مصرف به منزله سبک زندگی


سرمایه

شنبه ۳ دى ۱۳۸۴ - ۲۴ دسامبر ۲۰۰۵

در دورهء جديد، مصرف و سبك زندگي اهميت فزاينده‌اي در هويت شخصي و اجتماعي پيدا كرده است. سبك زندگي مجموعه رفتارهايي است كه افراد از خود بروز مي‌دهند. با اين پيش‌فرض كه سبك زندگي منجسم است. مقوله طبقه یا قشر بیشتر امری کمی و مالی است، اما سبک زندگی یک کلیت درهمتافته است که از دریچه جدیدی به پدیده شهرنشینی و تجدد می نگرد.

در دورهء جديد، مصرف و سبك زندگي اهميت فزاينده‌اي در هويت شخصي و اجتماعي پيدا كرده است. تا جايي كه عده‌اي از جامعه‌شناسان به جاي مفهوم طبقهء اجتماعي كه در ارتباط با توليد مطرح مي‌شود، مفهوم سبك زندگي را به كار مي‌گيرند و از طريق آن، رفتارها و هويت يك گروه از افراد با سبك زندگي يكسان را پيش‌بيني مي‌كنند. اما در ايران، از آنجا كه توليد مانند آنچه در غرب رخ مي‌دهد، وجود ندارد در وهلهء اول به نظر مي‌رسد، مصرف بهتر از طبقه بتواند در تبيين‌هاي جامعه شناختي به كار آيد. هرچند علل مصرف واداشتن نوعي خاص از سبك زندگي مي‌تواند مرهمي باشد بر زخم‌هاي ديرينهء عقب‌ماندگي ما.

بنابراين به دليل شناخت وضعيت مصرف و سبك زندگي در ايران و علل و ايدئولوژي‌هاي دخيل در آن، بحثي را با محمد فاضلي عضو هيات علمي دانشگاه بابلسر و دكتراي جامعه‌شناسي سياسي دانشگاه تربيت مدرس، كه كتابي را با همين عنوان يعني «مصرف و سبك زندگي» تاليف كرده‌اند، انجام داديم تا با ماهيت مصرف در ايران آشنا شده و پيامدهاي توسل به آن براي تبيين‌هاي اجتماعي را آشكار كنيم.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

سبك زندگي را چگونه مي‌توان تعريف كرد و تعريف آن به نظر شما به عنوان يك جامعه‌شناس چيست؟

مفهوم سبك زندگي را نمي‌توان جدا از پيشينه‌اش تعريف كرد. حدودائ از اوايل قرن 20 اين مفهوم وارد ادبيات علوم اجتماعي شد. به‌طور خاص در ادبيات جامعه‌شناسي آمريكا كتاب طبقهء مرفه وبلن، مفهوم سبك زندگي را وارد اين حوزه كرد. اما در ابتداي قرن در اروپا كارهايي كه زيمل دربارهء زندگي در كلان شهرها انجام داد و او را به نوعي از سبك زندگي كشاند و بحث وبر در مورد اقتصاد و جامعه كه وجه تمايز اقشار جامعه را در سه عرصه جدا كرد و مبناي وجه تمايز در عرصهء اجتماعي را در سبك زندگي قرار داد، مي‌توان مقدمات طرح اين مفهوم دانست.

