آنچه آقای خامنه‌ای گفت و ما می‌دانستیم

برای من حتم نیست که سخن ناخوشایند آقای خامنه‌ای از کدام منظر طرح و بیان شده است. اما شک ندارم که این تنها حضور مردم است که همه‌ی محاسبات ضد مردم قدرت‌ها را بر هم می‌زند. در همین وضعیت بعد از قلع و قمع، باز هم تندرو‌ها جز اقلیتی از کاندیدا‌ها نیستند و این جامعه‌ی مدنی ایران است که بی‌وقفه از دل اقتدارگرایی فرزندان بنیانگزاران حکومت اسلامی را به پایه‌ی علی مطهری را بر می‌کشاند

دیروز آقای خامنه‌ای توانست خشم و حیرت مردمی را برانگیزد که بخش بزرگی از آنان متعادل‌ترین و آگاه‌ترین مردمانی بودند که هم ایشان را خوب می‌شناسند و هم خود بخشی از سرگذشت شکل‌گیری این «نظام» هستند. نظامی که هر روز بیش از گذشته حداقل در رفتارهای غیر دموکراتیک‌اش به «نظام» پیشین شبیه‌تر می‌شود.

برای من اما تأسف اگر آری، اما محتوی سخن تازگی نداشت و دو نکته انگیزه‌ی من شد برای نوشتن این یادداشت؛

یکم، توجه دادن به این نکته که سخنان رهبر نمی‌تواند هیچ تأثر راهبردی در عملکرد اصلاح‌طلبان یا براندازان در رابطه با انتخابات داشته باشد.
دوم، طرح این پرسش که آقای خامنه‌ای چرا در این شرایط و درست هنگامی که همه چیز حاکی از آن بود که فضای امیدوارانه‌ای برای مشارکت انتخاباتی به‌وجود امده است، چنین سخن صریحی را بر اصلاح‌طلبان تازیانه می‌کند؟ این سهوی بود که می‌تواند از هر رهبر حکومتی سر بزند و یا عمدی که ضرورتش را از توازن قوا می‌گیرد؟

در این میان و به‌ویژه برای پرداختن به بحث دوم ناگزیر از طرح مطلبی شده‌ام که به اشاره در بالا آوردم یعنی شباهت‌های ناگزیر این «نظام» با نظام گذشته که باشندگان و بازماندگان هر دو به شدت از آن اکراه دارند.

یکم؛ در سخن رهبر هیچ خبر تازه‌ای نبود!

از آن‌جایی‌که در تاریخ اعمال حکومت و جامعه ثابت شده است که در میان مردم و حکومت، آن طرف که باید عاقلانه‌تر بیاندیشد مردم به معنای جامعه‌ی فعالان سیاسی و مدنی بوده و هستند، من حیرت برخاسته در میان بخش وسیعی از فعالان سیاسی را که به‌ویژه در فضای مجازی انگار افق سیاسی تازه‌ای را ترسیم می‌کردند، نمی‌فهمم. برای من آنچه اتفاق افتاد این بود که آقای خامنه‌ای فقط برای لحظاتی پرده‌ای را بالا زد که فعالان سیاسی ایران پشت آن پرده را سال‌هاست که می‌بینند. بر همین اساس من ده روز پیش از این در مصاحبه‌ی کتبی‌ای که با رادیو زمانه داشتم، نوشتم که:

“البته خوب می‌دانم که در دعوت آقای خامنه‌ای قید کسانی که نظام را قبول ندارند نمایش‌دهنده‌ی حق مشارکت نیست، زیرا که حق مشارکت دو سویه است و این دعوت فقط شامل رأی‌دهندگان می‌شود و نه داوطلبان ورود به قدرت سیاسی. با این همه معتقدم امروز رأی‌دهندگان توانسته‌اند به عنوان یک نیروی اثرگذار که نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت، در سپهر سیاسی ایران به تاریخ‌سازی مشغول باشند و برای همین است که هر چه زمان می‌گذرد به شیوه‌های مداراگرایانه‌تری با آنان برخورد می‌شود.” [اینجا]

