کجراهه ی جدایی اصلاحات از جنبش سبز!

عباس عبدی اپوزیسیون را به یک راهبرد اصلاح طلبانه دعوت کرده و مشخصات کلی آن را نیز آورده است. این یک پیشنهاد درست و مطمئن ترین راه حرکت در مسیر مطالبات دموکراتیک در جوامع استبدادی است. جامعه هایی که در آنجا استبداد نه حاصل یک رویداد سیاسی، بلکه یک پیشینه فرهنگی ست. مشخصه بارز این جوامع باز تولید استبداد در اشکال گوناگون و دوره های متفاوت است. حالتی که در تقریباً تمامی کشورهای کمتر توسعه یافته حتا پس از تغییر و تبدلات متناوب مسولان وسیستم های حکومتی، و ایضاً در کشور ما حتا پس از بزرگترین انقلاب مردمی قرن بیستم، قابل استناد است. منطقی هم هست! فرهنگ استبدادی وقتی در یک جامعه وچود دارد، برای بروز در همه عرصه ها، از خانواده تا حکومت، از اموزش تا سیاست، آمادگی دارد و فقط به ابزار بیرونی برای اعمال خود نیازمند است و این است که جای حیرت نمی ماند وقتی شاهد حضور استبداد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی در میهن مان حتا پس از سرنگونی کامل یک نظام هزاران ساله هستیم. زیرا استبداد قبل از هر چیز نوعی از نگرش و اندیشه است که همچون مخزنی فرهنگی در اندیشه عمومی زندگی می کند؛ در اراده ها تجسم می یابد و در آمال و وجدان جامعه دخیل است و بناچار آنچه در جامعه تولید می شود بیواسطه یا با واسطه با آن خویشی دارد. ابزار و شیوه بروز آن اگر در روابط شخصی، خانواده یا مدرسه، زیانبار است، در حکومت که آنهم بواسطه یا بیواسطه از همان فرهنگ برخاسته است، می تواند فاجعه بار باشد! در سالهای دور و نزدیک شاید هیچ ملتی مانند ما، این واقعیت را چنین آشکار تجربه نکرده باشد! ما دیدیم که در میهن ما اگر حکومتگران، روحانی باشند یا سکولار و یا نظامی، تنها جهت و مدار استبداد است که تغییر می کند.

 اما! بقای استبداد سرنوشت محتوم هیچ جامعه ای نیست! درست است که استبداد در سالیان و اعصار تکوین یافته و برای تغییر خود لاجرم به « زمان » نیاز دارد تا در پناه آن نوآوری ها دریافته و مفهوم شود و بزرگترین توافقات اجتماعی ممکن و برگشت ناپذیر شوند. اما خبر خوب اینکه، « زمان » اما در مفهوم امروزین خود خوشبختانه شتاب یافته است و اطلاعات سالیان را در دقایق به جامعه های انسانی منتقل می کند و این امید راستین را نیز به بار آورده است که برای تغییر آگاهی جمعی دیگر نیازی به طی طریق های نپیموده نیست. و در عین حال، آنچه که امروز و هنوز جوامعی نظیر ما با آن درگیرند، ضرورت همزیستی با پوسته های سخت تفکر استبدادی ست که نه فقط وسیله حفظ منافع حکومت است که بخش های وسیعی از مردم ما آن را وسیله حفاظت از هویت فردی خود کرده و به آن تقدس بخشیده اند؛ مردمی بی تقصیر، که اغلب از محروم ترین لایه های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کشورمان هستند.

 ما گذشته از اعتقاد نظری مان که باور به دموکراسی و آزادی عقیده است، در صحنه عمل نیز بدون همراهی با آنان قادر نیستیم در جهت بنای دموکراسی و بهبود عمومی در کشورمان موفق شویم. آنان نیز بدون ما حرکتی به جلو نخواهند داشت. ما به این حقیقت واقفیم ولی شک دارم که آنان نیز همین وقوف را داشته باشند. به این ترتیب مسئولیت این آگاهی به ما تحمیل می شود. در راه انجام این مسئولیت فقط می توان گام های دقیق و سنجیده، آهسته و پیوسته برداشت.

