ولی فقیه و علوم انسانی
--------
هشدار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه رضوان بدرآئی
حافظ
--------
سخنان آقای خامنهای درباره علوم انسانی وغربی بودن این رشته از دانش و ناراحتیاش از کثرت علاقمندان به آن، و فرمان اسلامی و محدود شدن آن، از دید کسانیکه ماهیت جمهوری اسلامی را خوب میشناسند، چندان غیر منتظره نبود. این دیدگاهی است که در تاریخ ایران سابقه طولانی دارد.
پس از حمله غارتگرانه عرب به ایران و فرو ریختن سلطنت ساسانی، حدود یک قرن سکوت تقریبا کامل بر این سرزمین حکمفرما بود. از قرن دوم به بعد، کم کم، ابتدا در شام سرزمین جدا شده از روم، و سپس در عراق، دل ایرانشهر، در آغاز توسط مسیحیان ساکن این سرزمینها، کتابهای علمی یونانی بتدریج ترجمه و منتشر شد. این روند از پایان قرن دوم، دوران حکومت نخستین خلفای عباسی وسعت بیسابقه یافت. تقریباً بیشتر آثار علمی، پزشگی و نجوم یونانی بعربی ترجمه و تکثیر و در سراسر امپراتوری آنروز اسلام منتشر شد. عصر مامون و معتصم، از آنجا که این دو خلیفه گرایش معتزلی داشتند، عصر آزادی نسبی عقاید و تبادل آن بود. مامون با تاسیس بیت الحکمه و شرکت خود در جلسات آن به تبادل آراء و عقاید حتی به زندیقان میدان میداد. و از همین دوران بود که مسلمانان، بخصوص ایرانیان علاوه بر کسب دانش یونانی در موارد متعددی خود موجب بسط و تکمیل آن شدند. ولی این بساط آزادی از زمان خلافت متوکل که اشعری متعصبی بود، برچیده شد. تا جائیکه به فرمان او از نساخان تعهد گرفتند که هیچ کتاب خلاف شرع را نسخه برداری و منتشر نکنند.
این تمهید بدلیل حضور نخستین شاهان سامانی در خراسان و ماوراء النهر، و سپس زیاریان و دیلمیان در ایران مرکزی و بالاخره در بغداد که شیعه با گرایش معتزلی بود، اجرا نشد و برعکس تا اواسط قرن پنجم هجری آزادی عقیده و تبادل آراء و نشر کتابهای غیر منطبق بر اصول بنیادی دین ادامه یافت. طی این سه قرن جهان اسلام، بخصوص ایران شاهد درخشش دانشمندان و فیلسوفان برجستهای بود که باختصار میتوان از الکندی، فارابی، ذکریای رازی، ابن سینا، خوارزمی، بیرونی و... نام برد.
در زمان مامون برادران شاکر محیط کره زمین را اندازهگیری کردند و با تقریبی قابل تحسین به اندازه واقعی آن نزدیک شدند. اگر این اندازه گیری در اختیار ماژلان قرار داشت، به آن سرنوشت شوم در عبور از اقیانوس آرام گرفتار نمیشد. در قرن سوم ابن سهل قانون بازتاب و انکسار نور را ارائه کرد. قانونی که شش سده بعد بنام دکارت ثبت شد. (نیمی از کتاب او در کتابخانه مجلس موجود است.) شاگرد او ابن هیثم کتاب المناظر و مرایا را نوشت. در آغاز قرن چهارم هجری تاریخ قم از اختراع برقگیر که مانع تخریت خانهها در اثر آذرخش میشد، خبر میدهد. و باز کمی دیر تر ابوسعید سگزی نوشته خود بر مبنای مرکزیت خورشید، محاسبه و رصد مدار حرکت سیارات از جمله زمین به دور آن را برای بیرونی میفرستد. بیرونی بدون شک از ترس تکفیر در دربار محمود غزنوی قضاوت درباره نظر او را به «فیلسوفان طبیعی» حواله میکند و بقولی میگوید: «معاذالله اگر من چنین چیزی را بپذیرم». در این دوران ایرانیان علم جبر را پایه گذاری کردند، مثلثات را سروسامانی دادند، و همراه با عدد نویسی هندی آنرا به اروپا منتقل کردند. خیام به آستانه آنالیز ریاضی رسید. و به گفته بیهقی، وزیری درختی چند صد ساله را بکمک ریسمان و قرقره با تمامی ریشه یکجا از زمین خارج ساخت.
