كردند هدفى جز كمك به كودكان داريم.ماه ها گذشت تا حس اعتماد در آنها به وجود آمد.
پيش از ما، آدم هاى زيادى به نام كمك به آنها نزديك شده و ازآنها به نحوى سوء استفاده كرده بودند.
ماه اول كه كار را شروع كرديم، بچه ها حتى سر كلاس نمى نشستند. آنها را در محوطه نگه مى داشتيم و سرگرم مى كرديم و هنگام بازى به آنها آموزش مى داديم. كم كم آنها را سر كلاس برديم. روزهاى اول به جاى اينكه روى نيمكت بنشينند روى ميز مى نشستند! مدتى طول كشيد تا ياد بگيرند روى نيمكت آرام بنشينند.
در اين مدرسه دختر و پسر كنار هم درس مى خوانند. علت آن هم نوع زندگى اين بچه هاست. آنها در خانه هايى زندگى مى كنند كه به صورت يك سرى اتاق هاى ۶ تا۱۲مترى در كنار هم است. در هر اتاق يك خانواده ۵ تا ۱۱ نفره زندگى مى كنند. يك حوض و دستشويى مشترك در وسط حياط قرار گرفته است. ما وقتى به خانه هايشان رفتيم ديديم دخترها و پسرها بسيار نزديك به هم (براى مثال در يك اتاق كيانوش و در اتاق كنارى اكرم) زندگى مى كنند.
فكر كرديم اين بچه ها بايد ياد بگيرند، كنار هم بدون نزاع و ساير مشكلات زندگى كنند. اگر آنها را در مدرسه از هم جدا كنيم كمك بزرگى نكرده ايم.
ابتدا در مدرسه فقط بچه هاى مهاجر ايرانى بودند كه بيشتر از شهرهاى ايلام،اردبيل، كرمانشاه، فومن، رشت و مشهد هستند. مدتى گذشت تا متوجه شديم افغان هاى زيادى در اين منطقه زندگى مى كنند. آنها را هم به مركز دعوت كرديم. به اين بچه ها پيش از ما يك خانم افغان در زير زمين كوچكى درس مى داد. ازخانواده ها شهريه مى گرفت و براى تنبيه بچه ها از شلنگ خيس استفاده مى كرد.
ما از بچه ها دعوت كرديم تا به مركز ما بيايند. استقبال زيادى كردند. بعد از مدتى متوجه شديم هنوز در كوچه ها بچه هايى هستند كه بى سامان اند. وقتى پيگيرى كرديم فهميديم بچه هاى مهاجر ايرانى هستند كه شناسنامه ندارند و به همين دليل در مدارس دولتى نمى توانند ثبت نام كنند. آنها هم به اين جمع اضافه شدند. ابتدا مربى كم داشتيم. كلاس ها را به شكل روستايى برگزار مى كرديم. بچه ها ازكلاس اول تا پنجم در يك كلاس بودند. فعاليت مددكارى مان هم ادامه داشت.سعى كرديم براى بچه هاى ايرانى شناسنامه بگيريم. موفق شديم در طول دو سال براى حدود ۸ نفر شناسنامه بگيريم و آنها را راهى ِ مدارس دولتى كنيم. براى بچه هاى افغان و عراقى به كميسارياى كشورشان رجوع كرديم و موافقت آنها را جلب كرديم تا مدركى را كه پايان سال تحصيلى مى دهيم به رسميت بشناسند و موفق هم شديم. زمانى كه اين كودكان به كشور خود باز گردند مى توانند ادامه تحصيل دهند. سال ۸۲ تعداد مربى در مركز بيشتر شد و موفق شديم كلاس ها را به طور جداگانه از اول ابتدايى تا سوم راهنمايى برگزار كنيم. اكنون در كميته آموزش حدود ۳۰ تا ۳۲ مربى داريم .سال ۸۳ طرحى به نام «طرح آموزش دختران افغان» را به يونيسف داديم. يونيسف طرح را پذيرفت و قرار شد ما آموزش ۱۰۰ دختر افغان را به عهده بگيريم و مقدارى از هزينه آن را يونيسف بپردازد.
