داستان دردناك آب: گزارشی از سرچشمه هاي دز، كارون و زاينده رود

روايت متفاوت گزارشگر «ايران»از سرچشمه هاي دز، كارون و زاينده رود در زاگرس مياني

– گزارشگر «ايران» از رودخانه هايي که گم مي شوند، از چشمه مرواريد، تراکتورهاي آب دزد، وضعيت آب و زمين هاي اصفهان، کوهرنگ، چاه هاي رها شده منطقه و خشکسالي در سرزمين هاي حاصلخيز و درد دل اهالي و ساکنان مناطق زاگرس مياني گزارش مي دهد + گزارش هاي بعدي «ايران» از آب در خوزستان و سيستان و بلوچستان خواهد بود

رودخانه ها كجا گم مي شوند؟
روايت گزارشگر ويژه «ايران»


در جست وجوي سرچشمه هاي دز، کارون وزاينده رود

اشهد ان لا اله الا الله…
اشهد ان لا اله الا الله…
در روستاي «ياورآباد» بيرگان هستم؛ پاي زردکوه کوهرنگ در چهارمحال و بختياري. جايي که به انزلي زاگرس شهره است. پر از باغ هاي 200 ساله بادام و گردو و کوهساري که تا چند سال پيش عسل از سنگ هايش مي چکيد؛ آبشار عسل. حالا زردکوه تشنه است. مردم ياورآباد تا مي بينند از ماشين سازمان آب پياده مي شوم، در چشم به هم زدني دورم حلقه مي زنند و اشهد مي خوانند. زبانم بند مي آيد مي ايستم و من هم عزاداري مي کنم. صداي هق هق بلند مي شود؛ يا حضرت عباس يا امام رضا اشهد ان لا اله الا الله…
بند کفش هاي تان را محکم ببنديد و با من همسفر شويد. برويم به سرزمين آب، به سرچشمه کارون، دز، زاينده رود. برويم به چشمه ها و رودخانه ها سر بزنيم و ببينيم چه بر سر زندگي آمده؟ چند نفر از شما مي دانيد اصلاً رودي به نام زاينده رود وجود ندارد؟ چند نفر مي دانيد «پلاس جان» که رود بزرگي بوده، حالا رودخانه ديگري را هم مي بلعد و نرسيده به زاينده رود جوي کوچکي مي شود که به قوزک پا نمي رسد؟

رودهايي که ما را دوست ندارند
بگذاريد از اول شروع کنيم؛ سفر از جاده شهر کرد به کوهرنگ آغاز مي شود. کنار مهندس سيدهاشم فاطمي، مدير منابع آب شهرستان هاي فارسان و کوهرنگ مي نشينم و از او مي خواهم به سرشاخه هاي کارون و زاينده رود سر بزنيم و در راه، روستاها و عشاير را ببينيم و به تونل ها و سدهاي انحرافي سرک بکشيم، طوري که نقشه بزرگي از منابع آبي انزلي غرب در ذهنم شکل بگيرد. فاطمي در راه، بستر خشک رودخانه هاي «گرگک» و «دره سير» را نشانم مي دهد. از همان رودهايي که از بالاي کوه پايين مي آمده و در بستري سبز مثل مخمل به دره مي ريخته. اما ديگر نشاني از هيچ کدام نيست. رودهاي خشکيده به مسافري مثل من که در جست و جوي آب است، سلام مي کنند و سفر آغاز مي شود.
به روستاي «عيسي آباد» مي رسيم و پلي بزرگ در ورودي روستا روي رودخانه اي خشکيده که گله اي گوسفند در بسترش درحال چراست. از ماشين که پياده مي شويم، جواني به سمت من مي دود و مي گويد: «مهندس جان بچه ات کاري کن اين آقايي که روي چاه است، آب به پايين دست ندهد. راستش، مي خواستيم جمع شويم و بياييم اداره آب ولي توي رودربايستي مانديم. هم ولايتي ماست خوب نيست، ولي مهندس جان بچه ات خودت يک کاري بکن!»
رودخانه عيسي آباد از چشمه اي به نام «سراب اميدآباد» تغذيه مي کرده که حالا تقريباً خشک است. خشک خشک نه؛ از 4700 ليتر در ثانيه رسيده به 500ليتر که آن هم سر راه بلعيده مي شود. همين عيسي آبادي ها را مجبور کرد که دو چاه در روستا بزنند؛ يکي براي آشاميدن و يکي براي باغ هاي شان. علي احمدي جواني که تقاضا دارد چاه به پايين دست آب ندهد، مي گويد: «آب آشاميدني هم وضع خوبي ندارد، يک روز هست يک روز نيست. به خدا اين رودخانه چنان پرآب بود که کسي جرات نداشت از آن رد شود. حالا ببينيد وسط رودخانه گوسفند مي چرد. دو سه روز ديگر چاه هم مي خشکد و تمام باغ ها مان مي سوزد. مهندس جان بچه ات بگو اين بابا آب به پايين دست ندهد.»
دو پيرمرد از راه مي رسند و گفت و گو روي پل با عيسي آبادي ها گرم مي شود. علي سينا احمدي مي گويد 65 سال است در اين روستا زندگي مي کند و هرگز چنين وضعي را به چشم نديده: «آب هميشه بود. دو سه سالي هست که کم شده اما امسال کامل خشک شد.» مي گويم اگر اين وضع ادامه پيدا کند، چکار مي کنيد؟ مي گويد: «هيچي، از گرسنگي مي ميريم. همين حالا آب آشاميدن ما گل خالي است.» ماشاءالله احمدي از او مسن تر است. ادامه حرف هم روستايي اش را مي گيرد و مي گويد: «من همين روستا دنيا آمده ام و در اين 77 سالي که از خدا عمر گرفته ام، هيچ وقت اين طور رودخانه را خشک نديده ام. چشمه هاي اطراف همه خشکيده، رودخانه را که مي بينيد، چاه هاي مان هم درحال خشکيدن است. گندم ها هنوز آب سوم را نخورده اند و دارند خشک مي شوند. دولت بايد فکري به حال ما بکند وگرنه همه از بين مي رويم.»مي پرسم کسي هم به فکر کوچ افتاده، يا کسي هم بوده که به خاطر خشکسالي عطاي روستا را به لقايش ببخشد؟ مي گويد: «پولدارها همه رفتند، ما مردم فقير بدبخت مانده ايم. به خدا آدم داريم پول کرايه ماشين از اينجا به فارسان را هم ندارد. مجبوري مانده ايم.»
تا رسيدن به خط تقسيم حوزه آبريز کارون و زاينده رود، راه زيادي نداريم. کوهستان را بايد بالا برويم تا برسيم به روستاي «حيدرآباد» يعني جايي که در شرايط طبيعي آب از يک سو به سمت کارون سراريز مي شود و از سوي ديگر با زاويه اي 90 درجه به زاينده رود. در راه سد خاکي «بابا حيدر» را مي بينيم که درحال احداث است. از فاطمي مي پرسم با کدام آب قرار است اين سد پر شود، «سراب اميد» که تبديل به سراب شده؟ مي گويد: «براي احداث سد، آمار چند ساله را درنظر مي گيرند. ماهم چشم اميدمان به لطف خداست وگرنه براي منطقه فاجعه بزرگي خواهد بود.»
يکي از مشکلات استان چهارمحال و بختياري مرتفع بودن آن است. طوري که پس از هرباران، آب سرازير مي شود و 12 ساعت بعد به سد زاينده رود در مرز اصفهان و چهار محال و بختياري مي رسد و از سوي ديگر 24 ساعت بعد به سد کارون 4 در خوزستان و از آنجايي که الگوي بارش از برف به باران تغيير کرده، اين استان ذخيره اي براي خود ندارد.
به حيدرآباد مي رسيم، نقطه اي که ديگر سربالايي تمام مي شود و از اينجا به بعد ديگر سرازيري است. فاطمي توضيح مي دهد که در حوزه کارون طبق آمار سال 81- 80 حدود 6 ميليارد و 300ميليون ليتر آب از استان خارج شده که در حال حاضر به حدود 3 ميليارد رسيده. يعني 50 درصد کاهش، طوري که اگر جمع کاهش باران طي 10 سال را جمع بزنيم با 2 سال خشکسالي مدام بدون قطره اي باران مواجه مي شويم.