در حقیقت ایران در آستانه قرن پنجم هجری در سطحی از دانش قرار داشت که اروپا در قرنهای شانزدهم و هفدهم به آن رسیده بود. پس چه شد که آن درخشش به خاموشی گرائید و ادامه نیافت در حالیکه اروپا با همان مایه دانش از قرن هفدهم به سطح کنونی صعود کرد؟
ورود ترکان، ابتدا غزنویان در آغاز قرن پنجم و سلجوقیان دو دهه دیرتر بداخل سرزمین ایران نقطه عطفی در تاریخ تمدن ایران است. ترکان و بخصوص سلجوقیان از آستان بوسان خلفای عباسی و از اشعریان متعصب بودند. خواجه نظام الملک وزیر برجسته آنان نیز چنین بود. او مدارسی بنام نظامیه در بغداد و نیشابور و چند شهر دیگر دایر کرد و فقیهی اشعری و متعصب چون امام محمد غزالی را در راس نظامیه بغداد قرار داد. غزالی از دشمنان آگاه و با برنامه تعقل و در نتیجه فلسفه و علوم طبیعی بود. کتاب تهافت الفلاسفه او به ظاهر در رد فلسفه و در حقیقت در انکار شعور انسان است. در نظامیهها فلسفه و علوم طبیعی به کنار گذاشته شد و اساس تدریس بر صرف و نحو زبان عرب و فقه وکلام قرار گرفت. فیلسوفان مورد تکفیر قرار گرفتند و برخی به مرگ محکوم شدند. در نتیجه طی هزار سال سلطنت ترکان، مغولان و تاتاران، با یکه تازی روحانیت در کنار سلاطین، ریشه دانش در این سرزمین خشگید. گهگاه ظهور دانشمندانی چون غیاث الدین جمشید کاشانی چون شهابی بودند که اندک زمانی در آسمان دانش ایرانی درخشیده و ناپدید میشدند. دانشهای تجربی چون فیزیک و شیمی و علوم طبیعی بنام علم سحر مهجور ماند و به جای آن رمالی، جفر و دعانویسی رواج کامل یافت.
در آغاز عصر جدید عباس میرزا نایب السلطنه چند دانشجو را برای تحصیل به فرنگ فرستاد، اما این در برابر جهل هزار ساله یک ملت چون قطرهای در دریا بود. پس از آن امیرکبیر با گشودن دارالفنون، کوشید دریچهای بر دانش غرب بگشاید. این مدرسه پس از امیر به حیات خود ادامه داد و برخی از شاگردان آن بعدها از بانیان و پایه گذاران مشروطیت و تحولات پس از آن شدند. با انقلاب مشروطیت مدارس بسبک و برنامه جدید آغاز بکار کردند که با مخالفت جدی روحانیت که حکومت بر فرهنگ مردم را حق خودش میدانست مواجه شد.
تنها در دوران رضا شاه بود که با کوتاه کردن دست روحانیت از آموزش و دادگستری، این دو سروصورتی یافتند. با اعزام چند دوره دانشجو به خارج پایه دانشگاه تهران گذاشته شد. در تمام دوران پس از رضا شاه، روحانیت تلاش میکرد تا سلطه مجدد خود را بر این دو رکن مهم از دست رفته برقرار کند. دادگستری از همان فردای پیروزی انقلاب به تصرف روحانیت در آمد. اگرچه در دولت بازرگان به ظاهر وزارت دادگستری در اختیار دولت بود، ولی تمام محاکم انقلابی و تصمیمهای کلان در اختیار روحانیت و ماموران منصوب از سوی خمینی به صورت دولتی در دولت بود. پس از استعفای بازرگان و ریاست جمهوری بنی صدر دادگستری رسماً در اختیار روحانیت قرار گرفت و شاگردان حوزههای علمیه با کسب درجات علمی لیسانس و فوق لیسانس و دکترا بر مسند قضای کشور نشستند و زیانهای ناشی از چند دهه دوری از قضاوت را طی چند سال جبران کردند.
