بدون امریکا، هرگز! تاملی در رابطه ایران و امریکا


محمدرضا تاجیک

۱۹ مرداد ۱۳۸۷

نمی دانم، روزی که قرار باشد ‹امریکا› بساط خود را جمع کند و از ساحت و سرزمین گفتمانی صاحبان تصمیم و تدبیر امروز ما خارج شود، چه خواهد شد. اما می دانم که بدون بازآفرینش و بازتولید ‹امریکایی دیگر› سیاست خارجی ما با نوعی بحران هویت، مقبولیت، مشروعیت و کارآمدی مواجه خواهد شد. زیرا، ایران صرفا در مقابل دگر بزرگی همچون امریکا، امکان بازتولید هویت اسطوره ای (انقلابی-ایدئولوژیک) خود را دارد.

منبع: باران

1
امروز، هویت سیاست خارجی ایران عمدتا در پرتو مواضع سلبی، نقیضی و واکنشی آن در برابر یک ‹دگر رادیکال خارجی› به نام امریکا معنا می یابد. به بیان دیگر، امروز همان دگر هویت سوز، هویت ساز نیز شده است. از این رو، جای پای آن را بر سر هر کوی و برزنی در عرصه سیاست خارجی (و حتی سیاست داخلی) خود می بینیم. آنگاه که کشوری را ‹دوست› تعریف می کنیم و باب مراوده و مذاکره با آن را می گشاییم، و نیز آنگاه که کشوری را ‹خصم› تعریف می کنم و باب مراوده و مذاکره با آن را می بندیم، امریکا حضور دارد. آنگاه که در عرصه روابطمان با سایر کشورها ره ‹گفتمان› می پوییم، و آنگاه که رهرو راه ‹کوفتمان› می شویم، امریکا حضور دارد. آنگاه که در سیاست خارجی مان ‹دولت محور› می شویم، و آنگاه که ‹ملت محوری› را پیشه خود می سازیم، امریکا حضور دارد. آنگاه که از منظری ‹ایدئولوژیک› به طراحی روابط و سیاست خارجی خود می پردازیم، و آنگاه که مهندسی ‹عقلایی› را در دستور کار خود قرار می دهیم، امریکا حضور دارد. آنگاه که به مثابه یک ‹هدف› به گروه های سمپات خود در محیط فراملی می نگریم، و آنگاه که از آنان بهره ای ‹ابزاری› می بریم، امریکا حضور دارد. در یک کلام، در هر دم و بازدم مان؛ در هر کنش و واکنش مان؛ در هر کامیابی و ناکامی مان؛ در هر گسست و پیوست مان؛ در هر گشت و بازگشت مان؛ در هر فراز و فرودمان؛ در هر قهر و آشتی مان؛ در هر همگرایی و واگرایی مان، امریکا حضور دارد. اگر بخواهیم با بیانی لاکانی از این واقعیت تعریف و تحلیلی به دست دهیم، باید بگوییم که آنچه امروز هویت سیاست خارجی ایران را فارغ از همه تغییرهای ممکن در محتوای و سویه های ایجابی و سلبی اش خلق و حفظ می کند، روکش، گره گاه و یا نقطه آجیدنی است به نام ‹امریکا›.
همین نقطه گره ای (آجیدن) است که سایر کنش ها و واکنش های پراکنده را در یک مجموعه معنایی خاص سامان می دهد؛ از سیالیت و سرریزشدن آنان جلوگیری می کند و معنای شان را تثبیت می کند. از رهگذر فرایند روکش کردن، کلیتی تحقق می یابد که از طریق آن جریان سیال و آزاد عناصر ایدئولوژیک و سیاسی متوقف و تثبیت می شوند و به بخش هایی از یک شبکه سامان یافته معنا بدل می گردند. بدین ترتیب، نطقه آجیدن یا روکش، مراسم غسل تعمید را در مورد سایر مفاهیم و مواضع اجرا کرده و آنان را هم کیش و هم مرام خود می سازد. از رهگذر این غسل تعمید، نوعی تشکل گفتمانی شکل می گیرد که در فضای آن: (1) تمامی دقایق و عناصر نظری و عملی ناهمگون و نامتجانس، همگون و متجانس جلوه می کنند، (2) هر ‹سوء تصمیم و تدبیری›، ‹حسن تصمیم و تدبیر› تعریف می شود، (3) هر ‹صدای مخالفی›، ‹صدای دشمن› تصویر می شود، (4) هر ‹شکستی›، عین ‹پیروزی› تعریف می شود، (5) هر ‹بلایی›، عین ‹رحمت› شناخته می شود، (6) هر ‹تهدیدی›، عین ‹فرصت› تعریف می گردد، (7) و بالاخره، بر سیمای هر نظر و عملی، با هر درونمایه و سویه ای، رنگی قدسی پاشیده می شود.