بنابراين ريشه‌هاي مفهوم سبك زندگي در عرصهء ادبيات اجتماعي، سه ريشهء فوق است كه در هر سه برداشت، يعني برداشت وبلن، زيمل و وبر، يك نوع نگاه به رفتار واقعي افراد در زندگي قابل رديابي است. به‌طور خاص، وبلن، گرايش و نوستالژي براي نسل‌هاي اوليه‌اي كه جامعهء آمريكا را ساخته‌اند، دارد. نسلي كه با روح پيورتيني خود، كه به نوعي برمي‌گردد به اخلاق پروتستاني وبر، صرفائ توليد كرده و با عدم مصرف خود جامعهء آمريكايي را به وجود آورد. وبلن به جامعهء آمريكايي جديد و به نظامي كه طبقهء متوسط نوكيسه در آن ظهور كرده حمله مي‌كند. طبقه‌اي كه از طريق مصرف نوعي تفاخر را رواج داده و در اصل از طريق مصرف، جايگاه برتر و ثروت خود را نمايش مي‌دهد. در نگاه وبلن، طبقهء متوسط جديد، از روح كارآفريني جامعهء آمريكايي جدا شده است. درنتيجه مفهوم مصرف متظاهرانه را ابداع مي‌كند. يعني اين طبقه از طريق مصرف ظاهرسازي مي‌كند. به همين دليل نگاه وبلن به سبك زندگي يعني صرفائ مصرف كردن و شيوهء مصرف كردن.

اگر بخواهيم به شكل عيني و در مورد جامعهء خودمان صحبت كنيم، آيا تئوري خاصي براي سبك زندگي در ايران وجود دارد؟ اصلائ آيا تحقيقي در اين مورد صورت گرفته و كسي روي آن كار كرده است؟

بررسي سبك زندگي در ايران به توافق بر تعريف سبك زندگي بستگي دارد. تعريف مورد قبول من كه در كتاب خود هم به آن اشاره كرده‌ام، مجموعه‌اي است از رفتارهاي منجسم كه افراد از خود بروز مي‌دهند. البته مي‌توان آن را براي سطوح مختلف تعريف كرد: سبك زندگي فردي در سطح فردي. براي يك گروه اجتماعي مثل خانواده در سطح متوسط و در سطح كلان براي گروه‌هاي كلان كه اين گروه‌ها مي‌توانند ويژگي‌هاي طبقه‌اي داشته باشند يا نه. ولي الزامي وجود ندارد كه براي داشتن سبك زندگي به يك طبقهء خاص تعلق داشته باشند. بنابراين سبك زندگي مجموعه رفتارهايي است كه افراد از خود بروز مي‌دهند. با اين پيش‌فرض كه سبك زندگي منجسم است. به عبارتي اگر شما مجموعه عناصري از سبك زندگي را بشناسيد، مي‌توانيد به كمك آن عناصر، ديگر وجوه آن را پيش‌بيني كنيد. مثلائ در عرصهء فرهنگ، اين مساله خيلي روشن است. پيش‌بيني مي‌كنيم اگر كسي خيلي فيلم‌هاي هنري فلسفي و پيچيده نگاه كند، احتمالائ موسيقي كه گوش مي‌دهد همين‌طور است. كتاب هم همين‌طور. نه اين‌كه موسيقي كوچه‌بازاري گوش دهد و يا در حوزهء محيط‌زيست، رفتارهاي ضد زيست‌محيطي از خود بروز دهد. يعني انتظار داريم مجموعه رفتارهايي كه فرد در عرصه‌هاي مختلف زندگي از خود بروز مي‌دهد، رفتارهاي منسجمي باشد. اما محور مفهوم سبك زندگي، علاوه بر انسجام، مفهوم مصرف است. مفهوم مصرف محور سبك زندگي است. برخلاف تحليل‌هاي اجتماعي چهار و يا پنج دههء قبل كه نگرش يا ارزش را شاخص شناخت رفتار مي‌‌دانستند، يعني در پژوهش‌‌هاي اجتماعي، نگرش‌ها، ارزش‌ها و ذهنيت‌هاي فردي را مي‌پرسيدند تا به رفتارهاي او پي ببرند; اما در سبك زندگي ما با خود رفتار سر و كار داريم كه افراد زمانشان را به چه اختصاص مي‌دهند؟ حال با پذيرش تعريف فوق در مورد سبك زندگي، مي‌توانيم به مفهوم اين بحث دربارهء ايران بپردازيم.

