سقوط دولتهای چپگرای آمریکای لاتین، آمریکا دوباره برمیگردد؟
دولتهای چپ که با به قدرترسیدن هوگو چاوز در ونزوئلا در سال ۱۹۹۹ ستاره بختشان درخشش گرفت، تقریبا با فوت او در ابتدای سال ۲۰۱۳ و تظاهرات گسترده معترضان در ژوئن همان سال در برزیل چرخشی را تجربه کردند که افول این ستاره را خبر میداد.
از کمتر از دو دهه پیش موجی در آمریکای جنوبی شروع شد که شاخصه آن به قدرت رسیدن دولتهای چپگرا بود. حالا به نظر میرسد که بخشی مهم از این دولتها به آخر خط رسیدهاند و مجبور به واگذاری قدرت شدهاند. دلایل، زمینهها و اشتباهاتی که چنین سرنوشتی را برای آنها رقم زده متفاوتند.
تقریبا از سه سال پیش برخی از دولتهای محوری چپگرا در آمریکای جنوبی ابتکار عمل را از دست دادهاند و به موضع تدافعی افتادهاند. آنها در مقیاسهای متفاوتی با افزایش مشکلات اقتصادی و اجتماعی، کاهش آرای انتخاباتی و تظاهرات و اعتراضهای جمعی روبرو هستند. طرفه این که این دولتها که با به قدرترسیدن هوگو چاوز در ونزوئلا در سال ۱۹۹۹ ستاره بختشان درخشش گرفت، تقریبا با فوت او در ابتدای سال ۲۰۱۳ و تظاهرات گسترده معترضان در ژوئن همان سال در برزیل چرخشی را تجربه کردند که افول این ستاره را خبر میداد.
در انتهای سال ۲۰۱۵ دولت خانم کریستینا کرشنر در آرژانتین بعد از ۱۲ سال سیاستهای اجتماعی چپگرایانه نتوانست نامزد خود را برای جانشینی از تایید رایدهندگان بگذراند و قدرت به دولتی محافظهکار منتقل شد. دولت نیکلاس مادرو، جانشین چاوز در ونزوئلا نیز در دسامبر همین سال شکست سختی را در انتخابات متحمل شد و بعد از ۱۷ سال تقریبا دو سوم کرسیهای مجلس به نیروهای راست مخالف رسید. در فوریه سال جاری نیز تلاش اوو مورالس، رئیس جمهور بولیوی برای تغییر قانون اساسی در یک رفراندوم به سود تداوم ریاست جمهوری خود، ناکام ماند. و سرانجام در برزیل، بزرگترین و قدرتمندترین کشور آمریکای جنوبی نیز، دولت خانم دیلما روسف بعد از ۱۰ سال زمامداری ائتلافی از چپگرایان و نیروهای میانه بر این کشور در جریان استیضاح بحثانگیزی که اکثریت نمایندگان محافظهکار مجلس پشتوانه آن بودند، موقتا برکنار شد. جای روسف را معاون اولش گرفت که به اردوی محافظهکاران و نئولیبرالها وابسته است.
در کشورهایی مانند بولیوی، شیلی، السالوادور، اکوادور، نیکاراگوئه و اوروگوئه کماکان دولتهایی چپ یا چپ- میانه بر سر کارند
اشتراکات و تفاوتها
البته در کشورهایی مانند بولیوی، شیلی، السالوادور، اکوادور، نیکاراگوئه و اوروگوئه کماکان دولتهایی چپ یا چپ- میانه بر سر کارند که هنوز بحران سختی متوجه آنها نیست، ولی بحرانیشدن وضعیت دولتهای از این دست در کشورهای عمده آمریکای جنوبی (برزیل، آرژانتین، ونزوئلا) نشانهای قوی از یک روند است که کشورهای کوچکتر چپگرا هم به این یا آن میزان از آنها متاثر شده و خواهند شد.
اشتراکات دولتهای چپگرا در آمریکای لاتین را میتوان در چند مورد برشمرد: شعارها و اقدامات آنها در مبارزه با فقر، تلاش برای راندن بخشهای هر چه بیشتری از اقشار فقیر به درون قشر میانی و دسترسی آنها به یک زندگی بهتر، همکاری کژدار و مریز در گسترش زیرساختهای مشترک و انتگرهسازی اقتصادی و انرژیایی منطقه با دورزدن ایالات متحده، حمایت از دولت کوبا و تبعا فاصلهگیری کم و بیش معنادار از واشینگتن و نیز گشودن پرونده مربوط به نقض حقوق بشر در این کشورها در دوران سلطه نظامیان.
