حوزه علمیه دچار بحران: طلبه هایی که هنجارهای اعتقادی حوزه را پس می‌زنند

چهار دهه پس از حکومتی شدن اسلام در ایران، حوزه علمیه دچار بحرانی جدی شده و طلبه‌هایی را پرورانده است که تحت تاثیر “سه‌گانه جادویی” مدرنیته، جهانی‌شدن و علوم انسانی، هنجارهای اعتقادی حوزه علمیه را پس می‌زنند.

حوزه علمیه قم از اولین مراکز آموزشی در ایران بود که استفاده از کامپیوتر در آن رایج شد. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی در سال ۱۳۶۸ تاسیس شد؛ تلاشی برای مجهز کردن حوزه‌های علمیه به تکنولوژی دنیای مدرن.

سلاحی که جمهوری اسلامی تصور می‌کرد با آن دروازه‌های جهان قرن بیستم را بر توپخانه اسلام شیعی می‌گشاید، پس از سه دهه ظاهرا دین را مغلوب جهانی شدن کرده است.

«گستره‌ی “ارتداد خفی” در میان طلبه‌ها چنان است که مثلا در مورد مساله‌ی خدا، برخی خودشان را آتئیست و برخی ندانم‌گرا می‌نامند. در مورد نبوت، برخی پیامبر را یک عارف معمولی و دین وی را حاصل تجارب عارفانه‌ی ایشان می‌دانند. در مورد مناسک، نماز و روزه را یا انجام نمی‌دهند یا التزام کاملی بدان ندارند. در مورد مساله‌ی امامت و… نیز تفاوت‌های آشکاری با نرم‌های رایج و رسمی دارند.»

این بخشی از نوشته‌ای است با عنوان «انعکاس خبر طلبه پیانیست» که جواد شریفی، طلبه حوزه علمیه مشهد، نوشته و در  کانال «دین و جامعه» منتشر شده است. او به مشاهدات و تجربیات ده ساله خود و مصاحبه‌های مکررش با بسیاری از طلبه‌ها استناد کرده و از تغییری کیفی در حوزه علمیه خبر می‌دهد.

این طلبه از “ارتداد خفی” و “تشکیک‌های جدی” در ذهن و ضمیر بسیاری از طلبه‌ها می‌گوید که دامن حوزه علمیه را گرفته است. او از یک “سه‌گانه جادویی” نوشته که مانند “قبسی از آتش” دامن حوزه علمیه را گرفته است؛ مدرنیته، جهانی شدن و علوم انسانی. این سه عامل باعث شده است «نرم‌های اعتقادی که از سوی حوزه علمیه به طلبه‌ها تحمیل می‌شوند دیگر به اندازه کافی قانع کننده» نباشند. جواد شریفی از پس زدن این اعتقادات از سوی بسیاری طلبه‌ها نوشته است که توان نشان دادن بی‌اعتقادی خود را ندارند.

نسل چهارم بعد از انقلاب اسلامی در ایران، نسبت به نسل‌های قبل رابطه‌ای کاملا متفاوت با جهان می‌گیرد. حوزه علمیه نیز جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای‌ بسته ‌و جدا از جامعه نیست. آیا حوزه در حال پوست انداختن است؟

محسن کدیور، پژوهشگر دینی ساکن آمریکا معتقد است که برای تعیین دامنه طلبه‌هایی که دچار “ارتداد خفی” شده‌اند، نیاز به یک کار آماری و میدانی است. اما آن چه روشن است، تاثیر شبکه‌های اجتماعی و علوم انسانی بر آن‌هاست.  او به دویچه‌وله فارسی می‌گوید:

«طلاب جوان در شبکه‌های اجتماعی فعال هستند و اطلاع اجمالی از علوم انسانی پیدا کرده‌اند. آن‌ها به میزان حضورشان در شبکه‌های اجتماعی و به میزان اطلاع‌شان از علوم انسانی، از هر دو، یعنی هم مدرنیته و هم جهانی‌شدن متاثر شده‌اند. نگاه این بخش از طلاب نگا‌ه به علوم اسلامی به شکل سابق نیست. اما این که مدرسین حوزه، بخصوص آن‌هایی که سنتی هستند، اصلا در شبکه‌ها حضور دارند یا نه و آیا از علوم انسانی اطلاع حتی اجمالی و اندک دارند، پاسخ من مثبت نیست. بنابراین ما شاهد یک شکافی بین طلاب و دانشجویان علوم دینی در حوزه علمیه در این سو و مدرسین و مراجع از آن سو هستیم.»