در ايران هنوز پژوهشي در اين‌باره صورت نگرفته است كه براساس آن بگوييم سبك زندگي چگونه است و مردم چگونه مصرف مي‌كنند. يا گروه‌هاي مصرف‌كننده مختلف چه درصدي از حجم جامعه را تشكيل مي‌دهند؟ درحالي كه اين ارقام به راحتي در كشورهاي توسعه‌يافته قابل حصول است.

داده‌هايي كه مركز آمار ارايه مي‌كند، روي ديگر اقتصادي دارند نه اين‌كه برحسب طبقات و گروه‌هاي اجتماعي باشد كه پژوهشگران بتوانند آنها را تجزيه و تحليل كنند.

در ايران فقط در مورد يك بخش از كالاها كه وزارت ارشاد داده‌هاي آن را جمع‌آوري كرده مي‌توانيم سخن بگوييم. در بخش فرهنگ براساس دو دورهء انجام پژوهش در مورد مصرف كالاهاي فرهنگي در مراكز استان‌ها نمونه‌اي از روستاها، اطلاعات نسبتائ دقيقي داريم.

در چه سال‌هايي اين كار انجام شد؟

يك بار در سال 78 و بار ديگر در سال 81. ما براساس اين دو تحقيق كه اطلاعات توصيفي‌اش منتشر شده، مي‌دانيم ملت ايران چند دقيقه كتاب مي‌خواند، چقدر موسيقي گوش مي‌دهد، چقدر از مطبوعات استفاده مي‌كند و دسترسي‌هاي افراد به عرصه‌هاي گوناگون فرهنگ چقدر است؟ در ساير بخش‌ها تا آنجا كه من اطلاع دارم، در عرصهء اقتصادي گزارشات خاصي در باب اين‌كه وضعيت بازار چگونه است، وجود ندارد. در ايران نظام بازاريابي دقيقي وجود ندارد.

حال با توجه به مطالبي كه گفتيد و از‌آنجا كه نوع مصرف و رفتارهاي مصرف تا حدي تعيين كننده طبقهء اجتماعي است، به عنوان يك جامعه شناس از شما مي‌پرسم كه آيا در تبين جامعه ايران دچار مشكل نمي‌شويد؟به دليل فقدان اطلاعات،‌يا عدم دسترسي به اطلاعات موجود،‌بله با مشكل مواجه هستيم. مثلائ دسترسي به اطلاعات خام و سيستم مركزي اطلاعات در مورد طرح‌هاي ملي وزارت ارشاد، خيلي دشوار است. يعني در عرصه هايي كه داده توليد كرده‌ايم هم امكان دسترسي وجود ندارد.

