انديشه فقهي «آيت الله منتظري» در گفت وگو با عماد الدين باقي

baqi2015

شش سال پيش در چنين روزي، آيت الله حسينعلي منتظري در ٨٧سالگي درگذشت و روز بعد در حرم حضرت معصومه(س) به خاك سپرده شد. آيت الله منتظري يكي از چهره هاي برجسته حوزه علميه به شمار مي رود و پيش از انقلاب اسلامي سال ٥٧، سال هاي بسياري را به دليل مبارزه با حكومت سلطنتي در زندان و تبعيد سپري كرد. سياست اما، اين تنها وجه بارز شخصيت او نبود و آيت الله، پيش و بيش از آن به عنوان فقيهي مبرز و صاحب سبك شناخته مي شود. در سالگرد درگذشت ايشان با «عمادالدين باقي» كه به تازگي كتاب «فلسفه سياسي- اجتماعي آيت الله منتظري» را روانه بازار نشر كرده است، به گفت وگو نشستيم.

ريشه فکري آيت الله منتظري چيست؟ در واقع نحله فکري ايشان در فقه از چه کساني آغاز مي شود و ايشان نماينده چه سنت فقهي اي هستند؟
ريشه هاي فکري آيت الله منتظري را مانند هر متفکر ديگري بايد در دو چيز جست وجو کرد: نحوه زيست و آموزش. آدم هايي هستند که آموزش واحدي داشته اند، اما شخصيت آنها با هم متفاوت است؛ اين به نحوه زيست آنها برمي گردد. زيست و آموزش در پيوند با هم مهم هستند. اينکه ايشان کشاورززاده بوده و پدرش نيز درس معارف، ادبيات و تفسير مي گفته و ايشان هم در کلاس درس پدر حاضر مي شده و هم زمان کار مي کرده، در زندگي آيت الله منتظري موثر بوده است. بعد ها هم زندان رفته و در زندان با افرادي با گرايش ها و عقايد مختلف هم سفره بوده و زندگي کرده است. همه اينها در تلقي و نگاه او به دگرانديشان موثر بوده و نگاه آيت الله منتظري را در مقايسه با کسي که اين شرايط زيست را نداشته، متفاوت مي کند.
ايشان را بايد بيشتر از همه، متعلق به مکتب اصفهان و قم دانست. مکتب هاي مختلف حوزه مانند مکتب نجف، مکتب قم، مکتب مشهد و مکتب تهران، در عين اشتراکات، تفاوت هايي با هم دارند. مثلادر حوزه خراسان ضديت با فلسفه بيشتر بود، نه اينکه کل حوزه ضد فلسفه باشد، آدم هايي مانند سيد جلال آشتياني هم در حوزه مشهد داشتيم که فيلسوف بزرگي بود، اما جو غالب و فضاي آموزشي مسلط در خراسان اين گونه بوده است. اگر اصفهان را از دوران صفويه به بعد مرور کنيم، مي بينيم که در حوزه اصفهان فقه و فلسفه دوشادوش هم آموزش داده مي شد. علاوه بر اين يکي از ويژگي هاي بارز مکتب اصفهان حضور نهج البلاغه است. حاج آقارحيم ارباب از استادان برجسته حوزه اصفهان و آيت الله منتظري از شاگردان ايشان بودند، مرحوم آيت الله غروي هم از شاگردان حاج آقارحيم ارباب بودند و آقاي منتظري مقطعي در درس ها و منبر ايشان نيز شرکت مي کردند. حاج آقارحيم ارباب، هم فقه مي گفتند هم نهج البلاغه تدريس مي کردند. آقاي مطهري در کتاب درس هايي از نهج البلاغه اشاره مي کند که ايشان از قم به اصفهان مي رفته تا در کلاس هاي نهج البلاغه حاج آقارحيم ارباب شرکت کند و اين نشان مي دهد که درس هاي نهج البلاغه آيت الله مطهري متاثر از حاج آقارحيم ارباب است. معمولاهم در ميان فقها و بزرگان، کساني که با نهج البلاغه مانوس بودند نگاه متفاوتي داشتند. نگاه اين افراد حقوقي تر و رئاليستي تر بوده است. حرفم را با ذکر يک مثال روشن مي کنم؛ محمد عبده و سيدقطب هر دو از شاگردان سيدجمال الدين اسدآبادي بودند. درحال حاضر جريان هاي بنيادگرا و سلفي، سيدقطب را خيلي قبول دارند، اما درباره عبده اين گونه نيست. آن چيزي که باعث مي شود محمد عبده با سيدقطب تفاوت داشته باشد، نهج البلاغه است. محمد عبده در ترجمه و شرحي که بر نهج البلاغه نوشته، مي گويد من به واسطه سيدجمال بر وجود نهج البلاغه آگاه شدم و توضيح مي دهد: هنگامي که نهج البلاغه را خواندم، افکارم دگرگون شد. مقايسه سيدقطب و محمد عبده نشان دهنده تاثير نهج البلاغه بر کساني است که با آن انس داشتند. در نتيجه فکر مي کنم اگر بخواهيم ريشه هاي فکري آيت الله منتظري را توضيح دهيم، مقوله زيست و آموزش را بايد توامان در نظر بگيريم.
نکته ديگري که در اين رابطه مهم است اين است که به دليل گفته ها و نوشته هاي آيت الله منتظري که بارها و بارها امام خميني (ع) را استاد خودشان معرفي مي کردند، به گونه اي اين مسئله مطرح شده و جا افتاده که آيت الله منتظري دست پرورده آيت الله خميني است. اما آيت الله منتظري بيش از آنکه شاگرد آيت الله خميني باشد، شاگرد آيت الله بروجردي بوده است. مثلادر درس خارج و در ديدارها و ملاقات هايي که داشتند به کرات ايشان نکته ها و خاطراتي را از آيت الله بروجردي نقل مي کردند. علاوه بر اين، کتاب «نهايه الاصول» تقريرات درسي آقاي منتظري از آثار آيت الله بروجردي است يا کتاب «البدر ظاهر» تقريرات درس هاي فقهي آقاي بروجردي است. کتابي هم به تازگي توسط ارشاد مجوز گرفته و چاپ شده به اسم «الاجاره و الغصب و الوصيه» که اين هم تقريرات درسي آيت الله بروجردي است؛ اين تقريرات نشان مي دهد آقاي منتظري شاگرد آيت الله بروجردي بوده و شخصيت آقاي بروجردي روي ايشان تاثير زيادي گذاسته است. مثلاآقاي بروجردي با تندروي مخالف و بسيار اهل تسامح بودند و سعي مي کردند در مسائلي اغماض کنند اين خصوصيات در مشرب آقاي منتظري هم هست.