حيف از نعل اشکنان و چشمه زرين
صداي زنگوله از هر طرف بلند است. چند گله را رد مي کنيم تا به گله اي بزرگ برسيم. چوپان سالخورده که کوله اي دستباف به پشت دارد، گوسفندها را در سرازيري رها مي کند و مي ايستد به گپ و گفت. نامش محمد اسکندري گله است، اهل روستاي «دره بيل» و اگر مي خواهيد تصويري شفاف از او داشته باشيد، پشت سرش رود خشکيده «نعل اشکنان» را تصور کنيد با مزرعه اي در حال خشکيدن. محمد مي گويد: «نعل اشکنان از اينجا سرازير مي شد و مي ريخت توي زاينده رود. رود بزرگي بود. حالا کار به جايي رسيده که اگر سال بعد هم باران نيايد، بايد بميريم؛ نه آب براي کشاورزي داريم نه براي دام نه براي خوردن. سال هاي قبل گله که به کوه مي آمد، زير برف آب جمع مي شد و حسابي از همان آب مي خورد. همه جا آب بود، اين رودخانه چنان مي خروشيد که صدايش از دور شنيده مي شد. الان به خدا وقت هست دو روز گله سير آب نمي خورد، تشنه مي ماند. علف هم کم شده. باز خدا را شکر امسال بعد از عيد، باراني زد و علفي سبز شد وگرنه همه بايد گله هاي مان را مي فروختيم. اين رودخانه دنيايي آب داشت. حيف نعل اشکنان!»
مي پرسم کسي هم از دره بيلي ها به فکر کوچ افتاده؟ مي گويد: «همه مي روند شهر آخر مگر شهري پول مي خورد؟ شهري هم گوشت و شير و تخم مرغ مي خورد. وقتي اين ها اينجا عمل نيايد، شهر هم خراب مي شود.» در «بختيار آباد» که 20 کيلومتر با کوهرنگ فاصله دارد، کمي از جاده اصلي منحرف مي شويم و از جاده اي خاکي به سمت دشت مي رانيم. چند دقيقه بعد به کشاورزي مي رسيم که تانکر کوچکي براي آبياري روي بلندي گذاشته و پايين تر چند نهال تازه کاشته. خوب که نگاه مي کنم مي بينم نهال ها همه خشکيده اند. از دور دستي تکان مي دهيم و سلام مي کنيم. مرد پيش مي آيد. خودش را کرم کريمي معرفي مي کند و مي گويد نوجوان که بوده از بختيارآباد به خوزستان رفته و حالا چندسالي است که برگشته تا زمين آبا و اجدادي اش را آباد کند. مي پرسم با اين تانکر آبياري مي کني؟ مي گويد: «ها… بچه ها مي روند اين طرف و آن طرف آب پيدا مي کنند پرش مي کنند. چند روز اين نهال ها آب نخوردند، دارند خشک مي شوند. دل داشتم استخري درست کنم، باراني کنم، يک کاري اش بکنم که نشد. خوزستان گرم شده، همه دارند مي آيند اينجا، اميدمان به اينجا بود، دير آمديم تمام شد. همه از بي آبي مي نالند… ايل ما پشت آن کوه بود و زمان برداشت مي آمديم اينجا. آبگاه بزرگي بود تا برج 5 اين رودخانه راه مي رفت.»
مي پرسم کدام رودخانه؟ پاي کوه را نشانم مي دهد و با انگشت شيار خشکيده اي را تا پاي نهال ها ترسيم مي کند: «آنجا چشمه «زرين» بود و جلوتر رود بزرگي مي شد. پشت اين يکي کوه هم چشمه «سردآب» بود که سه تا آسياب را مي چرخاند. تونل سوم کوهرنگ، رگ همه را زد.» مهندس فاطمي حرفش را تاييد مي کند و مي گويد: «تونل سوم کوهرنگ در مسير 27 کيلومتري اش به همه چشمه ها آسيب زد. محلي ها مي گويند رگ چشمه ها را قطع کرد.»
در کوهرنگ سه تونل، آب سرشاخه هاي کارون را به زاينده رود منحرف مي کند؛ تلاشي براي انتقال آب از غرب به فلات مرکزي که سابقه اي ديرينه دارد. نخستين بار شاه عباس بود که تلاش کرد اين ايده را عملي کند و با شکافتن کوه، آب را به زاينده رود برساند اما کار نيمه تمام ماند تا اينکه در سال 1339 نخستين تونل به طول 6 کيلومتر افتتاح شد. تونل دوم در سال 64 به طول 13کيلومتر و تونل سوم به طول 27 کيلومتر در سال 75 پروژه انتقال را تکميل کرد. بگذاريد مشکلات چهار محال و بختياري را يک بار ديگر مرور کنيم؛ تغيير الگوي بارش از برف به باران و تبديل آن به روان آبي که به دليل ارتفاع استان بسرعت جاري مي شود، گرما و از بين رفتن يخچال هاي طبيعي که حکم پس انداز را براي منطقه داشتند و تونل سوم که به اعتقاد کارشناسان و اهالي منطقه، رگ بسياري از چشمه ها را زده است. اما مشکلات به همين جا ختم نمي شود.شب قبل دکتر يوسف مرادي معاون برنامه ريزي شرکت آب منطقه اي استان چهار محال و بختياري به ميهمانسراي استانداري آمد و ساعتي پيش از بازي ايران و پرتغال حسابي گپ زديم. بيشتر درباره زردکوه و زاينده رود: «زردکوه يک موقعيت استثنايي از نظر بارشي دارد و بعد از انزلي دومين نقطه پربارش کشور است. بايد بگويم که اگر زاگرس و البرزي نبود، همه پهنه ايران يکسره کوير بود؛ مثل کوير لوت يا کوير نمک. اما اين دو رشته کوه رطوبت هوا را به تله مي اندازند که در اين ميان زردکوه موقعيتي بسيار استثنايي دارد طوري که بعد از انزلي دومين نقطه پربارش کشور است. انزلي با 2 هزار ميليمتر بارش رتبه اول را دارد و زردکوه با هزار و 400 ميليمتر رتبه دوم. بارش زردکوه در سال هاي گذشته تا 2هزار ميليمتر هم مي رسيد و با انزلي رقابت داشت. يعني 48درصد سيستم رطوبتي غرب کشور در اين کوه به تله مي افتد و جالب اينکه در شرايط طبيعي اکثر اين بارش ها به دليل ارتفاع و سردي هوا برف است. براي همين ما در زردکوه يخچال هاي چند هزار ساله داريم که باز متاسفانه درحال از بين رفتن است. بگذاريد اين طور بگويم؛ قبلاً از ارتفاع 2هزار متر به بالا در زردکوه پوشش برفي داشتيم که تابستان هم سرجايش بود اما حالا اين پوشش به 4 هزار متر رسيده که يک فاجعه است.»
مهندس هاشم فاطمي عکس هاي هوايي زردکوه را نشانم مي دهد که دو حفره در قله دارد و توضيح مي دهد که برف از اين دو حفره به درون کوه مکيده مي شود و درشرايط طبيعي بايد همواره زير پوششي سفيد پنهان باشد اما دو تنور مکنده، مثل دو دهان گرد با لب هاي چروکيده و خشک بيرون مانده و بادهاي گرم بر آنها مي وزد. مرادي گرم شدن هوا را اين طور توضيح مي دهد:
«قبلاً متوسط سالانه درجه هوا در کوهرنگ که ايستگاه شاخص ماست حدود 9 درجه بود که الان به 15 درجه رسيده. يعني چيزي مثل شرايط طبيعي بندرعباس در 50 سال پيش. کوهرنگ از آبان تا ارديبهشت به ندرت يکي دو بار بالاي صفر مي آمد؛ آن هم حدود يک يا دو درجه اما حالا کوهرنگ گرم تر از شهرکرد شده و به ندرت يکي دو بار زير صفر مي شود. اين وضعيت، بارش موثر را هم از بين برده. يعني قبلاً برابر هر ميليمتر باران، معادل يک ميليون متر مکعب آب وارد زاينده رود مي شد اما الان به نيم ميليون کاهش پيدا کرده است.»
آب پيش از آنکه به رودخانه ها برسد، تبخير مي شود يا به دليل برداشت بي رويه از سفره هاي زيرزميني، در بستر رود بلعيده مي شود. مرادي ميزان متوسط گرم شدن فلات ايران را يک انقلاب مي داند: «همه جاي دنيا نيم درصد يا در بدترين حالت يک درصد گرم شده اما متوسط افزايش دما در کشور ما 3 درجه است.»
به روستاي صالح آباد مي رسيم، کوهستان پوشيده از بوته هاي گون است. مي گويند کرم ساقه خوار هم به جان گون ها افتاده چون زمستان ديگر آنقدر سرد و سخت نيست که آفت را از بين ببرد. فاطمي مي گويد: «اينجا براي آب شرب اهالي يک حلقه چاه آهکي کنديم که سرريزش را هم به دام ها مي دادند. متاسفانه چاه خشکيد و دام ها هم آواره شدند.»
پايين دست جاده و در حاشيه روستا، لابه لاي زباله و گاوآهني که ديگر به درد نمي خورد، زني چند بزش را مي چراند. از او درباره وضعيت آب صالح آباد مي پرسم. نامش صغري لهرابي است. مي گويد: «آب آشاميدني داريم. براي آب خوردن لوله کشي کرده اند ولي دام ها آب ندارند. چشمه روستا خشکيده و امسال حتي بهار هم آب نداشت. تونل، رگ همه چشمه ها را زد. يک چاه کوچک براي دام توي حياط داريم که 20 متر پايين رفته. مي گويند بايد پرش کنيم. خيلي اذيت مي شويم لااقل بگوييد چاه را پر نکنند. شوهرم مريض است، پسرم بيکار است، چاه را هم پر کنند بايد همين هفت هشت تا بز را بفروشيم. زمين هم ارزشي ندارد که بفروشيم برويم. چکار کنيم؟ شما بفرماييد ما چکار کنيم؟»