حال چگونه مي‌توان در اين ساختار، جامعه را تحليل كرد؟

به نظر من از ميانه قرن 19 يعني دههء 1850 ميلادي كه خاندان قاجار با اروپا آشنا شدند و مراودتي با اروپا انجام شد، و به طور ويژه از زمان ناصرالدين شاه‌، ما ايرانيان گرايشي به سمت مصرف پيدا كرديم. اين همان گرايشي است كه وبلن آن را سركوب مي‌كند. با اين تفاوت كه اگر جامعهء آمريكا و يا جوامع توسعه يافتهء مصرفي هستند، آنها در دوره‌اي از تاريخ به شدت مصرف نكرده و فقط توليد كردند و سرمايه‌گذاري داشته اند. در اصل موتور محرك جامعه آنها توليد بود و بعد در زماني كه مازاد توليد و ارزش افزوده را سرمايه‌گذاري كردند و جامعه به حالت اينرسي رسيد، مصرفي شدند. اما در ايران از سال 1850 به بعد كه منسوجات غربي،‌شيشه،‌قند و شكر،‌چاي و تجملات غربي كه در‌آن زمان توليد مي‌شد وارد كردند،‌بحران‌هاي اقتصادي مختلفي را تجربه كرده‌ايم. در طول 1850- 1870 ما يك بحران اقتصادي داريم كه دلايل متعددي را دارد. من جمله بي ثباتي و آشفتگي كشور را بر‌آن مي‌گذارم; ولي از 1870 هم كسري تراز پرداخت‌ها را پيدا مي‌كنيم و تراز بازرگاني ما منفي مي‌شود،‌به طوري كه به استثناء دورهء 31132 دولت مصدق، ما همواره كسري تراز بازرگاني صادرات ،‌واردات را داريم. در مقابل در تمام اين دوران 120 يا 130 ساله يك گرايش شديدي به مصرف پيدا مي‌كنيم كه برمي‌گردد به اقتصاد سياسي حاكم بر ايران. اين اقتصاد سياسي يك مشكل خيلي بزرگ دارد و آن توزيع نابرابري درآمدها در كشور است كه اين نابرابري برمي‌گردد به مراكز شهري عمده كه طبقه حرفه‌اي در‌آن به وجود آمده و در آمد و جايگاهش را نه از توليد بلكه از ميزان نزديكي به دولت دارد. يعني طبقاتي كه قادرند خوب مصرف كنندو درآمد بالايي داشته باشند. ميزان نزديكي شان به دولت هم بيشتر است. به عبارت ديگر هر قدر افراد، گروه‌ها و شركت‌ها به دولت نزديكترند و قادرند سهم بيشتري از نفت را جذب كنند، در مراكز عمده شهري و به طور خاص تهران متمركزند.

اما در بقيهء سطح كشور اتفاقي نمي‌افتد. شما در‌آنجا توزيع سرمايه‌گذاري نداريد و يك بخش خصوصي فعال وجود ندارد. اين طبقه كه از دهه 1850 ميلادي در ايران شكل گرفته،‌عمدتائ مصرف كننده كالاهاي غربي تلقي مي‌شود. كالاهايي كه هر چه جلوتر مي‌آييم تنوعش بيشتر شده و ايدئولوژي‌ها و عناوين مصرف آن هم تغيير مي‌كند.

يك زماني در ابتداي قرن 20 ميلادي و از سال 1304 شمسي،‌با آمدن رضا خان،‌يك نوع شبه مدرنيسم در ايران شكل گرفت. در واقع ناسيوناليسم افراطي كه همه چيز را مي‌خواستند نفتي و غربي كنند. اين كالاهاي مصرفي تبديل شدن به بازسازي جامعه،‌بازسازيي كه فقط در طبقات مرفه اتفاق مي‌افتد.

اين دوره 18 ساله شبه مدرنيسم رضا خاني را در ابتداي قرن داريم. يك دروهء 7 يا 8 ساله كه از سال 1323 يا 1324 تا 1332 را داريم‌كه اين فرآيند دچار توقف مي‌شود. خيزش دوبارهء آن از 1332 تا 1342 است كه از 42 به بعد،‌افزايش درآمد نفتي ، 15 سال استبداد مطلق شاهنشاهي و آن جريانات ناسيوناليسم افراطي و يك نوع مدرنيسم كاذب، ‌اين فرآيندرا در همهء اين دوران تقويت كرده است. بعد از انقلاب هم اين فرآيند اگر چه از 1357 تا 1368 متوقف شد; اما اين توقف به اين معنا نبود كه ما وجه مقابل آن را پذيرفته ايم. يعني اقتصاد سياسي ايران ميل كند به سمت اقتصاد توليدي و سرمايه گذاري. بلكه برعكس در واقع به خاطر جنگ،‌اقتصاد ما عقب مي‌رود و سرمايه جاري كشور صرف مساله جنگ مي‌شود. تا آنجا كه طبق برآوردهاي تخريبي ،‌هزار ميليارد دلار هم خسارت وارد مي‌كند. دوباره از 68 به بعد ما آن وضع را تكرار مي‌كنيم. يعني از 68 به بعد ماشين‌هاي لوكس در خيابان‌هاي تهران مي‌بينيم و مناطق آزاد تجاري به عنوان مكان هايي كه كالاهاي لوكس وارد مي‌كنند،‌رشد مي‌كنند. هر چند در اين فرآيند،‌ايجاد مناطق آزاد تجاري،‌با هدف ايجاد جايگاه‌هاي توليد بود; زيرا از طريق معافيت مالياتي مناطق آزاد، مكان مناسبي براي سرمايه گذاري اند و قرار است جايگاهي براي توليد و جذب سرمايه شوند، اما علل ديگري هست كه اين مناطق نتوانند نقش اصلي خود را ايفا كنند. تحريمي كه عليه ما وجود دارد، بي ثباتي نسبي منطقه خاورميانه به طور خاص مشكلاتي كه بين ايران و جهان غرب هست، مانع از اين سرمايه گذاري مي‌شود. به طوري كه از سال 1995 به بعد با تحريم هايي كه كلينتون عليه ايران انجام داد،‌باز هم اين سرمايه گذاري ها دچار مشكل شد.