به رغم این اشتراکات هر کدام از این دولتها در عرصه داخلی خود برای اهداف یادشده سیاستهای بعضا متفاوتی و تبعا سنجیدهتر یا کمتر سنجیده را پیش بردهاند و حد و شدت بحرانهای آنها هم به میزان همین سنجیدگی و ربط و بیربطی برنامههای آنها با یک توسعه پایدار ارتباط داشته و دارد. ترکیب این دولتها و میزان نفوذ سایر جناحهای سیاسی در آنها نیز فاکتور عمدهای در وضعیت آنها بوده است.
شرکتهای خصوصی فعال در این عرصهها نیز درآمدهای کلانی نصیبشان شده، بدون آن که اصلاحاتی اساسی در سیستم ناکارای مالیاتی این کشورها بهوجود اید و راه برای اخذ مالیاتیهای متوازن و منصفانه هموار شود.
وقتی که تقاضا برای مواد خام کاهش مییابد
هر چه که هست، دولتهای چپگرا در آمریکای جنوبی در حال حاضر وضعیت نسبتا راحت ۱۵ سال گذشته در احیای مشروعیت و مقبولیت خود از طریق صندوقهای رای را ندارند و بعضا در پای همین صندوقها زانو میزنند. آنها در وجه عمده نه توانستهاند مدلی پیش نهند که موید ادعای آنها برای ایجاد ساختاری متفاوت و مجزا از نظام سرمایهداری مسلط جهان و مصونبودن در برابر بحرانهای آن باشد و نه توانستهاند اقتصاد و یک سیستم تامین اجتماعی را بنیان نهند که بند نافش به فروش مواد خام وابسته نباشد.
در پانزده سال گذشته تقاضای زیاد برای مواد خام در جهان (به خصوص از سوی چین) و قیمت نسبتا بالای این مواد سبب شد که کشورهایی مانند برزیل، آرژانتین و ونزوئلا درآمدهای کلانی کسب کنند و به خوبی از اجرای برنامههای اجتماعی خود برآیند، بدون آن که همزمان بر تقویت زیرساختها و متنوعساختن تولید و سرمایهگذاری در آموزشهای مربوط به شاخههایی که اقتصاد را از فروش مواد خام رهایی بخشد متمرکز شوند. لذا حالا با کاهش رشد اقتصادی در کل جهان و از جمله در چین و افت تقاضا برای مواد خام، اقتصاد این کشورها با مشکل مواجه شده و پیشبرد برنامههای اجتماعی آنها نیز به سکته افتاده است. این که دولت چاوز برنامه اجتماعی خود (Misions Sociales) برای اقشار فرودست را در سازمانی متمرکز کرده که زیر مجموعهای از شرکت نفت این کشور (PDVSA) به شمار میآید خود حکایت گویایی از وابستگی این برنامهها (و نیز اقتصاد کشور) به خامفروشی و تبعیت آنها از وضعیت بازار جهانی است.
طرفه این که در کشورهایی مانند برزیل و آرژانتین و شیلی همزمان با فروش پردرآمد مواد خام یا برخی تولیدات کشاورزی و دامداری (سویا، نفت، گاز، فلزها و عناصر خاکی کمیاب یا فراوان) شرکتهای خصوصی فعال در این عرصهها نیز درآمدهای کلانی نصیبشان شده، بدون آن که اصلاحاتی اساسی در سیستم ناکارای مالیاتی این کشورها بهوجود اید و راه برای اخذ مالیاتیهای متوازن و منصفانه هموار شود.
حالا که درآمدها کاهش یافتهاند تامین مایحتاج عمومی از طریق واردات با مشکل روبرو است.
مشکلات اقتصادی و اجتماعی، و مشارکتی که تامین نمیشود
نرخ بالای سود بانکی در این کشورها و بالانگاه داشتن مصنوعی قیمت ارز نیز مانعی برای سرمایهگذاریهای بیشتر بخش خصوصی بوده است. به این ترتیب هم تنوعبخشی به تولید و صادرات در سایه قرار گرفته است و هم در شرایطی که با رشد قشر متوسط از رهگذر برنامههای اجتماعی مصرف هم در جامعه افزایش یافته تولید داخلی نتوانسته پاسخگوی این مصرف رو به گسترش شود. از همین رو نیاز فزاینده به واردات روز به روز بخش بیشتری از درآمدهای ارزی را بلعیده است. حالا که این درآمدها هم کاهش یافتهاند تامین مایحتاج عمومی از طریق واردات هم برای مثال در ونزوئلا با مشکل روبرو است.
عدم تناسب میان بهبود درآمدها و فربهشدن قشر میانی جامعه با گسترش امکانات برای این قشر هم کم و بیش در کشورهای یادشده مشکل ایجاد کرده است. نظام آموزشی و بهداشتی عمدتا به صورت کمی توسعه یافته و کیفیت آنها برای قشر میانی سنتی و تازه برآمده بیش از پیش محملی برای انتقاد و اعتراض بوده است. این که دسترسی اقشار بیشتری به آموزش نیازمند توسعه و گسترش فرصتهای شغلی و جذب نیروهای جدید آموزشیافته به بازار کار است نیز معضلی بوده که کمتر برای رفع آن اقدامی صورت گرفته است.
