درنگ‌هايي درباره‌ي اقوام ايراني و ساختار سياسي مطلوب


بابك اميرخسروي

Aug 1st, 2006

اگر نيك بنگريم، آن كاريكاتور تنها بهانه‌اي بود براي بروز خشم و اخطاري جدي تا شخصيت و هويت قومي آذربايجاني‌ها بيش از اين مورد بي‌احترامي قرار نگيرد و به‌خواست‌هاي به‌حق آن‌ها، نظير فراگيري زبان مادري و مشاركت در اداره‌ي امور محلي كه مبناي دموكراسي است، توجه عاجل شود. اين از شگفتي‌هاي جامعه‌ي سياسي كشور ماست كه دفاع از يك حق انساني اوليه و تلاش به‌دست‌آوردن‌ ‌آن، پي‌آمدهاي نگران كننده‌اي را براي ملت و دولت به‌دنبال دارد.

درآمد:
تنوع قومي در ايران در نفس خود تهديد نيست تا احياناً لازم باشد براي رفع و دفع آن به تدبير نشست و اقدام‌كرد؛ زيرا اين امر، يك واقعيت عيني "تاريخي ـ جامعه‌شناختيِ" ايران، از بدو پيدايش آن است. از همان آغاز، اقوام آريايي ماد و پارس و پارت به‌هنگام اسكان و استقرار در نجد ايران، با ديگر اقوام آريايي و غيرآريايي پيش از خود و ساكنان اين سرزمين درهم‌آميختند و به‌ويژه تحت‌تاثير تمدن‌هاي پيشرفته‌تري نظير عيلامي‌ها، در منطقه‌ي خوزستان و مانناها در اطراف درياچه‌ي اروميه، قرارگرفتند. ماننايي‌ها و عيلامي‌ها، از لحاظ فرهنگ و تمدن اثرات مهم و ماندگاري از خود بر دولت مادها و هخامنشيان برجاي گذاشتند.

بعد‌ها نيز، با حمله‌ي اعراب به ايران و اسكان‌شان در سراسر كشور و سپس با هجوم قبايل و طوايف گوناگون ترك و تركمان و تاتار و مغول‌ها، اين درهم‌آميزي عمق و گسترش بيش‌تري يافت و سيما و تركيب خوني-تباري ايرانيان را دچار تغييرات و دگر‌گوني‌هاي ژرف‌تري كرد. بافت مردم‌شناسي كنوني ما، بازتاب اين اختلاط و آميزش‌هاست و بي‌گمان پويايي و شادابي آن متأثر از آن مي‌باشد.

بديهي است كه تنوع قومي در ايران، همچون واقعيتي عيني در جامعه‌ي كنوني ما، الزاماتي دارد و حقوقي را مي‌طلبد كه مشروع‌اند. پس مي‌بايست براي تأمين عدالت و برابرحقوقي شهروندان، به آن‌ها توجه شود و راه حل ارايه گردد.

‌كشور ايران دوهزاروپانصد سال پيش، برپايه‌ي رواداري و احترام به حقوق اقليت‌هاي قومي، زباني و مذهبي اداره مي‌شد. استوانه‌هاي برجاي مانده از كورش و نوشته‌هاي كتيبه‌هاي بيستون و پاسارگاد به زبان‌هاي مختلف، حتي روايات كتاب مقدس تورات، بهترين گواه اين راه و روش مدبرانه‌ي كشورداري در ايران بوده است. آرنولد تورن بي، پژوهشگر و تاريخ‌نگار معتبر قرن بيستم، شيوه‌ي حكومت‌مداري هخامنشيان را "اولين سازمان ملل‌متحد" در جهان ناميده است! پس چه‌گونه ممكن است در قرن بيست‌و‌يكم، كه بشارت‌دهنده‌ي آزادي و حقوق‌بشر در جهان است، نسبت به اين خواست‌ها بي‌اعتنا ماند؟ و از روي بي‌تدبيري، ميدان را براي گروه‌هاي افراطي و سوءاستفاده‌چي‌هاي بيگانه بازگذاشت؟

تظاهرات مردم در چند ماه گذشته در تبريز، اين زادگاه عزيز من و در ديگر شهرهاي آذربايجان، برسر يك كاريكاتور كم‌اهميت و حوادثي كه منجر به اِعمال قهر و خشونت‌گرديد و ده‌ها كشته و زخمي برجايگذاشت، به‌حق همه را نگران و آزرده‌خاطر نمود. البته اگر نيك بنگريم، آن كاريكاتور تنها بهانه‌اي بود براي بروز خشم و اخطاري جدي تا شخصيت و هويت قومي آذربايجاني‌ها بيش از اين مورد بي‌احترامي قرار نگيرد و به‌خواست‌هاي به‌حق آن‌ها، نظير فراگيري زبان مادري و مشاركت در اداره‌ي امور محلي كه مبناي دموكراسي است، توجه عاجل شود. اين از شگفتي‌هاي جامعه‌ي سياسي كشور ماست كه دفاع از يك حق انساني اوليه و تلاش به‌دست‌آوردن‌ ‌آن، پي‌آمدهاي نگران كننده‌اي را براي ملت و دولت به‌دنبال دارد.