“طلبه‌های ناطلبه”

شکافی که محسن کدیور از آن می‌گوید در نوشته جواد شریفی با مثال‌های زنده‌ای بیان شده است. او از “تغییرات بنیادی در ساحت فکری” طلاب گفته که نرم‌های رفتاری آن‌ها را تغییر داده است. از اشاعه پدیده‌ای به نام «عطش یونیک» بودن انسان مدرن در حوزه علمیه که «طلبه‌های ناطلبه» را پدید آورده است. طلبه‌هایی که دوست دارند بنوازند، فوتبال و بیلیارد بازی کنند یا استندآپ اجرا کنند و برای آن که مورد سرزنش هم‌صنفان خود و قشر سنتی جامعه قرار نگیرند، آن را در عبای دین می‌پیچند:

«مثلا می‌گویند یک روحانی بیلیارد باز سبب می‌شود جماعتی از اولیا اللهِ بیلیارد باز بوجود بیاید و مثلا بر سر بیلیارد قماربازی نکنند. آن روحانی که در شمایل بوقچی در ورزشگاه ظاهر می‌شود علاقه‌ی خود به حضور در ورزشگاه را ممکن است این گونه توجیه کند که حضورش سبب جذب دلهای افراد به روحانیت و یا اخلاقی‌تر شدن فضای ورزشگاه می‌شود.»

به عبارت دیگر میدان دادن به علایق فردی این گونه مستدل می‌شود که «محبوبیت و مرجعیت اجتماعی روحانیت که به برکت اسلام سیاسی و حضور پررنگ و البته ناموفق‌شان در اداره‌ی کشور از بین رفته است با این گونه کارها بیشتر می‌شود».

فراریان از اسلام؟

ولی پیامد این شکاف چیست؟ آیا می‌شود این طور نتیجه گرفت که اولین کشوری که اسلام در قرن بیستم بر آن حاکم شد، بیشترین فراریان از این دین را در قرن بیست و یکم به دنیا تحویل می‌د‌هد؟

محسن کدیور با این نتیجه‌گیری چندان موافق نیست و تعبیر دیگری از این فرار دارد. او معتقد است که در ایران نه اسلام که قرائتی خاص از آن به قدرت رسیده است؛ «قرائتی که ممکن است با خوانش و قرائت اکثر مسلمانان ایران سازگار نباشد. اگر این را بپذیریم، من معتقدم که در ایران یک اقلیتی به قدرت رسید که تفکرش حتی در بین علمای حوزه علمیه و مراجع تقلید هم در اکثریت نبوده و نیست؛ یعنی نظریه ولایت مطلقه فقیه.

اما این که آیا ما شاهد فراریان از اسلام با این قرائت رسمی خواهیم بود، پاسخ من مثبت است. یعنی همین اعتراض‌هایی که ما در دی‌ماه داشتیم و اعتراض دختران خیابان انقلاب و مانند آن‌، می‌شود ذکر کرد که این‌ها یک “نه” بزرگ به قرائت رسمی از اسلام است. من فکر می‌کنم مردم ایران دین ‌خود را از جمهوری اسلامی نگرفته‌اند که حالا با انحراف و فاسد شدن حکومت بخوا‌هند دین خود را کنار بگذارند.»

محسن کدیور می‌گوید که ما شاهد یک شکافی بین طلاب و دانشجویان علوم دینی در حوزه علمیه در این سو و مدرسین و مراجع از آن سو هستیم.

به باور کدیورغیر از «استبداد دینی که تحت عنوان ولایت مطلقه فقیه بر ایران حاکم است» و او آن را «ام‌الفساد جمهوری اسلامی» می‌داند، تبعیض جنسیتی، تبعیض دینی، تبعیض مذهبی و تبعیض بین فقها و توده مردم بر تفکر رسمی حوزه‌های علمیه نهادینه و ساختاری است.

