سياست، ارزشهاى انتزاعى و كليت مفهومى

اين نوشته مى خواهد سه موضوع را توضيح كند: ١- سياست بر كدام شالوده ارزشى٢- و در همين رابطه پيگيرى مواضع، “تغير رفتار رهبر” شامل كدام قسم ارزشهاست ٣- تناسب قوا كه تعيين كننده “مناسبات نيروها” ست به كدام يك از اين دو نوعِ ارزشى(انتزاعى يا كليت مفهومى)، تعيين كننده از معناى خويش در واكنش نسبت به ساختار كلى جمهورى اسلامى و عملكرد آن است؟

در مقالاتى به برخى موضوعات مرتبط به ارزشهاى انتزاعى و كليت مفهومى پرداختم به همين دليل به توضيح موجز در اين خصوص اكتفاء مى كنم.

ارزشهاى انتزاعى آن ارزشهاى به مفهوم در نيامده را گويند كه اگر بر وجهشان عنصر حقيقت جا داشته باشد اما استوارى حقيقت در آنها متزلزل است چونكه هر ارزشى تا هنگامى قابليت مفهومى نيافت نمى توان بعنوان حقيقت بر آن رجاء وثوق داشت مانند سياست اصلاحات اصلاح طلبان دينى كه فقط تأويلى از اسلام يعنى “رحمانى” (كه همان چهره خدايى ست) نشان دادن آن هدف شان است بر نظام سياسى، كه تازه اين هم از نظر محمد خاتمى رهبر اصلاحات دينى، بايد به سياست ارجح باشد يعنى سياست به خدمت “اسلام رحمانى” باشد از چنين منظرى چون ارزشهاى اسلامى در تأويل معين حاضر و آماده وجود دارد بنابراين نيازى به تبيين ارزش اصلاحى و سياست خاص نيست، فقط كافى ست كه سياست به خدمت چنين تأويلى در آيد تا مسير اصلاحات گشوده شود. اصلاح طلبان دينى به دليل تلاش براى حفظ نظام اسلامى و مقيد بودنشان به ارزشهاى اسلامى، هرگز قادر نشدند و نمى شوند تا تبيينى از مفهوم اصلاحات ارائه كنند و پيش نرفتن سياست اصلاحى شان، آن هنگامى كه حتى دو قوه مقننه و مجريه را هم در تصاحب خود داشتند به سبب فقدان تبيين مفهوم اصلاحات(نه ارزشهاى اسلامى در تأويل معين بعنوان امر اصلاحات) كه سياست بايد بر چنين مفهوم كلى پايه ريزى شود، بوده است. بن بست سياست اصلاحى در جمهورى اسلامى ناشى از همين فقدان كه بالطبع منجر به تابعيت به ارزشهاى انتزاعى مى شود، بوده است؛ به همين دليل ارزشهايى نظير ” تغيير رفتار رهبر” كه اين نيز امر انتزاعى است، مهم و محق جلوه مى كند و چون تبيينى از اصلاحات در مفهوم كلى اش وجود ندارد در نتيجه اجباراً رفتارهايى در جنب آن به صحنه مى آيند كه همگى سرگرمى اى در ارزشهاى انتزاعى اند.
پس، آنگاه كه تلاش براى اصلاحات بر مبناى تبيينى از مفهوم كلى اصلاحات نباشد، در اينصورت به ناچار بايست مقيد به موضوعات حاشيه اى(انتزاعى) اصلاحات شد مانند تلاش براى همگام كردن رهبرى نظام به اصلاحات. بر حسب اين استدلال ما با يك كليت مفهومى و اصالتى از حكومت دينى روبرو هستيم كه عمل و رفتارى متناسب با ذات خود دارد كه آن در تخاصم كامل با حقوق شهروندى است و اصلاحات به روال چنين ذاتى كه آلوده به ارزشهاى اسلامى ست تا كنون نتوانست آلترناتيو در مقابل ضد اصلاحات يعنى كليت جمهورى اسلامى باشد چونكه بدون تبيين ها و تبيين از اصلاحات در يك امر كلى، سياستى توليد نمى شود تنها بازيكنانى در صحنه مى مانند كه مرعوب شده ارزشهاى انتزاعى اند.