بنابراین، از رهگذر این روکش و غسل تعمید، یک زنجیره هم ارزی chain of equivalence میان دقایق نظری و عملی متکثر و متشتت، در مقابل یک ‹غیر› (یک تهدید بزرگ)، شکل می گیرد. زنجیره هم ارزی، هر نوع تکثر و تشتت مفهومی و رفتاری را پوشش می دهد و نوعی انتظام و قاعده مندی بدان می بخشد. به بیان دیگر، در این زنجیره، عناصر و دقایق متنوع و متعدد نظری و عملی، خصلت های متفاوت و معناهای رقیب خود را از دست می دهند و در فضای معنایی که گفتمان مسلط ایجاد می کند منحل می شوند. این زنجیره هم ارزی، همانگونه که گفتیم، هستی خود را باردار و وام دار یک ‹دگر رادیکال› است. در پرتو این ‹دگر رادیکال› است که حتی تفاوت ها و تمایزهای ایدئولوژیک و سیاسی با تمامی کشورهایی که این ‹دگر›، دگرِ آنان نیز هست، فراموش می شود، و نوعی ‹بلوک تاریخی› (در بیان گرامشی) میان آنان شکل می گیرد. در پرتو این دگر یا شیطان بزرگ است که دست دادن با شیطان های ریز و درشت دیگر توجیه می شود. از رهگذر کاریکاتوریزه کردن این ‹غیر یا تهدید خارجی› است که بسیاری از اقدامات صواب/ناصواب و ثواب/ناثواب اربابان قدرت در داخل و خارج از کشور توجیه و تفسیر می شود. و این یعنی قرار گرفتن در سراشیبی استحاله هویتی.
افزون بر این، باید بدانیم منطق هم ارزی، منطق ساده سازی فضای سیاسی نیز هست. منطق هم ارزی می کوشد از طریق مفصل بندی نیروهای اجتماعی و سیاسی، تمایزات آنها را کاهش داده و آنان را در مقابل یک ‹غیر› منسجم نماید. گفتمان ها در تعارض و تفاوت با دیگری شکل می گیرند. لاکلاو، از این نوع رابطه، با مفاهیمی همچون ضدیت و غیریت نام می برد و تصریح می کند که این مفاهیم به رابطه یک پدیده یا چیزی بیرون از آن اشاره دارند که نقش اساسی در هویت بخشی و تعیین آن پدیده ایفا می کنند. لاکلاو، مفهوم بیرون سازنده constitutive outside را برای توضیح ویژگی های غیریت به کار می برد و همچون دریدا برای شکل گیری هویت ها و تثبیت معانی بر لزوم وجود غیر یا خصم تاکید می کند. غیر، از یک سو، مانع شکل گیری کامل و یا تثبیت گفتمان می شود و آن را در معرض فروپاشی قرار می دهد و از سوی دیگر، نقش اساسی در شکل گیری آن ایفا می کند. بنابراین، ضدیت عملکردی دوسویه دارد، از یک سو، مانع عینیت و تثبیت گفتمان ها و هویت هاست و از سوی دیگر، سازنده هویت و عامل انسجام گفتمانی است. هر گفتمان در سایه دیگری یا غیر شکل می گیرد و تحت تاثیر آن متحول می شود و احیانا رو به زوال می رود. و این همان منظری است که امکان تحلیل چهره پارادوکسیکال سیاست خارجی ما را در رابطه با امریکا، فراهم می سازد.