او می‌گوید: «حتی اگر ولایت مطلقه فقیه هم نباشد، ما علما و فقهایی داریم که به ولایت فقیه قائل نیستند، اما به تساوی حقوقی زن و مرد، تساوی حقوقی مسلمان و نامسلمان و شیعه و سنی و فقیه و توده مردم هم قائل نیستند. تا این‌ها تجدید نظر نکنند، ما نمی‌توانیم شاهد یک جامعه سالم باشیم.

“خدا به چه اموری توجه داشته”

عباس عبدی، تحلیلگر سیاسی نزدیک به اصلاح‌طلبان، اخیرا گفت‌وگویی داشته با محمدرضا نائینی، از اساتید حوزه علمیه قم و سپس نامه‌ای به او نوشته و آن را با اجازه او منتشر کرده است. او در نامه خود به آقای نائینی از تسلط شکل‌گرایی در حکومت دینی انتقاد کرده که دست جمهوری اسلامی را در قرن بیست و یکم در “حنا” می‌گذارد.

به باور عبدی «شکل‌گرایی در فقه و فقاهت و ناتوانی در به روز شدن آن یکی از مهم‌ترین نقاط ضعف حوزه و روحانیت است، که نقطه قوت آنان را که فقه باشد به نقطه ضعف و پاشنه آشیل آن تبدیل کرده است».

او از دخالت روحانیت از موضع قدرت و سیاست در علوم اجتماعی و انسانی انتقاد کرده و یک مثال زده است:

«چند هفته پیش دختر یکی از دوستانم که سال اول پزشکی است تعریف می‌کرد که یک روحانی که درس معارف می‌داد برای اینکه نشان دهد چقدر مطلع است یا خدا به چه اموری توجه داشته!! و چه خلقت پیچیده‌ای داشته است، در سر کلاس معارف توضیح می‌داد که کودک از ترکیب دو اسپرم زن و مرد! بوجود آمده، و دانشجویان می‌خندیدند و متوجه نمی‌شد که چرا می‌خندند. از این نمونه‌ها از بالاترین سطوح تا پایین‌ترین‌ها را می‌توان ذکر کرد که جایگاه و کارکرد روحانیون را دچار مشکل جدی کرده است. انتشار این موارد در فضای مجازی موجب وهن شده است.»

اما این فقط اظهارنظر در علومی مثل پزشکی یا دخالت در اموری که ربطی به روحانیون ندارد نیست که کارکرد روحانیت را “دچار مشکل جدی” کرده است.

محسن کدیور به نبود دانش کافی در مورد علوم اجتماعی و انسانی اشاره می‌کند و می‌گوید آن‌ها نه تنها با این علوم آشنایی «نداشتند و ندارند»، بلکه «نیاز جامعه‌‌ها به علوم انسانی و اجتماعی را هم به رسمیت نشناخته‌اند. یعنی فکر می‌کنند با همان علوم سنتی می‌توانند هم به سوالات اعتقادی و فقهی و اخلاقی مردم پاسخ دهند و هم جامعه را اداره کنند. در حالی که اگر کسی در زمان ما از این علوم بهره‌ای نبرده باشد، نمی‌تواند پاسخ قانع‌کننده‌ای در بسیاری از حوزه‌ها، حتی در مباحث دینی به دینداران معاصر و بخصوص تحصیل‌کرده بدهد.»

باخت روحانیت در دیانت و سیاست؟

عباس عبدی در نامه‌اش به نائینی نوشته که مهم‌ترین مشکلی که روحانیت در ایران پس از انقلاب با آن مواجه شده، ترکیب نهاد قدرت و دین است، «زیرا این ترکیب موجب قدسی شدن سیاست نمی‌شود، بلکه عرفی شدن و تقدس‌زدایی از نهاد دین را تسهیل می‌کند. این کار سیاست را دینی نمی‌کند، دین را سیاسی می‌کند».

او معتقد است که روحانیت با دخالت در سیاست کارکرد سنتی خود را در جامعه از دست داد و «حتی نتوانست در سیاست براساس عرف موجود کارآمدی مناسبی را نشان دهد، در نتیجه هر دو وجه ماجرا را باخته است و هیچ‌کدام از دو نقش را نمی‌تواند بازی کند».

محسن کدیور به شعار «دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ما» اشاره می‌کند که پس از انقلاب بر بزرگرا‌ه‌ها نقش بست و وارد کتاب‌های درسی شد.