در مورد آموزش، ابتدا به بهانه مخالفت با رژیم، دانشگاه مدتی تعطیل شد، تا شاید جانشینی در حوزههای علمیه برای آن بیابند. خمینی تز تکنوکرات- آخوند را مطرح کرده و تصور میکرد با شش ماه تدریس شاگردان فیضیه، پزشک، مهندس و... خواهند شد. بالاخره پس از آنکه ناگزیر به بازگشائی دانشگاه تن دادند، به دنبال اتحاد حوزه و دانشگاه، انقلاب فرهنگی را برپا کردند. انقلابی که جز برکناری بیشتر استادان دانشمند و با سابقه و ورود بی رویه بیسوادان سهمیهای ارگانها به دانشگاهها و در نتیجه پائین آمدن سطح دانش فارغ التحصیلان نتیجهای در بر نداشت. و باز مساله تکنوکرات- آخوند حل نشد. دانشگاه همچنان قطب مخالف دیکتاتوری و حکومت دینی باقی ماند. بالاخره بخشی از مسئولان وقت انقلاب فرهنگی چون آقای دکتر سروش به این نتیجه رسیدند که فیضیه و دانشگاه مانعةالجمع هستند. چه در یکی اساس آموزش بر شک است و در دیگر بر ایمان و یقین.
امروز پس از سه دهه تجربه، حکومت اسلامی که بسوی سلطنت مطلقه ولی فقیه، به سبک خلافت هارون الرشید میرود، وجود دانشگاههائی با چندین میلیون دانشجو را چون خاری در چشم میبیند. لذا اشعریان حاکم، شرط بقای خود را در تجدید نظامیهها بسبک نظام الملک و غزالی میدانند، با علم به اینکه حکمشان جز ذبح دانش در پای ایمان و رد حقیقت و طرد عقل و شعور انسان، نیست.
آقای خامنهای و یارانشان در اندیشه از میان بردن هرگونه اندیشه خارج از حوزه دین و بالطبع در تخالف با ولایت مطلقه فقیه یا بهتر خلافت اسلامی هستند، آنهم خلافتی که شایعه موروثی شدن آن هم وجود دارد.
از سوی دیگر وزیر منصوب رهبر برای تدارک پیش زمینه دانشگاهها، به دبیرستانها توجه کرده و همان برنامه را با عنوان حذف نام شاهان از کتابهای درسی تاریخ مدارس و جانشین کردن آنان با دانشمندان مطرح نموده است. طبعاً دانشمندانی که مورد تائید مقامات دربار خلافت جدید باشند، یعنی متعهد به اسلام ناب. متاسفانه اغلب دانشمندان بزرگ این سرزمین در زمان حیات خود از سوی اسلاف همین روحانیت تکفیر شده و به فتوای آنان بجرم بیدینی، کشته، زندانی و یا تبعید شدهاند. فارابی و ابن سینا و از متاخران میرداماد و ملا صدرا همگی به پیروی از ارسطو، هیولا (ماده) را قدیم میدانستند و این خود از نظر روحانیت کفر محض و مخالف صریح کتاب آسمانی و روایات از قدیسین است. ابن سینا صریحاً معاد جسمانی را غیر ممکن میداند، محمد ذکریا در مخاریق الانبیا نبوت را انکار میکند. سهروردی نور و ظلمت را در کنار توحید قرار میدهد، و خیام نیازی به وصف ندارد.
بنابراین برای جناب وزیر برای باز سازی تاریخ ایران، در بین دانشمندان برجسته کسی باقی نمیماند و ایشان بالاجبار بایستی دست بدامان کلینیها و ابن بابویهها و مجلسیها بشوند.
از اینرو باید منتظر بود تا در آیندهای نه چندان دور، طب صادق و تحفه حکیم مومن در دانشکدههای پزشگی و مباحث آسمان و زمین بحارالانوار و آثار آیتالله دستغیب و جانور شناسی آقای مشکینی در دبیرستانها تدریس شود.