در جست و جوي چشمه مرواريد
قرار است به چشمه «مرواريد» برويم. چشمه اي که با تونل سوم کوهرنگ، به سمت زاينده رود سرازير مي شود، از هر روستا که مي گذريم، يکسره تانکر مي بينيم و ماشين هاي آب بر که در پاي زردکوه به طنز تلخي مي ماند. زردکوه واقعاً به زردي مي زند؛ عروس بلندبالاي زاگرس با رگه هايي سفيد از برف گرداگردش. آن سو خوزستان است و اين سو چهارمحال و بختياري. دختربچه ها در حاشيه جاده با سطل و دبه و پارچ به دنبال آب مي گردند. آنها کودکان ايلي هستند که براي ييلاق از خوزستان آمده اند. شيار خشک دره ها که نشاني از داغ آب دارند و آبشاري که يکسره خشکيده، لحظه دلپذير ديدار با عروس بالابلند را به غمي فروخورده تبديل مي کند. لحظه عجيبي است. کنار جاده، جايي که ايل «گردو» زير درختان کهنسال چادر زده اند، توقف مي کنيم. علي جمال پور يکي از جوانان گردو از طايفه آل جمالي خوزستان پيش مي آيد. از او مي خواهم گزارشي از وضعيت آب در مسير ييلاق بدهد: «ما از منطقه بازفت، شهرياري و تاراج مي آييم. وضع خيلي فرق کرده. خيلي از چشمه ها خشکيده. دامپروري براي ما خيلي سخت شده.»
همين سوال را از بهزاد رشيدي چوپان «آب باريک» مي پرسم. مي گويد: «وضعيت آب اصلاً خوب نيست. همه چشمه ها خشک شده. يک استخر اين پايين درست کرده ايم که خيلي روزها گله سير نمي خورد و تشنه مي ماند.» چشم ها را مي بندم و غرق مي شوم در صداي دلنشين زنگوله که در کوهستان پژواک مي شود.
به «بيرگان» مي رسيم، منطقه اي سرسبز با باغ هاي وسيع بادام و گردو و روستاهاي دلنشين ياورآباد، گل آباد، دزک آباد، نصيرآباد سپيدار يا آن طور که محلي ها مي گويند اسپيدار و… لحظه اي نفسم بند مي آيد. من اين منظره را پيش از اين در مرز اوکراين و لهستان ديده ام؛ پاي «چشمه مقدس»؛ به همان زيبايي يا حتي زيباتر. با اين تفاوت که چشمه مقدس بيرگان را با تونل سوم به سمت زاينده رود منحرف کرده اند و ديگر قطره آبي از مرواريد نمي چکد. اما بيرگاني ها با کدام آب زنده اند و باغ هاي شان از کدام آب اين گونه سبز است؟ اگر از ماشين پياده شويد و پاي درخت ها را ببينيد و به گردوهايي که به اندازه فندق است نگاهي بيندازيد، خيلي زود متوجه مي شويد که پوشش سبز بيرگان تنها پوششي دروغين است تا تشنگي اش را نديده باشيم.
در خانه بومگردي گل آباد از متصدي پذيرش مي پرسم اين جوي آب که از بالا جاري است، همان چشمه مرواريد است؟ مي خندد و مي گويد: «چشمه مرواريد کجا بود؟ اين آبي است که از رودخانه «شهرياري» در پايين دست دره، پمپاژ مي کنند. ما براي آب خوردن 20ليتري مي بريم فارسان پر مي کنيم.» نامش جاسم اسماعيلي است و از ما تقاضا دارد کاري کنيم لااقل همين آبي که پمپاژ مي شود کم و زياد نشود. مي گويد صاحبان بومگردي، زن و مردي هستند که به خاطر نوستالژي بيرگان و زنده نگه داشتن ياد و خاطره بيرگان، اينجا را راه اندازي کرده اند. پايين تر چند ويلا هم مشرف به دره ديده مي شود که مي گويند متعلق به کارکنان آب منطقه اي اصفهان است و دادستاني حکم تخريب شان را داده. روي دريچه کنتور خانه بومگردي نوشته شده «آب و فاضلاب اصفهان» از جاسم مي پرسم اينجا مگر بخشي از چهارمحال و بختياري نيست؟ مي گويد: «بله اما به خاطر تونل، همه چيز ما توسط آب منطقه اي اصفهان اداره مي شود.»
اهالي گل آباد مي گويند چند وقت پيش آبي که پمپ مي شد، سيمان داشت و به مرور پاي درخت ها سيمان مي بست. آيا گل آبادي ها از همين آب مي خورند؟ آيا آب پمپاژي کفاف آبياري باغ ها شان را مي دهد؟ عنايت الله امرا مسئول شبکه بهداشت گل آباد مي گويد در اين روستا ميزان شيوع بيماري هاي عفوني و دل درد و دل پيچه بالاست: «بعد از اينکه با تونل سوم کوهرنگ، چشمه سار مرواريد و بقيه چشمه هاي اطراف را خشکاندند، از رودخانه شهرياري که پايين همين دره است، به روستاهاي ما آبرساني کردند. هم براي آب شرب هم آبياري باغ ها. جالب اينکه همين آب هم نيست؛ يک روز پمپ خراب است، يک روز آب کم است، يک روز مسئولش نيست، از اين گذشته آبي که براي خوردن پمپ مي شود، پساب شيلات است يعني چند متر پايين دست شيلات، آب را جمع مي کنند و مي فرستند روستا براي خوردن. الان اکثر بچه ها دل درد و دل پيچه دارند. محصولات کشاورزي از بين رفته و عملاً روستايي ديگر وجود ندارد. زماني گل آباد 400 خانوار داشت که الان به زور 20 خانوار هم نمي شود.»
از مردي که ترک موتور نشسته مي خواهم درباره وضعيت آب حرف بزند. مي گويد: «هيچ مشکلي نداريم، وضعيت خيلي هم خوب است!» بعد غرغري مي کند و روي شانه موتورسوار مي زند که برو! چند دقيقه بعد برمي گردد و مي گويد که آماده است حرف بزند. مي گويم روستاي شما هيچ مشکلي ندارد بفرماييد. مي گويد: «ما خود مشکليم ولي قربانت شوم اگر تو هم مثل من کتک مفصل مي خوردي و 500 هزار تومان جريمه مي شدي حرف مي زدي؟ نه والله.»
نامش جهانگير احمدي است و حدود 60 سالي سن دارد. جهانگير گرم تعارف مي کند که به منزلش برويم. مي گويم بايد به چشمه مرواريد سر بزنيم و وقت نيست. از او مي خواهم هرچه دلش مي خواهد بگويد: «شما خودتان را معرفي نکرديد، دنيا خراب شده. به هرحال ببخشيد. راستش را بخواهيد آب آشاميدني ما آلوده است. همين بومگردي آب را داده آزمايش، گفته اند به هيچ عنوان نخوريد، به هيچ عنوان. خداوکيلي 10کيلومتر مي رويم يک چشمه اي هست از آنجا با 20 ليتري آب مي آوريم. اين آب حتي براي ظرف شستن هم آلوده است. آب کشاورزي هم به خدا کفاف نمي دهد باز وضع ما خوب است، برويد ببينيد ياورآباد چه وضعي دارند. چشمه مرواريد 1200 ليتر در ثانيه آب داشت. الان يک قطره اش هم اين طرف نمي آيد. به خدا باغ 100 ساله خشکيده. خود من چند تا گردوي 120 ساله داشتم خشکيد.»
علي يعقوب احمدي رئيس شوراي گل آباد پيش مي آيد و مي گويد: «آب آشاميدني ما پساب شيلات است. بالا دارند ماهي پرورش مي دهند و 300 متر پايين تر آب را پمپاژ مي کنند و به خورد ما مي دهند. پدرم دل درد داشت بردم دکتر گفت آب آلوده خورده. اين از آب آشاميدني. آب کشاورزي هم کفاف نمي دهد. ما امسال خيلي از زمين هاي مان را نکاشتيم. به اين يونجه ها خوب نگاه کن، يک کبريت بزنيد کل زمين آتش مي گيرد. پروژه تونل سوم نمي بايست اجرا مي شد، حالا هم که اجرا شده عوضش بايد امکاناتي به ما بدهند يا نه؟ در عوض روستاهاي اين منطقه را سر همين آب پمپاژي به جان هم انداخته اند. به تعهدات شان عمل نکردند، ضرر و زيان مردم را ندادند. همين ويلاهايي که ساختند، زمين مردم را تصرف کرده بودند که خوشبختانه حکم تخريبش صادر شد اما بيچاره پيرزني که صاحب زمين بود کتکش را خورد. زماني ما سالي 12 تن گندم فقط براي مصرف خودمان ذخيره مي کرديم الان من و پدرم مانده ايم که لااقل نگذاريم درخت ها خشک شوند. يک وقتي 5 برادر همه سر زمين مشغول بودند. ول کردند و رفتند. اينکه نشد زندگي. آدم يک سوزن بايد به خودش بزند بعد يک جوالدوز به مردم.»