و روز شنبه‌ی گذشته در سخنرانی در انجمن سخن لندن گفته بودم:
“این حقیقت ناخوشایند را همه می‌بینندکه پذیرفتن این شیوه از مشارکت سیاسی، یعنی صحنه‌ی انتخابات برای بخش بزرگی از فعالان سیاسی دموکرات و آزادیخواه نمی‌توانسته و نمی‌تواند آسان باشد زیرا در چارچوب تنگ نظام انتخاباتی ایران، این مشارکتی یک‌سویه و در واقع به نوعی در سایه است. آن‌ها بر حسب قوانین نادرست و تفاسیر غلط از قوانین قادر به مشارکت در معنای واقعی و فرستادن نمایندگان خود به حوزه مسئولیت‌ها نیستند. اما به گمان من‌‌ همان اندیشه‌ای و تدبیری که راهبر پایان دادن به آن پرسش ایستا و انفعالی بود که عملاً مردم منتقد را بی‌اثر می‌گرد با درک مناسب از لحظه کنونی، نوعی از مشارکت را سامان می‌دهد که تلاش برای تعدیل دشواری‌ها و هموار کردن این سنگلاخه‌ای است که مسیر ما را تا دموکراسی فرش کرده است.

اگر مجاز باشم که از یک اصطلاح در عرصه‌ای دیگر وام بگیرم، این یک جور مبارزه‌ی نیابتی هم هست. منافع مستقیم مبارزات نیروهای دموکراتی که امروز در ایران قادر به فرستادن کاندیداهای منطبق با معیارهای خود نیستند و از نیروهای میانه و اصلاح‌طلبان حمایت می‌کنند، به خود آنان برنمی گردد و در خدمت نیروهای مخالف راست افراطی در ایران قرار می‌گیرد. اما چه کسی می‌تواند انکار کند که تا نخست‌وزیر جنگ هشت ساله و رییس مجلس این کشور در محاق هستند، نوبت به دگراندیش خارج از نظام نخواهد رسید و زمینه‌سازی برای قدرت گرفتن نیروهای معتدل و میانه‌رو تضعیف اقتدارگرایی و استبداد است و گامی به سوی آینده‌ای که می‌خواهیم.”

از این منظر که البته منظر نگاه اصلاح‌طلبانه است، این صحبت آقای خامنه‌ای هیچ موجی را نباید ایجاد کند زیرا در بر‌‌ همان پاشنه‌ای می‌چرخد که پس از مجلس اول چرخیده است و در ‌‌نهایت بُرد نه با صاحبان قدرت حکومتی که با جامعه‌ی مدنی ایران بوده است.

در باره‌ی شباهت‌ها و شباهت ویرانگر دو نظام

هم‌چنان‌که در مقدمه گفتم برای رفتن به پرسش اصلی باید به این مسئله بپردازم. اما قصد ندارم به شباهت‌های مضمونی و رفتاری بسیار میان دو نظامی که یکی سرنگون و یکی برپا شد بپردازم. از نظر من بروز ناگزیر مجموعه‌ای از شباهت‌ها میان حکومت‌های قبل و بعد از انقلاب در نفس «انقلاب» به مثابه‌ی یک راهبرد سیاسی نهفته است و به مناسبت‌ها و مورد‌ها در باره‌ی آن نوشته‌ام.

تأکید کنم که من از الگوهای توسعه و چالشی که در باره‌ی تقدم توسعه‌ی سیاسی بر توسعه‌ی اقتصادی در ایران میان صاحب‌نظران و علاقمندان جریان دارد، صحبت نمی‌کنم. بلکه به‌سادگی وارد‌‌ همان مقوله‌ای شده‌ام که دغدغه‌ی آقای خامنه‌ای و هم‌فکران ایشان است؛ یعنی قدرت نظام! و پاسخ به این پرسش باید به کار ما و به‌ویژه حکومت بیاید که چرا در‌‌ همان نظام‌هایی که از بیرون و درون مستحکم هستند و هیچ دل‌نگران نفوذ بیگانگان نیستند، برای ایفای نقش نمایندگی مردم این‌همه بندوبست موجود نیست و بر خلاف گفته‌ی آقای خامنه‌ای حتا مخالفان نظام نیز با رعایت یکی دو بند حقوقی روشن و ایضاً «غیرقابل تفسیر» قادرند فقط در صورت کسب رأی مردم به پارلمان بروند؟ داستان این تؤامانی میان قدرت و دست و دل‌بازی سیاسی چیست؟