کدیور می‌گوید: «بسیاری از فقهای شیعه و علمای دینی ایران به این شکل ورود دین به حکومت را باور نداشتند و با تجربه ‌جمهوری اسلامی هم در این نظر راسخ‌تر شدند. یعنی حتی اگر به لحاظ فلسفی، جامعه‌شناختی و علوم سیاسی هم به این نتیجه نرسیده باشند، اما وقتی دین‌گریزی را در میان مردم و جوانان به واسطه حکومت دینی و استبداد دینی مشاهده می‌کنند، آبه این نتیجه می‌رسند که بهترین راه برای حمایت از دین‌داری مردم این است که حکومت در امر دین و مساجد و حوزه‌های علمیه دخالت نکند. این هم به نفع دین است و هم به نفع حکومت و اداره جامعه. من فکر می‌کنم رشد فراوانی در این زمینه داشته‌ایم.»

عبدی به نائینی می‌گوید که «طرفدار جدایی دین از سیاست نیست»، بلکه «مخالف امتزاج» آن‌ها و «تقلیل دادن آن‌ها به یکدیگر» است.

محسن کدیور اما معتقد است که نظریه رسمی جمهوری اسلامی یعنی ولایت فقیه، «با جدایی دین از دولت تضاد آشتی‌ناپذیر دارد» و تنها زیر فشار اجتماعی ممکن است حذف شود.

مریم انصاری
دویچه وله

***

نقدی بر وضعیت نهاد روحانیت

عباس عبدی

چندی پیش فرصتی پیش آمد تا با یکی از استادان محترم حوزه قم گفتگویی داشته باشم. در نتیجه تصمیم گرفتم در باره موضوعی مهم نظرم را در قالب نامه‌ای خطاب به ایشان بنویسم. ایشان بزرگواری کردند و اجازه انتشار نامه را هم دادند

بسمه تعالی
جناب استاد نایینی عزیز
با سلام

پس از گفتگوی محدود تلگرامی با جنابعالی که در موضوعی خاص رخ داد، احساس کردم که برای بنده فرصتی پیش‌آمده و در میان روحانیت محترم فردی را یافته‌ام که می‌توانم با وی نکته‌ای را به بحث بگذارم. بطور قطع در میان آقایان علما کسان دیگری هم هستند که بتوان با آنان باب چنین گفتگوهایی را باز کرد، ولی فعلاً قرعه بنده به نام شما افتاده یا برعکس! از این رو تصمیم گرفتم که نقدهای خود را نسبت به نهاد روحانیت، مکتوب نموده و تقدیم شما کنم. شاید ردی یا تاییدی بر آن بیابم. و اگر هم موافق بودید می‌توان آن را تبدیل به شیوه حسنه‌ای برای طرح برخی از امور نمود. چه در نقد روحانیت و چه در نقد کنشگران سیاسی غیرروحانی، و چه در نقد سایر امور. در این نوشته قصد دارم درباره روحانیت و نهاد دین و مشکلاتی که فراروی آن است، چند جمله‌ای تقدیم کنم.

پیش از آن و در ابتدا چند نکته را متذکر می‌شوم. اول اینکه وجود و کارکرد اصلی روحانیت و به طور عام‌تر نهاد دین از نظر بنده خیلی مهم است و اگر عواملی را در آن می‌بینیم که می‌تواند این جایگاه را تضعیف یا حتی مخدوش کند، باید نسبت به آن حساس باشیم. گستردگی حضور این نهاد در اعماق جامعه، و نیز حضور آنان در همه مراحل زندگی و از مهد تا لحد هر ایرانی مسلمان و از همه مهم‌تر کارکردهای آن در زمینه آرام‌بخشی به جامعه و نیز وظیفه آن در تعمیق آموزه‌های اخلاقی بر کسی پوشیده نیست، و اگر می‌بینیم که بنیان‌های اخلاقی جامعه رو به ضعف نهاده است یکی از علل آن غیرکارکردی شدن این نهاد در انجام رسالت خویش است.