 دعوت عبدی به راهبرد اصلاحات از اینجا قابل قبول می شود و من همه اینها را گفتم که اولاً مثل همیشه، در هر فرصتی از ضرورت اتکا بر مشی اصلاحلاح طلبانه و نمونه بی نظیر تاریخی آن یعنی تشکیل دولت اصلاحات، دفاع کرده باشم و در عین حال تأمل و درنگی بر نکات دشوار و ابهام برانگیز بحث مفیدی که عبدی آغاز کرده است، داشته باشم.

 او در این نوشته به نکات بسیار با اهمیتی پرداخته ست که همانطور که خودش در اغاز متذکر شده است، البته تازه و ابداعی نیستند، هیچ ایرادی هم در اینکار نیست زیرا تکرار حقایقی که به کار گرفته نشده اند، یا به کار گیری شان در میانه راه به هر علتی ( از نومیدی ی حاصل از دشواری گرفته تا حوادث ناگهانی ) متوقف شده است، همیشه ضروری است. اما مشکل پیش می آید وقتی که عبدی ” بازگشت به راهبرد اصلاحات” را با تعیین تکلیف با جنبش سبز، مترادف می کند!

 من بارها و با قبول زیانهای ناشی از کسالت تکرار، بر همین مسئله تأکید کرده ام که اصلاحات طلبان، ـ همان اصلاح طلبان موسوم به دولتی ـ موفق ترین اپوزیسیون تاریخ مبارزات سیاسی مردم در ایران بوده اند. آقای عبدی هم ظاهراً برای بازگشت به استراتژی اصلاحات بر این پایه ایستاده اند. اما تفاوت استدلال ما در بیان چرایی ی موفقیت اصلاحات چنان است که گویا ایشان بازگشت به آن را در روی گرداندن از جنبش سبز می بینند در حالیکه من جنبش سبز را یکی از نشانه های ماندگاری و تأثیرگذاری جنبش اصلاحات می بینم و اساساً نمی توان بدانم که چگونه می توان آن تکان های عظیم سیاسی در خرداد هشتاد و هشت را بدون گذر از دوم خرداد هفتاد و شش متصور شد، جز با خلق آن خرداد در این یکی خرداد؟

 چگونه می توانست آن حرکت اولیه آنهمه شایسته و مطلوب باشد و در ادامه خود فقط خطا به بار بیاورد! عبدی اشاره ای آشکار و نهان به آغاز راه خطا در دوره دوم دولت اصلاحات دارد آنجا که در بیان موفقیت اصلاحات می گوید: “این موفقیت در دوران چهارسال اول آقای خاتمی بدون تردید مثبت و بسیار مثبت است “. از اشارات دیگرش این بر می آید که او تند روی های اصلاح طلبان را پس از دوره اول اصلاحات آغاز محاسبه خطا و پیدایش جنبش سبزی می داند که بر خطا شد!

 من نیز به نحوه آغاز کار اصلاح طلبان در مجلس ششم که به جای همه مطالبات عمومی جامعه، قانون انتخابات را روی میز گذاشتند و آنهمه گرفتاری تولید کردند در همان زمان ایراد داشتم و آن را نوشتم. اما عملکرد آنان را در مجموعه دوران حضور در دولت و مجلس، مثبت و خطاهای تجربی و نظری آنان را بیش از هر چیز ناشی از جوانی و بی تجربگی ی کل این جریان سیاسی ارزیابی می کنم.

 ولی، و گذشته از اینکه اصلاحات نه برخاسته از یک جو سیاسی سازمان داده شده، بلکه پاسخ به یک نیاز واقعی در بن بست مبارزه سیاسی کشور ما بود، کارنامه نسبتاً مثبت دولت و مجلس برآمده از آن موجب شد که پس از سقوط این جریان از قدرت سیاسی در اشکال نظری و تجربی زندگی و باز آفرینی کند.