اما آيت الله بروجردي چهره اي کاملاغيرسياسي دارند، از آن سو آيت الله منتظري سياستي بارز در انديشه خود دارند.
آقاي بروجردي مانند آقاي منتظري، يک مرجع سياسي شناخته نمي شد، اما تمام آنچه درباره ايشان گفته و نوشته شده، نشان مي دهد ايشان يک مرجع کاملاسياسي بوده است. ايشان با اينکه غيرسياسي بوده، اما دلايل سياسي براي کنش هاي خود داشته است. مثلاآقاي بروجردي الزام مي کردند که طلاب بايد زبان انگليسي ياد بگيريد، براي اينکه شما بايد با دنيا قدرت تعامل پيدا کنيد.
اين نکته هم وجود دارد که کسي مانند آقاي منتظري فکر مي کرد تا زماني که آيت الله بروجردي هست مرجع مقتدرتري وجود دارد که حتي شاه هم از او حساب مي برد، آقاي منتظري فکر مي کرد که بعد از آيت الله بروجردي چه کسي اين نقش را ايفا مي کند؟ ايشان وقتي گزينه هاي مطرح را مي بيند آيت الله خميني را شخصي آگاه، شجاع و صاحب نظر سياسي مي بيند. در کتاب خاطرات آيت الله اميني که مرکز اسناد انقلاب اسلامي منتشر کرده مي بينيم که نوشته است يکي از استادان درس خارج من، آيت الله روح الله خميني بود که با راهنمايي و تشويق آقاي منتظري در اين درس شرکت کردم. اميني مي نويسد عده اي از طلاب با درس ايشان مخالف بودند و سم پاشي مي کردند زيرا امام مشهور به فلسفه و عرفان بود و اين دو علم در آن زمان مطرود بود و احتمال نمي دادند که يک متخصص در عرفان و فلسفه در فقه و اصول نيز تخصص داشته باشد. او مي نويسد از برخي مخالفان شنيدم که مي گفتند نمي دانم مطهري و منتظري با چه هدفي در درس او شرکت مي کنند. کساني مانند آيت الله منتظري چون آرماني زندگي مي کردند مي گفتند ما بايد به فکر آينده مملکت و حوزه باشيم، بنابراين پاي درس آقاي خميني مي رفتند.