ضمن اينكه ما توسعه‌اي متوازن نداريم. در مناطق آزاد تجاري مثل كيش،‌چابهار و ‌قشم مناسب اهدافي كه قرار بود داشته باشند،‌مردم منطقه آموزش نديدند. يك نوع سرمايه گذاري براي بالا آوردن سطح زندگي به گونه‌اي كه نيروي متخصص بتواند در آنجا زندگي كند،‌صورت نگرفت. مثلائ اگر چابهار منطقه آزاد تجاري شود و بخش صنعت در آن پا بگيرد،‌بالاخره كساني بايد در اين منطقه زندگي كنند. با وجود اينكه آب و هواي مناسبي دارد; اما حداقلي از امكانات آموزشي،‌بهداشت،‌راه،‌امنيت و ... در منطقه بايد اجرا شود تا بتوان متخصصان را به آنجا منتقل كرد; اما اينها هيچ كدام به وجود نيامده است. به علاوه يك نوع فشار گروه‌هاي مافيايي در اقتصاد سياسي ايران كه همواره از يكصد سال پيش تا حالا وجود داشته، مناطق آزاد تجاري را نهايتائ به يك شاهراه هايي براي ورود كالا‌هاي مصرفي تبديل كرده است. در ضمن اتفاقاتي هم افتاد كه در بحث سبك زندگي اهميت زيادي دارد. مصرف يك وجه اقتصادي دارد و دهها وجه غير اقتصادي. يك وجه غير اقتصادي مصرف بحث هويت فرهنگي است كه زيمل به شكل خاصلي به آن پرداخته است. زيمل در استدلال خود در باب بروز زندگي تجملي در كلان شهرها مي‌گويد: كلان شهرها جايي براي گمنامي است. با ورود به شهر ، شما گمنام مي‌شويد. گمنامي هويت را به خطر مي‌اندازد. آدم‌ها هويت خود را در كلان شهرها از دست مي‌دهند; اما مصرف مكانيزم جبران از دست دادن آن است. زيمل همين تئوري را در باب مد دارد. مد در كلان شهرها زماني بروز مي‌كند كه آدم ها از شدت گمنامي بخواهند خودشان را آشكار كنند. پس مد هم بروز فرديت است،‌هم بروز جبران گمنامي.

زماني سوار شدن به موتور سيكلت‌هاي وسپا و آن كاپشن‌هاي چرم تبديل شده بود به يك نماد خاص جواني و نوعي مقاومت در برابر قدرت. بعد ، مصرف خاص موسيقي و‌مصرف خاص مد مو به يك جريان مقاومت تبديل شد. در قرن 21در سوئد در حوزه اسكانديناوي ، مردم زورشان نمي رسد از طريق مكانيسم‌هاي ساده اقتصادي يا سياسي ، با سرمايه داري درگير شوند. پس از طريق مصرف سبز با سرمايه داري مواجه مي‌شوند.