 اگر عبدی ـ به درستی ـ قائل به فاصله سال‌های 42 تا 47 برای فرارفتن از خمود و رکود شکست نهضت ملی به دوره مبارزه مسلحانه است، اگر سال‌های 67 تا حدود 75 نیز برای او آنچنان که گفته است، مشابه این دوره برای ورود به راهبرد اصلاحات است، دوران سالهای 84 تا 88 نیز زمان مورد نیاز برای حل و فصل تجربه مردم و سیاسیون، از آزمون و خطاهای دوران اصلاحات بوده است که در یک رویکرد باز عمومی ـ به نوعی شبیه به دوم خرداد ـ در شکل و شیوه جنبش سبز بازسازی و اجرایی شد.

 واقعی بودن این ادعا را می توان در طرح و ارتقای مطالبات مدنی که آغاز تاریخی اش دوم خرداد بود، در شیوه و میزان استقبال مجدد مردم از امر انتخابات، و نیز حتا در بازیگران مشترک آن دید. هر چیز و هر کس که در دوران اصلاحات بروز و حیات داشت، در جنبش سبز موظف و مشتاق ایفای نقش شد؛ از خاتمی که شال سبز را بر گردن موسوی انداخت تا کروبی و موسوی که مظاهر شهامت مدنی میان سیاستمداران شدند، تا شخص عباس عبدی!

 آقای عبدی در جایی و در پاسخ به ایرادی که او را به خروج از جنبش سبز « متهم» کرده است، پاسخ دندان شکنی داده است به این مضمون که هرگز در درون جنبش سبز نبوده است تا از آن خارج شده باشد! این پاسخ با وجود صراحتش نادرست است و از آنجا ناشی می شود که آقای عبدی تبیین نادرستی از جنبش سبز دارد. او جنبش سبز را یک انحراف از موازین اصلاح طلبانه می داند و نمی خواهد بپذیرد که آنچه در دوم خرداد 76 برخاسته بود، در نتیجه ی زندگی دشوار خود طی دوره دوم دولت اصلاحات و اشتباه محاسبه در انتخابات 84 و لاجرم شکست سیاسی، به « جنبش سبز» فرا رویید و همه هواداران تغییر و مشتاقان اصلاحات به شمول خود آقای عبدی را به فعالیت در میدان انتخابات فرا خواند.

 همه می دانیم که آقای عبدی در جریان فعالیتهای انتخاباتی سال 88 از فعالان و مشاوران سرشناس مهدی کروبی بود. نامزدی که نسبت به بقیه داوطلبان شعارهای رادیکال تری را در عرصه مطالبات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی مطرح می کرد و یکی از بالابرندگان تقاضاها و مطالبات عمومی بود.

 من نمی دانم آقای عبدی در انزمان چه تبیینی از تندروی یا زیاده خواهی داشتند اما امروز که در نوشته ها و اظهارات فراوان جنبش سبز را حامل این گرایشها دیده اند، این پرسش برای من و حتماً بسیاری دیگر مطرح می شود که ایشان فعالیت خود و کاندیدای مورد نظرشان را در آن دوره چگونه خارج از جنبش سبز ارزیابی می کرده اند یا می کنند؟

 آیا شعار های به زعم منهم تند و خارج ازحسابی که گاهی اوقات در تظاهرات و حرکات پراکنده در جنبش سبز طرح شد و همواره هم در حاشیه ماند، عمومیت هم نیافت، محتوی و مضمون جنبش سبز را تعیین می کند یا بیانیه ها و نظریه های ارائه شده ی موسوی و کروبی و حرکت عمومی جنبش که از دامن زدن به خشونت پرهیز داشت و دارد؟

 از این به نظر من برخورد نادقیق عبدی با « ارتباط و جدایی » اصلاحات از جنبش سبز که مهمترین ایراد من به اوست اگر بگذریم، نکات قابل تأمل در تحلیل او، در نظر داشت موقعیت خطیری است که او با از دست رفتن “کارکردهای نهادهای جامعه ایران” است و هشداری که او نسبت به تلاش های معطوف به جایگزینی ی قدرت در شرایط فعلی دارد.