آيت الله منتظري از فقه به حقوق بشر رسيدند چطور اين اتفاق افتاده است.
اين اتفاق در فرايندي تدريجي افتاده است. در يک مرحله مي توان گفت آيت الله منتظري به لحاظ شخصيتي و عملي جلوتر از افکار خود بوده است؛ يعني آزادگي اي که در اعمال ايشان مي بينيم، در مرحله اول در آثار ايشان نمي بينيم. البته در همان کتاب ها راي واحد و منسجم در تعارض با شخصيت عملي ايشان نمي بينيم. در آنجا ما ديدگاه هايي متعارض مي بينم اما تجربه هاي بعدي باعث شد فاصله ديدگاه ها و شخصيتشان کمتر شود. در بحث حقوق بشر، من تحليلي که درباره ايشان دارم، شبيه تعبيري است که مارکس درباره هگل داشت. يک از ارکان انديشه مارکسيستي ديالکتيک است، اما هگل که يک فيلسوف ايدئاليست بود آن را تعريف کرد. مارکس مي گفت هگل ديالکتيک را بر سرش نهاده، من مي خواهم آن را برگردانم و روي قاعده و پا بنشانم. او ديالکتيک را نفي نکرد بلکه روي قاعده نشاند.

اين اتفاق در چه سالي روي داد؟
ايشان در اوايل انقلاب نظراتي دارد، اما تبديل به تئوري نشده است. ايشان در اين دوره چند بار در سخنراني ها به روايتي تکيه کرد که روايت بسيار مهمي است. ايشان مي دانستند اين روايت مهم و با شخصيت فردي ايشان هم سازگار است، اما هنوز اين روايت به تئوري تبديل نشده بود. ايشان از امام صادق(ع) نقل مي کند که يکي از مريدان امام صادق(ع) در مذمت فرد ديگري صحبت مي کند؛ امام مي گويد ايمان درجات مختلفي دارد، اگر قرار باشد هرکسي که در پله بالاتر است کسي را که پايين تر است، طرد کند، من هم بايد تو را طرد کنم، خدا هم بايد ما را طرد کند. آيت الله منتظري اين روايت را مثال مي زد تا بگويد سعه صدر و تسامح داشته باشيد، هيچ کس نمي تواند ديگري را به دليل پايين تربودن ايمان طرد کند. اين ايده بود که به تسامح منجر مي شد، اما هنوز تئوريزه نشده بود. بعد ها اين ايده ها عناصر و اجزاي انديشه ايشان است که فرموله مي شود و به شکل تئوري درمي آيد؛ آن هم زماني است که ايشان بحث حقوق بشر را مطرح مي کنند. مثلادر کتاب «دراسات» ايشان يکي از اسناد بين المللي حقوق بشر را نقل مي کند و مي گويد اين سند مهم است و توصيه مي کنند که به آن عمل شود. اين کار را ايشان در يک کتاب و متن فقهي انجام مي دهند. بنابراين آيت الله منتظري باور داشته آن چيزي که باعث مي شود اين باور ها به يک نظام فکري تبديل شود، در سال هاي بعد اتفاق مي افتد. اين اتفاق پس از تئوري پردازي حقوق بشر مي افتد. در واقع بحث حقوق بشر، هسته اصلي نظامواره شدن انديشه انسان گرايانه در آيت الله منتظري است.
يکي از ويژگي هايي که ايشان را ممتاز مي کرد اين بود که در هر بحثي منابع اهل سنت و شيعه را بررسي مي کرد و حافظه بسيار قدرتمندي داشت و اهل استقصاء در منابع و نظرات بود. ايشان گفت من بعد از ديدن اين منابع و ادله آنها را ضعيف ديدم و بعد ادله را يکي يکي نقد مي کنند. اول مي گويند که همه ادله براساس روايات هستند و بعد اين روايات را تضعيف مي کند و تنها يک روايت معتبر در منابع مي بيند و درباره آن روايت هم مي گويد که «خبر واحد» است و خبر واحد هم حجت نيست. اکثر فقها به خبر واحد تمسک نمي کنند. مخصوصا در دو چيز بحث عِرض و آبرو و بحث جان. جالب اينجاست که ايشان نشان داد که اين قاعده در فقه ما تقليدي است و همه قائل به اجماعي شده بودند كه آن اجماع منقول است. آيت الله منتظري آن قول را رد کرد و بعد قول خود را مطرح کرد. ايشان چهار دليل از قرآن و ١١ روايت آورد و آنها را تشريح کرد و گفت آنچه حرمت دارد انسان است.