تأکید من بر یک رویکرد منحط است که در رژیم گذشته، به‌ویژه پس از صعود ناگهانی قیمت نفت ابعاد بزرگ‌تری گرفت و بسترساز انقلاب بهمن شد و آن افزایش فشار سیاسی بر جامعه به موازات تحکیم قدرت حکومت در صحنه‌ی جهانی بود.

برای هر عقل سلیمی ـلابد بیرون از دایره قدرت‌ـ این برداشت به ذهن نزدیک است که قدرت باید اطمینان به بقا را بیافزاید و این حصول اطمینان برای حکومت‌ها یعنی آسودگی و در نتیجه تحمل بیشتر در قبال آزادی منتقد و مخالف. حال آن‌که اگر به پروسه‌ی تکوین استبداد شاه که اینک با فاصله‌ی معقولی از ما قرار دارد نگاه کنیم، مهم‌ترین نشانه‌ای که از هر زاویه قابل مشاهد بود و هست، صلبی شدن استبداد به موازات تحکیم قدرت حکومتی در بیرون و درون بود! حتا روزنوشت مطبوعات دهه‌های چهل و پنجاه شمسی نشان می‌دهد که در آن جلال و جبروت خانگی و جهانی، نه تنها شخص شاه، نه تنها مخالفین داخلی که حامیان بین‌المللی‌اش هم نمی‌توانستند تصوری از انقلاب و سقوط نظام داشته باشند. متأسفانه این واقعیت است: انقلابی که بسیاری یا کسانی چون من از آن بیزارند، گاهی این‌قدر دور و در‌‌ همان حال بسیار نزدیک است! ناگهان همه‌ی تلاش‌ها بیهوده می‌شود و از جمله بعد‌ها همه‌ی تحلیل‌ها و از جمله این‌ها که بسیاری از تحلیل‌گران در هر دو اردوی مخالف و حامی سلطنت می‌گویند که نظام شاه در آغاز آن‌همه صعوبت و سختی که انقلاب را مقدر کرد نداشت. آن‌ها به نقش آفرینی مبارزات چریکی اشاره می‌کنند.

آن رویکرد‌ها نمی‌توانند بی‌اثر باشند هم‌چنان که گوشه‌گیری و خمود و جمود مبارزان نهضت ملی. اما ایراد این است که این زمره دوستان نقش محدود مبارزات مسلحانه را آن‌چنان برجسته می‌کنند که علت‌العلل آن فصل از تاریخ و رویداد‌هایش می‌شود! یعنی عملیات مسلحانه معدودی که جز در زمان وقوع در سطور خبر روزنامه‌های دولتی انعکاس دیگری نداشت، موجب روی آوردن نظام شاه به دیکتاتوری شده است؛ یعنی همین تلاشی که امروز نیز از جانبی دیگر در تحلیل معضلات سیاسی ما بروز می‌کند. تحلیل‌گرانی که ماهیت چندگانه‌ی انقلاب بهمن و ناپختگی اندیشه‌ی دموکراسی را در مجموعه‌ی جامعه و سیاست نادیده می‌گیرند و از سوی دیگر تمایل غیر قابل انکار حکومت برآمده از انقلاب را به تمامیت‌خواهی که مبنای ایدئولوژیک داشته ست از دلایل اصلی کنار می‌گذارند و با برجسته کردن مقاومت‌های تند و طبیعی که پس از هر انقلابی بروز می‌کند، وظایف نظری خود را در گشودن راه اصلاح بر حکومت مخدوش می‌کنند.