اشک هايي که مثل بادام بر زمين مي ريزند
به سمت چشمه مرواريد مي رويم، چشمه ساري بزرگ که ديگر نيست. در راه و از بلنداي کوه، شيلات را مي شود ديد و آب مانده و کثيفي در حوضچه ها. آيا از همين آب براي نوشيدن به روستاييان مي دهند؟ اجازه ورود به مرکز پمپاژ پيدا نمي کنيم. يکي از کارکنان مي گويد مجوز دارم يا نه؟ مي گويم رئيس اداره آب کنار بنده هستند، مجوز ديگري هم مي خواهيد؟ مي گويد: «ببخشيدها! ايشان اينجا هيچ کاره هستند ما از اداره آب اصفهان دستور مي گيريم.» مهندس فاطمي حرفش را تاييد مي کند: «درست مي گويد بنده اينجا نمي توانم حتي دو اينچ مجوز به کسي بدهم.»
مشغول کلنجار رفتن با کارمند مربوطه هستم که ماشين هاي زيادي پشت سرهم از راه مي رسند. آنها اهالي روستاهاي اطرافند و شنيده اند خبرنگاري درحال تهيه گزارش درباره وضعيت آب است. در چشم به هم زدني غوغايي مي شود بيا و ببين.
شکرالله مرادي نماينده کشاورزان ياورآباد: جناب آقا زماني 30 تا آسياب زير اين رودخانه کار مي کرد. دريايي آب بود. بهترين آب دنيا بود. انداختند داخل تونل و ما را با آب پمپاژي انداختند به جان هم؛ آبي که به يک دهم زمين هاي مان هم نمي رسد. باغ ها مان خشک شده. جناب آقا باغ صدساله ام از بين رفت.
کيومرث صفري اهل ياورآباد: آقا به خاطر مشکلات مان رفتم فرمانداري، نامه دادند بروم جهاد، رفتم جهاد گفتند برو استانداري، رفتم استانداري نامه دادند براي سازمان آب. همين ديروز رفتم سازمان آب گفتند برو جهاد. سرگيجه گرفته ام به خدا.
مرد سالخورده اي که همه او را خان صدا مي زنند پيش مي آيد و خودش را کريم مرادي اهل سپيدار معرفي مي کند: از دولت خواهش دارم نگذارد باغ 100 ساله ام خشک شود.
کريم جمالپور اهل روستاي موردل: همين الان داشتيم سر آب دعوا مي کرديم. خدا به دادمان برسد همه را به جان هم انداخته اند.
مهندس فرجي عضو شوراي دزک آباد: مغولوار چشمه هاي منطقه را خشک کرده اند و با آب پمپاژي ما را به جان هم انداخته اند. روستاي ما از قديم پمپ داشت و آب چاه را پمپ مي کرديم. حالا مي گويند ياورآباد آب ندارد شما به آنها آب بدهيد. به خدا باغ هاي خودمان خشکيده از هرخانه يک نفر مانده اند که مراقب درخت ها باشند. قرار ما اين نبود. قرار بود چشمه را که بردند، هم آب هم همه رفاهيات ما به عهده آب منطقه اي اصفهان باشد؛ از آسفالت گرفته تا مدرسه و همه چيز. رفاهيات که نيامد هيچ، آب براي خوردن هم نداريم. استان خودمان هم مي گويند ما مسئوليتي در اين زمينه نداريم. گوجه کيلويي 4 هزار تومان است، زمين هاي ما را بردند 2هزار تومان.
علي قرباني اهل روستاي ده گاه: سه چهار اينچ آب به روستاي ما پمپ مي شود که به هيچ جا نمي رسد. هزار و 200 تا درخت دارم که دارند مي خشکند. شما را به خدا به فرياد ما برسيد!
خدامراد داودي اهل روستاي موردل: من 2 هزار درخت گردو دارم که 14 ماه است نتوانسته ام آبياري شان کنم. گردوها دارند مي ريزند زمين. زنگ زدم اصفهان گفتند برو از پمپ دزک آباد براي خودت انشعاب بکش! مگر از جانم سير شده ام اين کار را بکنم؟
سعيد شفيعي از روستاي ياورآباد: 1500 تا درخت گردو و زردآلو دارم که امسال آب نخورده اند. هيچ رسيدگي به ما نمي کنند. زندگي مردم متلاشي شده. حرف ما را به گوش مسئولان برسانيد.
عادل ليموچي اهل ياورآباد کارت شناسايي اش را نشانم مي دهد و مي گويد: من سرهنگ بازنشسته سپاه هستم. مردم ما پشتيبان انقلاب و نظامند. اين را مي گويم که فکر نکني چون گله داريم، با نظام هم مشکل داريم.
به دوستش احمد مرادي اشاره مي کند و درحالي که اشک در چشمش حلقه زده و صدايش دورگه شده مي گويد اين آقا از فرماندهان جنگ است. حق جانبازي اش را به کميته امداد بخشيده. حالا انصاف است باغش در سپيدار خشک شود؟ عزيز من اينجا دريايي آب بود. مردم ما نمي توانند اين وضعيت را تحمل کنند. من خودم با فرماندار و شهردار حرف زدم و گفتم بياييد مشکل ما را حل کنيد وگرنه مردم مي خواهند تحصن کنند. فرماندار آمد همين جا حرف زد و قول هايي هم داد ولي هيچ اتفاقي نيفتاد. کارد به استخوان ما رسيده.
در راه به روستاي سپيدار هم سري مي زنم؛ به باغداراني که اشک مي ريزند و بادام ها و گردوهاي نارسي که بر زمين مي غلتند. در ياورآباد تا از ماشين پياده مي شوم، مردم اشهدخوانان دورم حلقه مي زنند. اشهد ان لا اله الا الله… اشهد ان لا اله الا الله يا امام هشتم به فريادمان برس يا حضرت عباس تشنه ايم!