مثلاً فراگيري زبان مادري و به‌كارگيري آن در امور روزانه‌ي زندگي، در رأس مطالبات مردم آذربايجان و ساير اقوام و اقليت‌هاي زباني-فرهنگي قرارگرفته است. اين خواست، قبل از اين كه موضوع و مقوله‌اي قومي و در حوزه‌ي مسايل قوم‌شناسي باشد، به‌نحوي كه برخي عناصر افراطي قوم‌گرا آن‌را در مقوله‌ي "مسأله‌ي ملي" قراردهند و اصل"حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" را به‌ميان‌كشند، اساساً يك خواست دموكراتيك و در زمره‌ي حقوق بشر‌ ‌است و در منشور جهاني حقوق بشر نيز با همين مضمون وارد شده و روي آن تأكيد شده است. ‌ ‌

به‌باور من، تمركززدايي در ساختار قدرت در ايران نيز صرفاً يك ضرورت برخاسته از بافت قومي ايرانيان نيست؛ بل، اين امر نيز در ارتباط با امر دموكراسي است. هدف نيز تأمين مشاركت واقعي و مؤثر مردم در اداره‌ي امور روزمره‌ي زندگي اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي خويش است. لذا هر راه‌حلي در اين راستا، مي‌بايد شامل همه‌ي ايالات و ولايات ايران باشد نه محدود به مناطق مسكوني اقوام ايراني. ‌ ‌

آن‌چه در رويدادهاي اخير آذربايجان نگران‌كننده و هشدار‌دهندهاست، نيرو‌گرفتن گروه‌هاي افراطي در درون و بيرون از كشور است؛ دسته‌هايي كه با تكيه بر احساسات پاك و مطالبات رواي قاطبه‌ي مردم آذربايجان، نغمه‌ي جداسري سرداده و استقلال آذربايجان را مطرحمي‌سازند. قدرت‌هاي خارجي و همسايگان آزمند ايران نيز با مقاصد سياسي و انگيره‌هاي اهريمني، به اشكال گوناگون مشوق آنان‌ هستند و نغمه‌هايي همچون: "آذربايجان بيراولسون، مركزي باكي اولسون"، (آذربايجان متحد باشد، مركز نيز باكو باشد) بازتاب آن‌است. اين‌گونه شعارها روح آذربايجانيان ايران‌دوستي كه تعلق قلبي خود به ملت ايران را بارها در بزنگاه‌هاي تاريخ ايران، با جان‌فشاني به اثبات رسانده‌اند، سخت مي‌آزارد. براي نسل من كه در نو‌جواني شاهد فراز و فرود" فرقه‌ي دموكرات آذربايجان" بوده‌و ماجراهاي غم‌آور و عبرت‌انگيز ساخته و پرداخته‌ي بيگانگان را ديده است، مشاهده‌ي اين‌كه اين روزها، در خطه‌ي آذربايجان گروهي ولو اندك، از جوانان و دانشجويان در صفوف اين حركات اعتراضي به‌سوي اين‌گونه شعار‌ها و‌جريانات افراطي جدايي‌طلب جلب شده‌اند، بسيار تأسف‌انگيز است. شعار فوق‌الذكر شعار ديگري را در ذهن من تداعي مي‌كند كه نيم‌قرن پيش رايج بود و رهبران فرقه‌ي دموكرات آذربايجان‌ در مطبوعات خود مي‌نوشتند و در مراسم مختلف بر زبان مي‌آوردند كه "ياشاسين ميرجعفر باقروف، واحد آذربايجانين آتاسي( "زنده‌باد ميرجعفر باقروف پدر آذربايجان واحد.) ‌ ‌

