اسلام و غرب: نه ادوارد سعید! نه برنارد لوئیس!
قسمت دوم و بخش پایانی


مجید نفیسی

11.04.2010

۵ــ نامه‌ی جان لاک پیرامون بردباری ‌۳‌۲
لاک این نامه را در زمان تبعید خود در هلند به سال ‌۱۶۸۵ به لاتین نوشت و مترجم آن به زبان انگلیسی ویلیام پوپل‌۳‌۳ تا چهار سال بعد موفق به چاپ آن نشد. تنها با "انقلاب باشکوه" ‌۱۶۸۹ و آمدن ویلیام سوم مشهور به اورانژ از هلند به انگلیس و انتقال سلطنت از خاندان استیوارت به خاندان‌هانوور بود که زمینه برای حکومت پارلمانی و بردباری دینی در انگلستان تا اندازه‌ای مهیا شد و آرام آرام کشمکش‌های دینی در این کشور که از زمان هنری هشتم (مرگ‌۱۵‌۴۷) و اعلام استقلال کلیسای انگلیس از واتیکان آغاز شده بود، فروکش کرد. اصلاحات تاریخی ۱۸۳۲ پایان این دوره‌ی گذار را نشان داد که در نتیجه‌ی آن میان حکومت و سلطنت از یک سو و دین و دولت از سوی دیگر مرزی قانونی کشیده شد.

انگلستان در طی نیمه‌ی اول گذار سیصد ساله‌ی خود به سوی آزادی از فراز و نشیب‌های فراوان گذشت: نخست کاتولیک‌ها به خاطر بیعت با پاپ تحت تعقیب قرار گرفتند؛ سپس با سلطنت مری پروتستان‌ها به زندان، شکنجه و سوختن در آتش دچار شدند، ولی با آغاز سلطنت الیزابت کاتولیک‌ها بار دیگر به اسارت گزمه‌های کلیسای ملی انگلیس درآمدند. انقلاب کرامول‌۳‌۴ در سال ۱۶۴۸ منجر به قتل چارلز اول و انحلال موقت سلطنت در کشور و آغاز سلطه‌ی گروه‌های عوام "منزه طلب" پروتستان‌ها نسبت به گروه‌های اشرافی کلیسای ملی گردید. با قتل کرامول در ۱۶۵۸ و بازگشت سلطنت فشار بر کاتولیک‌ها و گروه‌های منزه طلب از سر گرفته شد و آنجلیکن‌ها دست بالا را گرفتند. در این دوره است که جان لاک به خدمت لرد شافتسبری‌۳۵ (مرگ۱۶۸۳) چهره‌ی مورد احترام حزب آزادیخواه ویگ‌۳۶ درآمد. آنها خواستار نرمش پذیری دینی و جدا شدن مذهب از سیاست بودند، ولی چون پارلمان که به دست پیشتازان حزب محافظه کار توری‌۳۷ اداره میشد به سرکوب آنها پرداخت، "ویگ"‌ها به قیام مسلحانه روی آوردند. یکی از همرزمان لاک به دلیل سوء قصد به جان چارلز دوم گرفتار و اعدام شد و لاک خود به هلند که در آن زمان کشوری لیبرال شمرده میشد فرار کرد تا به زندگی مخفی روی نیاورد.

این نامه‌ی سی صفحه‌ای را لاک به دوست ارمنی ـ هلندی خود فیلیپ ون لیمبورگ‌۳۸ می‌نویسد و در آن به سادگی پایه‌ی نظری تفکیک کلیسا را از دولت میریزد. آن چه این نامه را در نوع خود ممتاز میسازد این است که اولا نویسنده‌ی آن خود در کوران مبارزات سیاسی شرکت داشته و طرح ارائه شده در آن نه محصول خیال پردازی یک نویسنده‌ی برج عاج نشین که بر عکس محصول صحنه‌ی عمل سیاسی است.
ثانیاً: جان لاک یک فیلسوف تجربه گرای مسیحیت که بر خلاف بیشتر همکیشان خود به تثلیث باور ندارد و به همه چیز از زاویه‌ی خرد می‌نگرد. در جواب این نامه یکی از ملایان کلیسای انجلیکن به نام جی . پروست‌۳۹ نامه‌ای می‌نویسد. لاک در پاسخ او نامه‌ی دیگری پیرامون بردباری دینی به رشته‌ی تحریر درمی آورد و این تبادل نامه بین آنها تا نامه‌ی چهارم لاک ادامه می‌یابد که پس از مرگ او در سال ۱۷۰۴ چاپ میشود.