اما دریغا که این رسم استبداد در میهن ما بوده است که در دوران‌های جنگ و سختی و فشار راه بر آزادی‌های مورد نیاز جامعه را ببندند و بگویند که با دشمن خارجی مواجه هستیم و باید وحدت را حفظ کنیم و البته آن‌که قیمت حفظ این وحدت را باید بپردازد، بدنه‌ی اجتماعی است که اگر چنین نکند از بیرون و درون مورد تهاجم خواهد بود و فرزندان که هیچ میهنش را نیز باید در داو بگذارد… و ادامه‌ی ‌تکراری داستان هم این‌که پس از دفع خطر خارجی، اینک نوبت غره شدن حضرات حکومتی است که دیگر چه لزومی دارد که دیگرانی باشند و بیاندیشند.

شاه‌‌ همان دو حزب نیمه‌مستقل را هم بست و گفت بروید به هر بهشت یا جهنمی که می‌خواهید! به جای آن‌که فضای سیاسی را باز و هم‌چون ممالکی که سالیان دراز بود از دورازه‌های «تمدن بزرگ» عبور کرده بودند، بگذارد که منتقد انتقاد کند، تا به قول سید اصلاحات، منتقد به مخالف و مخالف به دشمن تبدیل نشود، بر فشار و اختناق و سانسور افزود.

و چنین شد که سقوط حکومت او هم‌چون حکومت نیکلای دوم در روسیه، فروپاشی یک نظام هزاران ساله شد که نوع اصلاح شده‌ی آن هنوز در بریتانیا نفس می‌کشد! اگر روزی هم انشاالله به پایان برسد بعید است که به انقلاب نیاز داشته باشد و آن خسران‌ها که بر مردم انقلاب‌زده رفته است ضرورت بیابد؛ و اگر دیر و دیر‌تر بماند تنها به یمن رعایت نظر و آرای مردم است. شکی نیست که دراین کشور و پیشرفته‌ترین دمکراسی‌ها همواره راههایی برای دور زدن آرای واقعی مردم، جهت دادن به آرای آن‌ها و آفریدن افکار عمومی به یمن تبلیغات پیشرفته موجود هست. اما کرامت و شخصیت انسان آن ارزشی را یافته است که ملکه‌ی انگلیس یا هر مقام سیاسی دیگری نمی‌تواند در مقابل مردم بایستد و بگوید چون حکومت انگلستان را قبول نداری حیات سیاسی تو خلاصه می‌شود در دفاع از من و نظام من و حق نماینده شدن و دفاع از حقوق هموندانت را نیز نداری! در کشور پادشاهی انگلستان یا سوئد و اسپانیا جمهوری‌خواه و سوسیالیست و کمونیست کاندیدای ورود به پارلمان می‌شوند. در آمریکا هم جز ۲۵ سال سن و ۷ سال تابعیت آمریکا شروطی نیست. این‌ها اطلاعاتی هستند که شاید واقعاً در دسترس آقای خامنه‌ای نبوده است و مسئله عجیبی هم نیست؛ مشاوران ایشان هستند که باید در این موارد کاری بکنند یا مورد مشاوره قرار بگیرند.

این سخن سهو بود یا عمدی آینده‌ساز؟

این‌گونه برخورد آقای خامنه‌ای که از بالا و تحقیرآمیز بود، سهو اگر بوده باشد، آینده‌ی نزدیک به زودی آثار و تألمات ناشی از آن را به فراموشی می‌سپارد. اما اگر سهو نبوده است کدام هدف را دنبال می‌کند جز کشتن امید برخاسته را؟ امیدی که از هر سوی جامعه برای تأثیرگذاری بر مجلس نالایق و ناکارامدی که هم‌دست حکومت سیاه احمدی‌نژاد بوده است، تن به مشارکت در یک انتخابات غیردموکراتیک داده است؟

حاصل مستقیم کشتن این امید روشن است که دور کردن مردم از مشارکت در انتخابات است. امری که در نظام گذشته با رضایت حکومت و بی‌تفاوتی مردم جریان داشت.