مثلائ امروز درآلمان ، دولت از تمام شيشه‌ها يي كه با پلاستيك توليد شده با شند ماليات مضاعف مي‌گيرد، تا از طريق مصرف يك نوع زندگي زيست محيطي را رواج دهد.

در همهء قرن 20 چه ابتداي قرن كه زيمل از هويت در كلان شهرها صحبت مي‌كند و چه در ميانه آن كه جنبش‌هاي دهه 60 و ابتداي دههء 70 از وسپا و لباس چرمي به عنوان مقاومت استفاده مي‌كردند و دهه‌هاي 70 و 80 كه موسيقي جاز به مصرف فرهنگ عامه تبديل شد به مقاومت و چه در انتهاي آن كه مصرف سبز و مصرف زيست محيطي به مقاومت تبديل مي‌شود،‌همهء اينها نشان مي‌دهد كه مصرف غير از وجه لذت و ضرورت براي بقا واقتصادي اش يك وجه هويتي دارد و من فكر مي‌كنم در همه اين 150 سال گذشته ما با ايدئولوژي‌هاي مختلف،‌اين وجه هويتي مصرف را بروز داده‌ايم. يك زمان ايدئولوژي ناسيوناليسم احياگر و افراطي كه به نوعي نمادش رضا شاه و محمد رضا شاه است،‌يك زمان نماد ايدئولوژي‌هاي ما اپوزيسيون است. همچنين بايد بپذيريم كه بخشي از مصرف در جمهوري اسلامي يك نوع اپوزيسيون در برابر قرائت‌هاي خاصي از زندگي است كه در كشور به عنوان گفتمان مسلط پذيرفته شده است. ما در اين 150 سال اين وجه ايدئولوژيك مصرف را براي نزديك شدن به غرب يا جبران عقده‌هاي تاريخي در برابر غرب داشته ايم و هر قدر طبقات از نزديكي ناخودآگاهانه تري نسبت به غرب برخوردار بوده اند،‌بيشتر به آن سمت كشيده شده اند. يعني ما گاهي به يك كانوني از ايده‌ها و مراجع نزديكيم و در عين نزديكي نسبت به ماهيت رابطه با آن مرجع نيز خودآگاه هستيم. اما من فكر مي‌كنم طبقات اجتماعي در ايران، آنها كه به غرب نزديكتر بودند و غير انتقادي تر،‌جوهره اش را هم درك نكردند. مثلا به قول همايون كاتوزيان،‌همه مدرنيست‌هاي ايران از ابتداي قرن 1300 به بعد آرزوي كارخانه ذوب آهن را داشتند و فكر مي‌كردند با آمدن آن، در اينجا مدرنيسم رخ مي‌دهد. آنها دركي از ماهيت غرب نداشتند و ما هر چه به مرجع نزديكتر باشيم اما دركي از ماهيتش نداشته باشيم،‌سعي مي‌كنيم با تجليهايش آن كمبود را جبران كنيم .

طبقات اجتماعي در ايران از 150 سال گذشته، تمام عقب ماندگي شان نسبت به غرب و فقدان دركشان به غرب را با مصرف كردن آنچه ظاهر آنجاست جبران مي‌كنند.

يعني در حدود 150 سال گذشته جامعه ايران تغييري نكرده و فقط ايدئولوژي‌هاي مسلط پشت جريان مصرف تغييركرده است؟