کوهرنگ شهري تشنه
در راه بازگشت مي خواهم به تونل شماره يک سر بزنيم، همان تونلي که در پاي کوه آبشار مي شود. درست کنار پروژه ناتمام شاه عباس، آب از دور به ستون قطور سفيدي مي ماند که پاي کوهي خشک افتاده. مهندس مجيد لهرابي مدير امور آب و فاضلاب روستايي کوهرنگ را هم همانجا مي بينم. مي گويد امسال براي ما سال خاصي است: «اکثر منابع آبي ما از بين رفته؛ از چشمه ها گرفته تا چاه ها. 7 حلقه چاه براي تامين آب شرب حفر کرده بوديم که به طور کامل خشکيد. بالادست خيلي از روستاهاي ما چشمه داشت که حدود 27 تاي شان خشکيده. شايد کمتر کسي باور کند کوهرنگ که سرشاخه سه رود مهم کشور است به اين روز افتاده باشد.
در روستاي «ملک آباد»، «کوي بهشتي» و «دره دو» داريم آبرساني سيار مي کنيم. روستاي قلعه تک ما چشمه اي داشت به اسم «چشمه حافظ» که مردم تا به ياد دارند، هميشه جوشان بوده ولي امسال خشک شد و يک سال پيش مجبور شديم چاه بزنيم. اين چاه 80 متر عمق داشت که آن هم برج 8 سال 96 به طور کامل خشک شد و الان داريم آبرساني سيار مي کنيم. چشمه «دزداران» چنان آبي داشت که آب 58 روستا را تامين مي کرد. اين چشمه نشست کرد و مجبور شديم بهسازي اش کنيم ولي همچنان جاني ندارد و خيلي کم آب شده. مشکل ديگر ما اين است که در فصل گرما جمعيت استان بيشتر مي شود و هم عشايري که براي ييلاق مي آيند و هم مسافراني که دنبال جاي خوش آب و هوا هستند، منابع آبي منطقه را محدود مي کنند.»
لهرابي مي گويد چند وقت پيش براي بررسي وضعيت يخچال ها به زردکوه رفته: «بايد از نزديک ببينيد؛ ديگر يخچالي وجود ندارد. ما همه پس انداز و سپرده مان را مصرف کرده ايم و از اين به بعد اگر باراني نيايد، وضع بحراني مي شود.»
زماني فرد ريچاردز عضو انجمن سلطنتي نقاشان و حکاکان انگليس در سفرنامه خود نوشت: «معلوم نيست رودخانه هاي ايران از کجا سرچشمه مي گيرند و کجا ناپديد مي شوند.» امروز اگر او زنده بود و اين بخت را داشت که با من به اصفهان و چهارمحال و بختياري بيايد، بيش از اين سرگيجه مي گرفت. با اين همه من درست در نقطه آغازين زاينده رود ايستاده ام؛ «چشمه ديمه». البته اگر سه تونل کوهرنگ را ناديده بگيريد که آب را از سرچشمه هاي کارون به زاينده رود منحرف مي کنند. ديمه اگرچه کم جان، تنها سرچشمه زنده زاينده رود است. تا رسيدن به اين چشمه سار، بستر رود «نياکان» را مي بينيم که خشک است و يک کارگاه بسته بندي آب معدني که زماني قرار بوده تا 20 واحد گسترده باشد.
از روي سنگ ها مي پريم و از اين سوي چشمه به آن سو مي رويم. خيلي ها با دبه و بطري و فلاسک درحال پرکردن آب از سر چشمه اند. گواراترين آب جهان؛ هرچه مي نوشي سير نمي شوي. مهندس عبدلي باغدار جواني که 6 هزار درخت بادام در روستاي ديمه دارد، به استقبال مي آيد و با خنده اي تلخ مي گويد: «ببينيد آب چقدر کم شده که روي سنگ ها قدم مي زنيد!» بعد دو چشمه بالا دست اين چشمه سار را نشانم مي دهد: «پارسال همين چشمه بالايي، باغ هاي آن طرف را سيراب مي کرد و همين طور که مي بينيد، کاملاً خشکيده. لاي اين سنگ ها هم يک چشمه بزرگ بود و آب با فشار بيرون پرتاب مي شد. با اين وضع به ما گفته اند نهرها را ببنديم و باغ را آبياري نکنيم که آب به پايين دست برسد. اين طوري باشد، همه نابود مي شويم. در اصفهان، فولاد مبارکه به کشاورزان خسارت مي دهد، اينجا فقط به ما مي گويند آب را به روي باغ تان ببنديد. حساب نمي کنند که ما يک بار در سال کشت داريم و بيشتر زمين هاي مان ديم است. چون هوا سرد است، يکبار بيشتر نمي شود کاشت ولي در اصفهان 3 بار در سال کشت دارند.»
300 متر پايين تر از ديمه، شيلات، آب چشمه را مي بلعد و پساب تحويل زاينده رود مي دهد. از اينجا به بعد، گواراترين آب جهان بوي زهم ماهي پرورشي مي گيرد.
در امتداد زاينده رود به سمت اصفهان در حرکتيم ، مي خواهم سري به «پلاس جان» بزنم، تنها رودخانه اي که در اصفهان به زاينده رود مي ريزد. اتومبيل کنار جاده توقف مي کند، درست در نقطه تلاقي پلاس جان و زاينده رود. از اين بالا چيزي پيدا نيست. دره را پايين مي رويم اما هرچه مي گرديم جز جوي کوچکي همچون مانداب جوي هاي قديم تهران در بستري خشک چيزي نمي يابيم.
شنيده ام چشمه هايي که پلاس جان را تغذيه مي کرده، يکسر خشکيده اند و حالا پلاس جان با منحرف کردن «چشمه لنگان» از سرچشمه هاي اصلي دز در ارتفاعات فريدونشهر، پلاس جان است. اما اگر واقعاً چنين رودي در اين مسيل جاري است، پس کو؟ چه بر سر پلاس جان قديم آمده و پلاس جان جديد کجا ناپديد مي شود؟ فردا طول 150 کيلومتري اين رودخانه را تا چشمه لنگان خواهم رفت شايد پاسخي پيدا کنم.
اين بار از جاده «بن» به شهرکرد برمي گردم. در راه روستاهاي «جمالو» و «حيدري» را نشانم مي دهند که خالي از سکنه است. دشتي وسيع پوشيده از گون و بوته هاي خار. مکعب هاي سيماني معلقي را مي بينم که ميله اي آنها را در فاصله يک متري زمين نگه داشته. فاطمي مي گويد اين ها را ما براي نشانه کار گذاشته ايم. درواقع سيمان بالا نيامده، زمين فرو رفته و بعد باغ هاي رها شده که انگار نجاري چيره دست آنها را براي نمايشي عظيم تدارک ديده؛ تن سفيد درختان در غروب دلگير دشت برق مي زند. درخت ايستاده مي ميرد، بي برگ بي لباس.