دقیقا به علت همین کارکرد و کاربرد نقطه گره ای (یا دگر رادیکال) است که امروز، بر لبان سیاست خارجی ما هم ‹مرگ بر امریکا› و هم ‹زنده باد امریکا›؛ هم ‹با امریکا، هرگز› و هم ‹بدون امریکا، هرگز› جاری است (البته یکی توام با آوا و صوت و دیگری بدون آوا و صوت). به بیان دیگر، سیاست خارجی ما، امروز با یک دست امریکا را به عقب می راند و به دست دیگر او را به جلو می کشد: به عقب می راند، زیرا هویت خود را در ‹فاصله› با امریکا تعریف کرده است، و به جلو می کشد، زیرا مانایی و پویایی این ‹هویت› در گرو حضور هماره این دگر است. این چهره ناسازه گون (پارادوکسیکال) سیاست خارجی را می توان در چارچوبِ چرخش تناقض آمیز و خودنفی کننده هگلی-چسترتون نیز توضیح داد. از این منظر می توان گفت ایران در جدال آنتاگونیستی خود با امریکا، دقیقا همان چیزی را قربانی می کند که به دفاع از آن برخاسته است: یعنی هویت انقلابی و دینی خود. به بیان دیگر، ایرانی که برای دفاع از هویت و تمامیت خود به جنگ امریکا رفته است، در نهایت بدان جا می رسد که هویت و تمامیت خود را در معرض چالش های گوناگون قرار دهد تا صرفا بتواند به جنگ خویش با امریکا ادامه دهد.
2
نمی دانم، روزی که قرار باشد ‹امریکا› بساط خود را جمع کند و از ساحت و سرزمین گفتمانی صاحبان تصمیم و تدبیر امروز ما خارج شود، چه خواهد شد. اما می دانم که بدون بازآفرینش و بازتولید ‹امریکایی دیگر› سیاست خارجی ما با نوعی بحران هویت، مقبولیت، مشروعیت و کارآمدی مواجه خواهد شد. زیرا، ایران صرفا در مقابل دگر بزرگی همچون امریکا، امکان بازتولید هویت اسطوره ای (انقلابی-ایدئولوژیک) خود را دارد.
اما، همانگونه که گفتیم این «دیگری بزرگ» همانقدر که هویت ساز است، هویت سوز نیز هست. از این رو، بر اساس منطق «دیالکتیک سوردل»، برای مصون ماندن از «سوز» او باید به دامان خود او پناه برد (درست مثل بچه ای که از ترس مادر به دامان خود او پناه می برد). به بیان دیگر، سیرت و صورت پرومته ای این دگر بزرگ، نفرت را در کنار عشق و آتش را در کنار آب نشانده و موجب شده که مقامات امروز ما با یک دست او را به عقب برانند و با دست دیگر به جلو؛ هم سخت به او دشنام بدهند، و هم با قولی لین آن را سرزمین متمدن ترین مردمان بنامند؛ و همزمان هم از «امتناع» و هم از «امکان» رابطه با او سخن بگویند.
در ایران امروز، این دوگانه ی امتناع/امکان، سخت ملوث به اغراض و امراض سیاسی-جناحی و اهداف و ملبس به امیال معطوف به قدرت شده است. به بیان ساده تر، هر اندازه به انتخابات دهم نزدیک می شویم، این «دگر بزرگ» افزون بر خاصیت «هویت سازی»، از خاصیت «قدرت سازی» نیز برخوردار می گردد. لذا در این شرایط، عقل ابزاری و اراده معطوف به قدرت (بقاء در قدرت) به حاملان و عاملان گفتمان مسلط سیاسی جامعه ی ما حکم می کند که در پنهان با امریکا آن کنند که در آشکار خلافش می گویند. بالاخره، برای بقاء در قدرت هم باید دم مخالفین رابطه با امریکا را دید و هم مقداری به موافقین این رابطه حال داد. الحمدالله در این مسیر، چه ره مسجد پیموده شود و چه ره میخانه، بساط توجیه و تشریع پهن است. پس، هر آنچه حادث گردد، نیک و نیکو و مرضی خدا و خلق بود.