نکته دوم اینکه اگر از کلمه روحانیت استفاده، و تحول یا ویژگی‌ای را به آن منسوب می‌کنیم، به طور طبیعی شامل حال همه روحانیون نمی‌شود. به طور قطع موارد نقض این مدعیات نیز وجود دارد، ولی در بحث اجتماعی نمی‌توانیم با ذکر چند مورد نقض، استدلال مدعی را رد کرد، چرا که قضایای بیان شده ناظر به فضای کلی و عمومی است. اگر بگوییم جوانان رادیکال‌تر از افراد میانسال و پیر هستند، برای نقض این ادعا نمی‌توان یک یا چند فرد میانسال و پیر معرفی کرد که از تعدادی زیادی جوان رادیکال‌تر باشند. باید میانگین گرایش‌های رفتاری دو گروه را مقایسه کرد.

نکته سوم اینکه نقدهایی که تقدیم می‌کنم، در حد ایده اولیه و خام است و به طور طبیعی انتظار ندارم که جامع و دقیق باشد و نیازمند آن است که از طریق گفتگو به محک زده شود بنابراین می‌توان آنها را در حد طرح بحث دانست.

و بالاخره نکته آخر اینکه برخی از نقدهایی که برخواهم شمرد به صورت تاریخی وجود داشته و شاید اکنون پررنگ‌تر و در مواردی کم‌رنگ‌تر شده باشند ولی برخی دیگر از نقدها، خاص دوران جمهوری اسلامی است که به علت ممزوج شدن نهاد دین و دولت پدید آمده است.

اولین مشکل مربوط به یکی از مهم‌ترین کارکردهای روحانیت، یعنی فتوا و بسط و نشر فقاهت مربوط می‌شود. فقه موجود مبتنی بر جامعه پیش از صنعتی و مدرن شده است. این امر به منزله آن نیست که پس فقه را باید کنار گذاشت، چون متناسب با جامعه جدید نیست. کافی است از پوسته شکل‌گرایی بیرون آید تا بخش مهمی از مشکلات حل شود. اجازه دهید یک نمونه را تقدیم کنم. براساس فقه موجود پرداخت دیه بر یکی از امور شش‌گانه و به تعداد مشخصی از هرکدام است. صد شتر، دویست گاو، هزار گوسفند، ده هزار درهم و هزار دینار و دویست حله یمنی! است. شکل‌گرایی موجب می‌شود تا این حکم را برای مناطق قطبی هم جاری بداند که هیچ‌کدام از این شش مورد آنجا یافت نمی‌شود. سال‌های سال پس از انقلاب این قانون بود تا اینکه در نهایت آن را تبدیل به پول رایج کردند. و هیچ خللی نه در اسلام رخ داد و نه در درک و فهم و ایمان مردم به دین. بگذریم از اینکه پرداخت آنها چقدر بی‌معنی بود و حتی اگر انجام می‌شد چه عوارض سویی داشت که در مقالاتم مواردی از آن را برشمرده‌ام. در نهایت تبدیل این امور شش‌گانه به پول نیز با تغییر مبنایی در استنباط نبود، بلکه از طریق اجازه خاص آن را حل کردند. در حالی که مثل روز روشن است که هدف شارع مابه‌ازای مادی خسارت وارده بود، و چون در گذشته‌ها، معیاری ثابت برای مبادله فراگیر وجود نداشته، هر جا به تناسب مهم‌ترین معیار مبادله را به عنوان دیه تعیین کرده‌اند، و حتی ارزش کیفی آنها نیز با یکدیگر مساوی نیست و اعداد رُند انتخاب شده‌اند تا کارها راحت باشد و الا چه کسی گفته که ۵ گاو معادل یک شتر است یا… اینها نشان از سهل‌گیری اولیه شارع برای انجام امور جامعه است، ولی در عمل ما در قرن ۲۰ و ۲۱ آنها را تبدیل کرده‌ایم به اموری پیچیده و غیرقابل تغییر و دست خود را در حنا گذاشته‌ایم که مبادا حکم خدا نقض شود!! شکل‌گرایی در فقه و فقاهت و ناتوانی در به روز شدن آن یکی از مهم‌ترین نقاط ضعف حوزه و روحانیت است، که نقطه قوت آنان را که فقه باشد به نقطه ضعف و پاشنه آشیل آن تبدیل کرده است. همین شکل‌گرایی است که در یکی از مهم‌ترین قوانین کشور یعنی قانون جزا، سه سن مسئولیت کیفری برای مردان و زنان داریم که با هیچ منطق و عقلی سازگار نیست.