جان لاک در نامه‌ی اول خود پیرامون بردباری بر این باور است که تساهل دینی مهمترین خصیصه‌ی یک کلیسای حقیقی ست. هر فرد باید در دل خود مسیحی باشد و ایمان را نمیتوان به زور به کسی باوراند. از منکرات دینی مانند زنا و فساد باید پرهیز کرد ولی اختلاف در عقیده را نمیتوان قابل مجازات دانست. مسیح، مردم را نه با شمشیر که با دعوت به صلح گرد می‌آورد. بردباری دینی را نه فقط انجیل که خرد نیز تجویز میکند. ضروریست که مرز جامعه‌ی مدنی را کاملا از جامعه‌ی مذهبی جدا کرد. (صفحه ‌۲۵) اگر این تفکیک صورت نگیرد هیچگاه مشاجره بین مدعیان نظارت بر رستگاری روح انسان و پاسداران زندگی مدنی در "کشور"‌۴۰پایان نخواهد گرفت. "کشور" به مردمی اطلاق میشود که برای منفعت مدنی خود یعنی زنده بودن و آزاد زیستن، آسایش تن و روان و بلاخره مالکیت گرد هم آمده‌اند.

"کلانتر" مدنی‌۴‌۱ باید از این منافع حفاظت کند و کسانی که آن را ندیده می‌گیرند به مجازات برساند. کلانتر مدنی کاری به رستگاری روح ندارد و آمرزش روح هر کس به خدای او مربوط است. هیچ فردی حق ندارد که حتی به میل خود این قدرت را به فرد یا مقام دیگری واگذارد. به همین صورت یک ملت نیز نمی‌تواند حتی به اراده‌ی خویش رستگاری روحش را به فرد یا مقامی تفویض نماید. در این امر نه زور که تنها متقاعد کردن افراد کارساز است.

اگر فرد به رضای دل ایمان نداشته باشد، ایمان به زور خود به صورت مانعی برای رستگاری روح در میاید. اجبار در عقیده همچنین موجب دورویی و تقیه میشود. البته کلانتر می‌تواند مانند هر فرد دیگر در مسائل دینی از استدلال سود بَرَد، ولی زور در ایمان کارساز نیست. آن چه مفید است مدارک و شواهد عقلی ست.

آنگاه جان لاک به شریعت موسی می‌پردازد و به وجود "خداسالاری مطلق" در میان قوم یهود اشاره میکند. برای یهودیان هیچ تفاوتی میان امت و ملت، کنیسه و "کشور" وجود نداشت و خدا قانونگذار مطلق شمرده می‌شد. بر عکس، در انجیل از خداسالاری سخنی در میان نیست و مسیح قصد ایجاد "کشور" جدیدی را نداشته است. (صفحه ‌۴‌۴) قیصر فرمانروای کشور بود و مسیح بانی کلیسا. تنها در قانون موسی ست که میتوان مشرکین را به خاطر عقیده شان اعدام کرد. با این وجود بنی اسرائیل این قوانین را تنها در میان خود پیاده میکردند و به غیریهودیان کاری نداشتند. آنها کسی را به زور به قبول دین خود وادار نمی‌کردند و تنها هنگامی که فرد غیریهودی به میل خود به آنها می‌پیوست، او را مشمول قوانین خود می‌ساختند. خدای اسرائیل، شاه آنها به حساب می‌آمد و خدای بت پرستان شاه آنها؛ بنا بر این اگر آنها می‌خواستند بت پرستان را درون سرزمین خود بپذیرند راه را برای اعمال نفوذ شاهی بیگانه در خاک خود باز میکردند. پس انگیزه‌ی خداسالاری مطلق آنها نه فلسفی که سیاسی بود.

همانطور که دیده میشود برهان جان لاک در رد دولت خداسالار قدیم یهود پیش از آن که بر استدلال عقلی استوار باشد جنبه‌ی تاریخی دارد. در "عهد جدید" سنت "عهد قدیم" شکسته میشود و انجیل "کشور" را به قیصر و "کلیسا"را به مسیح وامی گذارد و بنا بر این مسیحیان باید میان جامعه‌ی مذهبی و مدنی تفاوت بگذارند. این سخنان مسیح مرا بی اختیار به یاد عقیده‌ی سنتی شیعیان می‌اندازد که بر طبق آن در زمان غیبت امام زمان مؤمنین نباید در پای ایجاد "دارالاسلام" باشند. از این اعتقاد می‌توان به سه نتیجه‌ی متفاوت رسید: یکی این که آن را نشانه‌ی تسلیم طلبی به سلطان وقت شمرد و مؤمنین را از دخالت در سیاست برحذر داشت؛ دوم این که مانند خمینی مؤمنین را به دخالت در سیاست تشویق کرد ولی در طرح سیاسی خود، جامعه مدنی را با جامعه‌ی دینی درهم آمیخت و "امت"ی زیر یوغ "ولایت فقیه" به وجود آورد.

سوم، اندیشه ایجاد "دارالاسلام" را تا پیش از ظهور امام زمان کنار گذاشت، ولی در سیاست در محدوده‌ی جامعه‌ی مدنی پیگیرانه درگیر شد. شق اخیر، به راهی می‌ماند که مسیحیان خردگرایی چون جان لاک در بیش از سیصد سال پیش برگزیدند و اکنون ثمره‌ی آن را در جامعه‌ی انگلستان میبینیم.

متن کامل مقاله