تراکتورهاي آب دزد
اين بار در ساحل زاينده رود با طنز تلخي رو به رو مي شوم؛ چند خانواده خوزستاني که به خاطر کمبود آب به اصفهان پناه آورده اند تا زميني اجاره کنند و ذرت و يونجه اي بکارند. باد گرمي مي وزد. کپرهايي که از ني ساحل سر هم شده، مي لرزند. مي پرسم ايل هستند و براي ييلاق آمده اند؟ مرادقلي دودانگه پيش مي آيد و مي گويد: «نخير دزفول خانه و کاشانه داريم. من خودم شمس آبادي هستم. از گرما و بي آبي فرار مي کنيم اينجا، روي زمين مردم کار مي کنيم، از بدبختي!» مي پرسم براي آبياري چه مي کنيد؟ کمي اين پا و آن پا مي کند و مي گويد: «والله شب تراکتور مي رود کنار رودخانه آب مي کشد.» مي پرسم براي آب خوردن چکار مي کنيد؟ علي دودانگه مي گويد: «از همين آب رودخانه مي خوريم. نه برق داريم نه آب داريم. والله الان خجالت مي کشيم از شما پذيرايي کنيم.»
کپرها درست زير تير چراغ برق سر هم شده و کنار ساختمان کوچک اداره آب. باقر اسکندري مي گويد: «همين ديروز رفتم اداره برق گفتم ما زير دکل شما هستيم يک کنتوري به ما بدهيد، قبض هم بدهيد، هرچقدر مصرف کرديم به روي چشم. گفتند 900 هزار تومن بايد حق اشتراک بريزيد. به خدا براي 3 ماه زور دارد. رفتم اداره آب گفتم کنار ساختمان شما هستيم يک لوله هم به ما بدهيد، بچه ها دل درد دارند بس که آب آلوده خورده اند! گفتند نمي شود. خودمان بلانسبت يک چاله کنديم و قشنگ سنگ انداختيم، مي رويم آنجا بلانسبت استفاده مي کنيم. اين هم حمام ما، بفرماييد ملاحظه کنيد!» منظورش از حمام چهار تا چوبي است که توي زمين فرو کرده اند و دور تا دورش را با گوني و پتو پوشانده اند. به دختربچه اي که پاي پدر را گرفته و به غريبه ها زل زده، يک بسته بيسکويت تعارف مي کنيم، چنان هول مي شود که با صورت زمين مي خورد.
مي پرسم بازي ايران و پرتغال را کجا ديديد؟ مي گويند خوزستاني است و فوتبال. دو سه نفر مانديم اينجا نگهباني، بقيه با بچه ها رفتند «دولت آباد». امام قلي دودانگه مي گويد مادر پير و بيماري دارد که بايد او را کول کند و اين طرف و آن طرف ببرد. او هم شب بازي ماند و بچه ها را فرستاد نمايش زيباي بيرانوند و کنف شدن رونالدو را ببينند. امام قلي چند روز پيش به يکي از ادارات رفته و تقاضاي تانکري کوچک براي ذخيره آب کرده. به او گفته اند برو خير پيدا کن! اين را که مي گويد همه باهم مي زنند زير خنده: «حالا خير از کجا جور کنيم؟ شما خير سراغ نداري!؟»