توليد انديشه سياسى، و استغراق در بيغوله هاى ارزشهاى اسلامى در تطور تأويلى اش و ناكارآمدى آن كه بن بست نظام سياسى را به همراه آورد تا شايد تأويلى از اين دومى(ارزشهاى اسلامى) گشايشى باشد بر اين بن بست سى و اندى ساله، دو موضوع متفاوت اند كه اولى در پيوند با روند تجربه زندگى اينجهانى انسان ميسر و راه گشاست در ارتقاء شئون زندگى در حاليكه دومى جهنم، همانند جهنم جمهورى اسلامى. هيچ حكومت دينى به هر تأويلى كه باشد، ذاتأ و بر حسب ماهيت دينى اش نه اينكه قادر نيست با انديشه هاى جامعه(اگر انديشه اى باشد) همراه شود بلكه بر ضد آن خواهد بود؛ چنين تجربه اى را حداقل در كش و قوس هاى بيش از سه دهه جمهورى اسلامى شاهد و ناظريم از اينرو انتظار “تغيير رفتار”، چه اين انتظار از رهبرى نظام دينى باشد و چه اصلاح طلبانش بيهوده است، و يا حساب امثال طائف ها و ديگران را با رهبر جمهورى اسلامى تفرق نشان دادن موضوعات انتزاعى اند و شامل كليت نمى شوند كه كليت موضوعى نظام، اصل مقصودى است كه جناح هاى حكومت دنبال مى كنند و آن تثبيت نظام اسلامى ست. سياست در صورتى به موفقيت مقارن مى شود كه بر مبانى اصول و كليت مفهومى ارزشها و از آنجمله ارزش نظام دينى كه در يك اصل و كليت مفهوم تحت عنوان جمهورى اسلامى معنا دارد، اتخاذ گردد بدين معنا كه، جمهورى اسلامى از همه جناح هايش معتقد به حكومت دينى اند و مخالف سكولاريسم و جناح اصلاح طلبشان هم خواهان خدمت سياست به اخلاق و دين هستند؛ اين موضوع يك كليت مفهومى و اصول كه خاستگاه اصلى اش تثبيت نظام دينى و نظام دينى يك اصل است، سياست بايد بر اين نوع ارزشهاى كليتى اتخاذ گردد در واقع توليد انديشه سياسى الزاماً مى بايست از تمايزات ارزشهاى موجود كليتى ممكن شود و نه ارزشهاى انتزاعى همانند “تغيير رفتار رهبر”. همراه شدن با ارزشهاى انتزاعى روزمرگى ست و در روزمرگى تبيينها صورت نمى گيرد درست مانند مجذوبيت ما در اصلاح طلبى دينى اما به حساب و ادعاى نوعى رفتار سياسى. چون از سياستگذارى منعطف به ارزشهاى كلى درمانده ايم قادر به تبيين هاى مستقل از آنچيزى كه وجود دارد نمى شويم. فقدان توليد انديشه سياسى و تبيينها از ارزشها از همين مشغوليت به ارزشهاى انتزاعى نشأت مى گيرد.

يك دليل باقى ماندن در “سياست” وضعيت انتخاب بد و بدتر و تن دادن به چنين بى كفايتى اى كه شرايط بن بست را به ارمغان آورده به خاطر استغراق در ارزشهاى انتزاعى و كشاندن مردم در اين ورطه است.

در پيوند با چنين امر انتزاعى بوده است كه حكومت ها را بعنوان بدتر ساقط مى كرديم و حكومت هاى بد ديگر را جانشين آن و به همين ترتيب و منوال تا به امروز عمل كرديم. امروز نيز بنيادگرايان اسلامى برايمان بدتر و اصلاح طلبان دينى بد محسوب مى شوند غافل از اينكه هر دو دينيت است و اين دينيت است كه هردو بد و بدتر را در خود جاى داده و اگر قرار است چيزى ساقط شود، دينيت ماست نه شاخه اى از آن و پروار كردن شاخه اى ديگر.

“تغيير رفتار رهبر” و نيز رفتارهايى نظير آن در درون حاكميت اسلامى امرى انتزاعى هستند آنچه اصل و مفهوم كلى ست ساختار حقوقى و حقيقى اين نظام دينى است؛ اساس سياست اگر اصل را نشانه رود توانايى توليد انديشه سياسى مى يابد مثلاً، اگر اصلاحات به سبك دينى مورد نقد قرار گيرد آنگاه مى توان در تبيين اصلاحات عرفى(سكولار) اهتمام ورزيد و اين يعنى توليد انديشه سياسى. سياست كه در مجموع خود نتواند بر مبانى اصل ارزشى موجود اتخاذ شود معنايش اينست كه در اشغال ارزشهاى انتزاعى است.

“تغيير رفتار رهبر” را چگونگى تناسب قوا كه اين تعيين كننده “مناسبات نيروها” ست متعين مى كند كه در اين حالت نه وجهى از رفتار بلكه كليت رفتارى نظام در بى كفايتى اش مورد پرسش واقع مى شود زيرا رفتار رهبر بر مبانى تأويلى از ارزشهاى اسلام است و تأويلى ديگر نيز در چهارچوب دينيت مطرح است و اين مجموعه يعنى كليت ارزشى كه در تضاد با كليت ارزشى عرفى(سكولار) است. اين روال استدلالى مى خواهد بگويد كه هر تغيير رفتارى امر انتزاعى ست و از درون شكلگيرى توازن نيروها يا تناسب قوا رخ مى دهد، براى برخورد با اين نوع امور انتزاعى الزاماً مى بايست بر پايه تبيين هاى كلى كه ممزوج با خواست نيروهاى “توازن قوا” باشد كليت ارزشى را جانشين انتزاع ها ساخت، اين يگانه صورت و روشى ست كه روند توليد انديشه سياسى را ممكن مى كند.
تلاش مواضع براى “تغيير رفتار رهبر” آنگاه معناى سياسى پيدا خواهد كرد كه از طريق باز توليد انديشه سياسى و از پى چنين باز توليدى، صحنه آرايش سياسى منعطف به تناسب نيروها آن شكلى از “مناسبات نيروها” را مهيا كند كه چنين تغيير رفتارى در مفهوم كلى اش تثبيت شود.

بنابراين كشاندن مردم به ميدان انتخاب بد و بدتر و انتخاب بد در بطن معيارهاى ارزشى اسلامى حاكمان كه تمام شئون زندگى ما را در سيطره خود گرفته، تجربه حاصل نمى شود بلكه لوليدن در پيكره ارزشهاى انتزاعى است كه ما همواره اينگونه عمل و رفتار سياسى كرده ايم يعنى اتخاذ سياست با ارزشهاى انتزاعى و نه اصول و كليت مفهومى كه اين آيينه تمام نماى رفتار سياسى چرخش به دور خويش است كه بى ترديد اگر نيك به گذر زمان هزاران ساله نظام سياسى ما نگريسته شود، بى كفايتى آن را مى توان از همين امتزاج سياست با ارزشهاى انتزاعى مستدل كرد.

Print Friendly, PDF & Email