قشر متوسط گسترش یافته که حالا از طریق شبکههای اجتماعی و اینترنت به تجربهها و رهیافتهای جهانی نیز بیش از پیش وصل شده، در زمینه مشارکت سیاسی و اجتماعی هم مطالباتی پیدا کرده که دولتهای کم و بیش هیرارشیک مستقر در آمریکای جنوبی توجه و توان لازم برای پاسخگویی به آنها را نداشتهاند. این اقشار برای مثال انتظار داشتهاند که میان هزینههای پروژههای بزرگی مانند برگزاری مسابقات بینالمللی در برزیل با مصالح و منافع عمومی توازن باشد و جامعه نیز در باره آنها به مشورت گرفته شود، امری که فقدانش، در آستانه جام جهانی فوتبال در برزیل در سال ۲۰۱۳ به شکلگیری اعتراضهای گسترده انجامید.
این نیز هست که بخشی از اقشاری که به کمک برنامههای اجتماعی دولتهای چپگرا از خاک بلند شدهاند و زندگی بهتری یافتهاند، هم به اعتبار چشمانداز مبهم این تحولات و هم به دلیل سیاستگریزی سنتی رایج در این بخشها کمتر به پایگاه محکمی برای این دولتها بدل شدهاند.
این دولتها در عین حال بخشهایی از جنبشهای اجتماعی وابسته به جامعه مدنی را با سهیمکردن در پروژههای اجتماعی و نمکگیر کردن آنها، از کار نظارت و انتقاد و اعتراض بازداشتند
دامنی که به فساد آلوده میشود
دسترسی کم و بیش دور از کنترل دولتهای چپگرای آمریکای جنوبی به درآمدهای کلان ناشی از فروش مواد خام و نیز نوع اجرای برنامهها و طرحهای اجتماعی یادشده در شرایط فقدان کنترل لازم و اتکا به سیستم بوروکراتیک به جا مانده از گذشته نیز، مزید بر علت بودهاند و حدی از فساد را در بدنه و راس این دولتها دامن زدهاند که تبعا مقبولیت این نیروها را در عرصه اجتماعی خدشهدار کردهاند. برای مثال حزب کار حاکم بر برزیل در ۱۲ سال زمامداری خود گرچه به شدت دولتهای سلف خود یا نیروهای اپوزیسیون آلوده نشد، ولی آلودگی کادرها و برخی مقامهای ریز و درشت آن در فساد مربوط به شرکت نفت این کشور، به حدی شد که دامنه قضایی پیدا کرد د و حساسیت افکار عمومی را برانگیخت.
این دولتها در عین حال بخشهایی از جنبشهای اجتماعی وابسته به جامعه مدنی را با سهیمکردن در پروژههای اجتماعی و نمکگیر کردن آنها، از کار نظارت و انتقاد و اعتراض بازداشتند و مکانیسمهای سازمانیافته کنترل اجتماعی نسبت به این دولتها هم کم و بیش تضعیف شد.
یک مشکل اساسی دیگر دولتهای چپگرای حاکم در آمریکای جنوبی که در بحران آنها سهم داشته شخصیتمحوری و اتکای آنها به یک چهره بوده است.
رهبرانی برای تمام فصول
یک مشکل اساسی دیگر دولتهای چپگرای حاکم در آمریکای جنوبی که در بحران آنها سهم داشته شخصیتمحوری و اتکای آنها به یک چهره بوده است. سایه سنگین چهرههای اولیه و کاریزماتیک این دولتها که میدان را برای بروز چهرههای دیگر تنگ میکند و نیز ضعف و ناکارایی تشکیلاتی و سازمانی این نیروها در پرورش و برآوردن چهرههای مدیر و نوآور و کاریزماتیک یکی از پاشنههای آشیل آنها بوده است. به عبارتی میتوان گفت که دولتهای چپگرای آمریکای جنوبی عمدتا دولتهایی بودهاند که به شخصیتی کاریزماتیک از یک نسل محدود ماندهاند (از کوبای کاستروها گرفته تا نیکاراگوئه اورتگا و ونزوئلای چاوز و برزیل لولا دسیلوا و …). تلاش و تقلا برای درازکردن دوران زمامداری چهره اولیه این دولتها (تغییر قانون اساسی و برداشتن محدودیت دورهای برای رئیس جمهورشدن) قسما از نگرانی از همین مسئله و تلاش برای تداوم قدرت به هر قیمت برمیگردد. این که بحران ونزوئلا و برزیل در دوران اسلاف کمتر کاریزماتیک و کمتر محبوب چاوز و لولا به اوج رسیده است از این زاویه نیز قابل بررسی است.