تفاوت آيت الله منتظري با روشنفکران اين است که روشنفکران وقتي به تعارض مي رسيدند مي گفتند «هذا فراق بيني و بينک» بالاخره يا اين يا آن. اما کسي مانند آيت الله منتظري چون نمي تواند پيوندش را با سنت قطع کند، با تکيه به همان سنت بازخواني مي کند و اتفاقا مبناي محکم تري هم پيدا مي کند. روش ايشان «الجمع مهما امکن اولي من الطرح» است يعني هر جا که امکان پذير باشد که شما بين دو نظريه جمع کنيد و سازگاري ايجاد کنيد بهتر از جداکردن آنها است. در اين روش آيت الله منتظري به اين نتيجه مي رسد که بايد احکام و فتوا کنار گذاشته شود و از نو اجتهاد شود.

درباره بحث بهتان زدن و تفاوت نظر فقهي آيت الله منتظري و ساير فقها توضيح دهيد. نگاه آقاي منتظري به اين موضوع چيست؟
وقتي با نگاه امروزي به متن مقدس برمي گرديم، چيز هايي که پيشينيان ما از کنارش عبور کردند، برايمان برجسته مي شود. در قرآن حتي مي توان بحثي به نام حقوق مشرکان را دنبال کرد، من سال ٧٨ در حسينيه ارشاد به مناسبت سالگرد آيت الله طالقاني بحثي با عنوان حقوق مشرکان در قرآن داشتم. آيات بسياري است که ما توجهي به آنها نداشتيم و فقط به عنوان گزاره تاريخي به آن نگاه مي کرديم. اما اکنون گويي پرتويي افکنده شده و چيز هايي را که قبلانمي ديديم را مي بينيم. آيات فراواني بود که دلالت به حقوق مشرک مي کرد. با وجودي که در قرآن اين آيه وجود دارد که: اِن اللّهَ لاَ يغْفِرُ ان يشْرَک بِهِ وَ يغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَن يشَاء، به اين معنا که خدا هر گناهي را مي بخشد الاشرک. با وجود اين آيت الله منتظري بحث اعتقادي مي کند، مي گويد اين را خدا نمي بخشد، ربطي به ما ندارد، مربوط به خدا و روز حساب و کتاب است. اما در اين دنيا مثلاآيه: وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَيرِ عِلْمٍ، مي گويد حق نداريد به آن کساني که مشرک هستند و دعوت به غيرخدا مي کنند اهانت کنيد. وقتي مي گويد لاتسبوا يعني امر و نهي مي کند و مي گويد حرام است که اهانت کنيد.
قرآن دقيقا تعبير «سب» را به کار برده و گفته که حرام است.
وقتي شما با اين نگاه وارد مي شويد آيات فراوان ديگري است که معنا پيدا مي کند. مثلادر قرآن داريم که: وَإِنْ اَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکينَ اسْتَجَارَک فَاَجِرْهُ حَتَّي يسْمَعَ کلاَمَ اللّهِ ثُمَّ اَبْلِغْهُ مَاْمَنَهُ؛ اگر مشرکي از تو پناه خواست به او پناه بده بلکه پناه خدا را بشنود او را به جاي امني ببر.
آيت الله منتظري تعبير کرامت ذاتي را به کار مي برد و من نديده ام کسي در فقه سنتي کرامت ذات را به کار ببرد معمولاوقتي از کرامت انسان سخن مي گويند منظورشان کرامت مومن است يا کرامت اکتسابي به اين معني که وقتي قرآن درباره عمل صالح بحث مي کند کسي قائل به کرامت ذاتي نبود اينکه انسان به ما هُوَ انسان به صرف اينکه انسان است خواه کافر باشد، مشرک باشد، مسلمان باشد، يهودي باشد يا مجرم باشد انسان و صاحب حق و احترام است. به نظرم هسته هاي اصلي که نظام فکري ايشان را انسجام مي بخشد است.