اگر چنین است باید پرسید که آقای خامنه‌ای که در جریان صعود و فرود نظام گذشته بوده است و آن فضا را هم دیده و فرا‌تر از ناظر تجربه کرده است، مایل است یا گمان می‌کند که چه نوع استفاده‌ای از پشت کردن مردم به انتخابات به نظام برسد یا متوجه نظام می‌شود؟

دو رویکرد می‌تواند در این سخنرانی نهفته باشد اگر انتخاب این تازیانه‌ی سخن به عمد بوده باشد.

یکم؛ همیشه این‌گونه بوده و پس از انتخابات خرداد ۹۲ بار دیگر ثابت شده است که حضور وسیع لایه‌های گوناگون جامعه‌ی مدنی اولین و حتمی‌ترین تأثیر خود را در کاهش سهم اقتدارگرایان از نتیجه‌ی انتخابات می‌یابد. بیش از یک‌سال هم هست که نیروهای اصلاح‌طلب و اعتدال‌گرا و مستقل آشکارا می‌گویند که در انتخابات آتی حضور پر وسعتی دقیقاً برای برقراری چنین توازنی خواهند داشت. در پیگیری این تصمیم بیش از دوازده هزار نفر داوطلب ورود به مجلس شدند و در تقابل با این نیت مدنی و حقوق بشری و قلع و قمع کاندیدا‌ها که شاخص‌ترین‌های جامعهی مدنی ایران بودند، باز هم چهار هزار نفر روی دست شورای نگهبان مانده است که خوب می‌داند با هیچ مقیاس و مقایسه‌ای جامعه‌ی پیشرفته‌ی اقتدارگرایان و تندرو‌ها نمی‌تواند به این میزان داوطلب با شرایط نسبتاً سخت تحصیلی و اجتماعی داشته باشد. اینجاست که شمشیری که دامکلوس را تهدید می‌کرد در ضیافت شرکت وسیع مردم یا بی‌آبرو ساختن اصل انتخابات بالای سر شورای نگهبان ایستاده است.

رویکرد اول اینجا با دور کردن مردم از مشارکت انتخاباتی متوجه نجات همین انتخابات است و مجلس دهم که آقای خامنه‌ای در سخنان دو هفته‌ی گذشته‌اش در توصیف مجلس مطلوب به صراحت گفت: مجلسی مانند همین مجلس فعلی! یعنی همین مجلس ضد آزادی و ضد برجام و هم‌دست احمدی‌نژاد.

یعنی این حمله و ترفندی موقت خواهد بود تا چو فردا برآمد فکر فردا کنیم!؟

رویکرد دوم عبارت هست از یک انتخاب تاریخی برای بعد از این! به این معنا که جمهوری اسلامی از اصراری که در کسب آرای بیشتر برای ارائه به جهانیان داشت، به سبب تحکیم موقعیت خود دست برداشته و به راهی برود که شاه رفت و لابد با این امید که پایان قصه را خود را رقم خواهد زد! در عبث بودن چنین خیالی است که برگ‌های دفتر تاریخ دائماً قطور‌تر می‌شود.

برای من هم‌چنان که بیش از یک‌بار آوردم، حتم نیست که سخن ناخوشایند آقای خامنه‌ای از کدام منظر طرح و بیان شده است. اما شک ندارم که این تنها حضور مردم است که همه‌ی محاسبات ضد مردم قدرت‌ها را بر هم می‌زند. در همین وضعیت بعد از قلع و قمع، باز هم تندرو‌ها جز اقلیتی از کاندیدا‌ها نیستند و این جامعه‌ی مدنی ایران است که بی‌وقفه از دل اقتدارگرایی فرزندان بنیانگزاران حکومت اسلامی را به پایه‌ی علی مطهری را بر می‌کشاند.

ملیحه محمدی

Print Friendly, PDF & Email