علي‌رغم آن‌كه خوشبختانه هواداران اين‌گونه شعارها و خواست‌ها در ايران اندك‌اند، نبايد خطر بالقوه‌ي اين رويكرد را ناديده‌گرفت؛ ماجرايي كه 60 سال پيش به‌دستور ژوزف استالين و كارگرداني ميرجعفر باقروف براي تأمين هدف‌هاي آزمندانه‌ي استراتژيك و توسعه‌طلبانه‌ي روسيه و به‌قصد كسب امتياز نفت شمال در عرض چند هفته سرهم‌بندي‌گرديد و هزار افسوس كه كمونيست‌هاي پاكدامن و خوش‌باوري از تبار سيد‌جعفرپيشه‌وري، بازيگران آن سناريو شدند. به‌ياد دارم هنگامي كه استالين قرارداد نفت شمال را با احمد قوام نخست‌وزير وقت ايران امضا كرد و پنداشت كه به‌‌كام خود رسيده است، پشت فرقه‌ي دموكرات را خالي‌كرد و پيامد اين بازي سياسي و معامله‌ي اهريمني، قرباني و در‌به‌در شدن هزاران زن و مرد شريف و ايران‌دوست آذربايجاني بود!

همان‌گونه كه تشكيل يك‌شبه‌ي فرقه و اقدامات و دست‌آوردهاي آن، حاصل شرايط استثنايي ناشي از جنگ و حضور ارتش سرخ در ايران بود، نبايد پيدايش اوضاع و احوال استثنايي از نوع ديگر را، با توجه به اوضاع پرتنش منطقه و خصومت ميان دولت جمهوري اسلامي با آمريكا و اسراييل و آز و طمع همسايگان را ناممكن و منتفي دانست؛ بايد كاملاً هوشيار بود. منتها راه مقابله با گرايشات افراطي در ميان اقوام ايراني، ضرب‌و‌شتم و سركوب هر اقدام و حركت اعتراضي، آن‌گونه كه در رويدادهاي آذربايجان وكردستان و اهواز شاهد آن بوديم، نيست. بايد هم به خواست‌هاي به‌حق اقوام ايراني توجه‌كرد و در‌جهت يافتن راه‌حل واقع‌بينانه، صادقانه تلاش‌كرد و هم دست به‌كار توضيح اقناعي گسترده زد و جوانان را با تاريخ طولاني ايران و به‌ويژه با حوادثي كه در يكي-دو قرن گذشته روي داده است، آشنا كرد. ‌ ‌

نوشته‌ي حاضر تلاشي متواضعانه‌اي در اين راستا و درنگ‌هاي من در اطراف اين مقوله است. در اين رابطه طرحي هم تهيه‌كرده‌ام كه اميدوارم آن‌را در فرصت مناسب ديگر در اختيار خوانندگان محترم نشريه قرار بدهم. ‌ ‌

به‌باور من، بدون توجه و بررسي ويژگي‌هاي مقوله‌ي قومي-ملي در ايران و بدون درنظرگرفتن سرنوشت مشترك و مناسبات و پيوندهاي تنگاتنگ تاريخي اقوام ايراني طي سده‌ها و هزاره‌ها با يكديگر و نقش آن‌ها در تكوين و شكل‌گيري ملت ايران، كه خود از عناصر متشكله‌ي آن هستند و به‌ويژه بدون بررسي جايگاه دولت واحد و مركزي در اين روند تاريخي، نه مي‌توان به راه‌كار درست و واقع‌بينانه‌اي براي تأمين خواست‌هاي به‌حق اقوام ايراني دست‌يافت و نه امكان دارد آن‌چنان طرحي درباره‌ي ساختار غيرمتمركز دولت در نظام دموكراتيك آينده ارايه داد كه هم بازتاب واقعيت تاريخي ـ جامعه‌شناختي ايران باشد و هم تحقق‌‌پذير. ‌ ‌

اساساً مبحث دولت و نقش و جايگاه آن در تاريخ ايران، به‌ويژه در رابطه با ملت ايران، بسيار اساسي است. جست‌وجوي راه‌كاري براي حل معضلات قومي-تباري در ايران و راه‌حل ساختار دولتي غيرمتمركز در ايران اين نيست كه نمونه‌هاي ديگر كشورها را مدل قرار دهيم و با سليقه‌ي خود بهترين و موفق‌ترين آن را انتخاب‌كنيم. و آن‌را به‌طور مكانيكي براي ايران پيشنهادكنيم. اين امر بدون درنظرگرفتن واقعيت تاريخي-جامعه‌شناختي ايران و تنگناهاي امروزي ناشي از موقعيت جغرافياي سياسي كشور، مي‌تواند فاجعه‌آفرين باشد؛ لذا مكث كوتاه روي برخي از اين موضوعات را براي فهم بهتر موضع و راه‌كاري كه پيشنهاد مي‌كنم، ضروري مي‌دانم. از مبحث دولت آغاز مي‌كنم:

ادامه مقاله - لطفا کليک کنيد