در بخش‌هايي از روشنفكري درك معرفت شناسيمان از غرب متحول شده است و درك عميق تري به مفاهيم مركزي غرب،‌آزادي، جامعه مدني و دموكراسي داريم. اما اين به معناي اين نيست كه يك عقلانيت اجتماعي،‌متناسب با آن در عرصه عمومي ظاهر شده باشد. به صرف اينكه در بخشي از روشنفكري تحول رخ داده الزامي ندارد و در بخش عمومي هم،‌در رابطه با جامعه غرب،‌تغييري رخ داده باشد. با وجود همه انتقادي كه وبلن به مصرف مي‌كند و انتقاديون ديگر مانند، آدرنو،‌هوركهايمر و ... در مصرف فرهنگي و مادي، جامعه غرب همزمان با مصرف، عقلانيت آن را هم خلق كرده است. ما در ايران امروز اين عقلانيت را نداريم كه در عرصه‌هاي مختلف مي‌توانيم آن را نشان دهيم. به عنوان مثال در عرصهء مصرف انرژي كه شايد بزرگترين عرصه باشد، ما انرژي به معناي عام آن را هدر مي‌دهيم. در مورد بنزين،‌همه نسبت به مصرف بي رويهء آن آگاهند، اما به برق كسي توجه نمي‌كند و شما در جزئيات سبك زندگي، مصرف بي رويه اين انرژي‌ها را مي‌بينيد. همين چند روز پيش گزارش شد كه بر اساس بحران،‌آلودگي هوا،‌روزانه 12 ميليون ليتر،‌فقط در ساعات ترافيك سوزانده مي‌شود و اين منهاي بنزيني است كه در كل سوزانده مي‌شود. به همين نسبت، ما انرژي خيلي زيادي را صرف برق مي‌كنيم. به طوري كه رشد ميزان برق در ايران،‌يكي از بالاترين ميزان‌هاي رشد است; البته بايد به تركيب مصرف دقت كرد; زيرا مصرف ما نسبت به امريكا و جوامع توسعه يافته، خيلي كمتر است; اما مساله اينجاست كه عمده مصرف آنها در بخش توليد است و عمده مصرف ما در بخش خانگي وتجاري است. حتي برقي كه در بخش توليدي به كار مي‌بريم مثل كشاورزي كه همه مي‌دانيم كشاورزي ما فاقد بهره وري است، هم سود بخش نيست. به همين ترتيب در پرداخت هزينه مصرف كه بر مي‌گردد به اقتصاد سياسي،‌ما فقدان عقلانيت را مي‌بينيم; اما نكته مهم‌تر توزيع ناعادلانه اين‌گونه مصرف است. در تهران مردم خيلي راحت بنزين مي‌زنند و تك سرنشين سوار اتومبيل مي‌شوند; اما در نواحي مرزي گالن‌هاي 4 ليتري بنزين با مبالغ بالا گاه 3 تا 4 برابر قيمت فعلي به فروش مي‌رسد.

من آمارهايي خواندم در مورد سوئد كه دولت كتابچه‌هايي منتشر مي‌كند در مورد اينكه مردم چطور مصرف كنند تا بهترين سطح بهره وري در انرژي راداشته باشند. توصيه مي‌شود كه شب، هنگام خواب دماي خانه را كاهش دهيد،‌حتي هنگام طبخ غذا، توصيه مي‌كنند هرگز قابلمه يا ظرف غذا را بدون در نگذاريد، چون تبخير باعث مصرف بيشتر انرژي مي‌شود. همچنين به جاي حمام‌هاي سنتي اروپا كه به شكل وان هست و مقادير زيادي آب مي‌گيرد تا گرم شود،‌توصيه مي‌شود از دوش استفاده كنند; اما عكس اين روند را ما در ايران مي‌بينيم. امروز در بخش‌هايي از شمال شهر تهران همين طبقه متوسط رو به بالا نزديك دولت كه از 150 سال گذشته موتور محرك مصرف در ايران بودند، به سراغ حمام‌هاي به شكل وان مي‌روند و‌همين‌طور مصرف انرژي‌هاي گران، به طوري كه ميزان مصرف لوازم برقي در ايران خيلي بالاست. اين ديوانگي در مصرف نشان مي‌دهد ما در برداشتمان از پيشرفت و عناصر سازنده دنياي جديد،‌فقط به همان ظاهر اكتفا كرده ايم و آن باطن كه عقلانيت مصرف است و جلوه ظاهري اش دركالاها هنوز در ما رشد نكرده است. تا جايي كه عقلانيت مصرف فضا در ايران اصلا معنا ندارد. امروز در تهران هيچ اتومبيلي پول پاركينگش را نمي دهد. به طوري كه ما متناسب جلو رفتنمان حاضر نيستيم متناسب بهره منديمان هزينه اي بپردازيم.