متأسفانه به نظر می‌رسد که شکل‌گرایی نه فقط در حوزه فقه، بلکه به حوزه اخلاق و مناسک نیز سرایت کرده است. و هر روز نیز شدیدتر از گذشته می‌شود. یکی از نزدیکانم (خانم ۷۳ ساله) که روزهای پیش از عید را به مشهد رفته بود با اعتراض می‌گفت که در حالی که چادرش از روی سرش به روی گردنش افتاده بود و البته با حجاب کامل در بخش زنان! نشسته و دعا می‌خواند، بارها و بارها با این تذکر مواجه شد که چادر را بیاندازید روی سر!! از این نمونه‌های شکل‌گرایی در عبادات، در عزاداری‌ها، و در اعیاد فراوان می‌توان دید. بخشی از آن غیرطبیعی نیست، ولی ضعف در دفاع از محتوا موجب شده که به “شکل” و قالب اصالت داده شود و گمان کنند که نادیده گرفتن شکل موجب از میان رفتن محتوا نیز می‌شود. در حالی که اصالت دادن به شکل محتوا را نابود کرده است.

یکی دیگر از مشکلات مهم که پیش از انقلاب هم تا حدی بود، ولی پس از انقلاب بویژه در دو دهه اخیر شدت یافته است، اظهارنظرات “موضوعی” از جانب روحانیون است. شاید هم نتوان این مشکل را حل کرد ولی توجه به آن خیلی مهم است. روحانیون یا حداقل برخی از آنها در موضوعاتی اظهارنظر می‌کنند که صلاحیت لازم را ندارند. اگر بنده در موضوعی که صلاحیت ندارم حرف بزنم و حتی حرف بی‌ربطی بزنم، جامعه مرا به عنوان خودم می‌شناسد ولی هنگامی که یک روحانی چنین کند، به صفت روحانیت او را مورد داوری قرار می‌دهند. این روزها درباره همه چیز اظهارنظرات کارشناسی و موضوعی و البته در بالاترین سطوح می‌شود که هیچ ربطی به کارکرد اصلی روحانیت ندارد. در قدیم روحانیت نسبت به سایرین در بیشتر امور حکیم نیز بودند و شاید در آن زمان این اظهارنظرات موضوعی مقبول هم می‌افتاد ولی با توسعه علم و تخصصی شدن آن برای اظهارنظرات موضوعی مانع مهمی بوجود آمده است. چند هفته پیش دختر یکی از دوستانم که سال اول پزشکی است تعریف می‌کرد که یک روحانی که درس معارف می‌داد برای اینکه نشان دهد چقدر مطلع است یا خدا به چه اموری توجه داشته!! و چه خلقت پیچیده‌ای داشته است، در سر کلاس معارف توضیح می‌داد که کودک از ترکیب دو اسپرم زن و مرد! بوجود آمده، و دانشجویان می‌خندیدند و متوجه نمی‌شد که چرا می‌خندند. از این نمونه‌ها از بالاترین سطوح تا پایین‌ترین‌ها را می‌توان ذکر کرد که جایگاه و کارکرد روحانیون را دچار مشکل جدی کرده است. انتشار این موارد در فضای مجازی موجب وهن شده است.

دخالت روحانیت از موضع قدرت و سیاست در علوم اجتماعی و انسانی و کوشش بی‌ثمر برای اسلامی کردن آن بازتابی است از دخالت در امری موضوعی، فراتر از توان این نهاد. این به معنای کم‌اطلاعی یا بی‌اطلاعی بسیاری از روحانیون عزیز در این علوم نیست. چه بسا تعداد قابل توجهی از آنان نیز با این علوم آشنایی خوبی دارند، که در پی اسلامی کردن آن نیز نیستند. حتی ادعای اسلامی کردن این علوم هم اشکالی ندارد، ولی هنگامی که با سوار شدن بر ارابه قدرت و نه منطق علمی این کار صورت گیرد، همین می‌شود که می‌بینیم. متأسفانه این کوشش به همین علت مثل حفاری در کویر برای رسیدن به آب شیرین است. به قول شاعر: «گر نه تهی باشدی، بیشتر این جوی‌ها/ خواجه چرا می‌دود تشنه در این کوی‌ها؟».