***

اصفهان؛ سرزمين فواره ها

    از «قلعه شاهرخ» تا چشمه لنگان راه زيادي در پيش داريم اما تماشاي تپه ماهورهاي سبز و مخملي در همين ابتداي سفر کافي است که راز خشکيدن پلاس جان را برملا کند. فواره ها تا افق دوردست ديوانه وار آب را به سر و روي تپه ها مي پاشند تا نهال هاي دو ساله و سه ساله جان بگيرند و مزارع ذرت و چغندر سيراب شوند. آبياري قطره اي بيش از 12 -10 سال نيست که در اين منطقه مرسوم شده، آن هم براي صرفه جويي در آب، نه آبياري تپه ها و کوه ها. آيا کشاورز ما پيش از اين تکنولوژي هم مي توانست روي تپه چغندر بکارد؟ ديروز در «بيرگان» بودم و ديدم که چطور باغ هاي 100 ساله و 200 ساله مي خشکند. تنها در «ياورآباد» 50 هزار درخت درحال خشکيدن است و اينجا در پايين دست بر سر هر تپه نهالستاني بزرگ کاشته ايم شايد روزي باغي شود بزرگ و آباد. چه مردم دانايي هستيم ما!
محلي ها مي گويند لا به لاي تپه ها پر از رودهاي باريکي بوده که راه شان را مي کشيدند تا پلاس جان اما حالا هرکسي چاهي زده و آب را هر سو فواره مي کند و چيزي براي رود نمي ماند. پايين رفتن سطح آب هاي زيرزميني هم بلاي بزرگي شده تا اگر چيزي هم به رود رسيد، زمين تشنه آن را بمکد. فاطمي مي گويد: «با چشم نمي شود ديد، بايد وسعت اين کشتزارهاي 15 – 10 ساله را در گوگل ارث ببينيد.»
از روستاي بزرگ «کميتک» با آن ساختمان هاي نوساز چند طبقه اش رد مي شويم. جايي هست که از عطش شهري شدن در امان مانده باشد؟ «عادگان» هم پر است از تپه هاي سبز چمني، نظير آنچه در فيلم ها از اروپاي شرقي ديده ايم. اگر هم تپه اي مانده، در آن رديف منظم چاله ها را مي شود ديد که براي باغ سال بعد آماده مي شود. ما ديوانه وار باغ را دوست داريم، حتي اگر شد در ميانه کوير نمک و چه خوب که تکنولوژي هم اين رويا را تعبير مي کند. ما کوير لوت را هم با همين فواره ها باغ عدن خواهيم کرد.
در «سينگرد» هم در بر همان پاشنه مي چرخد. اگرچه لا به لاي مزارع وسيع بر سر تپه ها و دامنه ها، مي شود هنوز نشاني از گون زارهاي قديم را ديد و گله گله زميني که از مراتع مانده و آن هم با چراي بي رويه درحال تبديل شدن به زميني باير است. مشکلي نيست؛ فواره ها به فريادمان مي رسند.
به «اسکندري» مي رسيم. روستايي بزرگ با پلي روي پلاس جان خشک. اگرچه اينجا مي شود اثري از آب ديد؛ گودال هايي در بستر رود که سرريز آب در آنها جمع مي شود و دو جوي باريک که از دو سوي پل جاري است. درواقع هرچه عقب تر مي رويم و به سرچشمه نزديک مي شويم، رود پرآب تر مي شود. يکي از روستايي ها فيلمي از اسفندماه پل نشانم مي دهد که آب با جوش و خروش از آن جاري است. مي گويد: «کشاورزي که تمام شد، رودخانه راه مي افتد.» مي گويم تقصير چه کسي است؟ مي گويد همه: «همه مقصريم از من کشاورز تا مسئولان رده بالا تا شماي روزنامه نگار، همه مقصريم… من صبح بلند مي شوم و تراکتورم را برمي دارم و مي افتم به جان دشت. هرچه پيدا مي کنم، شخم مي زنم و مي آورم پايين. بعد مي گويند زمين گرم شده معلوم است که زمين گرم مي شود. ما زمين را نابود کرده ايم.»
فرج مرادي بيش از 80 سال در اين روستا زندگي کرده و حالا خسته از آن همه کار و تلاش، در سايه ديوار خانه اش روي صندلي نشسته و به فواره هاي دوردست خيره مانده. او روزهاي پر آب رودها و چشمه ها را ديده، پيش از آنکه فواره ها وارد روستا شوند: «اينجا ارمني ها يک قنات داشتند 30 اينچ آب مي داد. خيلي مردمان خوب و بي آزاري بودند. آنها که رفتند، قنات شان هم خشکيد. بعد چاه پشت چاه زدند و چشمه ها يکي يکي خشک شد، رودخانه هم خشکيد. حالا چاه ها هم دارند خشک مي شوند. اينجا يک چاه 120 متري زده بودند، تا گلو پر آب بود. همين چند روز پيش مهندس آمد ديد، گفت 90 متر رفته پايين. وضع ما خوب است، برويد اين پشت «دامنه» را ببينيد 300 تا چاه شان خشکيده. «جهادآباد» زمين واگذار کردند، هر 10 متر يک چاه زدند. برويد ببينيد افتضاح است!»
از «بلمير» رد مي شويم که فواره هايش در رقصي مستانه، دو سوي جاده مشغولند. مي گويند، آبياري قطره اي، ديگر آب را به زمين برنمي گرداند و غرقابي کشاورزي سنتي، اگرچه پر مصرف بود اما لااقل دو فايده بزرگ داشت؛ نمي شد روي تپه ها چغندر کاشت و از آن مهمتر اينکه بعد از سيراب کردن محصول به زمين برمي گشت. در دشت «چادگان» سمفوني فواره به اوج جنون مي رسد.
از «داران» به سمت چپ، يعني فريدن و فريدونشهر مي پيچيم. مي خواهم در بازگشت به سمت راست برانيم تا از نزديک دشت «دامنه» و تونل «گلاب» را هم ديده باشم. از اينجا تا اليگودرز لرستان راهي نيست؛ حدود 85 کيلومتر. از روستاهاي «نهر خلج» و «چهلخانه» با باغ هاي وسيع و هنرنمايي فواره ها عبور مي کنيم تا به نقطه آغاز پلاس جان برسيم. باور کردني نيست، اين حجم از آب که هرگز به زاينده رود نمي رسد! درست مقابل اداره آب فريدونشهر و بويين مياندشت ايستاده ام. تانکرها يکي پس از ديگري از راه مي رسند و خرطوم هاي بلندشان را در آب فرو مي برند.
رئيس اداره آب، جايي رفته و يکي دونفر از کارکنان اين اداره نمي خواهند حرفي بزنند. اما از آنها آدرس روستاي گرجي نشين «سيبک» را مي گيرم؛ روستايي که تونل انحرافي چشمه لنگان از کنار آن رد شده تا آب را از سرشاخه دز به پلاس جان برساند. از فريدونشهر عبور مي کنيم و همچنان به سمت ارتفاعات مي رانيم تا برسيم به سيبک.