 واقعیت این است که نهاد های سیاسی نظیر احزاب با همان موقعیت محدودی که داشتند، رسانه های مستقل و نیمه مستقل و حتا روحانیت پیشرو به دلیل ِ فشار و محدودیت شدید سیاسی، امکان مرجعیت و اتکا را از دست داده اند و در خلأ فعلی، مهمترین تلاش باید معطوف به ایجاد و بازسازی نهادهای مرجع باشد.

 اما نکته دیگر مورد نظر ایشان یعنی “موازنه قوای لازم میان حکومت و منتقدانش” گرچه در تشریح صورت مسئله درست است، یعنی ” بهره‌مندی ساخت قدرت از سه رانت نفت، سیاست خارجی مسئله عراق و افغانستان، و در بخش سیاست داخلی، اشتباهات منتقدان ” واقعیت دارد، اما اگر این سه گانه به مثابه همسان سازی عامل سوم با دو عامل اول و دوم گرفته شود، نادرست است و علت بروز این ارزیابی نادرست، همان مسئله ای است که اقای عبدی همیشه نسبت به آن هشدار می دهد! یعنی نگاه نادقیق به توازن واقعی قوا میان اپوزیسیون و حاکمیت که اینبار خود دچارش شده و به نظر می رسد که در نقطه مقابل خطایی که به ضعف های اپوزیسیون توجه ندارد، او اپوزیسیون ( یا منتقدان را ) بسیار مخیر تر از آنچه شرایط حکم می کند، فرض کرده است!

 آقای عبدی با باور به اینکه ” سر رسید دو رانت اول …. درحال بسرآمدن است” به این نتیجه رسیده اند که ” اگر منتقدین نیز ایده و اراده مشخص خود را به‌صورت تعریف‌شده روی میز بگذارند، و مجموعه نیروها را در اطراف خود بسیج کنند … به‌زودی به‌حدی از توازن قوا خواهند رسید که از موضع اصلاح طلبی با کلیت حکومت به تعامل برسند.”

 نادقیق است! و باز از همان نگاه سرزنش بار آقای عبدی به جنبش سبز برمی خیزد! زیرا او کمی پایین تر در تبیین نوعی از اصلاح طلبی که می تواند به این تعامل دست پیدا کند، می نویسد: ” اصلاح‌طلبان می‌توانند موضع خودرا به‌ گونه‌ای تعریف و ارائه نمایند که متناسب با آن قدرت لازم را برای موازنه به نمایش بگذارند. اگر این تعریف چنان باشد که جز به نابودی طرف مقابل ختم نشود” و این پرسش باز بر بستر انتقادات عبدی پیش می آید که، نزد اصلاح طلبان کی چنین بوده است؟

 آیا بیانیه 5 ماده ای موسوی که حتا به دولت احمدی نژاد مسئولیت رسیدگی به مطالبات پنجگانه را داد، تعریفی بود که ” جز به نابودی طرف مقابل ختم نمی شد؟ ” خوب، عبدی تعبیر دیگری هم در لابلای این توضیح دارد او می گوید ” اصلاح‌طلبان موضع خودرا به‌ گونه‌ای تعریف و ارائه نمایند که متناسب با آن قدرت لازم را برای موازنه به نمایش بگذارند.” از آقای عبدی انتظار می رود که بگوید شش ماه پس از خشونت های حکومتی و در حالی که پتانسیل حضور جنبش سبز در خیابانها هنوز موجود بود، آیا بیانیه ای که در بند اول خواهان” اعلام مسئولیت پذیری مستقیم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضائیه ” شده بود از شمول این ملاحظات خارج بوده است؟

 قصد من نه بیان انتقاد که قبل از هر چیز پرداختن به ابهام ها است. ابهام هایی که به گمان من اگر در ارائه راهبردها مشخص نشود می تواند مطرح کننده را به طرح کلیات و آرزوها به جای راه کار واقعی متهم کند!

 زیرا که خود او می گوید: ” اصلاحات نیازمند بازیابی مجدد خود از دومنظر ایده و اراده است. گرچه این ایده موجود است ولی…. “

Print Friendly, PDF & Email