شاید و به نظر بنده مهم‌ترین مشکلی که در شرایط کنونی روحانیت با آن مواجه شده است، و خاص دوران پس از انقلاب است، ترکیب نهاد قدرت و دین است. که کارکرد و انتظارات از روحانیون را تغییر داده است. مردمی که باید آنان را همواره منادی و مدافع عدالت ببینند اکنون با جامعه‌ای درگیر هستند که بیشترین سهم قدرت را روحانیون در آن دارند ولی شاخص فسادش در وضعیت‌ نامناسبی است. شاید مشکلات دیگر هم تا حد زیادی متاثر از این مشکل هستند. بنده یک بار در روزنامه سلام نوشتم، آنان که گمان می‌کنند با ترکیب این دو(نهاد دین و نهاد سیاست) می‌توانند نهاد سیاست را قدسی کنند، اشتباه کردند، زیرا این ترکیب موجب قدسی شدن سیاست نمی‌شود، بلکه عرفی شدن و تقدس‌زدایی از نهاد دین را تسهیل می‌کند. این کار سیاست را دینی نمی‌کند، دین را سیاسی می‌کند. این ترکیب به علت دو منطق گوناگون حاکم بر این دو نهاد مشکل‌آفرین خواهد شد. رابطه سیاست با جامعه و مردم در نهایت بر محور قدرت و نظم و سلطه استوار است. در حالی که رابطه دین و روحانیت از نوع دیگری است و براساس اخلاق و معنویت و آخرت و… استوار است. هر دو هم برای جامعه لازم هستند، ولی تقلیل یکی بر دیگری یا ادغام آنها، موجب از میان رفتن تا تضعیف هر دو می‌شود. نهاد روحانیت با این حضور نقطه قوت خود را به سیاست تقلیل داد و حتی نتوانست در سیاست براساس عرف موجود کارآمدی مناسبی را نشان دهد، در نتیجه هر دو وجه ماجرا را باخته است و هیچ‌کدام از دو نقش را نمی‌تواند بازی کند.

عارضه مهم این وضع جانشین شدن قدرت و تبلیغات رسمی به جای منطق و اخلاق در جذب افراد به دین است. بر اثر این تحول انتظارات مردم از روحانیون دچار تغییر شده است. به همین دلیل است که برخی روحانیون که می‌بینند جاذبه‌ای وجود ندارد برای جذب جوانان وارد کارهای هنری و رفتن به استادیوم ورزشی و زدن پیانو و خواندن آواز می‌شوند! صادقانه عرض کنم تلفیق دو نقش به نسبت متعارض در جامعه مدرن کار سخت و نشدنی است. شاید فوری این پرسش به ذهن برسد که پس پیامبر ص و اما علی ع چرا در این مقام بودند، که به نظرم در این باره می‌توان توضیح داد که شکل‌گیری نهادی به عنوان روحانیت و کارکردهای انتظاری از آن متأخر است. ضمن آنکه امام علی هم در نهایت شیوه‌ای از حکومت‌داری را پیشه کرد که کمتر از 5 سال دوام نداشت، هرچند آن 5 سال الگوی ابدی است و از این نظر بی‌مثال است.

شاید از این نقدها چنین برداشت شود که من طرفدار جدایی دین از سیاست هستم. صریح عرض کنم که مخالف امتزاج آنها هستم و نه جدایی. مخالف تقلیل دادن آنها به یکدیگر هستم. اگر این دو به یکدیگر تقلیل پیدا نکنند، در یک جامعه سالم و آزاد، هر دینی می‌تواند اثرگذاری خود را بر سیاست از خلال جامعه و مردم تکمیل و جاری کند، و نیازی به امتزاج یا ذوب شدن نهاد دین در سیاست نیست. از میان رفتن استقلال این نهاد در برابر قدرت جایی برای اثرگذاری آن باقی نمی‌گذارد. وابستگی مالی(مستقیم و غیرمستقیم) تبلیغاتی و قدرتی، کارکردهای آن را دچار اختلال کرده است.

آنچه که نوشتم را در حد یک پیش‌نویس و تأملات مقدماتی تلقی کنید، راه برای فهم بهتر و حتی نقض آنها باز است و می‌توان با نقد آن و یا افزودن مطالب و نمونه‌ها و نقدهای دیگر آن را غنی کرد و در نهایت به ایده‌ای برای اصلاح امور و نهاد مهم روحانیت رسید.

با احترام عباس عبدی
چهارم فروردین ۱۳۹۷

 

Print Friendly, PDF & Email