اما همين مصرف هم بسيار نا متوازن توسعه يافته است. سفري سطحي به حواشي ايران،‌خوزستان،‌سيستان و بلوچستان، خراسان شمالي و جنوبي شاهد اين ادعاست. طبقه متوسط شهري با همان انگاره‌ها و ايده‌ها و همان سياست هويتي كه در مصرف پيدا كرده،‌بخش عمدهء جامعهء مصرفي ايران را تشكيل مي‌دهند.

مصرف گاهي به عنوان نوعي اپوزيسيون و مقاومت در برابر قرائت‌هاي مسلط زندگي است و گاهي براي شبيه سازي دنياي مدرن;‌اما بخشي از مصرف ناشي از بي هزينه بودن است. متناسب بهره مندي از اقتصاد سياسي ايران و نزديكي به دولت،‌مصرف كننده هزينه‌اي نمي‌پردازد. به همهء اين دلايل ما سرمايهء نسل‌هاي آينده را از بين مي‌بريم و هنوز اين عقلانيت جمعي در ما ظهور نكرده كه هر جامعه‌اي براي پيشرفت، در دوره‌اي بايد سياست‌هاي انقباضي در مصرف داشته باشد و به شدت سرمايه گذاري كند‌تا در دوره‌اي بتواند از آن بهره مندي كند. موتور محرك مصرف و عواملي كه در كنارش هست مثل همين سياست هويت و فقدان آگاهي در باب پيامدهاي مصرف، باعث شده جامعهء ايران، با سرعت حيرت آوري تمام منابعش را مصرف كند. آن هم در بخش هايي كه آيندهء توليدي قابل توجهي ندارد. اين حالت از 68 به بعد تشديد شده است .

حال با توجه به مطالب مذكور‌، آيا مي‌توان ادعا كرد كه مصرف قشر بندي جامعه ايران را تغيير داده و آيا اساسائ مصرف مي‌تواند شاخصي براي طبقات اجتماعي ايران باشد؟

بستگي به چارچوبي دارد كه مصرف را در آن تحليل مي‌كنيد. به هر حال بالا رفتن مصرف،‌نشان دهنده يك تحول در زير ساخت‌هاست. اگر ببينيد يك شهر حاشيه‌اي در سيستان و بلوچستان،‌سطح مصرفش بالا رفته‌، بايد نتيجه بگيريد تغييري در‌آنجا رخ داده است. اما مهم اين است كه در نتيجه چه عواملي اين تغيير رخ داده است. شايد سرمايه گذاري مفصلي صورت گرفته كه به واسطه آن مصرف بالا رفته. ممكن است ارتقاي زير ساخت‌هاي توليد در حجم توليد ناخالصي كه در‌آنجا صورت مي‌گيرد و گرد آمدن نيروي متخصص موجب بالا رفتن مصرف شود.يا ناشي از قاچاق كالا باشد. يعني حجم عظيمي از قاچاق صورت بگيرد و با كاهش قيمت،‌سرانه مصرف بالا برود. پس به صرف اينكه مصرف بالا رفته نمي توانيد نتيجه بگيريد‌‌كه زير ساخت‌هاي واقعي آن جامعه دچار تحول شده است. به طوري كه بسياري از آمارها نشان مي‌دهد از ميانه قرن 19 به بعد،‌استانداردهاي مصرف در ايران بالا رفته است; اما هنوز توسعه اجتماعي و اقتصادي پايدار در جامعهء ايران رخ نداده است. پس مي‌شود مصرف را شاخص تحول طبقات در اجتماع گرفت; اما معناي مصرف الزامائ اين نيست.

دقيقائ اين ايرادي است به نظرياتي كه مصرف را موتور محرك