تبعيض بين دختر و پسر بين افغان ها بشدت وجود دارد. بعضى از پدرها براى اينكه پسر داشته باشند چند بار ازدواج مى كنند. دخترها فكر مى كنند كه پسرهاى خانواده براى آموزش در اولويت هستند. ما سعى كرديم با اين تفكر مبارزه كنيم و به آنها و تمام كودكان حقوق برابر را آموزش دهيم .
«سكينه غلامى» يكى از دانش آموزان خانه كودك ناصر خسرو در انشاى خود مى نويسد: «پسران و دختران با هم برابرند. نه اينكه پسران قوى ترند و حتماً بايد درس بخوانند.ما دختران هم بايد درس بخوانيم. ما هم بايد از علم و آگاهى برخوردار باشيم.»
خانم بشيرى در مورد برنامه آموزشى مركز ادامه مى دهد: صبح ها آموزش درسى مانند برنامه آموزشى وزارت آموزش پرورش داريم. عصرها بچه ها داوطلبانه مى آيند، اينجا مشق مى نويسند و اگر به كمك درسى احتياج داشته باشند مربى هايى هستند كه كمك كنند.
شهردارى منطقه با ما همكارى داشته اما آموزش و پرورش هيچ كمك و همكارى با ما نكرده است. اوايل از آموزش و پرورش خواستيم چند دانش آموز ما را به عنوان مستمع آزاد سر كلاس بپذيرند. هيچ خدماتى ندهند، فقط اجازه بدهند به درس گوش كنند، اما اجازه ندادند.
تابستان هم كه مدارس تعطيل است فكر كرديم همان طور كه بچه هاى بالاى شهر به كلاس هاى موسيقى و زبان و ... مى روند ما هم براى بچه هاى اينجا اين امكان را فراهم كنيم. تابستان گذشته كلاس سوزن دوزى، موسيقى، نقاشى،آموزش بهداشت و خانواده،آرايشگرى و...داشتيم. موفق شديم با آموزشگاه زبان شكوه انديشه قراردادى ببنديم و تابستان ها كلاس هاى مكالمه زبان انگليسى برگزار كنيم.آقاى همايون ارسى با ما نهايت همكارى را داشتند كه از ايشان تشكر مى كنيم.
كودكان افغان و عراق، فرداى افغانستان و عراق
مرز مشترك بين ايران و افغانستان ۹۳۰ كيلومتر است. اوج مهاجرت افغان ها به ايران در سال هاى ۶۰ تا ۶۳ بود.طبق آمار گيرى كه وزارت كشور در سال ۷۹ انجام داد ۲ ميليون و ۵۰۰ هزار نفر افغان در ايران زندگى مى كردند. فقط در استان خراسان ۴۰۰هزار نفر از آنان زندگى مى كردند و مشغول كارهاى سخت ساختمان سازى و كشاورزى بودند.
حدود ۸۰۰ هزار تبعه افغان در ايران زاده شدند كه تعدادى از آنها پدر افغانى و مادر ايرانى دارند. به گفته مديركل امور اتباع و مهاجرين خارجى استاندارى فارس، بنا به نامه وزارت كشور «كودكان زنان ايرانى كه با اتباع افغانستان ازدواج كرده اند، افغان به حساب مى آيند و نمى توانند از شناسنامه ايرانى استفاده كنند.»
اداره امور آوارگان سازمان ملل تخمين مى زند كه اكنون حداقل ۱ ميليون آواره افغان و۱۵۰ هزار آواره عراقى در ايران زندگى مى كند.
طبق آمار وزارت كشور، نزديك به ۶ هزار خانواده بلاتكليف در ايران هستند كه سرپرست آنها عراقى است و شوهران اين خانواده ها ايران را ترك كرده اند و اكنون آنها با مشكلات مالى و حقوقى روبرو شده اند و از همه مهمتر ازدواج هاى اين خانواده ها به صورت قانونى به ثبت نرسيده است و تنها خطبه شرعى جارى شده و فرزندان اين خانواده ها به دليل عدم ثبت ازدواج پدر و مادر، شناسنامه ندارند و عملاً از نظر قانونى بى هويت محسوب مى شوند.