درباره آزادي بيان ديدگاه آيت الله منتظري چه بود؟
براي شناخت آقاي منتظري بيشتر به کتاب هاي منتشرشده ايشان ارجاع داده مي شود. بسياري از افراد از دو منتظري حرف مي زنند؛ به نظرم اگر بخواهيم ايشان را درست ببينيم بايد مجموعه اي از ديدگاه هاي علني و غيرعلني ايشان با هم شناخته شود بخش مهمي از ديدگاه هاي آيت الله منتظري هنوز عرضه نشده است. ايشان درباره آزادي احزاب و آزادي بيان سخنان فراواني دارند اما من فقط به يک مورد اشاره مي کنم؛ ايشان آزادي بيان و احزاب را به عنوان شرط تحقق بسياري از واجبات ازجمله احکامي مانند امر به معروف و نهي از منکر مي دانست. آيت الله منتظري مي گفت چون امر به معروف و نهي از منکر واجب است و مقدمه واجب نيز واجب است پس احزاب، آزادي بيان و حق انتقاد به عنوان مقدمه امربه معروف و نهي از منکر واجب است. حتي در مورد آزادي بيان ايشان درس داشت. برخلاف اينکه عده اي فکر مي کنند که آزادي بيان يعني حرف هاي بهداشتي و درست زدن. ما در اصول کافي روايتي از امام صادق(ع) داريم که بني اميه را توصيف مي کند و مي گويد يکي از خصوصيات بني اميه اين بود که تعليم ايمان را آزاد گذاشتند و تعليم شرک را ممنوع کردند امام صادق(ع) مي گويد اين کار را کردند براي اينکه اگر فردا جامعه به شرک آلوده شد مردم شرک را نشناسند و به آن آلوده شوند. امام صادق(ع) مي گويد آزادي يعني آزادي ايمان و شرک توامان. حرف آقاي منتظري هم اين بود در بحثي که در مورد خط قرمز و آزادي مطبوعات دارند مي گويند انتقاد، شاه بيت آزادي مطبوعات است. اگر جرايد نتوانند انتقاد کنند و در هر مقطع زماني با انواع خط قرمز ها روبه رو باشند نمي توان گفت مطبوعات آزاد است. ايشان تنها خط قرمز را حق گويي، رعايت انصاف و سخن گفتن از روي منطق و دليل مي داند و مي گويد جرايد بايد بتوانند انتقاد کنند.

نويسنده: مازيار خسروي . نزهت اميرآباديان

 روزنامه شرق ، شماره 2474

Print Friendly, PDF & Email