در همه کشورهای یادشده نیروهای اپوزیسیون راست یا بخش کوچکی در دولت بودهاند یا در اپوزیسیون کامل قرار داشتهاند. بخشی که در دولت بوده حالا که تقصیر عمده متوجه جناح چپگرای دولت است خود را از تقصیر تبرئه کرده و در حال تلاشهای بعضا شبهقانونی برای در دستگرفتن دوباره قدرت است(برزیل). نیروهایی هم که در اپوزیسیون کامل بودهاند در شرایط ضعف چپگراها و زدگی اکثریت با زمامداری چپها دوباره از طریق صندوقهای رای به قدرت برمیگردند، بدون آن که اینها هم لزوما در برنامههای شدیدا نئولیبرالی و ریاضتی که دو دهه پیش به حذفشان از قدرت انجامید تجدیدنظر کرده باشند (آرژانتین و برزیل).
به عبارتی میتوان گفت که بازگشت نسبی نیروهای راست به قدرت در آمریکای جنوبی، در وجه عمده بیش از آن که به قوت آنها برگردد به تقصیر خود دولتهای چپگرا برمیگردد که نه به موقع به بازسازی ساختارهای اقتصادی و رهایی آن از فروش مواد خام اقدام کردند، نه به مطالبات سیاسی و اجتماعی تازه قشر فربهتر شده میانی توجه لازم را مبذول داشتند، نه خود در زمینه پرسنلی به تربیت و برآوردن نیروهای تازهنفس دست زدند و نه دامنشان از فساد و ارتشا پاکیزه ماند. چپها البته هنوز از پایگاه اجتماعی نسبتا وسیعی برخوردارند، ولی بازگشت آنها به قدرت و گرفتن رای اکثریت به نظر نمیرسد که بدون اصلاحات و تجدیدننظر در زمینههای یادشده ممکن باشد.
هسته اصلی بازگشت آمریکا در منطقه که بر خلاف دهههای آخرین قرن گذشته بیش از پیش بر قدرت نرم (نه حمایت از کودتاهای نظامی و رویکردهای سخت) متکی است
آمریکا دوباره برمیگردد
بخشی از دورهای که چپها در آمریکای جنوبی در دولتها حرف اول را میزدند با کمشدن توجه ایالات متحده به این «حیات خلوت» خود و تمرکز بر افغانستان و عراق و چین و … همراه بود. در همین دوره حوزه نفوذ و اقتدار دولت چپگرای برزیل در منطقه (در غیاب آمریکا) و نیز در گستره بینالمللی به نحوی چشمگیر افزایش یافت و رقبای آمریکا مانند چین و روسیه نیزبه گونهای بیسابقه جا پاهای متفاوتی در جنوب قاره آمریکا باز کردند.
در پایان سال ۲۰۱۴ دولت اوباما با در پیش گرفتن سیاست عادیسازی مناسبات با کوبا عملا کلید احیای فشردهتر مناسبات با منطقه را هم زد. دیدار اخیر اوباما از آرژانتین برای حمایت از مائوریسیا مَکری، رئیس جمهور محافظهکار منتخب این کشور یا برخوردهای سختگیرانهتر با دولت مادرو در ونزوئلا نیز نشانه معنادار دیگری برای احیای نفوذ و مناسبات آمریکا در منطقه به شمار میرود. با این همه، دولت اوباما در تایید استیضاح شبهقانونی خانم رسف و برکناری او با احتیاط رفتار کرده است.
هسته اصلی بازگشت آمریکا در منطقه که بر خلاف دهههای آخرین قرن گذشته بیش از پیش بر قدرت نرم (نه حمایت از کودتاهای نظامی و رویکردهای سخت) متکی میشود ضمن رعایت سازوکارهای دمکراتیک شکلگرفته در این کشورها مهار و انتگرهسازی دولتهای چپگرا و در صورت امکان کمک به حذف آنها به سود نیروهای متحدتر را دنبال میکند. این رویکرد تازه واشینگتن به منطقه همچنین تلاشی است برای ممانعت از انتگرهشدن اقتصادی و سیاسی آن بدون آمریکا و فاصلهگیری احتمالا بیشتر از همسایه شمالی. ممانعت از گسترش حضور چندگانه کشورهایی مانند چین و روسیه در منطقه نیز هدف دیگر بازگشت متفاوت آمریکا به منطقه است. به این ترتیب رقابت سیاسی در عرصه داخلی این کشورها با فاکتور خارجی و رقابت کشورهای بزرگ جهان در منطقه نیز درمیآمیزد و یارگیریهای منطقهای و بینالمللی تازهای روی میدهد که آن منطقه تا کنون شاهدش نبوده است.
بی بی سی