در سال ۸۱ قرارداد سه جانبه اى بين دولت ايران، دولت افغانستان و سازمان ملل متحد منعقد شد كه طبق آن بايد همان سال، نيم ميليون افغان به كشورشان باز مى گشتند.در اين قرارداد، سال ۸۳ آخرين سال حضور افغان ها به عنوان مهاجر در ايران اعلام شد. نماينده كميسارياى عالى پناهندگان سازمان ملل در ايران مى گويد: افغان ها در ايران زندگى خوبى داشته اند.اما برخى از افغان ها معتقدند بيش از ۲۰ سال است كه در ايران به سختى كار كرده اند.
زندگى بدون شناسنامه
دكتر «شيرين رضايى» پزشكى است كه هفته اى يك بار به خانه كودك مى آيد و بچه ها را معاينه مى كند و به هر كدام كه نياز به مداوا داشته باشد، كمك مى كند.
خانم دكتر مى گويد ۴ ماه است اينجا هستم. فقر بهداشتى اين بچه ها با توجه به منطقه اى كه درآن زندگى مى كنند بيش از سايرين نيست. اما اينجا يك تفاوت مهم وجود دارد و آن روشن نبودن آمار حياتى شان است. بچه ها چون شناسنامه ندارند تاريخ تولد و نام پدر شان مشخص نيست. كارت واكسيناسيون ندارند و نمى توان اطمينان داشت كه واكسينه شده اند ياخير.از نظر ضريب هوشى، وزن، قد و رشد طبيعى هستند و نشانى از سوء تغذيه ندارند. به نظر من افغان ها هم بد يا خوب، مانند محرومان جامعه ايرانى زندگى مى كنند.
على محمدى كارآموز مددكارى در خانه كودك ناصرخسرو مى گويد: كار كردن با اين بچه ها با سايرين متفاوت است. نه به خاطر اينكه مهاجر هستند، به خاطر اينكه هنوز نيازهاى اوليه آنها برآورده نشده است. موضوع ايرانى، افغان و يا عراقى بودن نيست. موضوع فقر است. بچه هاى اين منطقه همه وضعيت مشابهى دارند. بايد فقر را در جامعه از بين برد . فاطمه عباس فر معلم علوم خانه كودك ناصر خسرو است. بازنشسته آموزش و پرورش و مدت ۳ سال است كه اينجا كار مى كند.
بچه هايى كه پشت در مى مانند
كودكان نوبت صبح ۱۴۶ نفر هستند و بعد از ظهر ها ۶۰ تا ۷۰ نفر براى كلاس هاى تقويتى و يا انجام تكاليف مى آيند. ۱۴۶ نفر يعنى فقط يك دهم بچه هايى كه متقاضى ثبت نام هستند. پدرها و مادرها كودك خود را با اشتياق به مدرسه مى فرستند. حتى اگر ندار باشند. زيرا اميدوارند فرداى كودك آنها بهتر از ديروز و امروز خودشان باشد.آنها با تقدير مى جنگند و مى خواهند سرنوشت فرزندشان را دگرگون كنند.
خانم بشيرى مى گويد ما از بين متقاضيان، انتخاب مى كنيم. كسانى را در اولويت مى گذاريم كه مى دانيم وقتى از اين در بيرون مى روند هيچ جاى ديگرى نمى توانند ثبت نام كنند.آنهايى را انتخاب مى كنيم كه چند ساعت بودن در اينجا برايشان مانند چند ساعت رهايى از جهنم است. ابتدا هدف ما كار فرهنگى بود.اما نياز بچه ها وادارمان كرد كار خيريه هم انجام دهيم. وقتى هنوز نيازهاى اوليه بچه ها برطرف نشده چگونه مى توان انتظار داشت آموزش بپذيرند.
اول مهر براى اينكه لباس مدرسه برايشان تهيه كنيم يكى از دوستان كمك كرد. هر روز زنگ تفريح يك تغذيه در حد يك كيك يا شير به آنها مى دهيم. اولين روزها كه زنگ تفريح را مى زديم نمى دانستند چه كنند. متوجه شديم خودمان بايد مراقب تغذيه شان باشيم.
منبع: ایران