غم آرام گرجي هاي سيبک
چند مرد مسن در سکوت ظهر، کنار هم نشسته اند و عابران غريبه را تماشا مي کنند. ترمز که مي کنيم، چنان گرد و خاکي به سر و روي شان مي پاشيم که شرمنده مي شويم، اما نه چهره اي چين اخم برمي دارد و نه حتي دستي براي راندن گرد و خاک بلند مي شود. از خودم مي پرسم اين سکون زندگي است يا اراده اي دانسته که مي گويد بيش از اين ميهمان را شرمنده نکن! حيات الله کلبعلي مي گويد 400 سال است از پدرپشت در همين روستا ساکن است: «آب ديگر کفاف کشت و کارمان را نمي دهد. به نصف هم نمي رسد. تونل را که زدند، همه چشمه هاي اين دور و بر خشکيد.» دو کوه را در دو سوي روستا نشانم مي دهد: «از تتاره تا شاهون، همه چشمه ها را خشکاندند. رگ همه را زدند. قرار بود يا خسارت به ما بدهند يا آب؛ نه آب دادند نه خسارت.»
قدير کلبعلي دنباله حرف حيات الله را مي گيرد و مي گويد: «پلاس جان که خشکيد، چشمه لنگان را انداختند توي پلاس جان که برسد به اصفهان اما همين هم به اصفهان نمي رسد. کاش به اصفهان مي رسيد باز طوري نبود. همه ما مردم يک سرزمين هستيم چه فرقي مي کند!»
محمد کاظم کلبعلي مي گويد: «رودخانه اي که سمت خوزستان مي رفت، يک مشتش را ما برنمي داشتيم، احتياجي به چشمه لنگان نبود، خودشان استفاده مي کردند. بعد هم که سد زدند و با تونل برگرداندند اين طرف، باز ما هيچ استفاده اي نمي کنيم. فقط اين وسط چشمه هاي ما خشکيد و زمين و باغ ما سوخت. همين جا رودخانه «سيبک» داشتيم که پاييز سه تا آسياب مي گرداند. الان يک مشت هم آب نداريم. سازمان آب چنان لطمه اي به ما زد که گفتن ندارد.»
سيبک را با اندوه آرامش، پشت سر مي گذاريم و به سد انحرافي و تونل چشمه لنگان مي رسيم. اثري از هيچ جنبنده اي نيست. سد را دور مي زنيم و به دره خشکي که آب به روي آن بسته شده، نگاه مي کنيم با دو دريچه در آن بالا براي سرريز احتمالي. درست مثل دريچه هاي قلعه اي باستاني. کمي به سمت لرستان مي رانيم و کوه هاي پوشيده از خاکشير را تماشا مي کنيم و چند طرح نيمه کاره که همچون ويرانه اي مورد هجوم بوته هاي کنگر و ساقه هاي رقصنده خاکشير قرار گرفته اند. برمي گرديم.

چاه هاي رها شده شهري ويران
به داران که مي رسيم، اين بار از «تيران» و «دامنه» به سمت درياچه و سد زاينده رود مي رانيم. دشتي وسيع شبيه دشت هاي اطراف همدان. قدم به قدم مي شود اتاقک هاي چاه عميق را ديد و مزارع سبز و رقص فواره ها. به هر ديواري که نگاه مي کني، شماره اي براي حفر چاه مي بيني. 28 کيلومتر تا خوانسار راه داريم و 85 کيلومتر تا نجف آباد. تماشاي اين همه مزرعه در دل کوير باورکردني نيست. يک طرف جاده، مزارع سبز و درختان سر به آسمان برداشته مي بيني و يک طرف، دشتي سوخته که اتاقک چاه هاي رها شده اش همچون آخرين نشانه هاي شهري ويران، خودنمايي مي کند. گاه حتي ديگر بوته گوني هم نيست. شروع مي کنم به شمردن؛ در يک دقيقه 30 چاه رها شده را مي شمارم.    دامنه در دامان کوه بلندي است که اين روزها با زلزله خاموش دست به گريبان است. زمين فرو مي رود و ديوارها ترک برمي دارد. زمان کم است با اين همه دوست دارم با يکي دو نفر از اهالي اين شهر حرف بزنم. علي عباسي مي گويد: «دامنه ديگر امنيت ندارد. الان چهار سال است که داريم فرو مي رويم. خدا مي داند کي سقف روي سرمان خراب شود. همه ديوارها ترک خورده. پارسال سه بار لوله گاز شکست. همه وحشت کرده بوديم. همين الان هم شرکت گاز يکسره مشغول است.»
اينجا هم حرف فرج مرادي کشاورز اسکندري را تاييد مي کنند. ايوب رحيمي مي گويد: «دامنه 700 حلقه چاه داشت که مي گويند 300 تاي آنها خشک شده. تشريف بياوريد ببينيد الان خانه خود ما چند تا ترک برداشته. دوبار تعمير کردم باز امسال ترک خورد. خدا مي داند کي روي سرمان خراب شود.»
زماني جلال نوشت در اروپا شهرها را کنار رود مي سازند، در ايران کنار چشمه و در کشورهاي عربي کنار چاه و بودريار نوشت در امريکا کنار پمپ بنزين. اگر امروز جلال زنده بود حتماً مي نوشت در ايران شهرها را کنار تونل ها و فواره ها مي سازند. چاه ها مي خشکند اما گوش فواره ها بدهکار نيست. آنها کار خودشان را مي کنند. دامنه فرو مي رود اما فواره ها ديوانه وار آب را اين طرف و آن طرف مي پاشند. چطور مي شود اين اشتهاي سيري ناپذير را سير کرد؟ با تونل «گلاب».
تونل گلاب با 27 کيلومتر طول، قرار است آب را از بين دو سد زاينده رود و سد تنظيمي آن بلعيده و به غرب اصفهان هدايت کند. اين طرح پر و سر و صدا که بارها از سوي سازمان حفاظت از محيط زيست، مرکز پژوهش هاي مجلس شوراي اسلامي، وزارت نيرو در سال 89، شوراي عالي آب در سال 92، سازمان بازرسي کل کشور در سال 90 و بسياري از رسانه ها، غيرقانوني اعلام شده يا مورد انتقاد شديد قرار گرفته، همچنان چراغ خاموش در حال تکميل است. در روستاي گلاب يکي از کارگران اين تونل مي گويد 300- 200 متر بيشتر کار نمانده. لحظاتي بعد هنگام ورود سه معاون وزير نيرو، جهاد کشاورزي، کشور و نمايندگان و مسئولان استان هاي اصفهان و چهار محال و بختياري، به سد زاينده رود، تاييد اين خبر را مي گيرم.
اين طرح در صورت اجرا، شهرهاي بن، سامان و لنجان را يکسره محروم از زاينده رود مي کند و زندگي حداقل 40 هزار نفر را تحت تاثير قرار مي دهد. هرچند زاينده رود بدون گلاب هم وقتي به سد «چم آسمان» در نزديکي اصفهان مي رسد، وارد لوله هاي متعدد شده و يکسره ناپديد مي شود. دوباره به ياد فرد ريچاردز مي افتم: «معلوم نيست رودخانه هاي ايران از کجا سرچشمه مي گيرند و کجا ناپديد مي شوند!»
شهر تفريحي «چادگان» را با آن ويلاهاي زيبا در دل جنگلي انبوه دور مي زنم تا از رو به رو و در اين سوي ساحل درياچه زاينده رود، تماشايش کنم؛ سوئيسي در کرانه هاي آفريقا. نزديک که مي شويم تلفنم به طرز خنده داري روي حالت رومينگ مي رود. شاهرخي راننده سازمان آب مي گويد: «تلفنت اشتباه نمي کند مهندس، اينجا لس آنجلس است!» رو به روي سوئيس، لس آنجلس يا داچاهاي کريمه، روستاي ترک نشين «يان چشمه» را مي بينم که هر 12 ساعت يکبار آب چاه را به روي شان باز مي کنند تا تشنه نمانند. آبي بدبو، سنگين و کدر. راستي رودخانه هاي ايران از کجا سرچشمه مي گيرند و کجا غيب شان مي زند؟

نويسنده گزارش: محمد مطلق
 روزنامه ايران، شماره 6822

Print Friendly, PDF & Email